تاریخ انتشار: ۱۱ تیر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
هم‌جنس‌گرایی: اقلیتی ناحق؟ و فاقد حقوق!؟ - بخش چهارم و پایانی

اجازه و تأیید هم‌جنس‌گرایی

اکبر گنجی

۱۱- فرهنگ پارادوکسیکال و هم‌جنس‌گرایی:
فرهنگ و سنت ما، هم‌چون هر فرهنگ و سنت دیگری، پر از تعارض و تناقض است. سنت محصول کار دست جمعی مردم یک جامعه در طول تاریخ است. نمی‌توان خود را از فرهنگ و سنت گذشتگان محروم و دره‌ای عمیق میان خود و گذشته ایجاد کرد. شخص نامقید (unencumbered self) لیبرالی، یعنی شخص انتزاعی، مستقل از همه‌ی فعالیت‌ها، تمناها، اندیشه‌ها، نقشه‌ها و برنامه‌ی زندگی، سنت و فرهنگ، وجود خارجی ندارد1.

سنت و فرهنگ هم‌چون لباس نیستند که موقع برون آمدن از خانه بتوان آن‌ها را عوض کرد. اما پذیرش غیر ناقدانه سنت، ما را اسیر ثبات گذشته‌ای که بسیاری از اجزایش غیر اخلاقی است، خواهد کرد. سنت قابل اتکا، سنت نقدپذیر دائمی است.

از منظر موضوع نوشتار حاضر، نوعی پارادکس باورنکردنی در این سنت وجود دارد. این سنت از یک سو هم‌جنس‌گرایی را عملی حیوانی و شنیع می‌خوانده و هم‌جنس‌گرایان را به قتل می‌رسانده است، اما ازسوی دیگر دربارهای شاهانش و ادبیاتش انبانی از شاهدبازی است (سعدی، عبید زاکانی و ...) و شاهدبازی چون حافظ را «لسان‌الغیب» خوانده است2. هر دین‌داری اگر بخواهد سخنش کمی دل‌نشین شود، کلامش را با شعری از حافظ تزیین خواهد کرد.

شواهد درون متنی حاکی از آن است که لسان‌الغیب ما شاهدباز بوده است. حتی اگر حافظ شاهدباز هم نبوده باشد، در دیوانش در این زمینه تئوری‌سازی کرده است.

صبا نگر که دمادم چه رند شاهدباز
گهی لب گل و گه زلف ضیمران گیرد

حافظ پخته شدن در این دنیا را برای داشتن حیاتی بالغانه در حیات اخروی لازم می‌دانست و می‌گفت رندانی که سیب زنخدان شاهدان را به بوسه می‌گزند، قدر میوه‌های بهشتی را بهتر می‌دانند:

ز میوه‌های بهشتی چه ذوق در یابد
هر آن‌که سیب زنخدان شاهدی نگزد

فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
و امروز نیز ساقی مهر وی و جام می

دل سپردن به عشق‌های خاکی و شاهدان زمینی یکی از اجزای زندگی رندانه‌ای است که حافظ برگزیده است:

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه‌ی تقوا و خرقه‌ی پرهیز

حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می‌خسبد و هم‌خانه کیست

در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت

من نه باشم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

رفته رفته صراحت بیشتر حافظ به ما می‌فهماند که منظور چیست:

به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

می‌خورد خون دلم مردمک چشم و سزاست
که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم

می دوساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر

می دوساله شرابی است که دو سال از انداختن آن گذشته است. محبوب چارده ساله، نازنینی کم سن و سال است. چنان‌که در جای دیگری می‌گوید:

چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش

در موارد زیادی اشاره‌ی وی به پسران کاملاً آهنگ جنسی دارد. نظیر:

ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای
کت خون ما حلال‌تر از شیر مادر است

گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش

به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده

چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل
یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف

دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این

پدر تجربه‌ای دل توئی آخر ز چه روی
طمع مهر و وفا زین پسران می‌داری

گر چنین جلوه کند مغ‌بچه باده‌فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را

مغ‌بچه پسرکی است که در میکده خدمت می‌کند. ساقی هم همین وضع را داراست:

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین‌ساق بود

ساقی سیم‌ساق من گر همه درد می‌دهد
کیست که من چو جام می جمله دهن نمی‌کند

چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید

زمانه، زمانه غیبت زنان از عرصه عمومی بود. زن وقتی جای زنان فقط در خانه باشد، امکان و فرصت بشتری برای آن‌چه در فرهنگ ما «بچه‌بازی» خوانده شده فراهم می‌گردد. آنان غروب‌ها در معابر عمومی حضور نداشتند؛ چه رسد به این‌که نیمه شب آواز خوان و صراحی در دست و مست به خانه‌ی عاشق بیایند. در آن دوره فقط مردان (جوان‌ها) می‌توانستند چنان تجربه‌ای را برای حافظ مهیا سازند:

پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست
نیمه‌شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فراگوش من آورد و به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

مسأله‌ی گذشته‌ی فرهنگی ما این است که بچه‌بازی را به پستوها رانده بود. در این فرهنگ، مشایخ و واعظان الگوی رفتاری افراد بودند. آنان از واعظان آموخته بودند که در ظاهر و عرصه عمومی خود را به گونه‌ای عرضه نمایند (عاشق خدا) و در حوزه خصوصی و خلوت (حوزه‌های علمیه دینی؟) آن کار دیگر (لواط) را انجام دهند:

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینم

حافظ هم این فرهنگ ریاکارانه را آموخته بود. به صراحت می‌گوید در آستین مرقعم پنهانی شراب می‌برم و مردم تصور می‌کنند که دفتر و کتاب است:

صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد

باده‌ی انگوری مست‌کننده شادمانه و شاکرانه سر می‌کشید:

آن‌چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است و گر باده‌ی مست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است؛ نه از خون شماست

نگویمت همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و ۹ ماه پارسا می‌باش

شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که عهد شاه شجاع است می دلیر بنوش

شراب خانگی ترس محتسب خورده
بر وی یار بنوشیم و بانگ نو شانوش

حافظ در سر پیری هم به شاهدبازی ادامه می‌دهد. وقتی که با اعتراض مواجه می‌شود که چرا به هوای لب شیرین پسران گوهر روحت را آلوده می‌سازی؟ تئوری شاهدبازی خود را برملا می‌کند. می‌گوید شناگران ماهر به اعماق آب دریا می‌روند و بیرون می‌آیند؛ بدون آن‌که جامه آن‌ها تر شود. یعنی من هم شاهدبازی می‌کنم؛ بدون آن‌که روحم آلوده شود:

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

۱۲- طرد دیگری همیشه حاضر:
نقد ایدئولوژی ناظر به گفتمان‌های موثر و مسلط بر یک جامعه است که به عنوان منابعی نامناسب، معیوب و گمراه‌کننده برای تفکر، عمل و ارتباط در آن جامعه کار می‌کنند. نقد ایدئولوژی،
اولاً: از محتوای آشکار ایدئولوژی پرده برمی‌دارد.
ثانیاً: محتوای آشکار ایدئولوژی را به محتوای پنهانش ترجمه می‌کند.
ثالثاً: مکانیسم‌هایی را که ایدئولوژی از طریق آن‌ها معنای نمادین و قدرت علی کسب می‌کند، روشن می‌سازد.
رابعاً: شیوه‌های سیستماتیک فریب‌خوردگی و متوهم شدن مردم و ناکامی و شکستشان به دلیل این توهم و فریب‌خوردگی را توصیف و تبیین می‌کند.

مارکس، فروید، نیچه و برخی از اشکال نظریه‌های فمینیستی چنین هدفی را تعقیب می‌کنند. به گفته‌ی اینان، حتی عاملان آگاه هم بعضاً نمی‌دانند که فریب خورده‌اند و گفتمان حاکم معنایی کاملاً متفاوت از آنی دارد که به نظر عاملان آگاه می‌رسد3.

ژاک دریدا به شیوه متفاوتی همین هدف را دنبال می‌کرد. به گفته‌ی وی، برای هر چیز تصدیق شده‌ای یک «دیگر»ی (زن در برابر مرد، سفیدپوست در برابر سیاه‌پوست، استعمارگر در برابر استعمارشده، عاقل در برابر دیوانه، متمدن در برابر بربر، فرد مذهبی رستگار در برابر ملعون یا کافر و ...) وجود دارد که با آن در تضاد است.

در تمامی این تقابل‌ها، واژه اول برتر و دارای امتیاز است و واژه معارض، فروتر و پست است. دیگری اگر چه به ظاهر غایب است، اما در بطن عیان است.

