تاریخ انتشار: ۳ دی ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

تأثیر مهاجرت بر نقش پدر

رضا کاظم‌زاده
روان‌شناس بالینی – روان‌درمانگر خانواده

در مطلبی که هفته‌ی پیش در مورد «بحران خانواده‌ی ایرانی در مهاجرت» نوشتم، به مقوله‌ی انعطاف‌ناپذیری مرزهای میان خانوده با محیط پیرامونش پرداختم. همان‌طور که متذکر شدم کاهش شدید روابط در تعامل با محیط جدید و کشور میزبان تنها واکنشی انفعالی و ناشی از عدم آشنایی با محیط نیست؛ بلکه در خیلی از موارد همزمان نوعی استراتژی فعال محسوب می‌شود که هدف اصلی‌اش کاهش تنش در درون خانواده و مقابله با عوارض بحرانی است که صرف جاکن شدن از محیط زیست طبیعی و به‌ویژه جدایی از خانواده گسترده، موجب گشته است.

کنترل شدید ارتباط اعضای درون سیستم با محیط بیرون و تلاش برای حل مشکلات به شکلی مستقل و تا حد امکان بدون مراجعه به عناصر خارج از سیستم در سال‌های اول مهاجرت، امری است که کم و بیش در مورد تمامی خانوادهای مهاجر که ناخواسته و بدون شناخت کافی از جامعه میزبان مجبور به ترک محیط بومی خویش گشته‌اند، ملاحظه می‌شود.

آن چه در مورد ایرانیان چنین امری را نسبت به بعضی از ملیت‌های دیگر (مانند ترک‌ها و یا مراکشی‌ها) تشدید می‌کند، نداشتن سابقه و فرهنگ مهاجرت است. همین‌طور این نکته که گروه اجتماعی ایرانیان نسبت به بسیاری دیگر از اقوام مهاجر، کمتر از خود تمایل به تشکیل گتو نشان داده است بر شدت مسأله می‌افزاید. هر کدام از این عوامل به تنهایی بر افزایش بحران در سال‌های نخست مهاجرت می‌افزاید.

در سری مقاله‌های مربوط به مهاجرت، من خلاصه وار و به شکلی کلی به تاثیر چنین بحرانی در درون خانواده ایرانی خواهم پرداخت. مطمئناً هر گونه بحث کلی و عام در علوم انسانی و به‌خصوص در حوزه‌ی روان‌شناسی، نمی‌تواند از ساده‌سازی و حذف ویژگی‌های مربوط به هر مورد اجتناب ورزد.

نوشتار زیر بحثی است تحلیلی - نظری که هدف نخست آن تلاشی است برای نمونه‌سازی و طرح یک مدل. چنین سعی‌ای هر چقدر هم که بر داده‌های تجربی از کار روان‌درمانی با مهاجران ایرانی استوار باشد، نمی‌تواند در طرح کلی خود ویژگی‌های موردی را در بر بگیرد.

از سوی دیگر باید خاطر نشان کرد که سخن من پیرامون موضوع بحران ناشی از مهاجرت در درون خانواده‌ی ایرانی، در حیطه‌ی مشخص دو بحث نقش افراد در درون خانواده و مرز میان زیر مجموعه‌های آن محدود باقی می‌ماند. در بحثی که امروز با شما در میان خواهم گذاشت به موضوع تاثیر بحران مهاجرت بر نقش و کارکردهای خانوادگی پدر خواهم پرداخت.

کارکردهای خانوادگی پدر
یکی از واکنش‌های اولیه خانواده در ارتباط با محیط جدیدی که در آن قرار گرفته است، کاهش یک‌باره، سریع و همچنین شدید روابط با محیط بیرون از یک سو و کنترل شدیدتر مرزهای میان دو دنیای درون و بیرون از خانواده از سوی دیگر است.

قطع رابطه‌ی ارگانیک میان خانواده‌ی هسته‌ای با محیط زیست طبیعی‌اش (به‌ویژه با خانواده گسترده) عواقب متفاوتی با خود در پی دارد که هر کدام به‌گونه‌ای، بر تعادل درونی خانواده تاثیر میگذارد. نقش بس مهم خانواده گسترده در قبال خانواده هسته‌ای در جامعه ما، تنها به کمک و حمایت‌های مادی و یا روانی خاتمه نمی‌یابد. بلکه خانواده گسترده به دلیل خصوصیت انعطاف و عبور پذیری مرزهای خانواده‌ی هسته‌ای، در اجرای برخی نقش‌ها و کارکردهای مهم در درون خانواده به‌طور مستقیم شرکت می‌کند.

دو کارکرد مهم پدر در خانواده‌ی ایرانی
در جامعه ایرانی پدر در قبال خانواده‌اش دو نقش مهم برعهده دارد. اولین نقش او به این نکته برمی‌گردد که حیات مادی خانواده به وجود او وابسته است. بدین ترتیب مهم‌ترین وظیفه پدر برآوری نیازهای اقتصادی اعضای خانواده است.

بخش مهمی از اقتدار او در خانواده نیز به این موضوع وابسته است. به رسمیت شناخته شدن پدر به عنوان رئیس خانواده توسط سایر اعضای خانواده و همچنین گروه اجتماعی‌اش، تا حد بسیاری به توانایی‌های وی در برطرف کردن نیازهای روزانه و ایجاد رفاه لازم برای ایشان وابسته است.
در جامعه ما حتی می توان گفت که هویت مردانه‌ی مرد با کارکرد اقتصادی‌اش پیوند مستقیم دارد. مردی که قادر به تامین خانواده‌اش نباشد در نگاه خود و گروه اجتماعی اش هر دو، مرد کامل به حساب نمی‌آید. بدین ترتیب یکی از مشکلات چنین فردی را در سال‌های اول مهاجرت، همین مسأله‌‌ی بی‌کاری و یا تن دادن اجباری به کارهای کم درآمد و موقتی تشکیل می‌‌دهد.

از سوی دیگر در ماه‌ها و حتی گاهی در سال‌های اول مهاجرت، تأمین مالی و حیات اقتصادی خانواده در درجه اول برعهده سازمان‌های کمک‌های اجتماعی کشور میزبان است. مجموع این عوامل وابستگی خانواده به کار پدر را تا حد بسیاری کاهش می‌دهد.

