تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
گزارش يک زندگى - بخش چهل و ششم

ماسک سادگی من، ماسک بدجنسی فروزش

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

Download it Here!

در برنامه پیشین گفتم که فروزش، دختری از خویشاوندان ما، موجودی شیطان و باهوش و در عین حال بدجنس بود. گفتم که او مرا وادار کرد تا برای نخستین بار در زندگی مشروب بخورم. البته من ادعا کرده بودم که اگر اراده کنم، می‌توانم روی آب راه بروم؛ و فروزش گفته بود که اگر بسیار قادرم، چند استکان عرق بخورم و مست نشوم. من نیز این شرط را پذیرفته بودم و بعد که با خوردن مشروب حالم بسیار بد شده بود، متوجه شدم که فروزش موجود شروری است و بهتر است حد و مرزی با او تعیین کرد.

امروز اما می‌خواهم این مسأله را از زاویه دیگری بررسی کنم. آیا به راستی این فروزش بود که مرا وادار به خوردن مشروب کرد؟ و یا نه؛ خود من بودم که دلم خواسته بود مشروب بخورم؟ من در این سال‌ها بارها به این مسأله فکر کرده‌ام. به خوبی به یاد می‌آورم که ما از تماشای فیلم زندگی حضرت مسیح که در آن دیده بودیم که مسیح، چگونه روی آب راه می‌رود، باز می‌گشتیم و درباره فیلم بحث می‌کردیم. من گفتم: «فکر می‌کنم، من هم اگر اراده کنم، می‌توانم روی آب راه بروم.»

در لحظه‌ای که این جمله را گفتم، اطمینان داشتم فروزش خواهد گفت، «اگر می‌توانی روی آب راه بروی، بیا و چند استکان عرق بخور ببینم چه کار می‌کنی؟» پس در نتیجه من که آدم ساده و خوبی بودم، داشتم از بدجنسی فروزش که دختر شیطانی بود، سوء استفاده می‌کردم.

من نه به صراحت، اما به نحوی ناخودآگاه مدتی بود متوجه شده بودم که فروزش می‌خواهد هر طور که شده به من مشروب بدهد و تأثیر آن را روی من آزمایش بکند. پس در آن لحظه که گفتم می‌توانم روی آب راه بروم، مطمئن بودم که او نیز پیشنهاد مشروب‌خواری خواهد داد. در نتیجه این واقعیتی است که من از بدجنسی فروزش استفاده کردم تا فرصتی برای مشروب‌خواری پیدا کنم.

البته شما خواهید گفت که این موضوع بی‌اهمیت چه ارزشی دارد که آن را در رادیو بگوییم. اما من می‌خواهم نتیجه‌ای بگیرم. آیا هنگامی که افراد شرور پیدا می‌شوند و ما را گول می‌زنند و فریب می‌دهند خود ما نقشی در این فریب خوردن بازی نمی‌کنیم؟ آیا خود ما عامل فریب خوردن خودمان نیستیم؟ آیا خود ما نیستیم که بعضی از آدم‌ها را شیطان می‌کنیم؟

مگر ما همان نیستیم که رقصیدن را حرام می‌کنیم و بعد در خلوت می‌رقصیم؟ یا به رقص دیگران نگاه می‌کنیم؟ مگر ما نیستیم که مشروب الکلی را حرام می‌کنیم؛ اما چون گاهی به آن نیاز داریم، برخی از افراد را وادار می‌کنیم تا آن را برای ما بسازند؟

در جامعه سنتی ما افراد وابسته به اقلیت‌های مذهبی مشروب درست می‌کردند. آن وقت ما مشروب آن‌ها را می‌خوردیم؛ اما حکم هم صادر می‌کردیم که آن‌ها نجس هستند. ما رفتار جنسی را حرام می‌کنیم؛ و بعد چون نیازمند آن هستیم، دسته‌ای از زنان و مردان را وادار به انجام این عمل حرام می‌کنیم و به آن‌ها می‌آموزیم تا در خفا زندگی کنند. ما در حقیقت ماسک معصومیت به چهره می‌زنیم. راستی هیچ وقت فکر کرده‌اید که ما چه قدر ماسک‌های مختلف در گنجه روح خود داریم که در فرصت‌های مختلف از آن‌ها استفاده می‌کنیم.

