Jun 2008


گزارش يک زندگى - بخش شصت و هفتم
زندگی زیر سقف یک خانه

میان روزى که ما به این خانه وارد شدیم تا روزى که از هم جدا شدیم، یک فاصله هفت‌ ساله وجود دارد. دلایل جدایی ما نیز چندگانه بود؛ اما بدون شک، کمبودهاى اقتصادى و فضاى زیست از عوامل اصلى به هم پاشیدن زندگى ما بود. یک روز تمامى جمعى که در خانه ما بودند برای سفر به شمال رفتند. به اندازه ۲۴ ساعت خانه در اختیار من و شوهرم قرار گرفت و ما اندکى زندگى کردیم. شب بعد، مراسم ازدواج یکى از دوستان بود. ما داشتیم براى رفتن به عروسى حاضر مى‌شدیم که ناگهان در باز شد و یک خانواده شش ‌نفره وارد خانه ما شدند.



به روایت شهرنوش پارسی‌پور، شماره ۸۹
دوردست‌های مبهم؛ شرح احوال ایرانی مهاجر

رمان «دوردست‌های مبهم» شرح احوال شخصیتی به اسم مسعود است که در سوئد زندگی می‌کند. او ایرانی مهاجر است که حالتی رنج‌دیده و عذاب‌کشیده دارد. از مسائل سیاسی و تعهدات انسانی نیز رنج می‌برد. او در عین حال قدرت تطبیق و سازگاری با دوستانش را ندارد و آن‌ها او را درک نمی‌کنند و او هم متقابلاً آن‌ها را درک نمی‌کند. با همسرش مینا هم مشکل دارد ... چنین به نظرم می‌آید که ما با یک اثر در خور تأمل روبه‌رو هستیم. هر چند که نسبت گریه و زاری در کتاب بسیار بالا است؛ ولی کتاب قابل مطالعه است.



اصرار زن‌ها و فرار مغزها

مشکل ما در ایران این است که متأسفانه ما را با اجبار وا می‌دارند که حجاب داشته باشیم و همین مسأله، گرفتاری‌های عظیمی برای جامعه ایران درست کرده است که یک نمونه‌اش مهاجرت مغزهاست که اغلب با تشویق و پشتکار و اصرار زن‌ها اتفاق می‌افتد.



گزارش يک زندگى - بخش شصت و ششم
قالى‌شویان مشهد اردهال و حاملگی من

مراسم قالى‌شویان مشهد اردهال که داشت فیلم مى‌شد، من هم متوجه مى‌شدم که نمى‌توانم بدون فرزندم زندگى کنم. ما هنوز ازدواج نکرده بودیم و من با خودم فکر کردم هر طور شده، بچه را حفظ خواهم کرد. البته در شرایط ایران بسیار غیر عادى است که مادر تنهایی بدون ازدواج رسمى بچه‌دار شود، اما من دچار این فکر شده بودم که هر طور هست، بچه‌ام را حفظ کنم. تصمیم داشتم تا شش‌ماهگى که هنوز شکمم کوچک است، در تهران بمانم. بعد از تلویزیون مرخصى بگیرم و به شهر رشت بروم و بچه‌ام را در آن‌جا به دنیا بیاورم.



به روایت شهرنوش پارسی‌پور، شماره ۸۸
«دمل» نگاه تند و صریح شیرین‌دخت نورمنش

شیرین‌دخت نورمنش در مجموعه داستان «دمل» که در شمال کالیفرنیا چاپ شده است، نشان می‌دهد که علاقه و توجه شدیدی به ایران دارد. گرچه مهاجرت کرده و از کشور خارج شده، ولی تمام مدت حواسش معطوف به ایران است. بخش‌هایی از این داستان‌ها موضوع‌شان در ایران می‌گذرد و مسایل ایران را بررسی می‌کند. شیرین‌دخت نورمنش در تمام داستان‌هایش نشان می‌دهد که انسانی ا‌ست با قوه‌ی نقد و بررسی خیلی صریح و تند.



اگر گوشت می‌خوریم از قصاب انتقاد نکنیم

صحبت از قصاب یا گورکن به عنوان مردمانی که می‌توانند در جای منفی یک قضیه قرار بگیرند، برای من قابل قبول نیست. اگر که من گوشت نمی‌خوردم، می‌توانستم در مقابل قصاب‌ها موضع بگیرم و بگویم: بله قصاب‌ها آدم‌های ناراحتی هستند؛ چون حیوانات را می‌کشند. ولی من که گوشت می‌خورم و این گوشت را هم خیلی با لذت می‌خورم، حق ندارم از مقام شخصی با عنوان قصاب انتقاد کنم؛ یا در شعرم از او به گونه‌ای صحبت کنم که گویا با موجود بدی روبه‌رو هستم.