روش اوراق کردن (deconstruction) دریدایی می‌کوشد تا «دیگر»ی مفروض را عیان سازد و عملکرد آن را در فرهنگ حاکم نشان دهد. در این روش، انگاره‌های هویتی عاملان، از طریق عیان کردن آن «دگربودگی» سرکوب شده و پنهان، اوراق می‌گردد. هدف زدودن توهم وجود یک خویشتن ثابت و دارای مرزهای معین و جامعه‌ای دارای وحدت است.

گفتمان فرهنگی جامعه ناهمگون، ناهماهنگ و مبتنی بر طرد‌های سیستماتیک است. در این روش به افراد نشان داده می‌شود که درک آن‌ها از خویشتن، توهمی، متناقض، غلط، یا کوته‌بینانه است.

ناهم‌جنس‌گرایی و هم‌جنس‌گرایی یکی دیگر از دوپارگی‌های عمل‌کننده در زندگی اجتماعی است. یک جامعه‌ی دگرجنس‌خواه که دگرجنس‌خواهی را مبنای درک خود از خویشتن قرار داده است، هم‌جنس‌خواهان را افرادی معیوب و دارای ارزش منفی به شمار می‌آورد. هدف چنین جامعه‌ای آن است که هم‌جنس‌خواهی را از درک خود از خویشتن آن جامعه حذف کند.

دگر جنس‌خواهان هویت خود را از طریق متمایز کردن خود از چیزی که ظاهراً نیستند به دست می‌آورند. آن‌ها خود را آنتی‌تز هم‌جنس‌خواهی معرفی کرده و درهای زندگی شان را به روی هم‌جنس‌گراها می‌بندند.

اوراق کردن دریدایی نشان می‌دهد که این گونه افراد ناخودآگاهانه هم‌جنس‌خواهی را وارد درک خود از خویشتنشان می‌کنند. هم‌جنس‌خواهان یادآور چیزی هستند که دگرجنس‌خواهان هستند. این مهم نیست که دگرجنس‌خواهان تلاش می‌کنند تا هم‌جنس‌خواهان را از زندگی خود بیرون برانند و آن‌ها را حذف کنند، مهم این است که هویت دگر جنس‌خواهان در طی این فرایند به وجود هم‌جنس‌خواهان متکی می‌شود.

از سوی دیگر، هم‌جنس‌خواهی نسبت به دگرجنس‌خواهی مسأله‌ای بیرونی محسوب نمی‌شود. به احتمال بسیار، دگرجنس‌خواهان عناصری از هم‌جنس‌خواهی را با خود دارند؛ منتها، چون خود را دگرجنس‌خواه معرفی می‌کنند، یا منکر وجود این عناصر در وجود خویش می‌شوند و یا آن عناصر را طرد و سرکوب می‌کنند.

بر مبنای این تحلیل، انگیزه و هدف تنزل رتبه‌ی هم‌جنس‌خواهان در چنین جامعه‌ای، در امان نگاه داشتن خود از گرایش‌های هم‌جنس‌خواهانه‌ی وجود خویش است. افراد چنین جامعه‌ای چیزی را به انواع روش‌ها بیرون می‌رانند که در درون خود آن‌ها لانه دارد4.

۱۳- تفکیک لیبرالی تأیید عمل و به رسمیت شناختن حق فرد برای شرکت در آن عمل:
دفاع از حقوق شهروندان برای تعقیب راه‌هایی که می‌پسندند و سبک‌های زندگی‌ای که خوب می‌دانند، به معنای تأیید آن راه یا آن سبک زندگی نیست. ممکن است باوری را ناحق بدانیم و در عین حال از حق ناحق بودن دفاع کنیم.

دفاع لیبرالی از پورنوگرافی، هم‌جنس‌گرایی، یهودیت، تسنن، بهاییت، تشیع، تسنن، مارکسیسم، فمینیسم و غیره، به معنای تأیید این نحله‌ها و سبک‌های زندگی نیست. لیبرال‌ها بر مبنای یک تمایز مهم از چیزی که اخلاقاً نمی‌پسندند، دفاع می‌کنند. مایکل سندل، فیلسوف باهمادگرای ضد لیبرال، تمایز لیبرالی را بدین شکل تنسیق کرده است:

«لیبرال‌ها غالباً بدین مباهات می‌کنند که از چیزی که مخالفش هستند دفاع می‌کنند - مثلاً پورنوگرافی، یا دیدگاه‌هایی که پسندیده‌ی مردم نیست. آن‌ها می‌گویند دولت نباید شیوه‌ی مرجحی از زندگی را تحمیل کند؛ بلکه باید شهروندان را به حال خودشان بگذارد تا هر چه آزادانه تر ارزش‌ها و هدف‌های خودشان را انتخاب کنند؛ به شرطی که همین آزادی برای دیگران هم محفوظ بماند.

این پای‌بندی و دلبستگی به آزادی انتخاب اقتضا می‌کند که لیبرال‌ها دائماً میان اجازه و تأیید، میان مجاز دانستن یک عمل و تأیید آن فرق بگذارند. آن‌ها می‌گویند مجاز دانستن پورنوگرافی یک چیز است و تأیید آن یک چیز دیگر5

بنابراین وقتی کسی از حقوق بهاییان دفاع می‌کند، خود بهایی نشده است. همان طور که وقتی یک بهایی از حقوق یک شیعه دفاع می‌کند، تبدیل به یک شیعه نمی‌شود.

کسی که از حقوق هم‌جنس‌گرایان دفاع می‌کند، خود هم‌جنس‌گرا نیست یا به هم‌جنس‌گرا تبدیل نمی‌شود. ممکن است کسی هم‌جنس‌گرایی را ناحق بداند و در عین حال از حقوق شهروندی هم‌جنس‌گرایان دفاع نماید.

۱۴- نتیجه:
حقوق بشر حقوق انسان با پوست و گوشت و خون دوپای زمینی است. انسان غایت فی نفسه است و نمی‌توان او را چون ایزار و وسیله در پای مفاهیم انتزاعی و ایدئولوژی‌های ناکجاآبادی قربانی کرد.

هدف اخلاقی هر سیاستی، از جمله روشنفکری، باید معطوف به کاهش درد و رنج آدمیان باشد، نه قربانی کردن آن‌ها در پای سعادت خیالی. نه خیر و سعادت را می‌توان به یک راه و طرح خاص فرو کاست؛ و نه وظیفه‌ی روشنفکر و سیاستمدار است که به دنبال افزایش سعادت دیگران باشد (پدرسالاری)

کاهش درد و رنج، یعنی فراهم آوردن امکانات اولیه، برداشتن موانع و محدودیت‌های سد راه، تا افراد بتوانند زندگی‌شان را آن‌گونه که خود درست می‌دانند، سامان ببخشند. سرمایه‌داری افسارگسیخته اکثریت عظیمی را از امکانات اولیه محروم می‌سازد؛ ولی ایدئولوژی‌های پدرسالارانه، نه تنها امکانات اولیه را تبعیض‌آمیز توزیع می‌کنند، بلکه تنها یک سبک خاص از زندگی را به عنوان بهترین سبک زندگی به همگان تحمیل می‌کنند.

مدافعان حقوق بشر، اگر در دفاع خود جدی هستند، باید از حقوق تمام اقلیت‌ها دفاع نمایند. روشنفکری دینی نمی‌تواند تا ابد خود را اسیر تعیین نسبت مفاهیم انتزاعی بحث دین و دموکراسی، دین و آزادی، دین و حقوق بشر و ... کند؛ بدون آن‌که به مصادیق این عناوین بپردازد.

آقای خامنه‌ای هم از مردم‌سالاری دینی، حقوق بشر اسلامی و آزادی در چارچوب دین دفاع می‌کند. حتی بالاتر از این، او مدعی است که جمهوری اسلامی مردم‌سالارانه‌ترین و آزادترین رژیم دنیاست که حقوق آدمیان را رعایت می‌کند.

کذب این مدعا وقتی روشن خواهد شد که از قله‌ی عالم انتزاع به سطح امور انظمامی نزول کنیم و درباره‌ی موارد روشن و خاص سخن بگوییم. حقوق بشر، حقوق افراد انتزاعی و خیالی نیست. حقوق بشر، حقوق همین آدمیان خاص زمینی است که در چنبره‌ی فقر و استبداد و تبعیض اسیرند؛ درد و رنج می‌کشند و نابود می‌شوند.

باید از حقوق تک تک اقلیت‌ها، تک‌تک آدمیان دفاع کرد. پروژه‌ی حقوق بشر، پروژه‌ی همه یا هیچ است. نمی‌توان (نباید) گروهی از آدمیان را از دایره‌ی حقوق بشر خارج و آن‌ها را طرد کرد.