از سوی دیگر ارزش کار پدر در محیط بیرون فقط به دلیل تامین مالی خانواده‌اش در گذشته نبوده بلکه از آنجایی که بیشترین ارتباط را با محیط فرا خویشاوندی و جامعه داشته، مهم‌ترین رابط میان دنیای درون و بیرون از خانواده نیز محسوب می‌شده است. در واقع یکی دیگر از نقش‌های مهم پدر در جامعه ما این است که حکم رابط میان خانواده با جامعه را دارد. ارتباط و رفت و آمد زیاد او با محیط بیرون به وی اعتبار و دانشی را اعطا می‌کند که بر اساس آن، خود را محق می‌داند تا در مورد بسیاری از تصمیم‌گیرهای مهم که به شیوه‌ی زندگی و ارتباط با دنیای خارج مربوط می‌شود، حرف آخر را بزند. بدین ترتیب نقش اول در تنظیم رابطه میان دو دنیای درون و بیرون از خانواده بر عهده پدر می‌باشد. چنین نقشی غالباً بر اساس دانشی فرضی که دیگران به او منتسب می‌کنند موجه می‌شود.

در مهاجرت با اینکه پدر تا مدت‌ها (ولو در ظاهر هم که شده) چنین نقشی را همچنان برعهده دارد، اما مشروعیت گذشته خود را تا حد بسیاری از دست می‌دهد. در دنیای جدید اعضای خانواده بزودی متوجه می‌شوند که پدر در ناآگاهی‌هایش از محیط، تفاوت چندانی با ایشان ندارد. گاهی حتی دانش او در این زمینه و به مرور زمان از سایر اعضای خانواده عقب نیز می‌‌ماند. در بعضی از موارد خانه‌نشینی و بی‌کاری چنین موضوعی را تشدید می‌کند.

محروم شدن هم‌زمان از این دو کارکرد مهم (تامین اقتصادی و رابط بودن با دنیای خارج) موجب می‌شود تا پدر دیگر کنترل سابق را بر محیط زندگی‌اش نداشته باشد. عدم کنترل محیط پیرامون در اغلب موارد می تواند به او این حس را بدهد که به مرور کنترلش بر دنیای درون خانواده نیز کاهش یافته است.

پدر «خشونت طلب» و پدر «مستعفی»
اگر چنین وضعیتی مدتی طولانی ادامه یابد و پدر در تلاشی که جهت کنترل محیط و درون خانواده از خود نشان می‌‌دهد روز به روز ناموفق‌‌تر گردد، معمولاً دو راه بیشتر پیش پایش باقی نمیماند: حالت اول این است که سعی کند تا ناتوانایی‌هایش را در کنترل محیط بیرون، با افزایش فشار در درون خانواده و کنترل روز افزون اعضای آن جبران کند. در این حالت و در اغلب موارد سایر اعضای خانواده از افزایش کنترل پدر در درون خانواده، به مثابه ایجاد فشار و بکارگیری زور تعبیر می‌کنند. چنین امری در نهایت می تواند اعضای خانواده را به شکل‌های گوناگون، پوشیده و یا رودررو، به مقاومت وادار نماید.

اما عکس‌العمل دیگر پدر در چنین شرایطی می تواند درست عکس واکنش اول باشد. یعنی اینکه پدر به مرور جای خود را به مثابه تصمیم گیرنده اصلی و رئیس خانواده واگذار کند. در چنین حالتی در اغلب اوقات پدر وظایف و قابلیت‌‌های خود را ما بین مددکاران اجتماعی متعلق به کشور میزبان و یا میان اعضای خانواده‌ی خود و یا حتی هر دو، تقسیم می‌کند. بدین ترتیب پدر به مرور خانه نشین می‌شود و کمتر تمایلی به مشارکت و حتی اظهار نظر در مورد مسائل از خود نشان می‌دهد.

اگر بخواهیم شماتیک‌وار و در یک کلام این دو موقعیت را نام گذاری کنیم، می‌توان گفت که در حالت اول با تصویر پدر «خشونت طلب» و در حالت دوم با چهره‌ی پدر «مستعفی» رو به‌رو هستیم. با این حال در اکثر مواقع و در پریود بحران، یعنی آن مرحله‌ای که در آن هر چند نقش‌ها و کارکردهای گذشته غیر قابل اجرا گشته‌اند ولی خانواده هنوز فرم و شکل جدید و تثبیت شده ی خود را نیافته است، پدر میان دو نقش «خشونت طلب» و «مستعفی» در حال نوسان است. گاهی به خشونت متوسل می‌شود و گاهی از مشکلات و مسائل مربوط به خانواده کناره می‌گیرد. نوسان میان درگیری و کناره‌گیری در بعضی موارد بر حسب موضوع روی می‌دهد. بدین معنا که از یک سو در برابر بعضی از نقشهای گذشته اش (مانند کنترل مالی و یا رفت و آمد اعضای خانواده با محیط بیرون ) به هیچ وجه کوتاه نمی آید و میخواهد به هر ترتیبی که شده نقش پیشین خود را حفظ کند و از سوی دیگر و در قبال بعضی دیگر از وظایفش، نقشش را به دیگری (چه در درون و چه در بیرون از خانواده) واگذار می‌کند.

«افسردگی» واکنشی پدر
چنین پدری، چه در موقعیت «خشونت طلب» و چه «مستعفی»، وقتی به روان‌درمانگر مراجعه می‌کند (که البته در اکثر موارد این مراجعه به اصرار و یا حتی به اجبار مددکار اجتماعی و یا اعضای خانواده صورت گرفته است)، خصوصیات و علائم مرض کم و بیش مشخص و مشترکی از خود نشان می‌‌دهد. اغلب اوقات احساس خستگی می‌کند، دچار فراموشی می‌شود، زود رنج و حساس است، گاهی از ناراحتی‌های روان تنی و دردهای عضلانی در عذاب است، .... او بیشتر وقتش را در خانه می‌گذراند و تمایل زیادی از خود برای فعالیت‌های اجتماعی (ولو ضروری مانند فراگیری زبان و غیره) نشان نمی‌دهد. در چنین حالتی ذهن و گفته های شخص بیشتر به گذشته مربوط می‌شود، به آنچه در کشورش داشته و بوده و حالا دیگر نیست و ندارد. در اکثر موارد نوعی احساس ناتوانی و حس از دست دادن کنترل بر زندگی تمامی سخنانش را همراهی می‌کند.

