خانه > شهرنوش پارسی پور > گزارش یک زندگی | |
گزارش یک زندگیگزارش زندگى ـ شماره ۱۱۵ نخستین دیدار من با بنیصدردر نخستین سال ورود به فرانسه، در خانه یکی از دوستان یک بار آقای بنیصدر را دیده بودم. این افراد همیشه، شوخی جدی، از بنیصدر به عنوان رئیس جمهور ایران نام میبردند. در یک شب، مشغول خوردن شراب بودیم که گفتند بنیصدر دارد میآید. حاضران در جلسه با سرعت مشغول جمع کردن گیلاسهای مشروب شدند. بنیصدر آن شب وارد شد. همه افراد به معنی واقعی واژه با او همانند یک رئیس جمهور رفتار میکردند. او نشست و نگاه تندی به گیلاس مشروب من انداخت. بحث بسیار کوتاهی در گرفت. گفتم اگر در ایران انقلاب بشود حداقل یک میلیون نفر کشته خواهند شد. بنیصدر با حالتی خشن گفت: ده میلیون نفر هم بمیرند اهمیتی ندارد. مملکت باید پاکیزه شود. گزارش زندگى ـ شماره ۱۱۴ بوی فاجعه را در مراکش حس میکردمدر یکی از روستاهای عمق مراکش بودیم که سینما رکس آبادان آتش گرفت. خبر آن در آن روستای پرت افتاده نیز همانند بمب منفجر شد. در آن موقع پدر و برادر من، شهرام در آبادان زندگی میکردند و بسیاری اوقات به سینما میرفتند. دوستان فرانسوی درباره این حادثه بحث میکردند. آنها پلیس مخفی شاه را عامل این حادثه قلمداد میکردند، اما من این را باور نمیکردم، چون هرچه فکر میکردم برای شاه سودی در این حادثه نمییافتم. بیشتر چنین به نظرم میرسید که جریانی همانند فدائیان اسلام باید دست به این عمل زده باشد، چون همیشه به خاطر میآوردم که افراطیان مذهبی از سینما متنفرند. گزارش زندگى ـ شماره ۱۱۳ من شبیه حوا نیستمدر اسطوره میگویند همسر نخست حضرت آدم، لیلا نام داشته است. این لیلا به فرمان خدا که امر کرده بود آدم و همسرش از میوه درخت معرفت نخورند لبیک گفته و به آدم تن نمیداد. از این روی آدم به خدا شکایت کرد که از تنهایی در عذاب است. خداوند نیز حوا را از دنده چپ او آفرید و گفت این از گوشت و خون خودت هست و از تو فرمان خواهد برد. پس اما خداوند لیلا را به دلیل آنکه به حرف حق پشت نکرده بود، جاودانه کرد. لیلا از آن پس گرد جهان میگردد. به مردان نزدیک میشود. از آنها بار میگیرد و بیدرنگ میرود. همیشه دختر میزاید و دختران لیلا گرد جهان سرگردانند. گزارش زندگى ـ شماره ۱۱۲ تخفیف یک زن برای رسیدن به زنی دیگرنمیدانم چه اتفاقی افتاد که امیر نیکبخت شماره تلفن مرا در پاریس به دست آورد. او که کارمند عالیرتبه بانک ملی در لندن بود. یک روز صبح تلفن کرد و گفت باید مساله مهمی را با من درمیان بگذارد. اجازه خواست که برای دیدن من به پاریس بیاید. به راستی حرفی نبود که او بیاید. به خواهش او، اتاقی را در یک هتل نزدیک خانهام رزرو کردم. او از هتل به من زنگ زد و به اتفاق به کافهای رفتیم و نشستیم. او گفت مساله این است: من کارمند ساواک نیستم و هرگز برای این سازمان نه جاسوسی کردهام و نه کار کردهام. گزارش زندگى ـ شماره ۱۱۱ لذت زن بودن در پاریسزندگی در فرانسه خوب بود. این نخستین باری بود که من برای مدتی دور از ایران زندگی میکردم. در حیرت بودم که چرا دیگر به طور دائم خشمگین نیستم. در آغاز فکر میکردم که چون باران اغلب و به ملایمت میبارد حال من خوش است. بعد اما متوجه میشدم که در