تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
گفت و گو با اورهان پاموک، نویسنده‌ی ترکیه‌ای برنده جایزه نوبل ادبی

اورهان پاموک: در رؤیاهایم، قهرمان فوتبال بودم

برگردان: کاوه اسفندیاری

از شنبه مسابقات فوتبال جام ملتهای اروپا (یورو ۲۰۰۸) شروع شده و برای دو هفته تب «ورزش زیبا» بسیاری از مردم دنیا را گرما می‌بخشد.

اما این فقط فوتبال‌دوستان نیستند که از این رویداد به وجد آمده‌اند. اورهان پاموک، نویسنده ترکیه‌ای برنده جایزه ادبی نوبل، نیز برای شروع این مسابقات و درخشش تیم ملی کشورش لحظه‌شماری می‌کند. نشریه آلمانی اشپیگل گفت و گویی با وی انجام داده و از عشقش به فوتبال و تأثیر شکست بر خیزش ملی‌گرایی پرسیده است.


پاموک: فوتبال در ترکیه، در خدمت آرمان ملی‌گرایی است، نه ملت

آقای پاموک، مسابقات یورو ۲۰۰۸ را تماشا خواهید کرد؟

البته و اگر ترکیه شکست بخورد، تحملش برایم سخت خواهد بود. اعصاب و روانم را خرد خواهد کرد. وقتی فنرباغچه استانبول در مرحله یک چهارم نهایی جام باشگاه‌های اروپا مقابل چلسی بازی می‌کرد، در نیمه دوم تلویزیون را خاموش کردم، چون فنرباغچه عقب افتاده بود. برایم غم‌انگیز بود که ببینم بازیکنان‌مان مجبور می‌شدند مانند بچه‌ها توپ را از دست بدهند.

آیا هوادار دوآتشه فنرباغچه هستید؟

وقتی بچه بودم. آنچه در خانه ما اتفاق می‌افتاد، قطعا امروز افراط گرایی توصیف می‌شود. یکی از عموهایم طرفدار گالاتاسرای استانبول بود و عموی دیگرم، از بشیکتاش هواداری می‌کرد و پدرم و اعضای خانواده ما از فنرباغچه طرفداری می‌کردیم.

آیا پدرتان شما را به ورزشگاه می‌برد؟

بله، اغلب اوقات. اما لحظات خاطره‌انگیزی که به‌یاد دارم، به گل‌ها مربوط نمی‌شود. تصویری که بیشتر از بقیه به‌یاد دارم، لحظه‌ای‌ست که بازیکنان فنرباغچه قبل از شروع مسابقه وارد زمین می‌شدند. مردم آن‌ها را به‌خاطر پیراهن زرد رنگ‌شان، قناری لقب داده بودند. گویی آن بازیکنان، همچون قناری، از درون چاله‌ای به سوی زمین ورزشگاه بال می‌کشیدند. شیفته آن صحنه بودم. مثل شعر بود.

چرا فنرباغچه؟

مثل دین می‌ماند. «چرایی» ندارد. هنوز می‌توانم اسامی تمام بازیکنان فنرباغچه در سال ۱۹۵۹ را مانند یک قطعه شعر از بر بخوانم. البته تاحدودی به‌خاطر این بود که با پدرم همذات‌پنداری می‌کردم. ما همیشه روی سکوهای اصلی، کنار جایگاه تشریفات می‌نشستیم که آدم‌های کله‌گنده‌اش شبیه سرمایه‌دارهای نمایش‌های برتولت برشت بودند. آن‌ها از اول تا آخر مسابقه سیگار برگ می‌کشیدند که آن موقع نشانه ثروت و مکنت زیاد بود و چون نسیم بوسفور مدام به داخل ورزشگاه می‌وزید، دود سیگارشان اشکم را سرازیر می‌کرد. در خلال مسابقه، به بازیکنان همان‌طور ناسزا می‌گفتند که مغازه‌دار به کارگران کودن خود. به نظرم کار زشتی بود.

چرا؟ ورزشگاه فوتبال همین است.

