خانه > گزارش ويژه > رسانه های غرب و ايران > عراق از چشم دختر و همسر یک شهید | |||
عراق از چشم دختر و همسر یک شهید«سفر به کربلا از محل دفن شهدا در جنوب تهران آغاز میشود.» این جمله آغازین گزارش گلینه عطایی گزارشگر شبکه تلویزیونی «آ.ار.د» آلمان است.
عطایی در سال ۱۹۷۴ در تهران متولد شده و در سن ۵ سالگی به همراه خانواده به آلمان مهاجرت کرده است و در حال حاضر هم به عنوان گزارشگر «آ ار د» در قاهره فعالیت میکند. صحنه آغازین این گزارش تلویزیونی، نمایی از محل دفن شهداست، جایی که زینب بر سر آرامگاه همسرش که در جنگ بین ایران و عراق شهید شده، نشسته است و توضیح میدهد که همسرش دوازده سال مفقودالاثر بوده. گزارشگر سپس از جنگ ایران و عراق و نهایتاً آتشبس بین این دو کشور میگوید و اینکه بیش از نیم میلیون ایرانی در این جنگ شهید شدهاند، از جمله همسر و برادر زینب. کسانی که به گفته وی برای آزاد سازی کربلا، به جبهه رفته بودند. سپس زینب از آرزوی برادرش میگوید، اینکه او همیشه اظهار میکرده که اگر راه کربلا آزاد شود، با پای پیاده برای زیارت به آنجا خواهد رفت و حالا زینب تصمیم دارد که این کار را انجام دهد، البته نه تنها و با پای پیاده، بلکه با دخترش زهرا و از طریق مرز زمینی مهران. ترمینال اتوبوس تهران، نقطه آغاز سفر زینب و دخترش زهرا است، سفری که علیرغم معنای عمیقش برای مادر ظاهراً برای دختر اجباری بوده است و او تنها به دلیل خواست مادر همراه او شده. گزارشگر سپس توضیح میدهد زهرا سه ساله بوده که پدر را از دست داده و اکنون دنیای کسانی که در این جنگ شهید شدهاند و از خود گذشتنشان در راه آرمانشان برای این دانشجوی جوان در این زمان، مفهومی است غیرقابل درک. سفر کربلا برای زهرای جوان که ظاهرش هم متفاوتتر از مادر است، خستهکننده و طاقتفرساست و از همین روست که در تمام طول سفر تنها سرش را به شیشه تکیه داده و به تانکهایی نگاه میکند که کنار جادهاند و بقایای جنگ. بخش ایرانی کردستان، اولین مکان استراحت میان راه است. گذر یک دسته تشییع جنازه، زینب را با چشمهایی اشکبار به یاد همسرش میاندازد، در حالی که دخترش که با کمی فاصله ایستاده است به این فکر میکند که عراق چگونه به نظر میرسد.