اکنون این پرسش برای من مطرح می‌شود: فروزش بدجنس تر بود یا من؟ همه می‌دانستند فروزش دختر بدجنسی است. در این حالت می‌شود گفت که این فروزش به رغم آن که بدجنس بود، اما در مقایسه با من ماسک‌های محدودتری داشت. من اما انواع فکرها و اندیشه‌های مختلف به ذهنم می‌رسید؛ منتهی آن‌چه که مردم از من می‌دیدند، سادگی و متانت بود.

پس در نتیجه من به اندازه فروزش بدجنس نبودم؛ اما از بدجنسی او استفاده می‌کردم. همان طور که دیگرانی که می‌خواستند خبری را به گوش کسی برسانند و خودشان نمی‌خواستند پیش‌قدم شوند، آن خبر را به عنوان یک راز به فروزش می‌گفتند. آن‌ها مطمئن بودند که فروزش می‌رود و این خبر را به آن شخص می‌رساند. پس فروزش شاید در حقیقت نه بدجنس، بلکه احمق‌تر از دیگران بود؛ و در نتیجه ماسک بدجنسی را به عنوان یک ماسک دائمی به چهره خود می‌زد.

در این لحظه به یاد یک فیلم قدیمی مکزیکی می‌افتم. در این فیلم مرد بسیار نجیبی (یا بگوییم مردی که از ماسک نجابت بیشتر از هر ماسکی استفاده می‌کرد) همسر، دو دختر و پسر خود را در خانه‌ای حبس کرده بود. او به آن‌ها تلقین کرده بود که مردم در خارج از این خانه همه شرور و گنه‌کار هستند. وظیفه‌ای که بر عهده افراد خانواده گذاشته بود، تولید مرگ موش بود، چرا که او به آن‌ها تلقین کرده بود که موش تمام دنیای بیرون را فرا گرفته و دیگر جایی برای زندگی باقی نمانده.

بعد اما هفته‌ای یک بار از خانه بیرون می‌رفت و مرگ موش‌ها را می‌فروخت. بعد شراب می‌خورد و به سراغ یک زن روسپی می‌رفت. در بازگشت به خانه این اسرار را برای زنش تعریف می‌کرد و زن را دچار افسردگی شدیدی می‌نمود. مرد آن قدر نجابت تصنعی را در ذهن افراد خانواده‌اش بزرگ کرده بود که خودش نیز در دام آن افتاده بود، و چون در دام بود، گاهی از دام بیرون می‌جست و به اصطلاح دمی به خمره می‌زد؛ و چون دچار احساس گناه بود، همه چیز را برای زنش تعریف می‌کرد.

اما عاقبت شتر گرفتاری جلوی خانه او هم خوابید. دختر و پسر مرد که در سن بلوغ بودند و حق هیچ گونه معاشرتی را با کسی نداشتند، از سر جوانی و چنان که افتد و دانی، عاشق یکدیگر شدند. این‌جا مرد هنگامی که مسأله را کشف کرد، به مرحله جنون رسید. دو بچه را آن قدر کتک زد که تا پای مرگ رفتند و بعد خودش نیز از شدت غلبه احساسات سکته کرد و مرد.

در صحنه‌های نهایی فیلم افراد خانواده به اداره پلیس رفتند و مرگ پدر را گزارش دادند. بعد اما همگی وحشت‌زده از میان شهری که به نظرشان پر از موش بود، به سوی خانه رفتند و در را به روی خود بستند.

می‌شود گفت این مرد از نوع آدم‌هایی بود که ماسک‌های محدودی دارند و ماسک یک دیکتاتور پرهیزکار بر او غلبه کرده بود. چنان که ماسک یک آدم بدجنس بر فروزش غلبه کرده بود. واقعیتی است که من گاهی فروزش را در لحظات معصومیت حقیقی دیده بودم. دیده بودم که دردهایش را اعتراف می‌کند و با تمام وجود اشک می‌ریزد.