در چارچوب روان‌شناسی کلاسیک و همچنین در غالب معیارهای روانپزشکی (مانند کتاب مرجع DSM)، مجموعه ی این علائم مرض بخصوص وقتی با گفتمانی گذشته گرا از یک سو و نبود یا کمبود انگیزه برای انجام وظایف روزانه از سوی دیگر همراه می‌شود، نشان دهنده ی بیماری افسردگی است. با این حال چنین تشخیصی به تنهایی و بدون در نظر گرفتن وضعیت خاص بحران مهاجرت، کمک زیادی به امر درمان نمی‌کند.

علائم مرضی مربوط به حالتی بحرانی را نمی‌توان با همان علائم مرضی در حالت ثبات یافته و غیر بحرانی یکی پنداشت و در نتیجه به یک شیوه درمان نمود. در شرایط بحرانی علائم مرض گاهی زودگذر و غیر معمول است. عارضه روانی در این حالت انعطاف پذیرتر و اشکال آن متنوع‌تر است.
بگذریم از این نکته مهم که اگر این بحران ناشی از مهاجرت باشد، در نظر داشتن مسئله تفاوت فرهنگی نیز همزمان باید اهمیت بسیاری در امر تشخیص بازی کند.

در این وضعیت افسردگی واکنشی است که فرد در قبال تغییر نقش‌ها و بهم ریختگی روابط، در درجه‌ای اول در درون خانواده و سپس در ارتباط با محیط بیرون، از خود نشان می‌دهد. بدین ترتیب هرگونه درمانی که تنها جنبه فردی داشته باشد (چه از نوع دارویی‌اش مانند تجویز قرص‌های ضد افسردگی و چه از نوع گفتار درمانی‌اش مانند روانکاوی کلاسیک) و توجه‌اش را فقط بر علائم مرض بگذارد نمی‌تواند در دراز مدت اثر بخش باشد.

در عین حال خطر دیگر چنین رویکردی در این نیز هست که با تمرکز توجه مان بر علائم مرض، تنها به تشخیص بیماری در فرد برسیم و فراموش کنیم که چنین «بیماری‌ای» در واقع نشانه‌ی بحران و ناکارآمدی کارکردهای گذشته در درون واحدی بزرگتر یعنی خانواده است. در چنین حالتی از آنجایی که تمام توجه تنها صرف فرد حامل بیماری می‌شود، او را هم‌زمان به‌عنوان تنها مسبب گرفتاری‌ها و مشکلات نیز معرفی می‌کند.

همین مسأله نیز خود یکی از دلایل مهمی است که موجب می‌شود تا افراد از رفتن نزد روان شناس خودداری کنند چرا که در چنین حالتی پذیرش بیماری به مثابه پذیرش مقصر بودن نیز هست.
در اینجا بیشتر از این وارد بحث شیوه‌ی صحیح درمان نمی‌شوم و تنها این نکته را اضافه می‌‌کنم که در این گونه موارد، روان‌درمانگر با اجتناب از تشخیص مرض سعی دارد تا توجه افراد را به سیستم خانواده و بحرانی که از سر می‌گذراند معطوف سازد.

در مقاله‌های بعدی به تاثیر بحران بر نقش زن (هم به عنوان همسر و هم به عنوان مادر) و فرزندان در درون خانواده خواهم پرداخت. البته در اینجا بار دیگر لازم میدانم تا تذکر دهم که در این بررسی‌ها من تنها به مواردی می‌پردازم که در آنها بحران مهاجرت تا حد بسیاری کارکردهای درون خانواده را به شکلی نسبتا طولانی مختل کرده است. مسلماً بسیاری از خانواده‌های مهاجر خود به تنهایی و به دلیل داشتن قابلیت‌های لازم، می‌توانند به مرور و بدون مراجعه به روان‌شناس به تعادلی جدید و متناسب با شرایط جدید دست یابند.


مطلب پیشین: بحران خانواده ایرانی در مهاجرت

نظرهای خوانندگان

مقالهُ جالبی بود. یک نکته به نظرم رسید که فکر می کنم قابل ذکر کردن باشد و آن اینکه آقای کاظمی در طرح نظریش، یک جنبهُ پدیدهُ مهاجرت را به کلی نادیده می گیرد؛ تصویری که وی از« خانوادهُ هسته ای» و ارتباطش با «خانوادهُ گسترده» در ایران ارائه می دهد، من را به یاد ساختار متصلب خانوادهُ ایرانی در دوران قاجار می اندازد. آقای کاظمی باید در نظر بگیرد که صرف نظر از بحران مهاجرت از شهر به روستا که در خود ایران نیز باعث بروز مشکلات هویتی می شود، حتی« روابط و نقشها»ی اعضای خانواده در میان خانواده هایی که ثابت و ساکن مانده اند نیز دستخوش دگرگونی شده است. ارتباط اقوام با «خانوادهُ هسته ای»، پدر با فرزندان و پدر با مادر، حداقل در شهر های بزرگ ایران در میان خانواده هایی که پدیدهُ مهاجرت را تجربه نکرده اند، نیز دچار تغییر شده است. کافی است روزی در ایران در درون یک تاکسی نشست و به درد و دل پدران، مادران و فرزندان گوش داد. به عنوان مثال اکثر پدران با حسرت خوردن از گذشته فرزندان خود را «ناخلف» می نامند.
بنظرم پرداختن به این زمینه های اجتماعی-روانی این مساله -که هیچ ربطی به پدیدهُ مهاجرت ندارند-، در بحث آقای کاظمی برای روشن تر شدن مسائل و مشکلات پدیدهُ مهاجرت از اهمیت بالایی برخوردار است.