آن‌ها آن‌گونه که هواداران سرخورده بدوبیراه می‌گویند، ناسزا نمی‌گفتند، چون اصلا قهرمان‌پرست نبودند، بر خلاف من. حتی گاه وسط مسابقه از کسب و کار حرف می‌زدند و من احساس می‌کردم به قهرمانانم توهین می‌شود.

قهرمان‌پرستی شما چه‌گونه بود؟

کارت‌های فوتبال دور آدامس بادکنکی را جمع می‌کردم و حالا هم قصد دارم در حراجی eBay بفروشمشان. هر دوشنبه، مطالب مربوط به فنرباغچه را از روزنامه می‌بریدم. در حقیقت تمام کودکی‌ام به تماشای عکس‌هایی می‌گذشت که بیننده توپ را از لابه‌لای تور دروازه پشت خط می‌بیند و دروازه‌بان مفلوک جلوی تور ایستاده.


خودتان هم فوتبال بازی می‌کردید؟

در باشگاه نه، ولی قبل و بعد از مدرسه، در کوچه پس‌کوچه‌های استانبول.

بازیتان هم خوب بود؟

نمی خواهم خیلی شکسته نفسی بکنم. استعداد فوتبال داشتم، ولی هیچ‌وقت بازیکنی عضلانی نبودم. خیال‌پردازی درباره فوتبال برایم از بازی کردن مهمتر بود. این خیال پردازی‌های کودکی به الگوهای زندگی‌مان شکل می‌بخشد و من در آن رویاها، یک قهرمان فوتبال بودم. در رویاهایم، مرتبط سناریویی را تصور می‌کردم که فنرباغچه در یک مسابقه جام باشگاه های اروپا حضور داشت و من که بچه بودم، در دقیقه ۸۹ به زمین فرستاده می‌شدم و البته گل پیروزی‌بخش تیم را هم می‌زدم.

کلاوس توولیت، منتقد فرهنگی از آلمان، یک‌بار نوشته بود که فوتبال «دروازه دنیا» را بر وی گشوده.

من این سخن را درک می‌کنم، ولی در مورد من، فوتبال دروازه اجتماع را برایم گشود. اول با برادرم که تنها ۱۸ ماه از من بزرگتر بود. ما تمام مسابقات لیگ ترکیه یا جام باشگاه‌های اروپا را با تیله روی فرش بازی می‌کردیم. یکی از ما تظاهر می‌کرد که مفسر رادیوست و هر آنچه را روی فرش اتفاق می‌افتاد، برای مخاطبان خیالی گزارش می‌کرد. هر تیله مثلا یک بازیکن سرشناس بود و وقتی برادرم گزارشگر بود و اسم آن بازیکن را اشتباه می‌گفت، خطایش را گوشزد می‌کردم، البته بی سر و صدا علامت می‌دادم تا حواس میلیون‌ها نفری را که به رادیو گوش می‌دادند، پرت نکنم.

چرا رادیو اینقدر اهمیت داشت؟

رادیو رسانه‌ای بود که ما را از فوتبال آگاه می‌کرد. گزارشگران رادیو به من یاد دادند که هم‌زمان به چیزی گوش دهم و چیزی را تصور کنم. در اواخر قرن هجدهم، گوته به ایتالیا سفر کرد و تابلو «شام آخر» لئوناردو داوینچی را آن‌جا دید. آن زمان، مردم آلمان در مورد این نقاشی چیز‌هایی شنیده بودند ولی هیچ مفهوم بصری از آن نداشتند. گوته به آلمان برگشت و درباره این تابلو نوشت. در زبان یونانی به این عمل ekphrasis (تصویرنگاری) یا توصیف یک تصویر به کمک کلمات می‌گویند. گزارش کردن فوتبال در رادیو همین خاصیت را دارد. البته روشن است که گزارشگر همیشه از خود رویداد جا می‌ماند و بنابراین مدام باید کلماتش را اصلاح کند. فوتبال از کلمات تندتر است.

آیا تا به‌حال به این فکر افتاده‌اید که درباره فوتبال در متنی ادبی بنویسید؟

البته ورزشگاه صحنی است که درام در آن‌جا رخ می‌دهد، تماما به همان شکلی که یونانیان باستان در ذهن داشتند و این صحن، میدانی برای قهرمانی جهان است. اما فوتبال، بصری است و ادبیات، کلامی. همین کار را پیچیده می‌کند.