گزارشگر از زهرا میپرسد که آیا از عراق و از ناامنی در آنجا نمیترسد: «نه، اصلاً. من نسبت به عراقیها کنجکاوم، دشمنان قبلی ما و همینطور هم کنجکاو نسبت به آمریکاییها که ما با آنها مشکلات سیاسی داریم.» مرز زمینی مهران، جایی که تعداد زیادی ایرانی در انتظار اجازه ورود به عراق هستند. بعد از دو روز انتظار زهرا و مادرش سرانجام وارد کربلا میشوند. در کربلا، زهرا مجبور است تا چادر مشکی سر کند مثل مادرش، اما آرایش صورتش را همچنان حفظ کرده است. گزارشگر سپس از احساس هر دوی آنها میگوید و اینکه انگار از جهان اول به جهان سوم وارد شده اند. در بازار کربلا با سعید، یک ایرانی دیگر برخورد میکنند که عکاس جنگی است، انقلابیای که در زمان جنگ ایران و عراق به عنوان سرباز به جبهه رفته است و حالا بعد از بیست سال سعید در پی یافتن آن دسته از سربازان عراقی است که زمانی به آنها شلیک کرده. یکی از همان سربازان عراقی دیروز، مردی است خیاط، که امروز در دکانی کوچک در کربلا کار میکند. گزارشگر از صحنه برخورد آنها میگوید و اینکه هر دو در همان لحظه میفهمند که قهرمان نیستند و به گفته خودشان، احساسشان این است که زنده دفن شدهاند. بعد از آن، این دو سرباز قدیمی از مجبور شدنشان برای رفتن به جنگ میگویند و سعید هر دویشان را به قوطی روی میز تشبیه میکند که در آن زمان این طرف و آن طرف کشیده شدهاند. زهرا در لابی هتل نشسته است و ساعات را تا زمان بازگشتشان میشمارد. رو به دوربین گزارشگر، از دلتنگیش برای تهران و برای دوستانش میگوید و اضافه میکند که: «من اصلاً در طبیعت خودم را به خدا نزدیکتر احساس میکنم تا اینجا» زینب با عراقی جوانی آشنا شده است که به خوبی فارسی صحبت میکند. او عکسهای همسرش، پلاک و سربند او را به مرد جوان نشان میدهد و از شهادت او برای ایران و حفظ آزادی آن میگوید. بعد از آن هم از عراقیها، همان شهادتطلبی و دفاع از کشور را در برابر آمریکاییها میخواهد. مرد عراقی اما معتقد است که آمریکاییها به خاطر نفت به عراق آمدهاند، ولی میگوید که صادقانه باور دارد که آمریکاییها عراق را بهتر از خود عراقیها اداره میکنند. زینب اما در پاسخ میگوید که اگر آمریکاییها به ایران حمله کنند، آنها حاضرند تا از بچههای خودشان هم بگذرند تا در برابر آمریکاییها مبارزه کنند. دوربین چهره زهرا را نشان میدهد که سوالبرانگیز، مادر را نگاه میکند. او نسبت به پدرش و جنگ، نظر دیگری دارد. هر چند در مقابل مادر ابراز نمیکند، بلکه در اتاقش در هتل: «نسل من الان همان سنی را دارد که پدرم داشت و ما دائم از خودمان میپرسیم که آیا به جنگ خواهیم رفت؟ من جنگ نمیخواهم، نه در ایران، نه در هیچ جای دیگر. جنگ برای آرامش؟ این هیچ معنایی ندارد.» گلینه عطایی، خبرنگار شبکه تلویزیونی «آ ار د» آلمان در آخر، گزارشش را با نشان دادن مادر و دختر در حال دعا به پایان میبرد و میگوید: مادر دعا میکند که ایرانیها قوی بمانند و دختر برای آزادی بیشتر. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
جنگ یعنی فراموش کردن انسانیت و فرو قلتیدن در وجه حیوانی / جنگ یعنی تبدیل ما از انسانهایی که باید میبودیم و نگذاشت که باشیم.. انسانهای زنده..او از ما انسانهای متفاوتی ساخت که عشق اولین قربانی آن بود.
-- بدون نام ، Aug 30, 2008 در ساعت 03:00 PMBakhshe Iraneye Kordestan?????
-- b ، Aug 31, 2008 در ساعت 03:00 PM...
there is not any Kordestan
it is Iran and will be Iran
بخش ایرانی کردستان یعنی چی؟ منظورتان کردستان ایران است؟ اگر این رادیو به تمامیت ارضی ایران اعتقاد دارد واحترام می گذارد باید این جور وقتها دقیق باشد. اگر این عبارت ترجمه ای از گفتار گزارشگر تلویزیون آلمانی است باید کاملا مشخص بشود و در گیومه بیاید . به این شکل که شما ثبت کرده اید ابهام برانگیز است . درست بنویسید!
-- مریم ، Sep 1, 2008 در ساعت 03:00 PM