صف اتوبوس و تاکسی هم مجبور نیستم بایستم. شبکه گسترده مترو امکانات حرکت گسترده را فراهم میآورد. اما بر فراز همه اینها من برای نخستین بار از اینکه زن به دنیا آمده بودم احساس عذاب نمیکردم. واقعیت این است که در درازنای چهارسالی که در پاریس بودم فقط یک بار متلک شنیدم، آن هم از یک مرد آفریقایی. گزارش زندگى ـ شماره ۱۱۰ تراژدی ترسناک ایرانیانتراژدی ترسناک منطقه ما این است که به طور معمول مهاجم همیشه کمفرهنگتر از مورد تهاجم قرار گرفته بوده است. ایران فقط مشکل هجوم ندارد. گرفتاری از بیابانهای اطراف ایران برمیخیزد که به طور مدام اضافه جمعیت خود را در این سرزمین خالی میکرده. در نتیجه هرگز، حتی یک دقیقه وقت نبوده که ضدین هستی نگاهی توأم با سازگاری به یکدیگر بیندازند. درست در آنی که مجموعه عارفان خراسان در اوج شکوفایی اقتصادی از عشق و عروج سخن میگویند مغول یورش میآورد. چنین به نظر میرسد که اندیشه ضدین در سازگاری در چین از همه جا سالمتر مانده است. گزارش زندگى ـ شماره ۱۰۹ اندیشه دیالکتیکی در آسترولوژیآنچه جریان تغییرات بروج را به یکدیگر جالب میکند نحوه نگرش مادی و معنوی آن در آن واحد است. پنج ماه نخست سال شکلی مادی را عرضه میکند. اما جریان شدن و در شدن بخش دوم سال بیشتر به حرکت و تحول «ایده» میماند. حالا اگر ما فرض کنیم که مارکس و هگل با فن تنجیم آشنا بودهاند در کمال تعجب متوجه خواهیم شد تعبیر ایدآلیستی هگل و تعبیر ماتریالیستی مارکس هر دو باهم در تنجیم مورد ملاحظه قرار گرفتهاند. اما در پنج هزار سال پیش این سیستم اندیشه جنبهای به کمال علمی داشته است. گزارش زندگى ـ شماره ۱۰۸ اخترگویی، قدیمیترین دانشآسترولوژی یا تنجیم مبحث بسیار گستردهای است. میتوان باور کرد که اخترگویی، قدیمیترین دانش دنیاست. روشن است که ریشه آن به زمانی بازگشت میکند که انسان قدیم هستی را و از جمله آسمان و ستارگان را به صورت موجودات زنده میدیده. آسمان مکان زندگی خدایان، شیاطین و فرشتگان بوده. اما در پس و پشت این توهمات مطالعه دقیقی هم وجود داشته. کشف و اختراع تقویم منجر به شکلگیری ساختاری شده که به مدت متجاوز از پنج هزار سال جهان معنایی را اداره کرده است. در اینجا به صورت خیلی مختصر دربارهی آن حرف خواهم زد. گزارش زندگى ـ شماره ۱۰۷ جنبهای از حقیقت در اخترگوییچند سالی پیش از انقلاب، در ویلایی در نزدیکی شهر رامسر مجله زن روز را ورق میزدم. رسیدم به صفحهای که نوشته بود متولد شهریور. مقالهای درباره متولدان شهریور بود. با اکراه شروع کردم به خواندن و با علاقه آن را به پایان رساندم. از آنجایی که چند نفری از متولدان این ماه را میشناختم به نظرم چنین رسید که شباهت قابل ملاحظهای میان این نوشته و این اشخاص وجود دارد. تصمیم به مطالعه در زمینه اخترگویی گرفتم. در آن زمان به جز کتابهای عتیق هیچ متنی به فارسی وجود نداشت. گزارش زندگى ـ شماره ۱۰۶ هر زیبایى به زشتى تبدیل میشودپروفسور ایزوتسو فرمودند که هر زیبایى به دلیل خط میانى مىتواند به زشتى تبدیل شود. به هر حال میانه آتش تاریکى قرار دارد. یک فیزیکدان آلمانى که در این کلاس حضور داشت هیجان زده تعریف کرد که در فیزیک در میان هر آتشى، از شعله شمع تا آتش بزرگ یک نقطه تاریک