به‌علاوه من این رویکرد روزنامه‌نگاری به فوتبال را دوست ندارم، یعنی همین اخبار و گزارش‌های مربوط به دخالت مافیا در فوتبال یا مانند آن، چون به رؤیاهای فوتبالی‌ام ایمان دارم و ترجیح می‌دهم که ندانم فوتبال واقعا چقدر فاسد است. باید بگویم که قرار بود که فوتبال نقش مهمی در رمانم «کتاب سیاه» (۱۹۹۰) ایفا کند.

یکی از شخصیت‌های کتاب مردی است که در اوایل دهه ۱۹۸۰ استانبول را در جستجوی همسرش می‌گردد. در نسخه اصلی رمان، او از رادیو می‌شنود که چطور ترکیه دارد در مسابقه‌ای خانگی به انگلیس می‌بازد و انگلیسی‌ها پشت سر هم گل می‌زنند. ترکیه در دهه ۱۹۸۰، دو مسابقه مهم مقدماتی را هشت به صفر به انگلیس باخت. بازیکنان انگلیس در زمین برای بازیکنان ما کرکری می‌خواندند و روزنامه‌های انگلیسی به این می‌خندیدند که ما حتی برای مسابقه اول در استانبول، یک زمین چمن درست و حسابی نداشتیم.

این شکست‌ها برای من استعاره‌ای از وضعیت ترکیه و احساس حقارت بود. در نهایت این متن‌ها را از رمان درآوردم چون کتاب حسابی قطور شده بود، ولی حالا از این کار متأسفم.


فوتبال ترکیه چه دلالتی بر وضعیت کنونی این کشور دارد؟

فوتبال در دست آنتونیو سالازار، دیکتاتور سابق پرتغال، ابزاری برای کنترل کشور بود. او فوتبال را افیونی برای توده‌ها می‌دانست، راهی برای حفظ صلح و آرامش. کاش در کشور ما همین‌گونه بود. در ترکیه فوتبال، افیون نیست. بلکه ماشینی برای تولید ملی‌گرایی، بیگانه هراسی و اندیشه خودکامه است. من همچنین معتقدم این نه پیروزی، بلکه شکست است که ملی‌گرایی را ترویج می‌دهد.

چگونه؟

ملی‌گرایی از مصیبت نشات می‌گیرد، خواه مصیبت ناشی از زمین‌لرزه و خواه شکست در جنگ. تولستوی در رمان‌های خود می‌نویسد که چطور جنگ مقابل ناپلئون به هویت روس‌ها شکل بخشید. شکست هشت بر صفر جلوی انگلیس مصیبت مشابهی است.

اما تیم ترکیه در جام جهانی شش سال پیش سوم شد.

درست است. ولی بازیکنان تیم ملی ترکیه بعد از راه نیافتن به جام جهانی آلمان در سال ۲۰۰۶، به بازیکنان سوئیس حمله کردند. کارشان غیر اخلاقی و غیرقابل قبول بود، مخصوص مطالبی که روزنامه‌های ترکیه پس از آن نوشتند. ناتوانی تیم ترکیه از صعود را به تقصیر داور و هزار و یک جور توطئه دیگر انداختند. هولناک بود. امروزه فوتبال در ترکیه، در خدمت آرمان ملی‌گرایی است، نه ملت.

پاییز امسال ترکیه باید یک مسابقه مقدماتی جام جهانی ۲۰۱۰ را در ارمنستان برگزار کند. احتمالا بحث بر سر نسل‌کشی ارامنه، این مسابقه را تحت‌الشعاع قرار خواهد داد. پیش‌بینی می‌کنید چه پیش بیاید؟

ترکیه برنده خواهد شد چون از نظر ورزشی تیم بسیار قوی‌تری دارد. امیدوارم چنین شود. البته اگر ترک‌ها ببازند، می‌توانند بگویند نتیجه خیلی بدی نیست. ارمنی‌ها هم مثل ما آدم هستند! آیا این نوع نگرش امکان‌پذیر است؟ خیر من اینقدر هم خام نیستم.

