خانه > شهرنوش پارسی پور > بررسی و معرفی کتاب > تلاشی نسبتاً موفق برای خلق نوع ویژهای از ادبیات | |||
تلاشی نسبتاً موفق برای خلق نوع ویژهای از ادبیاتhttp://www.shahrnushparsipur.com
این بار من درباره رمان قابل تأملی به نام «گربه» با شما صحبت میکنم. نویسنده رمان شخصی به نام هوشنگ اسدی است. هوشنگ اسدی در شناسنامه کتاب به این صورت معرفی میشود: متولد ۱۳۲۸ / تهران / دانشآموخته روزنامهنگاری در دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی و دانشجوی دکترای هنر/ زندانی سیاسی طی سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴، یعنی در زمان شاه و بعد ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۷. پس هم در رژیم شاه و هم در جمهوری اسلامی، ایشان زندانی بوده است. فعالیت مطبوعاتی او چنین بوده است: سردبیر یک روزنامه کیهان از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷، عضو شورای سردبیری مجله آفتاب در سال ۱۳۵۸، سردبیری مجله آفتاب ایران در سال ۱۳۵۹، عضو هیأت تحریریه روزنامه مردم ۱۳۵۹-۱۳۶۱، سردبیر مجله گزارش فیلم ۱۳۷۱ - ۱۳۸۰، عضو شورای سردبیری روزنامه الکترونیکی روزآنلاین در ۱۳۸۴. فعالیتهای اجتماعی او هم شامل این موارد میشود: عضو کانون نویسندگان ایران، عضو شورای نویسندگان و هنرمندان ایران، عضو کانون فیلمنامهنویسان سینمای ایران. به طوری که میبینید، از شناسنامه هوشنگ اسدی روشن است که او به احتمال قوی عضو حزب توده ایران بوده است. چون شورای نویسندگان و هنرمندان را حزب توده تأسیس کرد و عدهای از نویسندگان، نه الزاماً تودهای جذب آن شدند و چون ایشان در روزنامه مردم هم فعالیت داشته، بنابراین به طور قطع نزدیکیهایی با حزب توده داشته یا عضو آن بوده است. پس هوشنگ اسدی از زاویهای به جهان نگاه میکند که بخشی از هموطنان ما که تودهایها باشند، در این زاویه دید با هم مشترک هستند. این یک زاویه ظریفی است و بسیار قابل بحث است. یعنی حزب توده در زمان شاه که فعال بود، میشود گفت برای مردم این توهم را ایجاد کرد که با ضدیت با دکتر مصدق و بعد کوشش در تعیین دکتر مصدق، یک کارنامهای برای خودش درست کرد که کمی نگرانکننده بود و بعد از انقلاب هم در همکاری با جمهوری اسلامی (که ظاهراً یک همکاری سیاسی بود؛ یعنی میتوانست هر لحظه قطع بشود؛ اما به هر حال همکاری بود) تمام گروههای سیاسی مختلف ایران را با خودش در تضاد قرار داد. حزب توده در سال ۱۳۶۰ (اگر اشتباه نکنم) مورد هجوم قرار گرفت و اعضای رهبری آن دستگیر شدند و راهی زندانهای مختلف کشور شدند. بنابراین از این زاویه و از این نقطه نظر، حزب توده در کنار جریانهای دیگر سیاسی قرار گرفت که با جمهوری اسلامی در تضاد بودند. البته ما اینجا، برنامهمان ادبی است و ربطی به سیاست ندارد؛ ولی چون در داستان گربه، یک موضوع خیلی پیچیدهای مورد بررسی قرار میگیرد، من فکر میکردم که دادن این سابقه کمی لازم باشد. من اول این داستان را برای شما میخوانم تا با هم بتوانیم بعد به بررسی آن بپردازیم: تکیه داده بودم به چهارچوب و از پنجره به استخر، گلخانه و عمارت اربابی باغ متروک نگاه میکردم و جرعه جرعه مینوشیدم. چنان غرق تماشای آن تاب طنابی در باد بودم که متوجه آمدنش نشدم. از پرسش او و بیشتر از لحنش به خود لرزیدم. باید اثر لرزش در چشمانم یا لبهایم مانده باشد. نمیدانم چرا به جای هر جوابی، فقط توانستم خودم را جمع و جور کنم و بپرسم: «این هم بخشی از بازی است؟» آقای رضوان گفت: بازی؟ شاید میشود جدیترین را هم بازی دانست. اما در عمل چه بازی، چه جدی. میدانید که عمل هم انواع دارد. بله. که مردم آنها را از سر عادت به تمیز و کثیف تفکیک میکنند و همه هم دلشان میخواهد که کارهای تمیز را انجام دهند و یا وانمود کنند تمیز هستند و یادشان میرود که مهمترین تحولات، نتیجه کارهای کثیف است. چون هر عمل چه بازی، چه جدی، چه کثیف، چه تمیز به نتیجهای میرسد. یا به عبارت بهتر فایدهای دارد که ...» در اینجا دیالوگ نیمهکاره میماند. البته آقای رضوان شخصیت مبهمی است که از آغاز این داستان ظاهر میشود و سببساز یعنی به اصطلاح زمینه قرار میگیرد تا داستان روی شخصیتش استوار بشود. مردی که در این صحنه با آقای رضوان دارد صحبت میکند و راوی داستان است، شوهر زنی است که آقای رضوان فکر کرده میشود او را تور کرد. شوهر در دام آقای رضوان میافتد. او هم دچار این توهم است که نجابت زنش را بسنجد و ببیند که آیا میشود او را تور کرد یا نه. زن که در این داستان به نام «آبی» شناخته میشود، هنرپیشه مشهوری است. راوی (شوهر آبی) در فعالیت سیاسی بوده؛ به زندان رفته و گرفتاریهای زیادی داشته و حالا مشغول فعالیت مطبوعاتی است. در حالی که زن او هم هنرپیشه بسیار مشهوری است و برای خودش شهرتی دارد. در این زمینههاست که این داستان شکل میگیرد. آبی و راوی در راه رفتن به یک مراسم رسمی در حضور رییسجمهور هستند که جسدی را کنار خیابان میبینند. راوی پیاده میشود و به نظرش میآید که این جسد بایستی مال همین آقای رضوان باشد که در حقیقت همین طور هم هست. اما بعد آنها، یعنی آبی طی یک حرکت نمایشی دستگیر میشود و بایستی به دستگیرکنندگانش ثابت کند که با آقای رضوان نسبتی ندارد. رضوان، کارت خود را برای آنها فرستاده است. داستان به یک نحو غریبی سعی میکند از یک جایی نزدیک به یک نوع حالت مابعدالطبیعه عبور میکند. یعنی داستانی به نظر میآید فراواقعیتگرا یا این طور برای شما بگویم: نوعی داستان پلیسی است که در برزخ پلیسی شدن باقی میماند؛ به دلیل اینکه ارتباطات پلیسی در ایران به شکلی که در غرب رایج است، وجود ندارد. ما کارآگاه به آن مفهوم غربی نداریم که بتوانیم داستانهای پلیسی ویژه این نوع ادبیات را به وجود بیاوریم. بلکه در ایران جریانها همیشه به ضرب فشار و زور حل میشود. مثلاً برای گرفتن اعتراف از یک متهم، آن قدر او را شکنجه میکنند تا اعتراف بکند. چرا که در این کتاب، آبی دچار یک چنین شرایطی میشود. هوشنگ اسدی به نحو قابل تأملی برای این کتاب زحمت کشیده و کوشش کرده یک نوع ادبیات متفاوت و ممتاز به وجود بیاورد. اما پلات داستان، پیرنگ داستان، دچار اشکال است. یعنی ما نمیفهمیم چرا در لحظهای که جسد کنار خیابان افتاده، عکاسی هم باید آنجا باشد. شاید علت آن این است که آقای رضوان، ترتیبی داده که عکاس آنجا باشد. شاید بنا است که به هر ترتیبی که هست، برای آبی اشکال و گرفتاری تولید بشود تا بشود او را محک زد و روشن کرد که آیا میشود آن زن را تور زد یا نه؟ هوشنگ اسدی درعین حال به دلیل کینهای که نسبت به جمهوری اسلامی دارد، کوشش میکند نشان بدهد قوانین خشن و غیر قابل تحمل جمهوری اسلامی را؛ از جمله قانون سنگسار را. منتها در اینجا باز یک کمی پای داستان میلنگد. برای اینکه شوهر زن ابداً از همسرش شکایت نکرده. بنابراین اینکه بخواهند او را سنگسار بکنند، مسألهای است که به شدت قابل درک است. من شک ندارم که جمهوری اسلامی خیلی قوانین بیرحمانهای دارد؛ ولی در همین قوانین بیرحمانه به نوعی منطق و قاعده به چشم میخورد. بعضی از شخصیتها درست روشن نمیشود که کی هستند و چه نقشی دارند؛ مثلاً آقای تقدیری. بر مبنای اسم او آدم احساس میکند باید رابطهای با تقدیر داشته باشد؛ ولی در عمل او یک کارآگاه ناموفق است و شکست هم میخورد و ظاهراً جانش را هم از دست میدهد. شخصیتهای دیگری هم هستند که باز مشخص نیستند؛ آن بعد شخصیتی آنها چندان قابل ملاحظه نیست که ما بتوانیم درباره آن صحبت بکنیم. یعنی بیشتر شخصیتها به صورت اسم باقی میمانند. نامهای آنها هست، ولی خودشان نقش چندانی در پیشبرد بازی ندارند. لحن کتاب گاهی روایی است؛ گاهی از گذشته نقل قول میشود؛ گاهی شکل داستان فیلم را میگیرد ،یعنی شبیه به سناریو است. مثلاً آن بخش اولی که خواندم مقایسه کنید با این بخش: «چه عکسهایی شده. مرد زیر باران کنار جنازه نشسته است؛ خوب است. زن زیر شلاق باران دیده میشود؛ این هم خوب است. مرد خم شده و صورتش پیدا نیست؛ این یکی خوب نیست. زن از زاویهای نزدیکتر پریشان و ترسیده؛ خیلی خوب است. پلیسها زن و مرد را میآورند؛ این هم خوب است. زن و مرد در اتومبیل نشستهاند و یک لحظه رو به دوربین برگشتهاند؛ این عالی است» البته ظاهراً این یک صحنه فیلمبرداری است. میتواند این طوری دیده بشود. ولی این که یک فیلم را نویسنده با داستانی مخلوط کرده که دارد به موازات این فیلم پیش میرود، چندان قشنگ جا نمیافتد و خواننده را سرگردان میکند. با این احوال خواندن این رمان گربه برای کسانی که ادبیات فارسی را دنبال میکنند، حتماً لازم است؛ چون نویسنده آن کوشیده نوع ویژهای از ادبیات را به وجود بیاورد و در عین حال تلاش او نسبتاً موفق هم هست. گربه، رمان قابل تأملی است؛ در جایی شبیه به نوعی از ادبیات پلیسی جهان قرار میگیرد و از نویسندهای که عضو حزب توده بوده و یا نزدیک به حزب توده بوده و خود، زندگی پیچیدهای داشته، به این دلیل که این حزب سالها مجبور بوده دروغ بگوید؛ نقش بازی کند و تمام اعضای خودش را در این نقش بازی کردن به همراه خودش بکشد؛ پس طبیعتاً میتوان باور کرد که نویسندگان تودهای میتوانند رمانهای پیچیده بنویسند. با این احوال باز کردن رمزهای گربه آسان است. چون متأسفانه آخر آن در تله میافتد و با به اصطلاح محکومیت عجیبی که برای آبی ایجاد میکند، بار همه را وارد زیر پرسش من میکند. منظور چیست. حالا منظور کوچک کردن جمهوری اسلامی است یا شامل این است که این جمهوری تا این حد قوانینش بیرحمانه و خشن هستند. یا اینکه نه؛ ما داریم یک رابطه پیچیده درون یک رابطه را نگاه میکنیم و به این دلیل پیچیدگی دردناک است که به چنین شرایط فجیعی برمیخوریم. به هر حال من خواندن گربه را به شما توصیه میکنم و به نظرم میآید که رمان قابل تأملی است؛ البته با قبول بعضی از نقطه ضعفهای آن. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush parsipur |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
سلام خانم پارسی پور، حزب توده در دو مرحله، اول در بهمن 1361 و بعد در اردیبهشت 1362 مورد حمله قرار گرفت. با سپاس، م ا
-- M Eskandari ، Apr 17, 2008 در ساعت 01:55 PM