شاید فروزش از سادگی شدید رنج می‌برد و این سادگی را پشت ماسک آدم بدجنس پنهان کرده بود و به این طریق برای خود پایگاه دفاعی درست کرده بود. شاید او در پس و پشت ذهن ساده خود چنین استدلال کرده بود که اگر حرف الف را به ب بگوید و بر عکس، این تصور پیدا خواهد شد که او آدم باهوشی است.

مرد نجیب فیلم مکزیکی روان مرکزی خانواده خود را تشکیل می‌داد و چشم همه به او بود. فروزش اما به دلیل بدجنسی همیشه موضوع صحبت دیگران بود. همیشه او کاری کرده بود که دیگران برای یکدیگر شرح می‌دادند. البته او بسیار دور از آن بود که به روان جمعی تبدیل شود، اما موضوع صحبت دائمی بود.

حالا به راستی این پرسش پیش می‌آید که چرا ما همه ترجیح می‌دهیم ماسک شخصیت معینی را به صورت بزنیم؟ چرا چنگیزخان ادعای بی‌رحمی داشت؟ و چرا گاندی تا آن حد صلح‌جو بود؟ مسأله عجیب این است که این مرد صلح‌جو هرگز با همسر خود ارتباطی نداشته است. چرا او باید زندگی یک زن را بسوزاند تا بر طبق سنت یک همسر داشته باشد؟ و آیا می‌توانیم در زندگی چنگیزخان لحظه‌ای را بیابیم که او ماسک بی‌رحمی را از صورت خود برداشته باشد؟

به اطراف خود نگاه کنید. آدم‌هایی را می‌بینید که یک عمر کامل را با گذاشتن یک ماسک به صورت سپری می‌کنند. جالب است که گاهی خود آن‌ها به وجود ماسک واقف هستند. یعنی همیشه واقف هستند. در یک فیلم فرانسوی مردی که نماینده مجلس بود، همیشه ساکت بود. عاقبت خبرنگاری به اعتراض از او پرسید چرا حرف نمی‌زنید؟ مرد گفت، من نماینده لال هستم. این شخصیتی است که به نقش خود واقف است؛ اما ماسک را همیشه بر چهره نگاه می‌دارد. اینک اما من در آستانه ۶۲ سالگی و در حالی که فروزش مرده است، به این پرسش اساسی رسیده‌ام: کدام یک از ما بدجنس‌تر بود؟ من یا فروزش؟


ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush parsipur
2934 Hilltop Mall Rd. # 102
Richmond, CA 94806
USA

نظرهای خوانندگان

ما ايراني ها نه يك ماسك كه ده ها ماسك داريم.

-- بدون نام ، Jan 6, 2008 در ساعت 11:36 AM

هیچ کس بدجنس نیست ، همه ما وحشت زده ایم.

-- سادیار ، Jan 6, 2008 در ساعت 11:36 AM

in mask dashtane adam toye filme Batman returne Tim burton kheily ziba va malmoos tasvir shode zany ba maske gorbe ke khodesho sexyo gheire ghabele shekast neshoon mide chon toye zendegye vagheish ye zane tarsano bi etemad be nafs bode,...in matlabe shoma mano yade eon ghesmaty az film andakht ke do ta ghahreman zamany ke ba ham dar majlesy miraghsan az in sohbat mikonan ke az dashtane MASK bar chehrashon khastean...

-- saba ، Jan 6, 2008 در ساعت 11:36 AM

خانم پارسی پور عزیز با اینکه بارها به مثالهایی از این دست در جهت افشای روان ناآگاه انسانی و دسیسه پردازیهای آن برای پدیدآوردن شخصیتی واحد،مقبول عام و رو به تعالی و متعاقب آن حصول اعتماد به نفس کاذب برای شخص در کتب بزرگان برخورذه بودیم اما شنیدنش در قالب روایتی شخصی ازجانب شما لطف دیگری داشت.

