خانه > شهرنوش پارسی پور > گزارش یک زندگی > پروین، مقاوم در برابر شوهر و رقص | |||
پروین، مقاوم در برابر شوهر و رقصhttp://www.shahrnushparsipur.com
این قسمت گزارش یک زندگی را از اینجا بشنوید. پروین، زن نجیب ایرانی که خویشاوند من بود، در سن ۳۳ سالگی خواستگاری پیدا کرد. به او به عنوان زن نجیب آموخته بودند که هرگز نباید به یک مرد نگاه کرد و همیشه در حضور مردان باید اخم داشت و هرگز لبخند نزد. پروین تمام این اصول را رعایت میکرد. در نتیجه بارها به خواستگار نه گفت و اعلام کرد هرگز ازدواج نمیکند. اینها البته مقدمات همان مسأله نجابت ذاتی بود. پروین باید مجاب میشد که همه مجاب شدهاند که او دختر نجیبی است. خواستگار اما بر ازدواج با پروین پافشاری داشت. من بعدها دلیل این پافشاری را فهمیدم. او مردی معتاد به هرویین بود و با خودش فکر کرده بود اگر به خواستگاری خانم دبیر نجیبی برود که از خود او بزرگتر است، و اگر بتواند از نظر عاطفی بر او غلبه کند، زن خرج زندگی او را خواهد داد و در نتیجه مرد موفق خواهد شد بی آن که کار کند، به راحتی در خانهای زندگی کند و سرپناهی داشته باشد. اینها البته نکاتی بود که بعدها روشن شد. اما در آغاز این پروین بود که باید ثابت میکرد نجیب است. پس مدتها به خواستگار نه گفت؛ و بعد که عاقبت راضی شد و آنها را عقد کردند، دچار این توهم بود که هر جا میروند خواستگار باید خرج کند. روشن است که یک زن نجیب به همسری مردی در میآید که قادر باشد مخارج زندگی را تقبل کند. شوهر آینده پروین در این بازی هم برنده شد. خانواده او که آرزو داشتند پسر معتادشان سرپناهی پیدا کند، مخارج نامزد بازی را تقبل کردند. بعد اما مشکل از اینجا پیدا شد که پروین هرگز به شوهر آیندهاش اجازه نمیداد دست به او بزند. اصولاً پروین نیاموخته بود که ممکن است مرد و زنی یکدیگر را لمس کنند. شبی حادثهای اتفاق افتاد. پروین و شوهر آیندهاش به سینما رفته بودند. در بازگشت شوهر آینده در برابر در خانه که در تاریکی قرار داشت او را در آغوش گرفت و بوسید. پروین لرزید. داشت سکته میکرد. در را گشود و پا به فرار گذاشت. هنگامی که وارد اتاق شد، رنگ به رو نداشت. مادرش به تصور این که بلایی سر دخترش آمده از جا برخاست. پروین گفت: «تمام شد.» مادرش پرسید: «چی تمام شد؟» پروین در حالی که زبانش گرفته بود، گفت: «تمام شد. او مرا بوسید.» از نظر پروین که در آن موقع ۳۳ سال داشت، این بوسه به معنای پایان همه چیز بود. البته روشن است که در چنین شرایطی ازدواج مواجه با شکست است. شوهر پروین عملاً هرگز اجازه نداشت به او دست بزند. پروین دچار این احساس بود که اگر شوهرش به او دست بزند، مردم دیگر او را نجیب نخواهند دانست. از کودکی به او گفته بودند اگر زن در این اتاق صدایی در بیاورد، مرد در آن اتاق فکر خواهد کرد این صدا برای اوست. حالا در چنین حالتی اگر مردی، ولو شوهر آدم، به او دست بزند، یک چیز مهمی در دنیا از دست میرفت و آن چیز مهم نجابت آدم بود. دست زدن یک مرد به یک زن، به هر شکلی و در هر شرایطی بد بود. من البته پروین را درست درک نمیکردم؛ تا زمانی که به زندان جمهوری