-- بهروز علیخانی ، Dec 26, 2007 در ساعت 06:14 PM

آقای کاظم زاده می نویسد: «آن چه در مورد ایرانیان چنین امری را نسبت به بعضی از ملیت‌های دیگر (مانند ترک‌ها و یا مراکشی‌ها) تشدید می‌کند، نداشتن سابقه و فرهنگ مهاجرت است. همین‌طور این نکته که گروه اجتماعی ایرانیان نسبت به بسیاری دیگر از اقوام مهاجر، کمتر از خود تمایل به تشکیل گتو نشان داده است بر شدت مسأله می‌افزاید. هر کدام از این عوامل به تنهایی بر افزایش بحران در سال‌های نخست مهاجرت می‌افزاید.»
در تکمیل کامنت پیشینم باید بگویم که «عدم فرهنگ مهاجرت(؟)» علت عدم تشکیل گتو های ایرانی همانند ترکان در آلمان و مراکشی ها در فرانسه نبوده است. اکثر خانواده های ایرانی که سعی در مهاجرت به خارج داشته اند و دارند از طبقات متوسط به بالای جامعه هستند که به خاطر عدم رضایتشان از مناسبات سیاسی-اجتماعی کشور خود، اقدام به ترک وطن می کنند. اکثریت این افراد به گونه ای انتقادی به ارزیابی مناسبات خانوادگی قدیمی خود می پردازند و سعی در تطابق و همامیزی خود با جامعه میزبان دارند. به نظر می رسد که اگر پدیده مهاجرت از سوی این طبقات نیز سالها به طول بینجامد، احتمال تشکیل گتو های ایرانی خیلی کم می باشد. در مورد ترکهای ترکیه در آلمان وضعیت به گونه ای دیگر بوده است.آنها بیشتر از قسمت شرقی و روستانشین آناتولی ترکیه و به عنوان کارگر وارد این کشور شدند. هم موقعیت اجتماعی آنان در کشور میزبان و هم سطح سواد و آموزش شان، ایشان را از ارتباط با کشور میزبان باز داشته است. این فرایند باعث ارتباطات عمیق تر آنان در قالب گتو ها و سایر مراکز تجمعی خودی، همانند مساجد گردید.
به نظر می رسد که آقای کاظم زاده تجربیات شغلی شان را- که به خوبی به روابط و تجربیات گروهی از مهاجران ایرانی می پردازد- به عنوان روان درمانگر خانواده به سایر گروه های مهاجر تعمیم می دهند.
لازم بود که اشاره می کردند که گروه مطالعاتی ایشان، بیشتر گروهی بوده است که برای معالجه به ایشان مراجعه کرده اند. و یا حداقل تجربیات این گروه در کار ایشان پر رنگ تر نشان داده شده است.