ممکن است روشنفکران دینی چون کدیور، هم‌جنس‌گرایی را ناحق و خارج از مسیر درست انسانی بدانند، ولی نمی‌توانند منکر حقوق آن‌ها شوند و آمرانه فرمان دهند اول برادری‌ات را اثبات کن؛ پس از آن طلب میراث کن!

حقوق بشر میراث گروهی خاص نیست؛ حقوق بشر میراث انسانی است که غایت فی نفسه است و هیچ مفهوم انتزاعی‌ای مقدس‌تر از او نیست.


پاورقی‌ها:

۱- مایکل سندل در نقد شخص نامقید لیبرالی می‌نویسد: «ما نمی‌توانیم خودمان را این گونه مستقل به حساب آوریم؛ بی آن‌که تاوان سنگینی از جهت وفاداری‌ها و معتقدات خود بپردازیم.

وفاداری‌ها و معتقداتی که قوت اخلاقی تا حدودی ناشی از این واقعیت است که زیستن با آن‌ها از فهم خویشتن خودمان به عنوان اشخاص خاص جدایی ناپذیر است- یعنی اشخاصی عضو این خانواده یا این باهماد یا این ملت یا این مردم، به عنوان حاملان تاریخ، به عنوان پسران و دختران آن انقلاب، به عنوان شهروندان این جمهوری.

وفاداری‌ها و بیعت‌هایی از این دست چیزی فراتر از ارزش‌هایی است که من بر حسب تصادف دارم یا فراتر از هدف‌هایی است که من «در هر زمان معین بدان‌ها دل می‌بندم.» آن‌ها فراتر از تکالیفی هستند که من داوطلبانه به عهده می‌گیرم و فراتر از «وظایفی طبیعی» هستند که در قبال انسان‌ها دارم.

آن‌ها سبب می‌شوند که من دینی بیش از آن‌چه عدالت اقتضا می‌کند یا حتی اجازه می‌دهد، به عده‌ای داشته باشم؛ نه به دلیل تئافقاتی که انجام داده‌ام، بلکه به دلیل آن وابستگی‌ها و تعهدات کم و بیش پایداری که اگر همه را با هم در نظر بگیریم معین و تعریف می‌کنند که من که هستم.»

Michael J. Sandel, Liberalism and the Limits of justice (Cambridge: Cambridge University Press, 1982), P.179.

۲- نصرالله پورجوادی در مقاله «داستان‌های احمدغزالی در تبریز» به طور مبسوط مسأله‌ی شاهدبازی را تحلیل کرده و شاهدبازی کسانی چون احمد غزالی و شمس تبریزی را به طور مستند نشان داده است.

مقاله وی در کتابی که به تازگی در تهران به مناسبت بزرگداشت پرفسور لندت انتشار یافته، درج شده است. رجوع شود به:
جشن‌نامه پرفسور لندت، انتشارات حکمت، تهران، ۱۳۸۷.

۳- آلبر کامو نوع دیگری از نقد ایدئولوژی را به نمایش می‌گذارد. به گمان او، زندگی پوچ (بی‌معنا) است. یعنی معنا و هدفی بیرون از جهان و زندگی وجود ندارد. خدایی وجود ندارد تا طرحی و نقشه‌ای پیشینی برای جهان و آدمیان ریخته باشد و انسان‌ها مجبور باشند آن طرح را دنبال کنند.

معنای زندگی، چیزی نیست جز آن‌چه آدمیان برای معنا بخشیدن به زندگی خود بر می‌سازند. بدین ترتیب، آدمی در عالمی تهی از ارزش‌های الهی یا استعلایی، بی‌خانمان است.

از نظر کامو، به دنبال معانی،اهداف و نقشه برای جهان و زندگی گشتن، معادل خودفریبی است. انسان‌ها با برساختن ادیان و ایدئولوژی‌ها، خود را درباره ساختار نظام هستی فریب می‌دهند.

دین و ایدئولوژی، اسطوره‌ها و توهمات بزرگی هستند که پرده‌ای بر چشم آدمی می‌کشند تا پوچی زندگی و عالم را نبیند و نفهمد. پوچی کامو، به طغیان متافیزیکی (metaphysical rebellion) منتهی می‌شود: اعتراض انسان علیه وضع خودش، علیه وضع عالم، علیه شر و رنج ناموجه.

به باور کامو، دو بدیل فریب‌آمیز برای طغیان متافیزیکی وجود دارد. یکی نجات از طریق رنج داوطلبانه‌ی خدایی بی‌گناه؛ و دیگری مارکسیسم که شکل عرفی دیدگاه مسیحی است.

می‌گوید: «مأموریت پرولتاریا این است: فرا آوردن عزت محض از ذلت محض؛ با رنج خویش و مبارزه‌ی خویش. این مسیح است در قامت انسان.»

۴- رجوع شود به:
برایان فی، فلسفه امروزین علوم اجتماعی، ترجمه‌ی خشایار دیهیمی، طرح نو، صص ۲۳۵ - ۲۲۴.

5 -Michael Sandel. “Introduction”. In Sandel, ed. Liberalism and its Critics (New York University Press, 1984. 1.


بخش نخست: اقلیت‌ها، سبک‌ها و جماعات پرمسأله
بخش دوم: روشنفکری دینی و مسأله هم‌جنس‌گرایی
بخش سوم: حیوانات وحشی واجب‌القتل

نظرهای خوانندگان

با خواندن اين مقاله‌هاي گنجي بيشتر به ميزان نفوذحوزه عواطف انساني در حوزه باور منطقي پي بردم. اينكه چطور مهر و كين به كسي يا كساني در باورهاي افراد نفوذ مي‌كنند؟و اساس انها را دگرگون مي‌سازند.

-- بدون نام ، Jul 1, 2008 در ساعت 12:03 PM

آقای گنجی عزیز، شهامت و آزادگی شما را در دفاع از حقوق انسانها می ستایم. مایلم اما نکته ای را با شما در میان بگذارم. به نظر من شاهدبازی که شما در متن به آن اشاره کرده اید اگرچه متضمن مناسبات جنسی با همجنس است، اما بیشتر باید آن را در مقوله عشق ورزیدن یا برقراری روابط جنسی با کودکان و نوجوانان گنجاند. مقایسه همجنسگرایی با شاهدبازی (سکس با کودکان) مقایسه ای نادرست و گمراه کننده است. سکس با کودکان تحت هر شرایطی اخلاقاً نارواست. اما همجنس گرایی مناسبات جنسی میان دو فرد عاقل و بالغ است که اگر برمبنای توافق آگاهانه و مختارانه آنها صورت بگیرد اخلاقاً بدون اشکال است. از طرف دیگر، سکس با همجنس در شرایط عسرت و در دسترس نبودن فردی از جنس مخالف هم ربطی به همجنس گرایی به معنایی که در مباحث اخلاقی و حقوقی معاصر مطرح است، ندارد. در هرحال این موارد چیزی از ارزش شجاعت مدنی و صداقت اخلاقی شما کم نمی کند.

-- بدون نام ، Jul 1, 2008 در ساعت 12:03 PM

آقای گنجی واقعاً ممنون هستیم. برای اثبات اینکه ما، همجنسگرایان الزما اون کلیشه ذهنی مردم نیستیم باید خیلی تلاش کنیم. به باور مردم یه همجنسگرا باید ادا و اصولای یه زن رو در بیاره، عشوه بیاد و با ناز صحبت کنه و.... مقاله شما می تونه فتح بابی باشه برای شناساندن بیشتر ما همجنسگرایان به جامعه. که ما رو به چشم منحرف نبینند بلکه عادی و مانند ما بقی مردم چه اکثر ما، بین مردم هستیم، با اونها زندگی می کنیم ولی اطرافیانمون هیچ وقت نمی فهمند که ما چی بودیم و چه احساسی داشته ایم. باز هم ممنون که به عنوان اولین روشنفکر تاثیر گذار ایرانی شهامت صحبت در این باره رو داشتین.

-- حامد ، Jul 1, 2008 در ساعت 12:03 PM

در مورد تعبير و تفسيراشعار حافظ و بويژه مولوي ، لازم است كه استعارات و مجازات واژگان آنها را در سپهر معنائي آنچه كه بيان ميكنند در نظر داشت و الا ما را در درك مقصود آنها به كژراهه ميكشاند كه كمترين آن تعبير پست مدرنيستي از اشعار حافظ خواهد بود!

