خدا را باید از زمین به آسمان برد
احسان عابدی
ديگر راهي تا حقيقت نمانده است، به فاصله يك چشم برهم زدن يا چند صدسال ديگر، عاقبت روزي حقيقت همه را فرا ميگيرد، راست و دروغ عيان ميشود و سره از ناسره جدا. اين روز فراخواهد رسيد، براي خاطر صالحان، دانشمندان، نيكان و آناني كه زندگي خود را قمار كردند براي امر مقدسي كه حقيقتش مينامند.
پس مبادا كه اين قمار بيهوده باشد! و شهادت ميدهيم در اين گوشه زمان مردماني بودند از ديار ما كه به نداي وجدان خويش پاسخ دادند و براي كشف حقيقت لحظهاي ننشستند، بزرگاني كه آرام و قرار خود را در خواندن و نوشتن ديدند و راه تفكر در پيش گرفتند، گيرم كه گاه برداشتهاي آنان با خطا نيز توام باشد و چه فرق ميكند كه آبشخور فكري آنان چيست و به كدامين گروه يا انديشه سياسي احساس تعلق ميكنند! مهم سنت تفكر و انديشهورزي است كه به واسطه آنان در اين سرزمين همچنان حيات دارد و ميبايد زحمات آنان را ارج نهاد؛ در آستانه اين سال جديد از يكايك اساتيد و دانشمندان قدرداني ميكنيم، آنان كه صادقانه تفكرات خود نسبت به دين، سياست و جامعه را با ما در ميان گذاشتند و كساني كه بيغرض به نقد اين تفكرات پرداختند. در اين راستا با مجموعه گستردهاي از نامها و چهرهها مواجه هستيم كه انتخاب تني چند از ميان آنان بسيار دشوار است، مگر آنكه معيارهايي از قبيل شهرت، گستره فعاليت و دامنه تاثيرگذاري آنان را در نظر بگيريم؛ اما اين هم كارساز نيست. پس ناگزير از انتخاب سليقهاي ميشويم و انتخابهاي ما اين چهرهها هستند: محمدمجتهد شبستري، حسين بشيريه، تقي آزاد ارمكي، سارا شريعتي و محمد جواد غلامرضا كاشي. با هم مروري داريم بر فعاليتهاي آنها در سالي كه گذشت.
يكي بود، يكي نبود...
كسي چه ميداند وقتي كه نشريه <مدرسه> توقيف شد، محمد مجتهد شبستري چه حالي داشت. دانشمند نامدار ما درگير پيچيدهترين مباحثي شده بود كه تنها عالمان و بزرگان دين صلاحيت ورود به آن را دارند. نظرات مجتهد شبستري درباره وحي و قرآن مجيد آن قدر حساس بود كه پاسخي علمي و دقيق را طلب ميكرد و توقيف نشريه مدرسه چنين پاسخي نبود.
باز به ياد ميآورم شبي از شبهاي احيا در اين سال را كه مجتهد شبستري سخنران ميهمانان حسينيه ارشاد بود. ميگفت كه خدا را بايد از روي اضطرار خواند و لحظه اضطرار هميشه است، نه لحظه تنگدستي. و در آن شب بود كه گفت، <خدا را بايد از زمين به آسمان ببريم.>؛ اعتراض كرد به زميني كردن وجود مقدس پروردگار و استفادههاي ابزاري از او.