-- نیما ، Jan 6, 2008 در ساعت 11:36 AM

ای کاش نویسنده محبوب ما تنها به ذکر خاطره خویش بسنده می کردند و نتیجه گیری های رواشناسانه را به خواننده وا می گذاشتند. من به عنوان خواننده ترجیح می دهم با ذهن خود به پیشواز کلمات بروم . ا

-- kamen ، Jan 7, 2008 در ساعت 11:36 AM

ma ba hameye in maskha zendegi mikonim. va yek ruz ham nemishe azesh ghafel beshim.nemishe goft ke in mask ha male shakhsiate mohemi hast. in khodemun hastim daghighan ke dar ghalebe un mask dar miaym
delam baraye furuzesh sukht!

-- sun ، Jan 7, 2008 در ساعت 11:36 AM

از تاریکی بسیط
به روشنایی مرکّب مشکوک
سریدم

فشار دستی
از امنیّت گرم عادت لزج بیرونم کشید

خواستم به کلامی بازش دارم
جز نعره ای ناشیانه
از حلقومم بر نجست

هنوز بند نافم را نبریده بودند
که پیراهن معیارهایشان را
به تنم کردند!

-- کورش انگالی ، Jan 8, 2008 در ساعت 11:36 AM

هیچ وقت از یادم نمی رود ،سال 68 پولی را که مادرم برایم فرستاده بود 20 درصدش برای خرید کتاب طوبا و معنای شب کنار گذاشتم.از خواندن کتاب لذت بردم و به دوستان شهرستانی خودم هم دادند که بخوانند،یک نکته خیلی نظرمان را جلب کرده بود:چپ ستیزی شما! آیا شما با همه ی نوع چپ مخالفید.لطفاً اگر تمایل دارید.به سایت ما هم سری بزنید.

-- بهمن ارجمند ، Jan 8, 2008 در ساعت 11:36 AM

چنگيز خان سعي نمي كرد بي رحم باشه ... از بيخ بي رحم بود يا نم نم بيرحم و بيرحم تر شده بود ... يعني اراده اش معطوف به خشونت بود به طور شش دنگ ... اما گاندي حتما سعي مي كرد صلح طلب باشه ... حافظ مي گه وفا و عهد نگو باشد ار بياموزي / وگرنه هر كه تو بيني ستمگري داند ... بعد به نظرم اراده و اختيار رو صرف كاراي خوب كردن كه عيب نداره و ماسك محسوب نمي شه ... اصلا سعي ماسك محسوب نمي شه ... ادا در آوردن ماسك محسوب مي شه ...يعني اگه آدم دلش بخواد آدم خوبي باشه و قصد و انگيزه ش تو دلش باشه و كار خوب بكنه اينو بهش ماسك نمي گن . ماسك براي نمايشگريه اما سعي براي تبديله ... ماسك يهو يه چيزي شدنه اما استحاله و تبديل يه چيز ديگه س ... انگار بگيم كه انگور برا ديگران ماسك شراب بودن مي زنه ... نه ! انگور كم كم در شرايط تحت فشار به شراب تبديل مي شه ... اون داخل ودرون خودش داره يه چيز ديگه مي شه ... آدمي هم كه مي خواد خوب باشه ... كم كم خوب مي شه ... كم كم يه چيز ديگه مي شه ... اونايي كه ماسك مي زنن دارن ادا در مي يارن ... يعني حتي يه وقتايي نقابشونو بر مي دارن ... اما آدمهايي كه فكر تبديل هستند اصلا ماسكي ندارن كه بخوان برش دارن ... اونها مي خوان از يك چيز نازل به يك چيز عالي تبديل بشن ... اونها اراده شون در اختيار خودشونه ... نه در اختيار مرض ها ... خدا به آدم اختيار داده تا ازش استفاده كنه تا خوب بشه ... امثال چنگيز و اينها اختياري از خودشون ندارن ... اونها به جاي اختيار امكانات و قدرت دارن ... اختيار و امكان فرق داره با هم ... يعني از چنگيز اگه امكاناتش رو مي گرفتن يه آدم گاگول بي دست و پا مي شد كه نونشو نمي تونست در بياره ... اما خوب چون وحشي و درنده خو بود تونست اون اختيارات رو به چنگ بياره ... آدمي كه اختيارش رو صرف تبديل به احسن شدن مي كنه ممكنه دلش بخواد كارهاي بد بكنه اما خودشو بوسيله اختيار نگه مي داره و سعي مي كنه كار بد نكنه ... سعي با ماسك دو تا چيزه ... خوش باشيد و سلامت .

