تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
به روایت شهرنوش پارسی‌پور، شماره ۱۰۳

«بکتاش آبتین به استقبال نجدی رفته است»

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

امروز درباره‌ی بکتاش آبتین با شما صحبت می‌کنم. بکتاش آبتین، شاعر نوسرایی است که در شهر ری در سال ۱۳۵۳ به دنیا آمده است.

تا‌کنون از وی سه مجموعه شعر با عنوان‌های «‌و پای من که قلم شد گفت برگردید»، «مژه‌هایم چشم‌هایم را بخیه‌کرده‌اند» و «شناسنامه‌ی خلوت» به چاپ رسیده است.

علاوه بر فعالیت‌های ادبی او به ساخت مستند نیز علاقه‌مند است و در این زمینه کار می‌کند. ببینیم شعر بکتاش آبتین در چه زمینه‌ای است.

Download it Here!

قطعه‌ای از شعر آبتین را در این‌جا ذکر می‌کنم و شباهت‌های آن را با شعر بیژن نجدی نشان می‌دهم.

زندگی در گودالی باریک ادامه پیدا می‌کند
و صدای‌ گام‌هایش چند پله را با خود پایین برد

این بسیار شبیه به کار بیژن نجدی در کتاب «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» است که به‌طور معمول به اشیاء جان می‌دهد. حالت ذن بودایی در شعرش وجود دارد‌.

در حالت ذن‌ بودایی همه ‌چیز را شفاف و زنده می‌بیند. مثلاً در متن جنگل نمی‌دوید، جنگل در شما می‌دود. این‌جا هم بکتاش آبتین بدون آن‌که تقلید بکند فقط به استقبال بیژن نجدی رفته است. دوباره به شعر توجه کنید:

زندگی در گودالی باریک ادامه پیدا می‌کند
و صدای‌ گام‌هایش چند پله را با خود پایین برد
گفتی تاریک؟ نه باریک
مثل همین گودال حامله که من را می‌زاید
پیشتر گفته بودم
سنگ در سراشیبی قل می‌خورد
بالا نمی‌رود
نگران نباش خواب دیده‌ای
نه خواب ندیده‌ام
من سال‌هاست نخوابیده‌ام
رفته بودم برای پرده‌ی خانه پنجره بخرم
اما خانه‌ای نداشتم
بر سر هر چهار راهی که می‌رفتم
پنجره‌ها را با آجر کور کرده ‌بودند
دنبال نور می‌گشتم که چند جغد تاریک روی سیم
نام مرا صدا می‌کردند
من می‌دویدم و به فاصله‌ی ۱۰ متر
تیرهای چراغ برق مرا دنبال می‌کردند
آی اشتیاق جوان
در کنار تو دنیا چه قد کوتاهی داشت
کوتاه مثل شلنگ بریده‌ی حوض خانه‌ی مادربزرگ
و مثل چشم‌های تو که همیشه دو پرنده‌ی خیس
در آن پر‌پر می‌زدند
من قول داده‌ام و کلاغ را روی تمام درختان عصر کوک کرده‌ام
پیشتر گفته‌ بودم سنگ در سراشیبی قل می‌خورد
بالا نمی‌رود
گفتی چند سال است نخوابیده‌ای؟
دیگر حرفی برای نگفتن دارم
یا این‌که عکسی انداخته باشم
در قابی سفید سکوت می‌کنم
و زندگی در گودالی باریک ادامه پیدا می‌کند

این شعر از مجموعه‌ی «مژه‌ها چشم‌ها‌یم را بخیه کرده‌اند» انتخاب شده بود. گویا دومین مجموعه‌ای است که شاعر منتشر کرده است.

در این دو مجموعه‌ای که در مقابلم است یعنی «مژه‌ها چشم‌ها‌یم را بخیه کرده‌اند» و «شناسنامه‌ی خلوت»، بکتاش آبتین هیچ شعر با وزن و قافیه‌ای ندارد و دراین دو اثر هیچ کاری در این زمینه عرضه نکرده است، نمی دانم او شعر با وزن و قافیه هم می‌گوید یا خیر.

