خانه > پژمان اکبرزاده > ویژه برنامه ها > «زن، به عنوان نماد قدرت» | |||
«زن، به عنوان نماد قدرت»پژمان اکبرزادهhttp://www.PejmanAkbarzadeh.com[email protected] از هشت مارس، روز جهانی زن، که هر ساله به بحثهای زیادی دربارهحقوق زنان بهویژه در کشورهایی مانند ایران، دامن میزند زیاد فاصله نگرفتهایم. کار متفاوت در این زمینه در هلند، اینبار فیلمی از یک هنرمند مهاجر ایرانی است که با نگاهی نو و با بهرهگیری از تجربیات خود از زندگی در ایران و هلند به مسایل زنان ایرانی نگاه کرده است. این فیلم که اثری تازه از مصطفی هروی است، در روز بیستم مارس، در شهر روتردام در هلند، به نمایش در خواهد آمد. عنوان اصلی فیلم، The Supper است که میتوان آن را «شام» ترجمه کرد و با الهام از چند نقاشی معروف از جمله «شام آخر» لئوناردو داوینچی و یکی از عکسهای دیوید لاشاپل (David Lachapelle) آفریده شده است.
مصطفی هروی در سال 1353 در مشهد به دنیا آمد. پس از تحصیلات دانشگاهی ناتمام در رشته نقاشی به هلند مهاجرت کرد. در آکادمی ریتفلد (Rietveld) در رشتهي فیلم تحصیل کرد و سال گذشته، پایاننامه تحصیلیاش که فیلمی با عنوان «شفق» بود جایزه ویژهی تماشاچیان را به خود اختصاص داد. فیلم The Supper در گلری تنت و به عنوان بخشی از پروِژهای با عنوان «شناخت دوبارهي دشمن» از 20 مارس تا 4 می، روزانه همراه با آثار شش هنرمند هلندی به نمایش درمیآید. مصطفی هروی از این فیلم برایمان میگوید:
مصطفی هروی: داستان فیلمی که الان کار کردهام این است که از بچگی، وقتی صحبت از مسیح و مسیحیت میشد همیشه یک تصویر، یک فانتزی در ذهنم بود... در ایران با مسیحیان در ارتباط بودی یا ...؟ نه، اولین باری که من یک تصویر از مسیح دیدم، تصویری بود که مسیح تنها بود و یک هالهی نور دور او بود. آن زمان، در سن 12 سالگی از پدرم پرسیدم که این کیست؟ و پدرم گفت این حضرت مسیح است. این تصویر همیشه در ذهن مانده بود. تا اینکه آمدم به خارج و شروع کردم به درس خواندن. هدف از ساختن این فیلم این بود که زمانی که من فیلمسازی را آغاز کردم تصمیم گرفتم، زمانی که به 33 سالگی رسیدم، یعنی پارسال، یک موضوع را درمورد مسیح کار کنم. به خاطر آن چیزی که از بچگی در ذهن داشتی؟ بله. هم از بچگی و هم اینکه خودم 33 ساله شدم و مسیح در سن 33 سالگی به صلیب کشیده شد. بر همین اساس آمدم از سه نقاشی که در دنیا بسیار معروف هستند استفاده کردم، یکی با الهام از «شام آخر» کار لئوناردو داوینیچی و عکاس آمریکایی، دیوید لاشاپل. درمورد داستان فیلم میگفتی... ببینید سه نقاشی معروف یعنی «شام آخر» داوینچی، «پیتا» از میکل آنجلو و یک کاری که خیلی کمتر مردم میشناسند به اسم «سه ماریا و قبر» که اثر یان فان ایک، نقاش بلژیکی است از منطقه فلامان. بیان آن را مدرن کنید یا اینکه در داستان یک برداشتهای جدیدی از آن داشته باشید؟ هم در داستان، هم فرم و هم نوع بیان. به خاطر اینکه کاری که من کردم دراصل یک نقاشی در حرکت است و یک نقاشی سه بعدی شده است. تنها حالتی که آن احساس مسیح و نقاشی «شام آخر» را میبینید، درست آخر صحنه فیلم است. در تمام فیلم، دوربین روی میز است و نزدیک به صورتهای همهی حواریون و مسیح است تا لحظهی آخر. داستان فیلم را هم اگر من تعریف نکنم بهتر است به خاطر اینکه ترجیحا میگویند اول مردم فیلم را ببینند و خود آنها از فیلم برداشت کنند. در یکسری از عکسهایی که در اینترنت بود در فیلم، یکسری زنها و دخترها با روسری بودند. میتوانی در این مورد توضیح بدهی؟ چون مساله به مسیح مربوط است و .... حقیقت این است که کاتولیکها کلا نسبت به پروتستانها یک مقدار حساستر هستند یا به قولی مذهبیتر هستند و محافظه کارترند. اولین بار که این کار در حال تست بود و به یک کاتولیک نشان دادم، یک حالت شوک به او دست داد... چرا؟ به خاطر اینکه در این فیلم، اول از همه مسیح با یک میزند یکی از این زنها را میکشد به خاطر اینکه چادرش را برمیدارد. بعد آن کسی که چادرش را رمیدارد و مسیح او را میکشد، همان یهودا است که به مسیح خیانت میکند. یعنی او را لو میدهد... یعنی به خاطر این خیانت مسیح او را میکشد؟ دراصل مسیح او را نمیکشد ولی من اینجا آمدم و از این زاویه نگاه کردم که چون تمام کسانی که در کار من کار کردند، همه زن هستند، همه با روسری و چادر هستند.. چرا؟ این فضای فعلی است که در ایران است و من آمدم از این فضا استفاده کردم. یک عده میگفتند بیا بورکا استفاده کن. گفتم ما در ایران بورکا نداریم. ما روسری و چادر داریم. بر همین اساس اگر فیلم را هم ببینید، میبینید که حتی زنهایی که چادر و روسری دارند اینطور نیست که مو حتما بسته باشد. یعنی همان چیزی که الان در ایران وجود دارد را نشان دادهام. زنها خیلی راحتتر هستند. حتی بعضیها آرایش دارند. چرا زن را انتخاب کردم؟ به خاطر اینکه میخواستم یک ارتباطی باشد بین یک نقاشی معروفی که همه میشناسند و میخواستم از طریق این نقاشی، آن حرفی که میخواستم بزنم را بیان کنم. یعنی آن پیامی را که میخواهم بدهم... پیام خودت چیست؟ پیام من همان فشاری که در ایران روی زنهاست. فشار روحی و روانی که سالها است بوده، البته در این دههي اخیر، نوع دیدگاه زنان، نوع حرکت و جبهه گیری آنها با گذشته خیلی فرق کرده است. الان میبینیم فعالیتهای آنها بیشتر شده، جرات کردهاند که راحت بیایند صحبت کنند و الان واقعا میخواهند حق خود را بگیرند و باید یک روزی بگیرند. باید یک روزی مساوی بشود بین مرد و زن. کلا این کار در اصل اینطوری است که من از زن، به عنوان یک نماد قدرتی استفاده کردم. نه اینکه بگویم زن بهتر است یا مرد بهتر است. ولی به صورت یک نمادی استفاده کردم در یک نقاشی که همه آن را به عنوان مرد میشناسند. یک مسیح زیبا با موی بلند و خوشگل. اینجا 12 زن را میبینیم که چادر و روسری دارند و یک مرد کچل لاغر بین آنها است... یعنی آن تصویر همیشگی که از مسیح در ذهن همه است، آن را کاملا عوض کردهای؟ من دفورمهاش کردم. چون من خودم حتی پیش از اینکه این کار را شروع کنم، عکسهای زیادی را دیدم که ببینم مسیح را چگونه کار کردهاند. مثلا در رم کارهای زیادی شده است مثلا شلوار جین یکی از کارهای تبلیغاتی خود را بر اساس «شام آخر» درست کرده، خیلی لوکس با تعداد زیادی دختر زیبا که همه جین به پا دارند. خیلی مدلهای زیادی کار شده است. خب من هم گفتم اینطوری کار بکنم. به یک شکل دیگر. بیشتر من از این کار به این خاطر خوشم آمد که در این کار، یک داستان تعریف میشود. یک روایت را ما حس میکنیم. چون دوربین روی ستادیکم (Steady Cam) است یعنی دوربین یک حالت حرکتی دارد و ثابت نیست. یک حالت روایت گونه. موج گونه. تمام این شخصیتهایی که پشت این میز نشستند کنار مسیح و شما هر چهره را میتوانید قشنگ حس کنید که هر کدام از این چهرهها برای خودشان یک حرفی دارند. از یکسری از ایرانیهایی که در هلند زندگی میکردند و تجربه بازیگری هم نداشتند، استفاده کرده بودی... دراصل به غیر از دو نفر در فیلم، باقی هیچکدام تجربه بازیگری نداشتند. خب، بعد سخت نبود که با اینها میخواستی این کار را انجام بدهی؟ چرا به این دلیل که دورانی که ما داشتیم آماده میشدیم و میگشتیم برای پیدا کردن شخصیتهای این فیلم، خیلیها یک برداشت دیگر و در واقع یک فانتزی از سینما و فیلم ساختن داشتنند. وقتی میآیند روی صحنه، میبینند آن نیست. به خاطر اینکه روزی که ما رفتیم فیلم بگیریم داشتند بچهها نورپردازی میکردند و من داشتم سِت را میساختم، چون اصلا ما یک تا دو روز وقت داشتیم که فیلم را بسازیم و یک جایی را گرفته بودیم. قرار بود ما ساعت 11 شروع کنیم، ساعت شد 3، خب اینها باید مینشستند، بعد همه خسته شده بودند، تجربه نداشتند، آنها که از قدیم تجربه داشتند میدانستند و همه میخندیدند ولی بعضی واقعا خسته میشدند. میگفتند چرا شروع نمیکنید؟ میگفتم به خاطر اینکه هنوز نورها درست نیستند. یک مقدار مشکل بود. کار اصلی اینها این بود که بنشینند سر میز و مثل این نقاشی همینطور ساکن باشند و حرکت نکنند. فقط گهگاهی من از پشت دوربین به آنها اشاره میکردم که مثلا تو میتوانی الان پلک بزنی، تو میتوانی سرت را تکان بدهی، یکی هست دارد کتاب میخواند، میگفتم تو میتوانی الان ورق بزنی.... خب این یک جنبه مثبت نداشت که چون خیلی از اینها از ایرانیهایی بودند که در این سالهای اخیر آمده بودند به هلند و آن فضا را درک میکردند، زیاد لازم نبود نقش بازی کنند؟ یعنی مثلا شاید اگر یک زن هلندی میآوردی که میخواستی روسری و چادر به سر او کنی، کمی برای او غریبه بود. خودت چه فکر میکنی؟ 2 یا 3 نفر در فیلم هستند که هلندی هستند. نقش یهودا را یک دختر هلندی بازی میکند. به خاطر این عمدا بلوند انتخاب کردم. او تجربه سینمایی هم داشت. راحتتر میتوانست کار کند. و اینکه میگویید، دو نفر از خانمهای دیگر که روی سِت آمدند، وقتی گفتم باید روسری سر کنی، اول که برایش جالب بود و بعد که روسریها را به سر کردند از آنها پرسیدم چه احساسی دارید؟ میگفتند: «الان داریم احساس میکنیم که اینهایی که در ایران بودند، چطوری زندگی میکردند.» اینقدر برایش سخت بود؟ بله. برای آنها مشکل بود. گفتم ببینید شما الان در هلند هستید و میخواهید برای این فیلم، فقط دو ساعت این روسری را به سر کنید. بعد دیگر اصلا به آن احتیاج ندارید. فکر کنید زنان در ایران باید هر روز این کار را اجبارا انجام بدهند. در زمینه موزیک هم مثل اینکه خیلی حساسیت داشتی که از یکسری قطعات خاصی استفاده بکنی. درمورد این بخش از کار هم یک مقدار برای ما توضیح میدهی؟ اینطور بگویم که از یک خانم ایرانی خواستم که برای انتهای فیلم یک آهنگی را برای من بسازد. بعد نشد. بعد میخواستم برای اول فیلم یک حالت دکلمه داشته باشم از یک شعری که یک خانم ایرانی اینجا سروده، آنهم نشد. یعنی با آن محتوایی که شما میخواستید، جواب نمیداد. بله. یعنی کلا هم شعر یکجورهایی روی کار تنظیم نشد و هم موسیقی. کلا همه چیز آنطور که باید میشد، نشد. خلاصه من به این نتیجه رسیدم که برای موسیقی، کار یک آهنگساز مجارستانی را انتخاب کنم. کار از قبل ساخته شده بود؟ بله از قبل ساخته شده بود. آهنگسازی به نام جورجیو لگتی و از یک خانم ایرانی خواستم یک تکه شعری که خودشان سروده بودند را بخوانند و ایشان این تکه را خواندند. این فیلم را نهادی سفارش داد که بسازی یا اینکه خودت همهي کارهایش را انجام دادی؟ نه. نهادی که سفارش نداد، ولی چیزی که هست خب، طبیعتا وقتی فیلم میسازی دلت میخواهد همیشه فعال باشی، کار کنی. یعنی بعد از فیلم آخری که کار کردیم به نام «شفق» که هلندی بود خب پس از آن تصمیم گرفتم یک کار جدید شروع کنم. خب، این هزینه دارد. با اسپانسرهایی که از قدیم میشناسم در تماس بودم. به همه ایمیل زدم. یکسری من را از قبل میشناختند و هنوز هم با هم کار میکنیم. چکیده کارهایم را برای آنها میفرستم، آن را میخوانند. مشکلی نبود. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|