وجود دارد. این نقطه تاریک به کلى سرد است و اگر بتوانید سر کبریت را به داخل آن فرو ببرید هرگز آتش نخواهد گرفت. به هر حال چینیان از این اصل علمى آگاه بودند و براى این آتش که نشانه زیبایى است تفاسیر مختلفى کردهاند. مفهوم این زیبایى کم و بیش نزدیک مىشود به مفهوم شیطان، که مىدانیم فرشته مقرب خداست و از آتش بدون دود ساخته شده... گزارش زندگى ـ شماره ۱۰۵ اصل انديشه هگل از چينيان استکتاب تحولات دربرگيرنده تعريف «کمى» قواعد حرکت در متن دائوست. مىدانيم که مىتوانيم ساليان سال در باب دائو حرف بزنيم و به نتيجهاى نرسيم، اما اين پنداشت، يعنى دائو نيز نيازمند يک تعريف ـ کم و بيش ـ قطعى است تا بتواند قابل بحث شود. يى جينگ به اين مهم مىنشيند. تمام کوشش من در شرح کتاب تحولات اشاره به همين مطلب و نزديکى شگفتانگيز انديشه هگل به اين انديشه چينى است و مطالعات نشان مىدهد که هگل اصل انديشه خود را از چينيان به وام گرفته است. گزارش زندگى ـ شماره ۱۰۴ اگر زهدان زن به اين شکل نبود؟يک فيزيکدان مىگويد، هنگامى که من در اتاق هتلى در چمدانم را باز مىکنم موج هوایى که به ارتعاش مىافتد تا انتهاى کهکشانها ادامه پيدا خواهد کرد. دقت کنيد که اين فيزيکدان خود به خود يک شخصيت دائویى است. در منطق چينى زندگى جایى براى فاعل و مفعول وجود ندارد، چرا که «خالى» که در ظاهر مفعول مىنمايد در حقيقت «شکل بخشنده» است. هميشه به اين فکر کردهام که اگر زهدان زن به اين شکلى که هست نبود انسان به چه شکلى درمىآمد؟ گزارش زندگى ـ شماره ۱۰۳ انسان ايرانى «من» نداردانسان ايرانى وجه مادينه حضورش را زير عنوان اهريمن و شيطان تحقير مىکند. در حقيقت انسان ايرانى نيمه چپ حضورش را پنهان مىکند و زشت مىدارد و حتى آن را مرده مىخواهد. انسان ايرانى راه مىرود اما از خود شرمنده است. انسان ايرانى «من» ندارد، چرا که نيمى از حضورش يا مرده، يا به شدت مخفى است. پس «او» يک «من» کامل نيست. او يک بنده است و دائم از خود به عنوان بنده گفت و گو مىکند. بنده لاجرم ارباب مىخواهد، و ارباب به راستى همان کسى است که با طرف چپ بدن خود آشتى کرده است. گزارش زندگى ـ شماره ۱۰۲ آرامش در فرانسهاقامت من در فرانسه چهار سال به درازا کشيد. دو سال نخست اين چهار سال سالهاى پربارى بودند. سالهاى ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶. من به دانشکده زبان و تمدن چين مىرفتم و در حالى که زبان فرانسهام بسيار ضعيف بود به درسها گوش مىسپردم. آنچه ما از کودکى آموخته بوديم متوجه پرستش خدایى نرينه خو بود. حالا اما در فرانسه، با نرمش و آرامش و با نوعى کندى مطبوع درک مىکردم که خدا مىتواند پيکرهاى زنانه تلقى بشود. چرا که زمين زير پاى من بسيار زنانه مىنمود. گزارش زندگى ـ شماره ۱۰۱ کتاب نصيب چينيان شده و رمل نصيب ماطرفداران کنفسيوس معتقد بودند که جهان در آغاز يک هستى نرينه، يعنى يانگ و به معناى ديگر «پُرى و انباشتگى مطلق» بوده که ناگهان منفجر شده و هستى در وجود آمده. طرفداران لائوتزه برعکس معتقد بودند جهان در آغاز يک هستى مادينه، يعنى يين و به معناى ديگر «خالى و تهى مطلق» بوده که هستهاى در آن افتاده و زندگى شکل گرفته. به قرارى که مىبينيد انديشه کنفسيوسى تقريباً