مجتهد شبستري همچنين در سالي كه گذشت پروژه سابق خود درباره حقوق بشر را پي گرفت. كساني كه او را ميشناسند، ميدانند كه مجتهد شبستري از اعلاميه حقوق بشر 1948 دفاع ميكند و معتقد است كه ميتوان آن را در فرهنگ مسلمانان جذب و هضم كرد، بي آنكه به بنياد مسلماني آسيبي وارد شود. شرح نظرات او در اين باره پيشتر در كتاب <نقدي بر قرائت رسمي از دين> منتشر شده است، اما مجتهد به اين كتاب اكتفا نميكند. او تابستان امسال در خانه عبدا... نوري بار ديگر از حقوق بشر سخن گفت و نسبت آن را با حقوق الهي ارزيابي كرد. اين سخنراني باب مباحثه جالبي را ميان او و دكتر احمد احمدي، نماينده مجلس شوراي اسلامي گشود كه در روزنامههاي كيهان مورخ 18 مرداد ماه و اعتمادملي مورخ 25 شهريور ماه 1386 منتشر شد. مجتهد شبستري نوشت: <من از نقد دكتر احمد احمدي استقبال ميكنم و تصريحات ايشان را نمونه خوبي از تفكري تلقي ميكنم كه مدعي است اعلاميه حقوق بشر بنياد اسلام را به چالش ميطلبد.>
اما اگر دكتر احمد احمدي را از نظر سياسي نزديك به اصولگرايان بدانيم، برخي از اصلاحطلبان هم هستند كه فضايي براي نقد آراي مجتهد شبستري جستوجو ميكنند. يكي از اين اصلاحطلبان حسن يوسفي اشكوري است كه نقد او بر نظرات مجتهد شبستري درباره قرآن و وحي در ماهنامه آيين منتشر خواهد شد.
بدرود، دكتر بشيريه!
آسمان همهجا به يك رنگ است. چارهاي به جز پذيرش واقعيت نيست، دكتر! شما جايي در ايران نداريد، اگرچه هر شب خواب ايران را ببينيد و سوداي بازگشت به وطن داشته باشيد. بدرود!
و اين چنين بود كه دكتر حسين بشيريه از ايران رفت، براي مدتي نامعلوم و شايد تا زماني كه پروژه دموكراتيزاسيون در ايران به جايي و موقعيتي برسد، پروژهاي كه تمام توان و انديشه دكتر بشيريه را مصروف خود كرده بود و در نهايت، با شكست اصلاحطلبان در انتخابات رياستجمهوري وارد فاز ديگري شد. حسين بشيريه از دانشگاه تهران اخراج شد و اين شوك بزرگي بود، براي اصلاحطلباني كه در محضر او مشق سياست كرده بودند. نه مدارك پزشكي او توانست مانعي براي حكم اخراج باشد و نه اعتراض روزنامههاي اصلاحطلب و دانشجويان. ماجرا به اقامت دو ساله او در آمريكا بازميگردد. پاييز 1384 دكترحسين بشيريه به دعوت دانشگاه سيراكيوز راهي غرب جهان شد تا تابستان امسال كه تصميم به بازگشت گرفت. بشيريه به وطن بازگشت، به اميد آنكه كار تدريس خود در دانشگاه تهران را از سر بگيرد، اما ... شايد هم بشيريه از سرنوشت خود آگاه بود. از يك سال قبل حقوق او را قطع كرده بودند و جسته و گريخته نيز صحبتهايي از وداع هميشگي او با ايران شنيده ميشد. مسوولان دانشگاه تهران گفتند كه زمان اقامت او در آمريكا بيش از حد طولاني شده است و قوانين دانشگاه اجازه اخراج او را ميدهد و عاقبت، دكترحسين بشيريه راه آمده را بازگشت.
چند ماه قبل آيتا... بيات زنجاني در نامهاي مراتب تاسف خود را نسبت به مهاجرت دكترحسين بشيريه اعلام كرد و بشيريه نيز در پاسخ به او نوشت: <اينجانب مايل به خدمت در ايران بوده و هستم ... بهرغم امكان ماندن در خارج از كشور به ميهن بازگشتم و اين جز به دليل عشق و علاقه قلبي من و خانوادهام به خاك پاك ايران نبوده و نيست. اما در بدو ورود... با تصميم به اخراج از دانشگاهي مواجه شدم كه عشق و انرژي خود را مصروف آن نموده بودم و ماواي ديگري جز آن نگزيده بودم. به اين ترتيب و با توجه به اينكه بيش از يك سال هم ميگذشت كه دانشگاه بهرغم اطلاع از بيماري قلبي من حقوق مرا به كلي قطع نموده بود، چارهاي جز جلاي وطن نداشتم و لذا با بيميلي موقتاً دست به اقدامي زدم كه خود و خانوادهام از آن ابا داشتيم اما گويا تقدير چنين بود... >
ميانديشم، پس هستم!