-- سهراب ، Jul 1, 2008 در ساعت 12:03 PM

لازم است یادآوری شود که آقای دکتر سیروس شمیسا کتابی تحت عنوان شاهد و شاهدبازی در شعر فارسی تالیف کرده اند (حدود سال 80) ولی متاسفانه گویا تمام نسخه های آن توسط ج.ا. خمیر شده.
از آقای گنجی بخاطر جرات بحث چنین حقایقی ممنونم. باید جامعه ما هر چه زودتر در این آینه ها به خودش بنگرد!

-- آرش ، Jul 1, 2008 در ساعت 12:03 PM

گرايش جنسي در انسانها سه شكل اصلي ( به فرعيات مانند آسكسواليته و فتيشيسم در اينجا نمي پردازم) بروز مي كند. اولي “ دگر جنس گرايي“ يا Heterosexualität كه در مورد كساني به كار مي رود كه رابطه ي عشقي و جنسي را تنها با جنس مخالف برقرار مي كنند. دگر جنس گرايي را بسياري همچنان تنها شكل “ مجاز“ و “طبيعي“ رابطه بشمار مي آورند ، اما در حقيقت اين نوع نگاه ريشه در مذاهب دارد كه از نظر آنها تنها شكل شرعي رابطه ميان زن و مرد رابطه اي است كه به توليد فرزند مي انجامد. دومي “ دو جنس گرايي“ يا bisexualität است . دو جنس گرايي يعني تمايل مضاعف هم به جنس مخالف و هم به همجنس. زيگموند فرويد اين نظريه را طرح كرد كه همه ي انسانها دوجنس گرا هستند ، يعني تمايل مضاعف به دو جنس در همه وجود دارد، اما نورمها و تابوهاي اجتماعي باعث شده كه اكثر انسانها تنها بخش مجاز تمايلات جنسي خود يعني دگر جنس گرايي يا رابطه با جنس مخالف را برگزينند. البته كساني بعد از فرويد اين تز را مورد نقد قرار دادند، اما هيچيك وجود دو بخش زنانه و مردانه در هر انساني را نفي نكردند. دو جنس گرايي نيز پديده اي است كه در ميان حيوانات نيز مشاهده شده است .

-- reza ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

شكل سوم كه در بالا بدان اشاره كردم همجنسگرايي يا Homosexualität است كه بمعناي تمايل به همجنس است و هم در زنان (Lesbien) و هم در مردان وجود دارد. همجنسگرايي يك واقعيت است و هيچ نقطه اي از جهان وجود ندارد كه در آن چنين پديده اي موجود نباشد. امروزه تمام انسيتوهاي معتبر روانكاوي بر اين نكته توافق دارند كه همجنسگرايي ، نه بيماري رواني است و نه انحراف جنسي. طبق آمار موجود 4 درصد از مردان و 2 درصد از زنان در جهان همجنسگرا هستند . البته با توجه به اينكه هنوز در بسياري از نقاط جهان تعداد همجنسگراياني كه بدليل قوانين ناقض حقوق بشر و يا تعصب شديد فرهنگي و مذهبي عليه همجسنگرايان ، اين تمايل خود را پنهان مي كنند و حتي براي پوشاندن آن به رابطه ي زناشويي با جنس مخالف نيز تن مي دهند ، بسيار زياد است ، اين رقم آماري در مجموع تا ده درصد حدس زده مي شود. متاسفانه اين پيشداوري كه همجنسگرايي ، “غلط“ يا “غير طبيعي“ يا “انحراف جنسي“ است ، هنوز در بسياري وجود دارد. بسياري مغرضانه يا از سر نا آگاهي همجنسگرايي را با پدوفيلي (Pädophilie)(تمايل جنسي به كودك) يكسان مي پندارند، در حاليكه اين دو پديده هيچ ربطي به يكديگر ندارند. پدوفيلي ، كه نوع جنايي آن در تجاوز جنسي به كودكان بروز پيدا مي كند، يعني تمايل جنسي يك بزرگسال به كودك كه طبق آمار موجود 70 درصد در مورد پسر بچه ها اعمال مي شود. از آنجا كه رابطه ي جنسي يك بزرگسال با يك كودك يك رابطه نابرابر است ، از آنجا كه در آن كودك مجبور به تن دادن به رابطه جنسي مي شود كه در موردش هنوز چيزي نمي داند و اصولا ارگانهاي جنسي و بلوغ فكري در او هنوز رشد كافي نيافته است، نوعي اعمال قدرت و خشونت است كه از سوي بزرگسال بر كودك تحميل مي شود. پدوفيلهايي كه روياي آميز جنسي با كودك را متحقق مي كنند ، با تهديد و خشونت و با ايجاد هراس و وحشت در كوك به او تجاوز مي كنند و موجب صدمات روحي مي شوند كه تمام زندگي و آينده ي كودكان را تحت الشعاع قرار مي دهد. پدوفيلي ، تجاوز و ايجاد رابطه ي جنسي با كودك بهمين دلايل در اكثر نقاط دنيا ممنوع است و مجازات دارد.

-- reza ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

همجنسگرايي ، بر خلاف پدوفيلي يك رابطه ي دو جانبه است كه دو انسان بالغ و بزرگسال با تمايلات مشابه با يكديگر ايجاد مي كنند. همجنسگرايي پديده اي است كه به درازاي تاريخ بشريت وجود داشته است. همچنين وجود همجنسگرايي در حيوانات نيز امري اثبات شده است و نشان مي دهد كه تمايل به همجنس يكي از اشكال طبيعي رابطه ي جنسي بشمار مي آيد. همانگونه كه اكثر انسانها راست دست هستند ، اينكه اكثر مردم با دست راست مي نويسند ، دليل بر نفي اين موضوع نمي شود كه انسانهايي هم وجود دارند كه چپ دست هستند و با دست چپ مي نويسند. هر چند كه در مكانيسمهاي جمعي بخصوص در جامعه هاي توده وار اين تمايل به حذف يا سركوب هر كس كه به نورمهاي اكثريت گرايش يا تعلق ندارد، ديده مي شود. هنوز در كشورهايي مثل ايران، حتي در بين جماعت روشنفكر تعصبات و پيشداوريهاي شديد نسبت به همجنسگرايي و همجنسگرايان وجود دارد. دين مي گويد هر رابطه ي جنسي كه به بچه دار شدن منجر نشود، ممنوع است. از اين نظر حتي روشنفكران غير ديني ما نيز بخشا دچار همين پيشداوري آمرانه و دخالتگر در حريم خصوصي انسانها ديده مي شود. اسلام حتي مردان عزب را سرزنش مي كند و تن دادن به رابطه ي زناشويي را براي همگان وظيفه مي شمارد. همچنين براي زنان تكليف مي كند كه مهمترين وظيفه شان مادرشدن است و بدين ترتيب حق انتخاب بشر را در تعيين نوع زندگي از اساس نفي مي كند. دين با عقل در بسياري از موارد قابل جمع نيست و انساني كه به ابزار خرد مجهز است و بشر دوستي و رنگارنگي فضاي زندگي را مي پذيرد ، انساني كه آزادي را جزو حقوق طبيعي مي شمارد و حق انتخاب را يكي از مهمترين اجزاء آن ، نمي تواند حرف غير منطقي و بي اساس را ( حتي اگر خود خدا آن را گفته باشد!) بپذيرد. سوال مي كنيم كه اگر تنها توليد فرزند معيار تعيين رابطه است ،

-- reza ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

پس تكليف زوجهايي كه بدلايل پزشكي بچه دار نمي شوند، چيست. بخصوص زنان اگر نتوانند توليد مثل كنند و نقش مادر را كه “مهمترين دليل وجوديشان“ شمرده مي شود ايفا كنند، آيا موجوداتي بي ارزش تر از ديگران محسوب مي شودند. آيا محكوم به عزلت نشيني هستند ؟ آيا مي شود از “رحمت الهي“ دم زد، اما كمترين نسبتي با پديده اي بنام “هومانيسم“ (بشردوستي) و احترام به حرمت انسان نداشت؟ دفاع از حقوق همجنسگرايان براي هر انساني كه حقوق انسانها را حرمت مي گذارد و از جزم انديشي فاصله گرفته است، يك وظيفه است. مسلم است كه در جامعه اي مانند ايران با توجه به وجود حكومتي كه هر كه طبق قوانين اسلامي ، مجازات مي كند و اصولا مجازات گر است ، صحبت از حقوق همجنسگرايان و مبارزه و روشنگري ، همت بسيار مي خواهد و كاري است بس دشوار، بخصوص با توجه به اينكه وضع قوانين نا عادلانه و تقويت ديدگاه سنتي و قانوني شدن نقض حقوق انسانها توسط انسانهاي ديگر ، كار بسي دشوارتر مي نمايد. در كشوري كه در سطح جامعه شنيع ترين جوكها ساخته مي شود كه محتواي آن “بچه بازي“ ( چيزي كه در غرب مجازات دارد و ترويج آن شرم آور بشمار مي آيد، چرا كه نقض صريح حقوق كودك بشمار مي آيد) را امري پذيرفته شده مي نماياند، اما در مورد همجنسگرايي اينهمه پيشداوري وجود دارد و بسياري هنوز از لقب ناپسند و غير انساني “كوني“ در مورد آن استفاده مي كنند، قوانيني وضع شده كه نه تنها هرگونه حق دفاع از حرمت انساني را از همجنسگرايان مي گيرد، بلكه حتي آنها را حبس و اعدام مي كند. مهم اين است كه با وجود همه ي اينها همجنسگرايان با وجود اينكه در چنين جوامعي وجودشان “انحراف“ تلقي مي شود با آگاهي از مبارزات هم سرنوشتانشان در نقاط ديگر جهان، با رشد آگاهي خودشان ، خود را باور كنند و به درجه اي از اعتماد بنفس برسند كه بتوانند بدون هراس از تكفير وجود خود را بصداي بلند اعلام كنند ، تا ديگر نشود ناديده شان گرفت . حقوق خود را طلب كنند تا جايگاه اجتماعي خود را تثبيت كنند. اين راهي است كه ديگران رفته اند. راه سختي است. اما راهي بجز پا گذاشتن در آن نيست .