-- بهروز علیخانی ، Dec 26, 2007 در ساعت 06:14 PM

آقای بهروز علیخانی پس از تشکر از شما به خاطر علاقه ای که به مطالب من نشان میدهید، باید چند نکته را در ارتباط با دو یادداشتی که بر مطلبم نوشتید به عرض شما و دیگر خوانندگانم برسانم. اولین نکته اینکه من نیز با این نظر شما موافقم که در بعضی از زمینه ها میتوان شباهتهایی میان مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور با مهاجرت روستائیان به شهر در درون خود ایران یافت. با این وجود چند تفاوت مهم میان این دو پدیده وجود دارد که نباید از نظر دور داشت: اول اینکه مهاجرت از روستا به شهر در ایران به شکلی رادیکال رابطه میان خانواده گسترده با خانواده ی هسته ای را قطع نکرد در حالی که مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور چنین ارتباطی را بطور بی سابقه ای دستخوش دگرگونی ساخت. نکته دوم اینکه محیط میزبان در هر دو مورد (شهرهای رو به رشد ایران از یک سو و کشورهای غربی از سوی دیگر) بسیار با یکدیگر متفاوتند. این تفاوت بویژه در درجه ی شهرنشینی و قابلیت جذب مهاجران توسط نهادهای اجتماعی و همینطور در امر اختلاف فرهنگی میان مهاجر و جامعه میزبان، بسیار چشم گیر است. نکته دیگر اینکه در ایران، بویژه قبل از انقلاب و تا مدتها پس از آن، بخش عمده ی مهاجران را روستائیان تشکیل میدادند در حالی که مهاجران ایرانی به کشورهای غربی اکثرا به طبقات متوسط و مرفه جامعه ی شهری تعلق دارند. دلایل مهاجرت نیز در هر دو گروه بسیار متفاوت است. نکته ی مهم دیگری که این دو نوع مهاجرت را از یکدیگر متمایز میکند اینست که در ایران روستائیان وقتی به شهرهای بزرگ مهاجرت کردند اغلب در محلات فقیرنشین و گاه حاشیه ای جا داده شدند (در واقع به نوعی به حاشیه رانده شدند) در حالی که مهاجران ایرانی در اغلب کشورهای غربی، همانطور که در مقاله ام نیز اشاره کرده ام، به شکلی پراکنده در بخشهای میانی جامعه شهری جای گرفتند.
شما همینطور به این نکته اشاره کرده اید که مهاجرت به شهرها در داخل ایران به تغییر روابط میان اعضای خانواده انجامید. چنین امری مسلم است. نقشها و روابط در دو محیط روستا و شهر با یکدیگر تفاوتهای بسیاری دارند که بویژه جامعه شناسان علاقه ی خاصی به مطالعه ی آن از خود نشان داده اند. با این حال میان "تغییر نقش و رابطه" با تغییر نظام خویشاوندی تفاوت مهمی وجود دارد. نه مهاجرت و نه داشتن نگاهی انتقادی به روابط خانوادگی قادر به تغییر نظام خویشاوندی در میان یک گروه اجتماعی نمیباشد. مطالعات تاریخی – مردمشناسی نشان داده اند که نظامهای خویشاوندی به ندرت دچار تغییرات اساسی گشته اند. صرف مهاجرت از روستا به شهر نمیتواند خانواده ی "گروهی – درون همسر" ایرانی را به خانواده ی هسته ای از نوع مدرنش تبدیل کند. تغییرات تدریجی و بسیار مهمی در طی لااقل دویست سال لازم بود تا بتواند چنین تحولی را در درون و ساختار خانواده ی غربی ایجاد کند. با این وجود تا دهه شصت میلادی هنوز جامعه شناسانی مانند پیر بوردیو قادر بودند تا بعضی از ویژگی های مهم نظام خویشاوندی سنتی را در برخی از مناطق کشور فرانسه ملاحظه کنند.
خانواده ی شهری در ایران همچنان دوره ی بحران خود را میگذراند و هنوز به دلایل عدیده ای (که من در برخی از مقالاتم تلاش کرده ام نشان دهم) کارکردها و قابلیتهای خانواده ی هسته ای مدرن را ندارد. حتی مهاجرت به غرب و جذب جامعه مدرن شدن نیز نمیتواند نظام خویشاوندی را به سرعت تغییر دهد. چنین امری در مورد تمامی مهاجران از ملیتهای گوناگون نیز صادق است.
در بخشی دیگر از یادداشتتان گفته اید که نداشتن فرهنگ مهاجرت علت عدم تشکیل گتو در میان ایرانیان نمیباشد. من نیز در این مورد با نظر شما موافقم و در مقاله ام میان این دو پدیده رابطه ی علت و معلولی برقرار نکرده ام. با این حال با این سخنتان که علت گتو تشکیل دادن ترکها در آلمان را در درجه ی نخست در مکانی جستجو میکنید که ایشان از آنجا (مناطق شرقی ترکیه و آناتولی) مهاجرت کرده اند، موافق نیستم هر چند ارائه ی چنین برهانی در این مورد بسیار بکار گرفته میشود.
بگذارید تا در این مورد قدری بیشتر توضیح دهم. از سال 1960 تا 1985 بسیاری از مولفه هایی که محققین علوم اجتماعی به هنگام مطالعه میزان تطبیق مهاجران در کشورهای غربی از آنها کمک میگیرند، نشان از قابلیتها و تلاش این اقلیت در امر تطبیق خود با جامعه آلمان داشته است. من در اینجا فقط به دو مولفه ی مهم در این زمینه اشاره ای گذرا میکنم. مولفه ی اول که از نظر بسیاری از متخصصین از اهمیت ویژه ای برخوردار است، نرخ باروری و تعداد کودک در هر خانوار است. بین سالهای 1975 الی 1984، نرخ باروری در میان ترکان مهاجر در آلمان از 4.3 به 2.5 کودک برای هر زن میرسد. این در حالی است که درمیان سایر مهاجرین کشورهای دیگر اسلامی (مانند پاکستانی ها در انگلستان و یا الجزایری ها در فرانسه) در بسیاری از کشورهای اروپایی، نرخ باروری با سرعت بسیار کندتری تغییر کرده است. مولفه ی دوم به ازدواج مختلط (میان آلمانی و ترک) برمیگردد. ازدواج میان مرد ترک و زن آلمانی در اواسط دهه ی هفتاد به 49 درصد و میان زن ترک و مرد آلمانی به 28 درصد میرسد. وجود این دو مولفه بهمراه دلایل دیگر باعث شده اند تا محققی مانند امانوئل تود معتقد شود که در این دوره (یعنی بین سالهای 1960 الی 1985)، تمایل و همینطور قابلیتهای اقلیت ترک در امر تطبیق با جامعه آلمان از هر اقلیت مسلمان دیگری در اروپا بیشتر بوده است. با این حال افزایش نرخ باروری از اواسط دهه ی هشتاد و کاهش سریع درصد ازدواجهای مختلط نشان دهنده بازگشت به عقب و افزایش خودبسندگی قومی در میان اقلیت ترک در آلمان است. از همان سالها درصد ازدواج میان ترکان آلمان با ترکان ترکیه نیز به شدت افزایش مییابد.
نکته جالب اینست که این دوره در واقع دوره ای است که نسل دوم ترکها در آلمان به سن بلوغ رسیده و وارد زندگی اجتماعی شده اند. بدین ترتیب در جامعه آلمان، تمایل به خودبسندگی قومی و همینطور به دین در میان ترکها، نه به نسل اولی که از مناطق شرقی و عقب مانده ترکیه مهاجرت کرده بلکه به نسل دومی مربوط میشود که در آلمان بدنیا آمده و در آنجا به مدرسه رفته است. مجموعه ی این نکات نشان دهنده ی این امر است که نسل اول ترکان در آلمان (درست به مانند نسل اول پاکستانی ها در انگلستان) خواهان تطبیق دادن خود با جامعه ی میزبان بوده اند در حالی که به دلایل بی شماری که جای شرحشان در اینجا نیست، نسل دومی که در جامعه ی میزبان رشد کرده اند درست استراتژی ای متضاد با والدینشان در پیش گرفته اند. برای مطالعه ی قابلیتهای اقلیتهای قومی در جوامع اروپایی و همینطور فهم علتهای تطابق و یا عدم تطابق مهاجران در این کشورها، بررسی نسلهای مختلف (بویژه دو نسل اول) و تعامل هر نسل با جامعه میزبان از اهمیت ویژه ای برخوردار است. پایگاه اجتماعی قومهای مهاجر را به مثابه مهمترین علت خودبسندگی یک اقلیت تصور کردن، پیچیدگی های زندگی در مهاجرت و ویژگی های جامعه ی میزبان را از نظر دور میدارد.
در انتها نوشته اید که من تجربیاتم با مهاجران ایرانی را به سایر مهاجرین تعمیم داده ام. در مطلب نخستم پیرامون مهاجرات ("بحران خانواده ی ایرانی در مهاجرت") گفته بودم که هر چند در این نوشته ها مشخصا به ایرانیان مهاجر میپردازم با این حال معتقدم که اساس سخنم در مورد بسیاری دیگر از اقلیتهای مهاجر نیز صدق میکند. البته باید بگویم که تجربه ی کاری من تنها به مهاجران ایرانی محدود نمیشود. مهاجران ایرانی کم و بیش بیست درصد از مراجعه کنندگان مرا تشکیل میدهند. در ضمن بخش دیگری از تجربه من به امر آموزش روان شناسی فرهنگی و تماس نزدیک با سایر افرادی است که در حوضه های گوناگون به کار با مهاجران مشغول هستند.
از نظر من، بحران ناشی از مهاجرت امری است عمومی که صرف جابجایی و جاکن شدن از محیط طبیعی زندگی موجب آن است. شاید تکرار مجدد این نکته نیز لازم باشد که بحران به معنای بیماری نیست. از نظر من بسیاری از مهاجرانی که در سالهای اول مهاجرت به روانشناس مراجعه میکنند، "بیمار" به معنای رایج این واژه در روانشناسی نیستند. ایشان کسانی هستند که در بحران بسر میبرند، بحرانی که برای تغییر و تطبیق با محیط جدید اجتناب ناپذیر است. این نادیده گرفتن بحران از یک سو و تلاش در جهت ادامه ی زندگی به سبک گذشته از سوی دیگر است که میتواند در دراز مدت به بیماری فرد و یا افرادی از خانواده بینجامد.
از توجه تان سپاسگزارم.
رضا کاظم زاده