بارها گفته و باز هم می‌گویم که هر شاعری قبل از نوآوری باید حداقل یک شعر با وزن و قافیه در اختیار ما بگذارد که بدانیم او شاعر است. البته بعد از آن، نوآوری در هر قلمرویی مجاز است. به هر حال به شعر دیگری از او توجه می‌کنیم:

سلام
حال همه‌ی پرندگان خوب است
فقط خیال کوچ پرستوها
گاهی دستمالم را
مرطوب می‌کند
حالا حتماً باید از چیزی بنویسم
مثلاً خاطره‌ای، رویایی و یا حتا گلایه‌ای
اما تا یادم نرفته بنویسم
زمین این‌جا کنار من نشسته
و پاهایش را به اندازه‌ی تمام گلیم‌های جهان درازتر کرده
و من چقدر نگرانم
بگذریم حالا اگر قرار باشد
همه‌ی چیزها را همان‌طوری که هست بنویسم
باید بنویسم
دریا تا بالای قوزک پای من دریاست
و آسمان در قیل و قال پرندگان مهاجر گیج می‌‌خورد
و من چقدر نگرانم
دریا موج دریا موج دریا
این حرف‌ها را تا همیشه تکرار کن
و اصلاً فکر نکن که روزی من
روی ساحل شنی نشسته بودم
موج‌ها هیچ‌جایی نمی‌روند
فقط همدیگر را هل می‌دهند
و دریا که حرف‌های مرا پاک کرده بود
و من که یاد گرفته بودم
دیگر نگران نباشم
و شب خواب دیده بودم
دنیا اندازه‌ی
چشم‌های من
کوچک بود
و بود

البته می‌شود دنیا را کوچک یا بزرگ دید. اشکال قضیه در این است که ما در متن این دنیا زندگی می‌کنیم و برای همیشه هیکل جهان از ما بزرگ‌تر است.

کلمه‌ی دنیا از ریشه‌ی «دنی» می آید یعنی: پست، پایین، فرو افتاده که به اسطوره‌ی آفرینش در روایت سومری‌ها اشاره دارد که زمین را وجه پایینی و افتاده‌ی مادر هستی می‌انگارند.

از آن‌جا انسان یاد گرفته دنیا را پست و پایین و فرو افتاده و به زعم بکتاش آبتین کوچک ببیند. ولی به هر حال جهان بزرگ است. شعر دیگری از او را می‌خوانیم:

نوشتم دریا که پا پس بکشی
نوشتم دریا که شنا کنی
که پارو بزنی
این شما و این قایق و این موج‌ها
که بر سر هم سوار می‌شوند
پله می‌شوند
بالا می‌روند
ناگهان از این ‌همه ماهی پایین می‌ریزد
پله دوباره این‌ها را تکرار کن
حالا خودتان را بزنید
به سادگی
من می‌خواهم کمی دروغ بگویم
ماهی از تشنگی در دریا هلاک شد
نه اشتباه گفتم
ماهی آن‌قدر در دریا آب خورد که خفه شد
آبشار نرسیده به دریا
سقوط نکرده بود
خود‌زنی کرده بود
باور کنید افسانه بود
فواره روی سر نهنگ افسانه بود
تا این‌جا هیچ حرفی از کسی نبود
مثلاً هیچ حرفی از کسی که قلابی اریب کشیک می‌داد
نبود
حتا هیچ حرفی از کلاهی که روی سر ماهی‌گیر
سیر می‌کرد نبود
اما همیشه حرف‌هایی بود که ماهیگیر نمی‌دانست
بیچاره ماهی‌گیر به جای ماهی
دریا را صید کرده بود

این ‌هم برای خودش شعری است. ماهی‌گیر دریا را صید کرده است. شاید واقعاً بشود چنین اتفاقی بیافتد. البته در دنیای شعر.