-- reza ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

راه ديگر خودكشي دسته جمعي است كه نه تنها گرهي از كار كسي نمي گشايد، بلكه بيشتر نوعي سلب مسئوليت است از ايفاي سهم براي ساختن آينده. همجنسگرايان(چه زن و چه مرد) با تشكل و روشنگري و اعاده ي حقوق خود جزء مهمي از جنبشهاي تقويت كننده ي دمكراسي خواهي در ايران هستند.

علل همجنسگرايي

علل و ريشه هاي همجنسگرايي نزديك به يك سده است كه مورد بحث است. بطور كلي دو ديدگاه در اين مورد وجود دارد:

اولي ديدگاهي است كه بر پايه ي نظريه بيولوژيك-پزشكي استوار است و طبق آن تاثير ژن و يا هورمون بعنوان عوامل تعيين كننده ي گرايش جنسي مورد بررسي قرار مي گيرد. ديدگاه دوم به بررسي علمي پيشزمينه هاي جامعه شناسانه- فرهنگي مي پردازد و از طريق بررسي داده هاي خانوادگي –تربيتي و اجتماعي همجنسگرايي را نتيجه ي “مشكلات تربيتي“ (نوعي انحراف) تلقي مي كند كه مي توان آن را “تصحيح“ كرد. برخي “عدم حضور پدر“ در دوران كودكي يا مواردي مشابه را دليل همجنسگرا شدن مردان مي دانند و يا در مورد زنان “تجربه ي منفي رابطه با جنس مخالف“ ... را. اين تئوري كلاسيك “پدر غايب“ و “مادر بي نهايت دلسوز“ ريشه در افكار زيگموند فرويد دارد. اگر حق با فرويد مي بود، مي بايست اكثر پسراني كه پدرانشان با آنها فاصله داشته اند و از زندگي آنها غايب بوده اند، همجنس گرا شده باشند. يا در مورد زنان طبق نظريه فرويد مبني بر اينكه زنان از “حسادت به آلت تناسلي مردانه“ رنج مي برند و يا زنانيكه از نظر او بدليل اينكه آرزوي “مرد“ شدن دارند ، عليه نقش زنانه قيام مي كنند، بايد همه لزبين شده باشند. اما هر دو تز فرويد با واقعيت فاصله دارد.

-- reza ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

همچنين بي اساس بودن كليشه ي “غير طبيعي“ بودن تمايل به همجنس توسط آزمايشهاي بيولوژيك روي حيوانات روشن شده است. يكي از هزاران نمونه كتاب پتر اوون(Peter Owen) به نام Born Gay است كه در آن اسناد مربوط به مشاهده ي همجنسگرايي در نزديك به 450 نوع از حيوانات به چاپ رسيده است.

اما اينكه دلايل واقعي همجنسگرايي چيست، هنوز يك معما باقي مانده است. گرايشي كه اينگونه بي پروا بر عليه گسترش ژن عمل مي كند، در منطق آن تفكري را كه تمام هم و غمش توليد مثل است، مي بايست تاكنون ريشه كن شده باشد! اما از نظر بيولوگها اين مسئله ي وراثت و گسترش ژن عليرغم وجود همجنسگرايي ، نه تنها مورد تهديد قرار نمي گيرد، بلكه همجنسگرايان مي توانند به خواهران و برادران خود در نگهداري كودكان كمك كنند و يا حتي با قبول سرپرستي كودكان بي سرپرست به رشد ژن گروه انسان ياري رسانند. (طبق تجربه اي كه در غرب صورت گرفته، زوجهاي همجنسگرا كه سرپرستي كودكان را مي پذيرند، اكثرا والدين بسيار دلسوزي هستند).

در عرصه ي بيولوژيك سيمون لوي Simon LeVay (نوروبيولوگ آمريكايي) در دهه نود مغز 35 مرد را كه 19 نفرشان همجنسگرا بودند مورد آزمايش قرار داد و بدين نتيجه رسيد كه بخش كوچكي در جلوي هيپوتالامس مغز قرار دارد و INAH 3 نام دارد، يك سوم مردان دو جنس گرا و برابر با مقداري است كه در مغز زنان وجود دارد. تئوري “مغز زنانه“ در همجنس گرايان زاده شد، اما در دوران خود كمتر مورد توجه قرار گرفت تا مدتي پيش كه آزمايشي مشابه در ارگون همين نتيجه را نيز در مورد حيوانات اثبات كرد. اين تز توسط خانم زيگريد اشميتز مورد ترديد قرار گرفت ، چرا كه او با توسل به تئوري پلاستيسيته ي مغز اثبات كرد كه مغز در طول زندگي ثابت نمي ماند بلكه تغيير مي كند. همين نكته اين تز را مورد ترديد قرار داد كه آيا زندگي همجنسگرايانه مغز همجنسگرا را فرم مي دهد يا برعكس.

-- reza ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

همچنين تزهاي ديگري نيز وجود دارد، از جمله ژنتيگ و اثبات وجود ژن همجنسگرا توسط

دين همر Hamer) (Dean در سال 1993 . در علم ژنتيك وجود ژني كه همجنسگرايي را مي سازد در آزمايشهاي گوناگون اثبات شده ، اما ژنتيك نم تواند تنها توضيح دهنده ي تمام علت باشد. يك نكته ي ديگر كه اثبات شده اين است كه اكثر مرداني كه بشدت و عنادورزانه با همجنسگرايي مخالفت مي ورزند، در مورد تصوير مردان، لخت نسبت به مرداني كه تعصب خاصي در اينمورد ندارند، بسيار بيشتر تحريك مي شوند.

بهر حال همانگونه كه اشاره كردم همجنسگرايي نه قابل تغيير است و نه قابل حذف ، يك واقعيت است و هم خود همجنسگرايان و هم جامعه مي بايست وجود آن را بعنوان يك واقعيت بپذيرند. همچنين درصد بيماري رواني در ميان همجنسگرايان بهيچوجه بيشتر از درصد بيماري رواني در ميان دو جنس گرايان نيست، اما در جوامعي كه همجنس گرايي پذيرفته نمي شود و مجازات دارد، موقعيت بسيار دشوار زندگي همجنسگرايان و سركوفتها و تحقيرهاي اجتماعي ، به انزوا كشيده شدن ، پذيرفته نشدن از سوي نزديكان و فاميل... عواملي مهمي هستند كه باعث ايجاد مشكلات روحي، ياس، خودكشي ... در همجنسگرايان مي شود.

با تحقير همجنسگرايان و منسوب كردن آنها به “غير عادي“ “غلط“ ... همجنس گرايي از بين نمي رود و “مشكلي“ حل نمي شود ، هر چند كه همجنس گرايي در ذات و طبيعت خود اصلا مشكل نيست. پيشداوري و تعصب و برخورد انساني از چيزي كه مشكل نيست، يك مشكل مي سازد.