-- هادي ، Jan 12, 2008 در ساعت 11:36 AM

باز هم کاری دیگر در ارتباط با نقابی که از روز نخست بر چهرهٔ ما زده می‌شود:

شنگ

امشب نقابم را زده ام
و تو خویش را
خوشبخت ترینِ زنان عالم
می‌دانی

لایه٬ لایهٔ تنت را می‌شکافم
و زیبایی تو
حجم نادانی مرا
سرشار می‌کند

من به فریب تو دلخوشم٬
تو
به فریب من

آه
چه خوشبختیم امشب!

-- کورش انگالی ، Jan 14, 2008 در ساعت 11:36 AM

جناب بهمن ارجمند،
من هيچ مخالفتى با نيروى چپ ندارم و هميشه هم در همه جا، حتى در زندان جمهورى اسلامى اعلام كرده ام سوسياليست هستم و به دموكراسى معتقد. آرزوى من اين است كه روزى جامعه اى داشت باشيم كه تمامى افراد از چپ افراطى تا راست افراطى اجازه حرف زدن و اظهار نظر داشته باشند.
اما مسئله ماسك بسيار موضوع جالبى ست. البته قبول دوستان كه چنگيز خان و تيمور لنگ بى رحم بوده اند، اما جمعيتى كه به دنبال آنها افتاده بودند چه؟
گفته مى شود كه فردريك كبير از رود راين گذشت تا مناطق ديگر را تسخير كند، اما البته كسى اسبش را تيمار كرده بود، يكى چكمه اش را دوخته بو و سومى شلاقش را درست كرده بود و...اگر جامعه اى نيازمند چنگيز نباشد چنگيز بوجود نمى آيد و اگر هم بيايد به عنوان يك بيمار روانى و يا يك موجود خشن به سرعت شناسائى خواهد شد. "ماسك" را معمولا اعضاى يك گروه و دسته با هم استفاده مى كنند.

شهرنوش پارسى پور

-- بدون نام ، Jan 15, 2008 در ساعت 11:36 AM

خانم پارسی پور سلام. دوست داشتم اگر مقدور بود پاسخ من را روی ایملیم بدهید و ضمنا این پست را نمایش ندهید. من نمی فهمم شما چه مشکلی با نجابت دارید؟ آیا درصدی هم قائل به این مسئله هستید که حال به هر دلیلی برداشت شخصی شما از نجابت غلط بوده است؟ من داستان یک زندگی را می خوانم نه به این دلیل که با عقاید شما که گاه بی گاه در نوشته هایتان وجود دارد موافقم، بلکه اولا خواندن را دوست دارم ثانیا داستان زندگی اشخاص در زمان ها و مکان های مختلف برایم جالب است و ثالثا اینکه بیان شما بیان جذابیست. اما هضم بعضی چیزها برایم سخت است چون اصلا نمی فهمم تعریف شما از خدا چیست از دین چیست که اینقدر موضعتان با این مسائل اینقدر خصمانه به نظر می رسد یا لااقل من فکر می کنم که خصمانه است(این را هم شما یگویید.) آیا صرف مشکلی که با نظام حاکم در ایران دارید (حال به هردلیلی) باعث شده است که اینقدر با دین و اسلام و مقدسات مشکل داشته باشید؟
اگر به اینها جواب بدهید، حتما با شما حرف هایی برای گفتن خواهم داشت که خواندنش لااقل خالی از لطف نخواهد بود.
ممنون از وقتی که میگذارید.
آیین وحدت دوست

-- آیین وحدتدوست ، Jan 17, 2008 در ساعت 11:36 AM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)