-- رضا گاظم زاده ، Dec 29, 2007 در ساعت 06:14 PM

با سلام خدمت همکار محترم،
مقاله ارزنده اتان را خواندم و نیز نقدهای دوست گرامی آقای علیخانی و جواب شما را. به نظر من علیرغم اشارۀ شما در هر دو مقاله اتان مبنی بر اینکه تحقیق و تجربۀ شما در مورد موضوع انتخابی دارای محدودیتهایی میباشند، مشکلی اساسی کماکان باقی میماند و آن از یک طرف به محدودیت کلمات درسایت زمانه برای درج مقالات بر میگردد و از طرف دیگربه تقلیل زبان یک مقالۀ علمی به زبانی نسبتاً رسانه ای و قابل فهم برای همه. هر چند که زبان علمی شما بسیار شیوا میباشد. همانطور که خود مشاهده میکنید، نکاتی نسبتاً پنهان در جوابتان به آقای علیخانی باز میشوند، بدون اینکه بخواهیم محتوای آنرا ارزش گذاری کنیم.
با آرزوی موفقیت
سیامک ظریف کار
روانشناس اجتماعی / آلمان
[email protected]

-- سیامک ظریف کار ، Dec 30, 2007 در ساعت 06:14 PM

آقای کاظم زاده متشکر از جواب مفصل و توجه دقیقتان به نکاتی که مطرح نمودم. درباره ی این نکته که میان مهاجرت از روستاها به شهرها در سطح ملی و مهاجرت به کشورهای دیگردر سطح بین المللی، چه شباهتها و چه تفاوتهایی می تواند وجود داشته باشد، می توان به تفصیل سخن راند. ولی این نظر که اختلاف بین این دو نوع مهاجرت، اختلافی ساختاری است، به گمان من نمی تواند برابر با واقعیت باشد. بیشتر ما شاهد تفاوت های شکلی و عرضی در این زمینه هستیم. عرب، لر و بلوچی که مجبور به مهاجرت به تهران می شوند، اگرچه امکان ارتباط شان با جامعه ی هویتی پیشین شان بسیار راحت تر است ولی برای همامیزی شان در جامعه میزبان مشکلات کمتری از مهاجران به خارج از کشور ندارند. به نظر من مشکلات هویتیِ فردی که از روستاهای عشایری دورافتاده ی چهار محال و بختیاری (زادگاه خود بنده)به تهران مهاجرت می کند به مراتب بیشتر از مشکلات هویتی می باشد که یک فرد تهرانی بدنبال مهاجرتش به برلین دچار آن می شود. سطح پیچیدگی زندگی اجتماعی و ساختار و درهم تنیدگی روابط انسانی در این جوامع روستایی و عشایری قابل مقایسه با این سطح در تهران و برلین نمی باشد.

اینکه مهاجران روستایی در ایران بیشتر به حاشیه نشینی پرداختند و مهاجران ایرانی به اروپا در جای جای جامعه ی میزبان راه یافتند حق با شماست. همانگونه که در کامنتم اشاره کردم و شما هم در نوشته تان آن را تایید کردید این قضیه بیشتر به خاطر پایگاه اجتماعی مهاجران ایرانی به اروپا می باشد که هم از نظر مالی و هم از نظر نقش اجتماعی شان این توان را داشته اند. در ایران نیز اگر یک روستایی بعنوان مثال یک خان بختیاری به تهران مهاجرت می کرد با توجه به امکانات مادی اش در بهترین محله ی شهر تهران سکنی می گزید.
در ضمن ما در شهر های اروپایی نمونه های حاشیه نشینی نیز کم نداریم؛ مثلاً در برلین محله هایی وجود دارد که فقط مختص مهاجران می باشد. محله ی Neuköln و مشکلاتی که در مدارس این محله بوجود آمد نمونه ی روشنی بر تایید این نظر است. دوستانی که در هانوور زندگی می کنند نیز می دانند که در محله ی Linden بیشتر خارجیان و دانشجویان زندگی میکنند.
شما می نویسید:« میان "تغییر نقش و رابطه" با تغییر نظام خویشاوندی تفاوت مهمی وجود دارد». به نظر من این نظر دقیقی نیست. بدون شک با تغییر نقشها و روابط انسانها، ساختار و در هم تنیدگی این روابط دچار تغییر می شوند. حال فرقی نمی کند که این روابط به صورت قبیله ای سازمان یافته باشند یا به صورت ملی. مفهوم قبیله و تاثیر آن بر تعیین کنندگی رفتار فرد برای فرزند عشایری که وارد دانشگاه می شود و گروه دوستان و هم خوابگاهیانی پیدا می کند بسیار تغییر می کند. البته در اینکه فرایند نقش زدایی کامل از قبیله در شرایط عادی چندین نسل زمان می برد شکی نیست، ولی پروسه ی نقش زدایی از همان زمان ورود به دانشگاه آغاز می شود.
من همچنین به صورت مطلق و دوقطبی خانواده ی« گسترده» را در مقابل خانواده ی مدرن و «هسته ای» نمی گذارم و معتقد به طیفهای متفاوت در میان این دو قطب می باشم. در اروپا نیز در برخی از شهرها همچنان خانواده های گسترده به حیات خود ادامه می دهند. مطالعه ی درجه های متفاوت میان این دو قطب مطالعه ی به واقعیت نزدیک تری است.
شما اشاره می کنید که به دلایل مختلفی «که جای شرحشان در اینجا نیست» نسل اول ترکان در آلمان در تطبیق و همامیزی خود با جامعه میزبان از نسل دوم موفق تر بودند- که البته جای این سوال باقی می ماند که چرا نه مهاجران بلکه فرزندان غیر مهاجر آنها که با زبان و فرهنگ جامعه میزبان تا حدی آشنایی دارد دست به این عکی العمل می زنند؟- سوال من از شما این است که آیا اعتراض دختران ترکی را که بعد از سه نسل زندگی در آلمان بر خلاف میل والدین خود دستمال به سر می کنند را جدای از پایگاه اجتماعی والدینشان و برخورد تحقیرآمیز جامعه ی میزبان(از دید خودشان) با آنها می دانید؟ آیا این رفتار به نوعی اعتراضِ به برخورد جامعه میزبان با پدران و مادران شان و تا حدی خودشان نیست؟ آیا شما اختلافی میان سیاستهای مهاجرت میان کشور هایی مانند آمریکا و کانادا که بصورت کلاسیک مهاجر پذیر بوده اند و کشورهایی که پس از جنگ دوم جهانی درهای خود را به سوی مهاجران گشودند نمی بینید؟
آیا تحمل کارگر ترکی که به آلمان وارد می شود و به دلیل تجربه ی سخت زند گی در روستاهای آناتولی و سطح رفاه در کشورمیزبان آرزوی تطبیق با جامعه میزبان را در سر دارد شبیه به عشایری نیست که برای کار به تهران می آید و آرزوی ازدواج با دختر تهرانی را دارد؟ سوال اینجاست که چرا فرزندان این افراد دست به اقدامات اعتراضی می زنند؟