-- reza ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

اين ادعا كه همجنس گرايي با “فرهنگ“ و “سنت“ ما همخواني ندارد، همانقدر ابلهانه است كه كسي ادعا كند حقوق بشر براي ما ساخته نشده يا مثلا آزادي براي ما خوب نيست. حقوق بشر و آزادي جزو حقوق طبيعي همه ي انسانها است و همجنسگرايي مطابق طبيعت برخي از انسانها در هر جامعه اي . همجنس گرايي نه به قشر و طبقه ي خاصي تعلق دارد و نه به يك گروه اجتماعي محدود مي شود. آنچه مسلم است اينكه اگر فرزند يك روحاني همجنسگرا باشد با مشكلات بسي عظيم تر روبروست تا فرزند والديني كه كمتر تعصب دارند و نگاه بازتري به جهان. كسانيكه ناچار به پنهان كردن يا نزيستن همجنسگرايي خود باشند، تا پايان عمر در گردابي از مشكلات روحي و رواني دست و پا خواهند زد ، اما آنها كه همجنسگرايي خود را بپذيرند و زندگي كنند و براي اعاده ي حقوق پايمال شده ي انساني خود حركت كنند، نه تنها در بهبود وضعيت خود ، بلكه در پيشرفت فكري و باز شدن فضاي تنگ و بسته ي سنت غير تعقلي نقشي غير قابل انكار بر عهده خواهند گرفت.

-- reza ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

درود بر آقای گنجی انسان آزاده و شجاع

-- ali ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

«شاهدبازي حافظ و حافظ بازي ما»!

-- سعيد ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

با تشکر از اقای گنجی- در زمانه ای که روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی هنوز در توهم بحث های انتزاعی سیاسی دست و پا می زنند (سکوت سایت ها و چهره های به اصطلاح اصلاح طلب در مورد مقالات جدید اقای گنجی موید این امر است) مردان شجاعی چون گنجی به ایرانییان درس تساحل و تسامح با دگر باشان جنسی و فکری را می اموزند تا ایرانی اباد و ازاد را برای نسل امروز و فردا بیا فرینیم. ممنون اقای گنجی

-- علی طباطبائی ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

ba tashakkor az aaghaye Ganji va talaashe ishaah baraaye baz kardane fazaaye goftemaan dar pooblisistike faarsi-zabaanha. kheyli az ghalam-bedastaane iraani ke khod raa sekoolaar va gheyre mazhabi ghalamdaad mikonand ta be emrooz natavaaneste va yaa nakhaasteand in chenin khobb va mostadall raaje be hamjensgaraayi va hoghooghe hamjensgaraahaa benevisand va in goftemaane besyaar mohemm va hayaati baraaye aayandei modern va demokraatik dar Iraan pish bebarand. Ganji ba in kaar neshaan daad ke oo zehni faaal va pooya daarad va bahshaaye roshanfeke dini va gheyre dini maa raa be jaayi nemirasaanad. maa niyaaz be omgh va mazmoon dar goftemaan daarim va na barchasbzanihaaye arzaan va nakhnemaa. pirooz va kaamyaab baashid aaghaaye Ganji

-- Ali ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

lمثل هميشه شهامت و درك و شعور آقاي گنجي ستودني است.شايد در بين مدعيان روشنفكري ايشان از معدود كساني باشند كه معني حقوق بشر را واقعا درك كرده اند و بدون هيچ اما و اگري آن را قبول دارند. تا وقتي اين آگاهي گسترده و تا حدودي همه گير نشود پياده كردن آن در ايران ممكن نخواهد بود.

-- بدون نام ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

دگر باش بودن عنوانی است که اخیرا به افراد غیر دگر جنسگرا اطلاق می شود .. دگر باش بودن شامل گروه وسیعتری از افرادی که دگر جنسگرا نیستند می شود/
یعنی همجنسگرایان/گی ها
و لزبین ها و افراد ترنس سکسوال که یا تغییر جنسیت داده اندو یا بخاطر عدم هماهنگی جسمشان که مثلا مردانه است با تمایلات روحی اشان که زنانه است بشدت رنج می برند و خواهان یک جراحی برای هماهنگی جسم با روحشان هستند.. مطلبی که می خواهم در اینجا بر آن توجه شود این است که مردم معمولا به تفاوت و تمایز عمیقی که بین ترنسها و گی ها وجود دارد توجهی نمی کنند و گی ها را مردانی با تمایلات زنانه فرض می کنند و به قول کاربر همجنسگرا آقای حامد باعث
رنجش آنان می شوند در واقع گی ها و همجنسگرایان
دنیای بسیارمتفاوتی با دنیای ترنسها دارند..برای من ترنس
هم دنیای گی ها یک دنیای
ناشناخته است.. الگوی ذهنی ترنسها بسیار به الگوی ذهنی دگر جنسگرایان نزدیک است..یعنی در الگوی ذهنی یک ترنس یک رابطه
احساسی و جنسی حتما یک طرفش باید صید باشد
و طرف دیگر صیاد..یک طرف
باید باید قوی و قابل اتکا و طرف دیگر ضعیف تر ومحتاج دستانی قوی..یک طرف زن(هر چند با عمل جراحی)
و یک طرف مرد قرار گرفته باشد..ترنسها از این که مردها
بدیده یک زن به آنها نگاه و رفتار کنند بسیار لذت میبرند
ترنسها بخاطر بدست آوردن عشق یک مرد پروسه پیچیده و پر رنج و هزینه جراحی را تحمل می کنندوپرچم مبارزه را
یا به قول همجنسگرایان آشکار سازی هویت را از سنین نوجوانی بدست می گیرند.. با خانواده و جامعه درگیر میشوند و شجاعانه هویت خود را پنهان نمی کنند
اما گی ها به قول خودشان ار آشکار سازی هویتشان در بیشتر مواقع
در هراسند تا در عافیت ظاهرشان که مانند دگر جنسگرایان هستند باقی بمانند و از رنجی که ترنسها
بخاطر عمل جراحی و روند پیچیده و مشگلی که آنها برای متقاعد کردن خانواده و فامیل برای پذیرش شکل و ظاهر جدیدشان می برند بی اطلاع
هستند.. برای یک گی این توهین آمیز است که فردی او را یک زن تلقی کند در حالیکه منتهای آمال یک ترنس این است که پرنسس و صاحب قلب یک مرد باشد..در نظر بعضی از گی ها ترنسها افراد ضعیف..مفعول و منفعلی هستند که تظاهر به زن بودن
می کننددر حالیکه به نظر من
مدال شجاعت را باید به ترنسها داد که با قلب و روحیه لطیف زنانه اشان مبارزه جانانه و سختی را برای قرار گرفتن در جایگاه اجتماعی که خود را مستحق قرار گرفتن در آن می دانستند انجام داده اند وچون صادق بوده اند نتایج بهتری هم گرفته اند.

-- raha ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

فقط در یک کلام می تونم بگم آقای گنجی برات
متأسفم
که حالا به یک جائی رسیدی که برای جوون های ایرونی خط مشی تعیین می کنی و براشون حق و ناحق را مشخص می کنی، من نمی دونم به خدا تو اون روز چی می خوای جواب بدی؟
من همه همجنسگراها رو درک می کنم و می خواهم همین الآن یه چیزی رو اعتراف کنم و اونم اینکه منم یک زمانی این احساسات رو به شدت تجربه می کردم و بعد به خودم حق می دادم ولی بعد از کمی فهمیدم که من به این دنیا نیومدم که این باشم، من به همه همجنسگراها حق می دهم، ولی باید بفهمن که پشت سر این احساسات چیه؟ خودشون بشناسن خدا رو بشناسن و به سمت عشق واقعی حرکت کنن! بله غرب و امثال گنجی ها مدعیان حقوق بشر از خیلی چیزها صرفاً بر اساس نگاه روشنفکرانه دفاع می کنند. ادعای آزادی می کنند و ...
ولی من معتقدم انسان فراتر از اونیه که بخواد با یک برچسب مشخص بشه، خیلی متعالی تر خیلی ارزشهای والایی داره که باید کشف بشه! اگه ما دین داریم باید بدونیم که تو این دین همه در برابر خدا یکسانند و خداوند به رابطه جنسی دو همجنس نه گفته! پس اگر التزام دینی به دین داریم باید به این فکر کنیم که رضایت خداوند مطرحه، به سمت خودشناسی بیشتر حرکت کنیم، نه این که ملاک رو یک حس جنسی قرار داد بلکه باید به فراتر از این نیاز نگاه کرد و به این مسئله عمیقاً باور داشت که انسانها قدرت عجیبی در تغییر افکار احساسات و عقاید خود دارند...
به امید دنیای شاد برای همه

-- ali ، Jul 2, 2008 در ساعت 12:03 PM

واقعا شوکه شدم....این درست نیست که حافظ رو به اندازه ی درک خودتون پایین بیارید...شما دیگه اون اکبر گنجی که من می شناختمش ، یعنی فکر می کردم می شناسمش ، نیستید ....من جایی خوندم که منظور از می دو ساله در شعر حافظ قران است که دو بار نازل شده و منظور از محبوب چهار ده ساله ،پیامبر است که در سن 40 سالگی مبعوث شده ... اگه می خوایین هم جنس گرایی رو جز حقوق انسانی به رسمیت بشناسین لازم نیست از حافظ مایه بذارین اون جایی که شما هستید که مشکلی برای همجنس باز ها نیست ما هم اینجا اینقدر مشکل داریم که کسی به فکر حقوق انسانی نیست به قول فروغ فرخزاد برای من حقوق تقاعد کافی است ... آقای گنجی برای من شما زمانی حکم گاندی رو داشتین که با عالیجنابان می جنگید و سر خم نمی کرد اما حالا ...
نمی دونم این پست رو می خونید یا نه ...یا اصلا چاپش می کنید ولی می خوام بدونید که دلم خیلی شکست.....