هيچكس به ياد ندارد كه رئيسسابق دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران اين چنين بيتاب باشد. در سالي كه گذشت، تقي آزادارمكي از همه فعالتر بود؛ بيشتر از تمام اساتيد دانشگاهها و روشنفكران مقاله نوشت و سخنراني كرد. جامعه ايران را نقد كرد و از كاستيها و كژيهاي آن خرده گرفت. از روح حاكم بر دانشگاههاي كشور نوشت كه بيمار است و نيازمند مداوا. از روشنفكران ايراني گفت و آنچه تاكنون از آن غفلت كردهاند و همانگونه سياستهاي فرهنگي و اجتماعي دولت را نيز به چالش طلبيد. اين همه از تعهد روشنفكري سرچشمه ميگيرد كه ميخواهد احساس ياس و نااميدي را دور كند، احساس ويرانگري كه در اين ساليان اخير بر سر جامعه روشنفكري كشور آوار شده است. دكتر تقي آزادارمكي امسال خوب جنگيد و در اين جنگ مسلح به علمي بود كه در ساليان طولاني تحقيق و تدريس جامعهشناسي بهدست آورده بود. هر مقاله و هر سخنرانياش نكتهاي داشت در خور تامل و هيچكس از خواندن نوشتههايش پشيمان نميگشت. نه اعتقاد به ستيزه اجتماعي و سياسي دارد و نه هر چيز ديگري كه كوچكترين خللي به نظم جامعه ايجاد كند. معتقد است ساختارهاي اجتماعي ايران مشكل دارد و براي رفع اين اشكالات بايد از پتانسيل فرهنگي جامعه ياري گرفت. شاهبيت آثار تقي آزاد ارمكي هم ثبت نام در انتخابات مجلس شوراي اسلامي بود كه در همان مرحله اول توسط هياتهاي اجرايي ردصلاحيت شد. وقتي دلايل ردصلاحيتش را پرسيدم، گفت: <ميگويند كه دين نداري. >
بازگشت به الگوي شريعتي
خيلي چيزها تغيير كرده است؛ نه ايران، ايران سابق است و نه آدمها، آدمهاي سابق. سالها از آن سخنرانيهاي پرشوروحال در حسينيه ارشاد ميگذرد؛ دكتر علي شريعتي، مهندس بازرگان و يدا... سحابي رفته اند و نسل جديدي از روشنفكران ديندار جايگزين آنان شده است، نسلي كه گاه هيچ شباهتي به اسلاف خود ندارد؛ سارا شريعتي اين نسل را نقد ميكند، از قطع ارتباط آنان با نيروهاي اجتماعي خرده ميگيرد و به بازسازي اين ارتباط ميانديشد؛ كمتر سخنراني يا مصاحبهاي از او ميتوان سراغ يافت كه در آن روشنفكران ايران را مورد خطاب قرار نداده باشد. ميگويد: <در غياب روشنفكر از متن جامعه، ميان معرفتنظري و زندگي عملي ، شكاف ميافتد و <شر> هميشه از اين شكاف است كه سر ميزند.> از اين نظر الگوي ايدهآل او ميتواند پدرش و همنسلان او باشد، روشنفكراني كه <صداي شهروندان خاموش جامعه> بودند. او تابستان امسال در همايش <دين و مدرنيته> دو نسل روشنفكران ديندار را با هم مقايسه كرد و گفت: <اصطلاح روشنفكري براي كساني چون طالقاني، شريعتي، بازرگان و سحابي گونهاي پروژه اجتماعي بود و از اين رو در مضامين ايشان اصطلاحاتي چون انتظار، عاشورا، مطهرات در اسلام و سلامهاي نماز مشهور بود؛ اما در نزد روشنفكران بعد از دهه 70 گرايش عمده به سمت مباحث نظرياي چون سكولاريزاسيون، عقل و وحي و هرمنوتيك است و از توجه جدي به متن اجتماع غفلت ميشود.> استاد دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران پرشور سخنراني ميكند و هميشه گوشهاي بسياري براي شنيدن اين سخنان وجود دارد. به حوزههايي سرك ميكشد كه كمتر روشنفكري در ايران به آن وارد شده است. بنابراين آنقدر عجيب نيست كه دكتر سارا شريعتي در دانشكده علوم اجتماعي به نقد موسيقي محسن نامجو بپردازد، موسيقياي كه در ميان نسل جوان ايران مشتاقان فراواني يافته است. اين هم بخشي از رسالت روشنفكري او است.