این تنها به علت ساختار« گسترده» ی خانواده نیست که نسل دوم و سوم مهاجران ترک را به سرزمین مادریشان به دنبال شریک زندگی می فرستد-چون اگر اینگونه بود نسل اول این کار را می کرد- بلکه رفتار تحقیر آمیز و ارباب منشانه ی میزبانان آلمانی(از دید خودشان)و به حاشیه راندن آنها از موقعیت های اجتماعی در این عکس العمل سهم عمده ای داشته و دارد. مهاجران ترک پس از سالها زندگی در آلمان هنوز توسط بومیان "کارگر مهمان" خطاب می شوند. آیا فرد در این شرایط اجتماعی پناه گاه دیگر جز دست یازیدن به ساختار های قدیمی اجتماعی دارد؟ ایا این رفتار چیزی نیست که شما در علم روانشناسی به آن "مکانیسم دفاعی" می گویید؟
من نگاه شما را به مسایل هویتی نگاه بسیار دقیقی در حوزه ی کاری تان ارزیابی می کنم، ولی به نظر من درک پیچیدگی پدیده ی مهاجرت و نحوه ی برخورد با آن چه در سطح کلان و چه در سطح خرد، بدون آگاهی از ساختار های اجتماعی امکان پذیر نمی باشد. ترکیب یک نگاه روانشناسی با نگاهی جامعه شناسانه شاید بتواند در توضیح چرایی و چگونگی این فرایند کارسازتر باشد.
با سپاس از توجهتان
بهروز علیخانی

P.S شاید نگاه آقای ظریفکار با توجه به رشته ی مطالعاتی شان"روانشناسی اجتماعی" نگاهی همه جانبه تر و دقیق تری باشد. خوشحال می شوم از نظرات ایشان نیز آگاه شوم.

-- بهروز علیخانی ، Dec 30, 2007 در ساعت 06:14 PM

آقای ظریفکار در کامنتی در ذیل مقاله ی قبلی آقای کاظم زاده با عنوان "بحران خانواده ی ایرانی در مهاجرت" می نویسد:

"با سلام خدمت همکار گرامی
مقالۀ ارزشمندتان را خواندم. موفق باشید. ایکاش رادیو زمانه مقالۀ شخصیت مرا در سایتش درج کند تا بهتر بتوانیم به تبادل افکار بپردازیم.
تندرست و شاد یاشید.
ظریف کار
روانشناس اجتماعی از آلمان
-- سیامک ظریف کار"

من چند روزی است که منتظر این مقاله که دارای عنوان جالبی است، هستم. از رادیو زمانه خواهش می کنم با چاپ مقاله ی اقای ظریفکار فرصت را برای آشنا شدن با آراء و افکار این روانشناس اجتماعی و تبادل نظرات بیشتر علاقه مندان در این زمینه فراهم نمایند.
با تشکر فراوان
بهروز علیخانی

-- بهروز علیخانی ، Dec 30, 2007 در ساعت 06:14 PM

همکار گرامی آقای ظریف کار محدودیتهایی که در مورد چاپ مطالب در سایت زمانه بعنوان رسانه ای همگانی بدان اشاره کرده اید درست است. زمانه محلی برای چاپ مطالب فنی و منحصر به متخصصین نیست. اما همزمان امکان بسیار مناسبی است برای طرح کاربردی و عمومی مسایل مربوط به علوم انسانی. درصد بالایی از خوانندگان زمانه بنا به آمارگیری دست اندرکارانش افراد تحصیل کرده در زمینه های گوناگون میباشند. خود این امکان که مطالب هر فرد مورد توجه افرادی قرار بگیرد که در زمینه های دیکر کار میکنند بسیار ارزشمند است. با این حال هدف اصلی من نه بحثهای تیوریک بلکه طرح مسایلی به شکلی عمومی است که به طور مستقیم به فرهنگ و زندگی اجتماعی ما ایرانیها مربوط میشود.
با تشکر.