گزارش يک زندگى - بخش شصت و پنجم
سرانجام ماشین‌نویس تلویزیون ملی شدم

در آغاز کار در تلویزیون شرایط سختى داشتم. هم باردار بودم و هم در کنکور دوره شبانه دانشگاه تهران پذیرفته شده بودم. دوستان هم به صورت گروهى هرشب در خانه ما بودند و بازار بحث‌هاى سیاسى و اجتماعى بسیار داغ بود. فشار کار و گرفتارى و معاشرت به حدى زیاد بود که من نه از لذت مادر بودن برخوردار بودم و نه از لذت دانشجو بودن و کارمند بودن. همه چیز در هم تنیده بود در همین ایام بود که ناصر تقوایی تصمیم گرفت فیلم «آرامش در حضور دیگران» را بسازد.



به روایت شهرنوش پارسی‌پور، شماره ۸۷
«پدر آن دیگری»، قیام با اعتصاب حرف زدن

پرینوش صنیعی به طور کلی نویسنده‌ای است که می‌تواند خواننده‌اش را روی صندلی بنشاند و توجه او را کاملاً به خودش جلب کند. کار او به صورتی است که نشان می‌دهد با ادبیات و ادبیاتی که می‌تواند مردم را جلب کند، آشنایی کامل دارد و در این زمینه به خودش مسلط است. کتاب «پدر آن دیگری» شرح احوال یک پسر چهار پنج ساله است که اعتصاب حرف زدن کرده است؛ یعنی حرف نمی‌زند.



کلمه شعر را به حال خودش بگذاریم

ما به هر شکلی و به هر طریقی که دلمان بخواهد می‌توانیم حرف بزنیم و اظهار نظر بکنیم. هیچ اشکالی ندارد. ولی چرا باید اسم آن را شعر بگذاریم. ما می‌توانیم بگوییم سخنان موزون یا باید بگوییم سخنان ابتکاری؛ یک عنوانی باید انتخاب بکنیم. یعنی کلمه شعر را به حال خودش بگذاریم.



گزارش يک زندگى - بخش شصت و چهارم
زندگی من و ناصر تقوایی

کار در کارخانه تولید دارو و آشنایی با ناصر تقوایی هم‌زمان اتفاق افتاد. ما خیلی زود تصمیم به زندگی با یکدیگر گرفتیم. ناصر تقوایی همیشه به شوخی می‌گفت فایده ازدواج این است که به جای این که هر انسانی یک یخچال بخرد، دو انسان با یکدیگر یک یخچال می‌خرند. ما در آغاز هر دو فقیر بودیم. اگر خوب به یادم مانده باشد، حقوقم ماهی ۶۰۰ تومان بود و اجاره خانه ۳۵۰ تومان.



به روایت شهرنوش پارسی‌پور، شماره ۸۶
آوازهای زاینده رود، روایت پسر اصفهانی

عبدالرضا تیموری در کتاب «آوازهای زاینده رود» که برنده‌ی جایزه‌ی نهایی ادبی اصفهان هم شده، کار بسیار جالبی کرده است. من این مجموعه داستان یا در حقیقت رمان را که از مجموعه‌ی داستان‌هایی به‌هم‌‌پیوسته تشکیل شده، با لذت فراوان خواندم. کتاب شرح احوال پسربچه‌ای‌ست که در شهر اصفهان و گاهی اوقات در مناطق جنوب ایران مثلا خرمشهر، داستان‌های زندگی‌اش را تکه تکه برای ما تعریف می‌کند. این کتاب یک تحقیق اجتماعی ‌است در قالب یک داستان ظریف که ما را به روان‌شناسی اجتماعی اصفهان نزدیک می‌کند.



شیرین عبادی و تطبیق مسجد با جهان جدید

بعضی افراد در بحث و گفت‌وگوها در این زمینه همیشه منتظرند یک انقلاب دیگر رخ بدهد و جامعه ایران وارد فاز و مرحله‌ی دیگری از حیات خودش بشود. ولی به‌هرحال روش کار خانم شیرین عبادی که با ظرافت و در چارچوب قانون و برحسب اشکالی که خود قانون به دست می‌دهد، تصمیم می‌گیرد که حرکت کند و فعالیت کند، به نظر من روش درستی‌ست و باید تشویق بشود، چون تنها راهی‌ست که ما از طریق آن می‌توانیم حقوق بشر را در جامعه گسترش بدهیم.



گزارش يک زندگى - بخش شصت و سوم
آن شب فروغ همانند ستاره‌ای می‌درخشید

شبی در خانه سیروس طاهباز و همسرش پوران صلح‌کل دعوت داشتم. این یک میهمانى سرنوشت‌ساز بود. از مدعوان این میهمانى مى‌توانم از م.آزاد، منوچهر سپانلو، اسماعیل نورى علا، ناصر تقوایى و چند نفر دیگر نام ببرم. براى من که نام این شخصیت‌ها را در مجله و روزنامه خوانده بودم، حضور در چنین مجلسى بسیار غنیمت بود. فروغ آن شب عصبى بود. دلیل عصبانیت فروغ آن بود که مى‌دید مرکز توجه همه است. اوج خشم او زمانى ظاهر شد که م. آزاد از او دعوت به رقص کرد.






از دست ندهید


«یک‌ قدم به‌سمت حماس بردارید»

مخا‌لفت با بازرگان کفر است

در کوچه باغ‌های عیون

دولت و بودجه‌‏ی سال ۸۸

مترو به سی‌وسه پل رسیده است