همان انديشهاى ست که در جهان باستان از طريق تمامى مذاهب به ما تلقين شده. انديشه لائوتزه برعکس نوعى انديشه عرفانى است که در فرهنگ ايرانى ما تقريباً به مرحله حذف مطلق رسيده است. گزارش زندگى ـ شماره ۱۰۰ دايره دائوچينيان هيچگونه واژهاى براى ناميدن خدا ندارند. آنان به طور کلى هيچ پندارى از گونهاى که ما درباره خدا داريم ندارند. يعنى نيرویى آسمانى که مىآفريند و خالق همه چيز و همه کس است. البته آنها در اساطيرشان به يک امپراتور آسمانى باور دارند، که او را «شانگ تى» مىنامند اما اين شانگ تى شباهت زيادى به يک امپراتور زمينى دارد. او دربارى آسمانى در اختيار دارد و بارگاه او همانند عکس برگردانى از دربار يک امپراتور زمينى است. چينيان اما به مفهومى باور دارند که آن را «دائو» يا «تائو» مىنامند. گزارش زندگى ـ شماره ۹۹ مسافر همیشگیدر پايان نوروز سال ۱۳۵۵ از سفر هند و افغانستان به ايران بازگشتيم. در آن موقع هنوز با انقلاب اسلامى چند سالى فاصله داشتيم، اما جو کشور ناراحت و متشنج بود. احساس کلى افراد جامعه ضد آمريکایى بود معنى اين حرف اين است که آمريکایى بودن معناى زشتى پيدا کرده بود. دوستان همچنان پافشارى مىکردند که آرنولد جاسوس است. البته هيچ دليل روشن و مشخصى نيز به دست نمىدادند که چرا چنين فکر مىکنند. چنين بود که ناگهان تصميم گرفتم از کشور خارج بشوم. گزارش زندگى ـ شماره ۹۷ سفر عجايبيکى از خاطرات با ارزش من سفر به هندوستان است. آرنولد اعتقاد داشت که چون هند يک کشور مذهبى است ما بايد همانند زائران حرکت کنيم. همينطور هم شد. ما در اين سفر فقط و فقط از معابد و مساجد و مکانهاى زيارتى ديدار کرديم. در اين سفر به ملاقات راهبان بودایى تبتى هم رفتيم. آنان در منطقه شمال زندگى مىکردند. معبد در مرکز تپه و روستا در اطراف آن قرار داشت. درباره ازدواج عجيبى شنيده بوديم که وقتى راهبان توضيح دادند مسأله جالبى براى ما روشن شد. گزارش زندگى، شماره ٩٦ عاشق ايران یا جاسوس آمریکایی؟آرنولد از بم به تهران آمد و به ديدار من آمد. ما زمان بسيار کوتاهى معاشرت کرديم و بعد آرنولد از من خواستگارى کرد. از آنجایى که به راستى به دانش و سواد او احترام مىگذاشتم به درخواست او پاسخ مثبت دادم. حالا اما گرفتارى شروع شد. بعضى از دوستان پايشان را در يک کفش کردند که اين آرنولد بايد جاسوس باشد. دليلى که مىآوردند بسيار غير عادى بود: چگونه ممکن است يک مرد بسيار باسواد آمريکایى و تحصيل کرده هاروارد که هفت زبان صحبت مىکند بتواند عاشق کشور عقب ماندهاى همانند ايران بشود؟ گزارش زندگى، شماره ۹۵ مسافر بمدر پایيز ۱۳۵۳ از زندان بيرون آمدم. از اقبال بلندم دو نسخه از کتاب «سگ و زمستان بلند» به غارت ساواک نرفته بود. ليلى گلستان پيشنهاد کرد کتاب را به آقاى جعفرى، صاحب نشر اميرکبير بدهم. پيشنهاد خوبى بود. کتاب در اختيار اين شخصيت قرار گرفت. يکى دو ماهى بعد، هوشنگ گلشيرى تلفن کرد و به ديدار من آمد. آقاى جعفرى کتاب را در اختيار او گذاشته بود تا ويرايش کند و در عين حال نظر بدهد که خوب است يا بد. گلشيرى کتاب را پسنديده بود، و تا آنجا که يادم مىآيد ويرايش ويژهاى هم نکرده بود. |
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|