غمگينترين وبلاگ نويس جهان
نه اغراق است، نه اعتراض. دكتر محمدجواد غلامرضا كاشي غمگينترين وبلاگ نويس جهان است و نوشتههاي او سرشار از نوستالژي؛ نوستالژي نسبت به گذشتهاي كه ديگر نيست و نميآيد و حس غم و اندوه براي امروزي كه ابرهاي تيره آسمانش را پوشانده است. اما بنويس، دكتر كاشي! نوشتههايت راحت و بيتكلف است، مثل طرح ساده وبلاگي كه مرتب در آن مينويسي. براي دكتر كاشي هميشه جايي در مطبوعات ايران هست اگر بخواهد بنويسد، اما اين استاد دانشگاه وبلاگ خود را به همه نشريات ترجيح ميدهد. شايد به اين خاطر كه ديگر كسي مطالبش را سانسور نميكند و يا شايد اينكه وبلاگ امكانات بيشتري براي ارتباط با مخاطبان عام فراهم ميكند. دكتر كاشي در وبلاگ خود از اوضاع سياسي كشور مينويسد، از انقلاب ايران، انتخابات، ردصلاحيت نامزدهاي اصلاحطلب و... تعطيلات عيد فرصت مناسبي است براي خواندن تمام نوشتههاي او. پس اين نام را از ياد نبريد: <زاويه ديد>.
_____________________
منبع: روزنامه اعتماد ملی
|
نظرهای خوانندگان
خدا را باید از زمین به آسمان برد؟ نه! خدا جایش خوب است، لطفاً سعی نکنیم او را جابجا کنیم که کار دست همه می دهیم. با این نوع جابجایی ها ممکن است مجبور شویم مثل ایران پس از حمله ی اعراب که خدایشان جابجا شد، "دو قرن" خفه شویم!!! ممکن است باز پیامبران جدیدی یا معجزه های جدیدی مثل احمدی نژاد ذهن مان را منحرف کنند یا ادعا شود که عده ای جدید آمده اند تا زمین را پر از عدل و داد کنند و راه های جدید رستگاری را به بشر نشان دهند. به نظرم بهتر است خودمان یا اطرافیان مان را در موضع قدرت از آسمان به زمین بیاوریم یا جابجا کنیم. مثلاً آقای خامنه ای را از موضع خدایی پایین بیاوریم و به او بفهمانیم که چیزی جز یک آدم حوزه ای، آن هم از نوع میانمایه ی آن نیست و همه ی مردم مثل او قدرت اجتهاد در مورد آینده و کشور خود را به دست می آورند، اگر آموزش های لازم را ببینند و اجازه داشته باشند، فکر کنند، آن هم کاملاً بلند و رسا!!!
-- پارسا پویا ، Mar 14, 2008 در ساعت 03:44 PMمن فكر مي كردم خدا را بايد از آسمان به زمين آورد تا انساني و قابل درك شود تا اينكه در آسمان باشد و نفهميم حرف و منطقش چيست!
-- بدون نام ، Mar 29, 2008 در ساعت 03:44 PM