-- مینو ، Jul 3, 2008 در ساعت 12:03 PM

مینوی عزیز تا کی میخوای خودتو گول بزنی از خواب بیدار شو!! می دو ساله و محبوب چهارده ساله چه ربطی به قرآن و پیغمبر داره!! رابطه عدد 14 و 40 رو هم فهمیدیم:) اصلا چه ایرادی دار که حافظ از می و محبوب بگه!!

-- بدون نام ، Jul 3, 2008 در ساعت 12:03 PM

1) چرا هیچ گاه از این زاویه که همجنسگرائی میتواند یک بیماری باشد تحلیل نمی کنید
2)من نمی دانم چرا هنوز هم در قرن 21 کسانی هستند با اینکه از موضوعات اجتماعی اطلاعی ندارند باز هم سعی میکنند اظهار نظر کنند آسمان را ریسمان را به هم بدوزند تا خود را فردی دموکرات جا بزنند
3) هنوز حافظ شناسان جرئت نمیکنند اینچنین حافظ را تحلیل کنند که جنابعالی اینگونه وارد این حوضه ها میشوید و حکم ازلی هم میدهید . برای مثال در مورد شاهد بگویم در ایران نامزد بازی رسم است برای آشنائی بیشتر دختر و پسر به همین دلیل فردی به عنوان شاهد مراقب آنان است که بیش از حد جلو نروند گاهی این شاهد خواهر یا یکی از بستگان دختر که زیباروتر بوده این کار را میکرده و حافظ از او کام گرفته است یا اینکه در رابطه ی عشقی حافظ رقیبی پسر وجود داشته که رقابت با این پسر برای رسیدن به دلدار را مشکل کرده بوده است حتی جنابعالی با اصرار میخواهید حکم خود را ثابت کنید پس حافظ را شاهد میگیرید پس شما هم با حافظ ....

-- Farhad ، Jul 3, 2008 در ساعت 12:03 PM

مايل هستم چند نكته را اينجا بگم، اول تشكر از آقاى گنجى به خاطر شجاعت بيان اين مطلب، اما بهتر نبود ايشان از حافظ كمك نميگرفتند و مسأله را با همان منطق قوى خودشان بيان ميكردند؟ چون اشعار حافظ معمولا انتزاعي هستش و هر كسى از محافظه کار گرفته تا مدرن تعبير خودش را از حافظ داره، و آن وقت شما بايد بيائيد انرژى بگذاريد روى اثبات اينكه حافظ از اين بيت منظورش چنين و چنان بوده و از اصل موضوع كه طرفدارى از حقوق بشر هست خارج ميشيد. منطق شما به اندازه كافى براى دفاع از حقوق همه انسانها قوى هستش و لزومى به استفاده از شاعران و اديبان قديم و جديد نيست. نكته ديگر را ميخوام به آقاى على بگم كه فكر كرده گنجى براى جوان ها راه و روش تعيين كرده، نه عزيزم، اتفاقا برعكس، گنجى مى خواد بگه هيچ انسانى براى ديگرى حق تعين عقيده، راه و روش و ايدئولوژى،... را ندارد. در نهايت به كسانى كه به گنجى ايراد ميگيرند ميخوام بگم، دفاع از حق اين اقليت يا اقليت هاى ديگر مثلا كسانى كه اصلا به دين خاصى اعتقاد ندارند،... همه از ارکان دمكراسى هستش، بهتره ياد بگيريم در زندگى ديگران دخالت نكنيم، و بذاريم مردم هر جور كه راحت هستند زندگى كنند تا آنجا كه آزادى ديگران مزاحم آزادى ما نشه. من هميشه به خودم ميگم، به من چه كه برادر، فاميل، همسايه و... من شب را با كى سر ميكنه يا نياز جنسى خودش را چطور ارضاء ميكنه، تا وقتى كار هاى شخصى آنها مزاحم محدودِه يا آزادى من نيست، من كارى به كار كسى ندارم، از نظر من تنها صداقت، عدل، احترام به تمام اجزا طبيعت و پايمال نكردن حقوق ديگران مهم است و بقيه چيزها كاملا خصوصيست. من خودم همجنس گرا نيستم اما همکاراني دارم كه دگرباش هستند، با صداقت تمام كار ميكنند، كمك رسان و دلسوز هستند و در حيطه كار و همكارى هيچ فرقى با بقيه ندارند، حالا چرا من بايد بيايم به اينا بگم، شما شب حق نداريد با فلانى بخوابيد چون من و بابا و مامانم اين كار را نميپسنديم؟!بذاريم مردم آزاد باشن و انرژى و وقت را براى تعالى وعميق شدن در وجود خودمان به كار ببريم به جاى اينكه تو كار ديگران فضولي كنيم. به جاى نفرت، عشق را گسترش بديم چه را كه اگر خدايى هم وجود داشته باشه، طرفدار عشق و دوستى هستش نه جنگ، نفرت و كينه توزي. قرار هم نيست كه همه يك تصوير واحد از خدا داشته باشند، يا همه به پيغمبر و امام اعتقاد داشته باشند. فكر كن آنجور كه تو با آداب و رسوم دينت حال ميكنى، من حال نمى كنم، پس بذار من تصوير خودم را از خدا و معنويت داشته باشم، نه من كارى به كار تو دارم نه تو به من. اگر اين ركن اساسى دمكراسى را قبول نداريد پس همين احمدى نژاد و كل اين حكومت لايق شماست.

-- farangis ، Jul 3, 2008 در ساعت 12:03 PM

خانم مینو این که راز پنهانی نیست که معشوق حافظ مذکر است. این امر منحصر به حافظ هم نیست. معشوق در غالب اشعار پارسی تا پیش از دوره پهلوی مذکر بوده است. خوبست در این باره به پژوهش ارزنده آقای دکتر سیروس شمیسا (شاهدبازی در ادبیات فارسی) مراجعه کنید. بنابراین، اگر انتقادی هست به آقای گنجی نیست به آقای حافظ است که درباره مردان غزل عاشقانه گفته است!

-- بدون نام ، Jul 3, 2008 در ساعت 12:03 PM

عزیزان من به متون اخیر روانشناسی رجوع کنید همجنس گرایی بیماری نیست! اصلا اشکال ندارد که حافظ هم چنین باشد هر کسی و هر چیزی را مقدس نکنید که نتوان در باره آن حرف زد ما می توانیم هر کسی یا هر اندیشه ای را نقد کنیم حال می خواهد حافظ و محمد باشد و اندیشه ی اسلامی و...قبول کنید جامعه ما نیاز به تحول دارد و با تفکرات اعراب دو هزار سال پیش ره به جایی نخواهیم برد