از فوتبال چه درسی می‌توان گرفت؟

درس‌های زیادی. مثلا این که کشورها و آدم‌های دیگری با رنگ پوست متفاوت وجود دارند، آدم‌هایی که با ما برابرند و باید به آن‌ها احترام بگذاریم. فوتبال می‌تواند به ما این درس را بدهد که اگرچه شاید بازیکنان یک تیم به‌صورت انفرادی ضعیف باشند، اما اگر درست فکر کنند می‌توانند موفق شوند.

یا این که وقتی دچار شکستی یاس‌آور می‌شویم، نباید کسی را کتک بزنیم. اگر نیکولا سارکوزی رییس جمهور فرانسه می‌گوید ترکیه بخشی از اروپا نیست، می‌توانیم بگوییم فنرباغچه به عنوان باشگاهی بین‌المللی ۵۰ سال بخشی از اروپا بوده است.

اما هنوز قبل از مسابقات فنرباغچه در لیگ، سرود ملی ترکیه پخش می‌شود.

کودکی‌ام به من اثبات کرده که نمی‌توان بدون تعلق به اجتماع، از فوتبال لذت برد. اما وقتی این اجتماع با هویت خودش مشکل دارد، کار دشوار می‌شود. یعنی موقعی که هر نوع خودبزرگ‌بینی ملی‌گرایانه را تجربه می‌کنیم و امروزه خیلی از این دست آدم‌ها در ترکیه هستند. روابط ما با اتحادیه اروپا حل نشده، همین طور روابط ما با کردها.

آیا از فوتبال دلزده شده‌اید؟

هنوز از تیم باشگاهی‌ام طرفداری می‌کنم، ولی یقینا از روی پاسخی شرطی به رنگ فنرباغچه است. حتی با وجود این که فاتح تریم مربی تیم ملی ترکیه از ملی‌گرایان تندروست، باز من در خلال جام ملت‌های اروپا از ترکیه حمایت خواهم کرد، همان‌گونه که شما از تیم آلمان طرفداری خواهید کرد. اما آیا فوتبال‌دوست دوآتشه هستم؟ خیر.

مگر چه شده؟

در دهه ۱۹۸۰ بیشتر و بیشتر به نویسندگی پرداختم. همچنین در آمریکا زندگی می‌کردم. دیگر طوری شده بود که نمی‌دانستم کدام تیم فاتح جام حذفی ترکیه شده. به‌علاوه فوتبال ترکیه خیلی افتضاح بود. دیگر قهرمانی برای پرستیدن نمانده بود، همه بازنده بودند.

مثلا دروازه‌بان‌ها تا اواسط دهه ۱۹۹۰ برای ما نقش ویژه‌ای ایفا می‌کردند چون با توجه به برتری تیم‌های حریف در مسابقات بین‌المللی، این همیشه دروازه‌بان‌ها بودند که باید آبروی ترکیه را حفظ می‌کردند. به هر حال برای لذت بردن از فوتبال باید در بطن جامعه بود و من ایمانم را به این جامعه از دست داده‌ام.

آلبر کامو یک‌بار درباره دورانی که دروازه‌بان بود، گفته: «تمام آنچه را که با یقین زیاد درباره اخلاق و وظایف اخلاقی می‌دانم، مرهون فوتبال هستم.»

دست بردارید، شاید چنین حرفی درباره الجزایر دهه ۱۹۳۰ مصداق داشته، ولی امروزه این حرف ناپخته است. این روزها اخلاق شاید آخرین چیزی باشد که بتوان از فوتبال آموخت.


برگرفته از: هفته‌نامه اشپیگل

نظرهای خوانندگان

مصاحبه خيلي جالبي بود. منظورم حرف هايي بود كه آقاي پاموك گفتند. اين ها شايد خيلي با افكار و احساساتي كه من نوعي هم در ايران دارم به هم نزديك باشند. ممنون از ترجمه و درج اين مصاحبه.

-- ماني جاويد ، Jun 13, 2008 در ساعت 07:58 PM

che khub bood

-- بدون نام ، Jun 13, 2008 در ساعت 07:58 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)