من متحیرم که بشود دریا را صید کرد. این مفاهیم بزرگی که کوچک می‌شود مرتب در اثر بکتاش آبتین به چشم می‌خورد. شعر دیگری از آبتین را می‌خوانیم:

دوش از خاطرات کاشی آبی می‌گذرد
با آینه‌ای نم گرفته مرا
دوباره می‌کند
تو در لامپی سراسیمه روشن می‌شوی
و من با خودم می‌گویم
اگر که برق برود
تکلیف کف و ریش و تیغ
خاموش می‌شود
و من نمی‌دانم چرا صدای تمام آدم‌ها در حمام زیباتر است
این حمام فقط مرا تشنه‌تر می‌کند
درست مثل بیست سال پیش
یعنی وقتی قدم به چوب‌لباسی نمی‌‌رسید
به خاطر قول پدرم خودم را چرک می‌کنم
نام تو را با سفید‌آب روی کیسه‌ی آبی می‌نویسم
گردنم سرخ می‌شود
و اگر همه چیز مثل دوشی که باز است
پیش برود
صابون سبزی که چشم‌های توست
بر پوست برنزه‌ی من لیز می‌خورد
من به آینده‌ی نوشابه‌ی خنک که قول پدرم بود امیدوارم

بعد از مرور چند قطعه از شعرهای بکتاش آبتین از مجموعه‌ی «مژه‌ها چشم‌هایم را بخیه کرده‌اند»، به «شناسنامه‌ی خلوت» که بعد از این کتاب منتشر شده است نگاهی می‌کنیم.

این کتاب پیشکش‌نامه‌ی جالب دارد به نام «پیشکش به دندان‌های سرمایی سولماز و لبخند گرمش که روزهای زمستان را آفتابی کرده بود». به دو شعر کوتاه از این مجموعه که حالت رباعی دارد اشاره می‌کنم:

شب تنها مانده
و من خاطره‌هایم را می‌شکافم
از تو پیراهنی جا مانده
و از من استخوانی

شعر بعدی به اسم «هیچ» است:

عاشق یعنی ساکت
یعنی صدایی که از هیچ بالاتر نرفته باشد
من حامله‌ی فریادی بودم
موسیقی نمی‌فهمم
اما سکوت این پرده‌ی خاموش
آواز مرا سقط کرده بود

بسیار جالب است که شاعر ما آبتین بکتاش احساس حاملگی دارد. اگر در آینده کتابی از این شاعر به دست من رسید بازهم در موردش صحبت خواهم کرد.


ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O
P.O.Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

احساس حاملگی در شاعر ان وجود دارد به خاطر زایش شعر.و ربطی به زن و مرد بودن ندارد.شاعر خودش را مادر شعر خویش می پندارد . همانطور که شاملو هم این را بیان کرده.

-- منتقد ، Oct 2, 2008


دریا و امواج هم بسیار در زبان شعر و تخیل شعرا نمود چشم و اشک بوده. ماهی نقش تصویر در چشم پر آب شاعر است. نکته اساسی این است که برای فهم هر شعری ابتدا باید به آن دل داد. همچنین برای نقد شعر احتیاج به ابزار نقد هست. با برخورد کلیشه ای و منطقی، شعر بکلی از محتوای درونی واحساس- تخیل خالی میشود.
خواننده

-- بدون نام ، Oct 2, 2008

می گویند ترجمه ی شعر از عبث ترین کارهاست چون چیزی از شعر نمی ماند اما از آن بیهوده تر خوانش احساسات خام دستانه ی عده ایست که خود را شاعر می دانند و در بیهودگی آنان زیانی ست که باعث مر گ تدریجی شعر فارسی می شوداما از آنهم مضرتر نوشتن
مطالبی این چنین توسط افرادی است که بواسطه ی نامشان اینگونه آدمها را مطرح می کنند تا خود جلوه گری کنند هر چنددرخت تناور شعر ایران از
پس از انقلاب مبدل به درختی بی باروبر شده است

-- بدون نام ، Oct 2, 2008

می گویند ترجمه ی شعر از عبث ترین کارهاست چون چیزی از شعر نمی ماند اما از آن بیهوده تر خوانش احساسات خام دستانه ی عده ایست که خود را شاعر می دانند و در بیهودگی آنان زیانی ست که باعث مر گ تدریجی شعر فارسی می شوداما از آنهم مضرتر نوشتن
مطالبی این چنین توسط افرادی است که بواسطه ی نامشان اینگونه آدمها را مطرح می کنند تا خود جلوه گری کنند هر چنددرخت تناور شعر ایران از
پس از انقلاب مبدل به درختی بی باروبر شده است

-- محسن محمودیان ، Oct 2, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)