-- اردوان ، Jul 4, 2008 در ساعت 12:03 PM

ظاهرا مطلب و جنگ لفظی بین مدافعان حقوق همجنسگرایی ودگرباشی و افراد همو فوبیست(افرادی که از همجنسگرایی و دگر باشی می ترسند یا آنرا انکار میکنند)
در اینجا به درازا کشیده پس معلوم میشود موضوع بحث بی اهمیت نبوده و باز هم جا برای بحث و تحلیل موضوع وجود دارد/در واقع مطالبی که بعضی از کاربران می نویسند
آنچنان غیر منطقی و حاکی از عدم درک صحیحشان از مطالب آقای گنجیست که نمی گذارد انسان پاسخی در خور ندهد/ من دگر باش هم مثل آقای گنجی لیبرال فکر می کنم و درک من از مطالب ایشان این است که در یک کلام اگر چه تو یک همجنسگرا و دگر باش نیستی و این حق شخصی توست که از آنها خوشت نیامده ولی آنها را آزار نده به آنها پوزخند نزن.. نحوه زندگی آنها رابه تمسخر نگیر آنها را از داشتن زندگی آرام و دلخواهشان و ازداشتن حقوق شهروندیشان
محروم نکن/در مورد مطلب آقای علی باید بگویم ایشان لازم است چندین کتاب معتبر روانشناسی همجنسگرایی را مطالعه کنند/ ایشان فکر می کرده اند که یک همجنسگرا هستند چون بعدا پی بردند که عشق واقیشان را باید در جنس مخالف پیدا کنند..طبق تحقیقات دانشگاهی یگ همجنسگرا و دگر باش واقعی هیچگاه و هیچگاه حتی با قرص و دارو و
شوک الکتریکی و شستشوی
مغزی نمی تواند از تمایلات ماهوی خود دست بکشد و این هویت تا آخر عمر با او زندگی می کند..در هیچ کدام از مطالب آقای گنجی ندیدم که ایشان بخواهند به کسی برچسب بزنند یا بخواهند همجنسگرایی را به عنوان یک الگو برای همه ارایه دهند ظاهرا برای کاربر علی همجنسگرایی یک هوس..یک تجربه عالی بوده تا به نا همجنسگرا بودن خود پی ببرد/و
به اندازه تعداد انسانها راه برای رسیدن به خدا وجود دارد
پس لطفا خدا را در انحصار دگر جنسگرایان قرار ندهید..خداوند هیچگاه به پاسخگویی به نیاز و احساسی که خودش در وجود یک انسان به ودیعه گذاشته نه نمیگوید.. می گویند شرع و دین به همان چیزی حکم می کنند که عقل حکم می کند.. عقل و مغز و احساس من از همان کودکی به طور فطری به من می گفت تو
یک مرد نیستی/ از حضور دربازیهای پسران در سنین خردسالی متنفر بودم اما عاشق عروسک بازی با دخترها بودم..و یواشکی سعی می کردم از لوازم آرایش مادرم استفاده کنم
در سن هفت یا هشت سالگی! قصه قوم لوط قصه نه گفتن خدا به هرزگی..بی بند و باری جنسی و تجاوزکاریست وگرنه خیلی از همجنسگرایان و دگر باشان را می شناسم که اعتقادات قلبی مذهبی دارند و مانند زنان و بعضی از مردان خواهان داشتن تنها یک مونس یک همدم و یک نفر شریک برای یک زندگی آرام هستند تا یک زندگی معمولی مثل زوجهای دگرجنسگرا داشته باشند/
در ضمن خداوند به خیلی چیزها نه گفته مثل ارتباط نامشروع با دختران وجریحه دار کردن قلب آنان و رفتن پی هوس و کار خویش..زن آزاری ووو...
چند در صد از دگر جنسگرایان
با قاطعیت می توانند بگویند که این نه خدا را پذیرفته و آنراانجام داده اند/در مورد بعضی از افرادی که آقای گنجی را فقط در حالت اپوزسیون جمهوری اسلامی دوست دارندو گسترش حیطه نظرات ایشان قلبشان را شکسته باید بگویم این شما هستید که اشتباه می کنید/
مبارزه با ظلم تبعیض و نابرابری در هر شکل آن وظیفه یک انسان آزادیخواه است این که آقای گنجی تابوهای ذهنی شما را شکسته مشکل شماست نه ایشان/توضیحی دارم در مورد یکی از مطالب آقای گنجی.. این که ایشان می گویند(و نه وظیفه‌ی روشنفکر و سیاستمدار است که به دنبال افزایش سعادت دیگران باشد (پدرسالاری).. جای بحث دارد..اتفاقا به نظر من وظیفه روشنفکران و به خصوص سیاستمدارن اینست که به طرق و روشهای خاص خود موجب سعادتمندی انسانها شوند..یک روشنفکر با قلمش
با جادوی کلمات و با پرده دری از حقایق جامعه را به سوی درک آنچه که برای سعادتمندی مناسبتر است سوق میدهد برای همین است که در جوامع توتالیتر و کشورهای دیکتاتوری این همه حساسیت و ترس از قلم و قلم بدستان و روشنفکران وجود دارد..وظیفه سیاستمداران البته در کشورهای مختلف تعاریف مختلف دارد اما به طور کلی همه آنها خود را مجریان سعادتمندی افراد جامعه میدانند و مردم هم به این خاطر به آنها رای می دهند..این که آیا آنها واقعا در پی انجام این وظیفه خود هستند یا این که قدرت تنها برایشان ابزاری برای رسیدن به منافع نخبگان حاکم است
مقوله دیگریست..ختم کلام آنکه عشق اگر عشق باشد در هر شکل و صورتش زیباست می خواهد عشق به همجنس باشد..عشق به هم نوع باشد عشق به جنس مخالف باشد یا.....
عشق یعنی با جهان بیگانگی/عشق یعنی مستی و دیوانگی/عشق یعنی رسم دل بر هم زدن/عشق یعنی زندگی را باختن/عشق یعنی سوز نی آه شبان/عشق یعنی معنی رنگین کمان/

-- رها ، Jul 4, 2008 در ساعت 12:03 PM

هر شخصی هر چقدر هم که بخواهد خودش را به کوچه علی چپ بزند نمی تواند منکر این شود که حضرت حافظ در بعضی از اشعارش
به صراحت از عشق به پسران سروده/کلماتی که او در اشعارش بکار برده مانند نارنین پسر/ شیرین پسر/به هوای لب شیرین پسران/ آنچنان واضح و صریح هستند
که هیچکس نمی تواند بر چسب انتزاعی بودن به مفاهیم آنها را بزند.. افلاطون بالاترین مرتبه
عشق را عشق به پسران می دانسته البته مشخص است که متفکرین عمیقی مانند حافظ یا افلاطون هیچگاه نمی خواسته همجنسگرایی را به عنوان الگویی برای همه افراد جامعه
معرفی کنند..آنها می خواسته اند بگویند بعضی از عواطف و احساسات وجود دارند که تنها بعضی از افراد خاص
توانایی تجربه کردن آن را دارند..عشق افلاطونی که تبدیل به یک ضرب المثل هم شده اشاره به موضوع ذکر شده است..یعنی عشق مذکورآنقدر پیچیده و دلچسب است که آدمیان معمولی از درک آن عاجزند..در این عشق
تماس جسمانی جایی ندارد
و لذت روحی آن در عدم وصال به معشوقه است

-- رها ، Jul 4, 2008 در ساعت 12:03 PM

دنیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری تو را دوست نمی دارد..کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داری..اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد...به رسم و آیین
هرگز به هم نمی رسند و این رنج است.دکتر علی شریعتی./برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه..قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.دکتر شریعتی./
تنها ماهی های آزاد هستند که بر خلاف جهت رودخانه شنا می کنند/از عشق زن و مرد و مردم و وطن و پدر و فرزند و انسان و خدا...هر چه گشتم آنچه را که دل من سالها است با آن آشناست نیافتم و" آن" تنها عشقی است که "زاده انسان" است که دیگر عشقها همه تحمیلی طبیعت است و مقتضای خلقت"چه"این معشوق ها را همه طبیعت برای ما تعیین می کند و غریزه -که مامور وی است-ما را بی خویشتن..وا می دارد که عشق بورزیم و تنها یک عشق است که آن"من ناب و آزاد و صمیمی"انسانی..آن خود خود ما..بی تحمیل طبیعت و بی اقتضای مزاج و مصلحت و منفعت"انتخاب" میکند و آن کشش اسرار آمیز
دو روحی است که طعم مرموز خویشاوندی شگفتی را-که ریشه در جهانی دیگر دارد-از یکدیگر می چشند..و چه می داند که ازآن عشق ها که همه حیله هایی است
تا بشر را کارگزار طبیعت کند و خدمتگذار اجتماع ..عشق بزرگتری نیز وجود دارد که همچون دیگر عشقها ابزار کار نیست و آن عشق انسان به انسان..عشق یک روح به یک روح است..یک روح تنها و نیازمند به یک روح زیبا و نفیس/کتاب کویر/دکتر شریعتی.

-- رها ، Jul 5, 2008 در ساعت 12:03 PM

نقدی بر نظر آقای گنجی در مورد حافظ:
http://nama-nazdik.blogfa.com/post-30.aspx

-- سعید ، Aug 15, 2008 در ساعت 12:03 PM

من یک همجنسگرا هستم و از این موضوع اصلا ناراحت نیستم . تا به حال آزارم به یک مورچه هم نرسیده . فقط خواستم بگویم که بچه باز هر بیشتر هتروسکشوال و دگرجنسگرا هستند چون بدن بچه مو ندارد آنان در موقع عدم دسترس به زن به آزار کودک می پردازند . در پایان از مقاله ی به حق شما سپاسگزارم . خواهش می کنم برای ما همجنسگرایان کاری بکنید .

-- حمید ، Sep 18, 2008 در ساعت 12:03 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)