-- رضا گاظم زاده ، Dec 31, 2007 در ساعت 06:14 PM

با سلام
از شیوۀ گفتمان شما و آقای بهروز علیخانی نهایت استفاده را میبریم. موضوع انتخابی بحثی جالب و در عین حال بسیار پیچیده است. بدلیل گرفتاریهای بسیار، متأسفانه علیرغم علاقۀ زیادم نمیتوانم زیاد وارد بحثتان شوم. تنها نکتۀ کوچکی را که به ذهنم میرسد عنوان میکنم. من هم تا حدودی با نظر آقای علیخانی موافقم، تقسیم بندی خانوادۀ "هسته ای" و"مرکزی" متأسفانه نمیتواند بعنوان مدلی تئوریک جوابگوی پدیدۀ خانوادۀ مهاجر وتک تک اعضای آن ، چه در بعد درون مرزی و چه در بعد بیرون مرزی باشد. دلیل آنهم پیچیدگی عوامل تأثیر گذار در ساختار شخصیت فردی-اجتماعی انسانها میباشد که مقاله ای در همین راستا نیز تهیه کرده ام و در سایت زمانه درسه قسمت گذاشته میشود. بهمین دلیل در اینجا زیاد به این موضوع نمیپردازم. نکتۀ دیگری نیز که ما نباید فراموش کنیم پدیدۀ مهاجرت های بیش از پیش در عرصۀ بین المللی(که این نیز تا حدود زیادی به پدیدۀ جهانی شدن برمیگردد) میباشد که انسان (بخصوص مهاجر) را با یک هویت جدید جهانی رودرو میکند حال آنکه تکلیف هویت ملی و پذیرش هویت جدید کشورمیزبان هنوز بخوبی مشخص نشده. اگربعنوان نمونه در سالهای پنجاه ترکها تنها مهاجرین عمدۀ آسیایی را در آلمان تشکیل میدادند، امروزه ایران، افغانستان، لبنان و دیگر کشورها نیز به آن اضافه شده اند که این بنوبۀ خود تجارب گوناگون و جدیدی را برای هر دو بخش مهاجر و میزبان به ارمغان آورده و میآورد، مقوله ای که متأسفانه تا حدود زیادی از دید روشنفکران مهاجر بخصوص سیاستمداران کشورهای مهاجرپذیر پنهان مانده است، چیزیکه به تجربۀ مستقیم وفشردۀ کاری خودم با مهاجرین 13 تا 20 ساله و خانواده هایشان نیز برمیگردد.
موفق و سربلند باشید.

-- سیامک ظریف کار ، Dec 31, 2007 در ساعت 06:14 PM

salam
aqaye kazem zadeh misheh lotf konid emailetono bezarid mamnon misham
bedroud

-- mehdi ، Jan 1, 2008 در ساعت 06:14 PM

آقای مهدی میتوانید به آدرس زیر برای من پیغام بفرستید:
[email protected]

-- رضا کاظم زاده ، Jan 1, 2008 در ساعت 06:14 PM

آقای ظریف کار شما نوشتید :«تقسیم بندی خانوادۀ "هسته ای" و"مرکزی" متأسفانه نمیتواند بعنوان مدلی تئوریک جوابگوی پدیدۀ خانوادۀ مهاجر وتک تک اعضای آن ، چه در بعد درون مرزی و چه در بعد بیرون مرزی باشد.»
هدف من از طرح ویژگیهای ساختاری و مردمشناسانه خانواده ایرانی و تاثیر مهاجرت بر آن به هیچ وجه این نبود که بخواهم پدیده ی مهاجرت را به تمامی توسط أن توضیح دهم. شاید بر این موضوع میبایست تاکید بیشتری میکردم. مسلما مسیله مهاجرت را از زوایای گوناگونی باید بررسی کرد. درست به مانند هر موضوع اجتماعی دیگر. من در مطالبی که مینویسم اصلا داعیه بررسی همه جانبه یک موضوع را ندارم و این نه نشانه فروتنی من بلکه از این اعتقاد نشات میگیرد که هر کار علمی لاافل در حوضه علوم انسانی که من با آن آشنا هستم کاری ناتمام و ناقص است. کار علمی به مانند یک سیستم باز میماند که با هر قدمی که به پیش برمیدارد افقها و پرسشهای جدیدی را می آفریند. به همین خاطر نیز هست که به نظر من در نقد یک کار باید در درجه اول به آنچه «کفته میشود» پرداخت نه آنچه «گفته نشده» است. تلاش من در این دو مقاله و همنطور سایر مقالاتم باز کردن تنها یک سری نکات بسیار مشخص و در ضمن محدود است. من معتقدم که نوع خانواده ایرانی از نظر نظام خویشاوندی اش در شیوه ی تطابقش با شرایط جدید موثر است. نقد چنین گفته ای از نظر من باید نشان دهد که چنین تاثیری یا وجود ندارد یا به این شکلی که من عنوان میکنم نمیباشد.
شاید بد نباشد که بحثی در ابتدا گذاشته شود بر سر این که اساسا خصوصیات یک کار علمی چه میباشد و چه محدودیتهایی دارد و چه توقعاتی میتوان یا نمیتوان از آن داشت. فکر میکنم خود این مسیله موضوع مهمی است. چرا که بدون توافق بر سر زبان و کادر یک موضوع بروز سو تفاهم اجتناب ناپذیر است. شاید این یکی از دلایلی باشد که در بخشی از کامنتها این طور به نظر میرسد که نویسنده و یا خواننده احساس میکنند که درست توسط دیگری فهمیده نشده اند. تفاوهم ویا ضدیت اکر بر مبنای سوتفاهم باشد در صورت مسیله تغییری ایجاد نمیکنند.
من از تبادل نظر با افرادی مانند شما که از زاویه ای متفاوت به مسایل نگاه میکنند و در ضمن به حوضه کاری من نیز نزدیک میباشند بسیار خرسندم و امیدوارم با این توضیحات خاطرتان را مکدر نکرده باشم .
با تشکر
رضا کاظم زاده

-- بدون نام ، Jan 8, 2008 در ساعت 06:14 PM

با سلام،
ضمن تشکر از جوابتان، بایستی خاطر نشان کنم که به هیچ وجه دلیلی برای مکدرشدن خاطر ما وجود ندارد. مسأله ای که عنوان کردید، درست است. انگیزۀ من بیشتر شناخت عمیق تر اندیشۀ شماست و اگر شبه نقدی کرده ام از سر عادتی سبکسرانه نبوده است. من برای گفتگوی سالم و ارتقا دهنده ارزش بسیاری قائل میباشم.
با احترام و آرزوی موفقیت

-- سیامک ظریف کار ، Jan 15, 2008 در ساعت 06:14 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)