اسلامی رفتم. در آنجا بود که متوجه شدم حق با پروین بیچاره بوده است. رییس زندان در برنامههای متعددی که در سطح زندان اجرا میشد، کوشش داشت به زندانیان تفهیم کند که علت اصلی علایق سیاسی آنها، توجه به جنس مخالف بوده است. او که همسر داشت و چند بچه، دائماً در برخورد با زندانیان دچار این احساس بود که باید به آنها حالی کند که دچار احساس جنسی هستند؛ که به خاطر این احساس جنسی است که دچار احساس مبارزه شدهاند. هنگامی که یک زندانی زن که در شرایط شکنجه و فشار روانی اعتراف کرد که در در جریان حرکت سیاسی خود گاهی هم به مردان فکر کرده است، غوغای غریبی به راه افتاد. زندانی هنگامی که پس از پاسخ و پرسش تلویزیونی به بند باز گشت، مورد حمله دوستانش قرار گرفت. دوستان زندانی که دچار همان احساس نجیب بودن پروین شده بودند، پافشاری میکردند که زندانی باید اعتراف کند که فقط و فقط خودش دچار این احساس بوده است. تصور میکنم که در برنامههای قبلی گفتم که این زندانی خودکشی کرد. اما پروین ما هم به این زندانیان شباهت زیادی داشت. تمام دنیا و تمام دنیا باید میدانستند که او هرگز، هرگز و هرگز به یک مرد دست نمیزند. روشن است که ازدواج پروین محکوم به شکست بود. زن ابداً قادر نبود رفتاری داشته باشد که یک مرد را به خود جذب کند. بدتر از آن، دچار این احساس بود که مرد باید تا صد درصد به او تعلق داشته باشد. هنگامی که یک زن بدجنس به پروین تلفن کرد و گفت که با شوهر او ارتباط داشته، پروین دچار حالتی نزدیک به جنون شد. این حالت جنون به این علت نبود که شوهرش را دوست میداشت؛ بلکه علت اصلی جنون این بود که مرد و زن باید به هم وفادار میبودند. پس چگونه امکان داشت که شوهر او به جز همسرش با زن دیگری نیز در ارتباط بوده باشد؟ پروین پای تلفن به آن زن گفت: «خانم من پشیزی برای مردی که به همسرش خیانت میکند ارزش قائل نیستم. اگر شوهر مرا میخواهید بیایید و او را ببرید.» بعد پایش را در یک کفش کرد که طلاق میخواهد. قیمت پروین بالا بود. چون دختر نجیبی بود و اینکه زن نجیبی بود، شوهرش باید میدانست که به جز او، به زن دیگری نباید توجه کند. حقیقت اما کمکم همانند آفتاب بیرمق زمستان از پشت کوه در آمد. مسأله معتاد بودن شوهر غیر قابل بخشایش بود. پروین کمکم متوجه شد که باید مخارج شوهرش را تقبل کند. او که تا ۳۳ سالگی تنها زندگی کرده بود و از نظر تربیتی نیز بلد بود تنها زندگی کند و متوجه شده بود رؤیاهای دخترانهاش بیمعنا بودهاند، بر درخواست طلاق پافشاری کرد. پروین زنی نبود که به دلیل نیازهای جنسی بکوشد مردی را در زندگیاش حفظ کند. سنت میگفت که مرد نجیب به دنبال زن نجیب میآید و از او حمایت میکند و مخارج زندگی او را تقبل میکند. همه چیز تعریف ساده و صریحی داشت. پروین طلاق گرفت و به خانه مادرش بازگشت. چند سالی بعد شوهر معتاد جانش را بر سر اعتیاد گذاشت. پروین با آن که سالها بود مرد را ندیده بود اما همانند یک زن شویمرده عزاداری کرد. در حقیقت پروین نیز همانند تمام زنان نجیب، تنها یک بخت برای خود میشناخت و او شوهر نخستین بود. در آغاز انقلاب اسلامی، پروین حال زاری داشت. او نظام شاهی را بیشتر دوست میداشت و علت این امر به سادگی این بود که جمهوری اسلامی داشت ارزشهایی را احیاء میکرد که پروین به خاطر آنها سوخته بود. در آغاز انقلاب، من در فرانسه بودم و پروین نیز برای مدت کوتاهی به پاریس آمد. روزی در خیابان راه میرفتیم. زن جوانی در برابر کافهای ایستاده بود و آواز میخواند. تنها بود و هیچ سازی صدای او را همراهی نمیکرد. من و پروین به زن جوان گوش دادیم و هر کدام جداگانه به او پول دادیم. پروین که خود صدایی زیبا داشت و اما از وحشت خدا هرگز آواز نمیخواند و در عین حال از بیماری خستگی عصبی بدی رنج میبرد، گفت: «اگر من فقط یک بار در زندگیام جرأت و شهامت آن را داشتم که در برابر کافهای آواز بخوانم، حالم خوب میشد.» به او گفتم: «پری جان، آواز بخوانید و من هم به شما گوش میدهم.» خنده تلخی کرد. گفت: «شهامتش را ندارم.» در روزهای بعد من دائم به او اصرار میکردم که بیاید و در خیابان آواز بخواند. اما او همان طور که در برابر اقتدار شوهر مقاومت میکرد و در برابر انقلاب اسلامی مقاومت کرده بود، در برابر این میل شدید آواز خواندن در خیابان نیز مقاومت میکرد. البته یکی دو سال بعد، در همان موقع که همه مردم در خانه شراب و عرق و آبجو میساختند و به جمهوری اسلامی دهنکجی میکردند، پروین نیز در یک جمع خانوادگی و به همراه تمام جمعیت که میرقصیدند، رقصید. رقصیدن همان و بیمار شدن همانا. پروین دچار این اضطراب شد که تمامی مردان حاضر در این جلسه رقص او را دیدهاند و دارند به او میخندند. با تمام قوا کوشید خود را بازنشسته کند و دیگر به دبیرستانی که مدیر آن بود، باز نگردد. بعد اما بیمار شد. من هرگز باور نمیکردم که یک انسان بتواند یک هفته گرسنگی بکشد؛ اما پروین ماههای متوالی تقریبا هیچ غذایی نخورد. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush parsipur |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
خانم پارسي پور گرامي مرسي از داستان. يک پيشنهاد نيز براي شما داشتم. براي اينکه علت رفتار و عمل پروين را هم خود بهتر درک کنيد و براي خواننده بهتر به تصوير کشيد، به سمت نگاه پروين و فانتسم و يا سناريوي دروني پروين توجه کنيد. پروين در هر لحظه ملاقات با کسي، چه با شوهر، چه در لحظه رقص، چه در گفتگو با شما و يا لحظه ديدار آوازه خوان خياباني، سمت نگاهش به سوي فرد غايبي است که در صحنه و سناريو او حضور دارد ولي ديگران او را نمي بينند. همه حرکات پروين از تلاش در نجابت و حتي گرسنگي نهايي، تلاش او براي بدست آوردن عشق اين نگاه پنهان و يا تنبيه خويش به علت نگاه خشمگين اين نگاه و فرد پنهان در سناريو اوست. او هميشه در يک رابطه اديپال سه نفره قرار دارد. همانطور که شوهر معتاد او نيز دقيقا در چنين رابطه وعشق اديپالي قرار دارد و سرانجام به اين دليل ناتوان از رهايي از اعتياد و يا تن دادن به عشق معمولي با پروين مي شود و در آغوش اين عشق نارسيستي مي ميرد و يا پروين رياضت مي کشد. هر دو در اين لحظه چون نارسيست در حال پريدن در آب براي يکي شدن با معشوق خيالي خويش هستند.
-- داريوش برادري ، Dec 16, 2007 در ساعت 06:19 PM