تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و پنجم

آغازی تازه: فراموش‌شدگان

برگردان: علی امینی نجفی

اسکار دانسیگرز دلش می‌خواست که ما فیلمی درباره بچه‌های فقیر و آواره‌ای بسازیم که از راه دله‌دزدی زندگی می‌کردند – خود من از فیلم واکسی ساخته ویتوریو دسیکا خیلی خوشم آمده بود.

در طول چهار - پنج ماه اغلب تنها و گاهی با دکوراتور کانادایی‌ام ادوارد فیتزجرالد [1] یا با لوئیس الکوریزا در "شهرهای گم‌شده" یعنی زاغه‌های فقیرنشین حومه مکزیکو پرسه زده بودم. همیشه اندکی تغییر قیافه می‌دادم و لباس‌های ژنده می‌پوشیدم، در گوشه و کنار محلات فقرزده سروگوش آب می‌دادم، از این و آن پرس و جو می‌کردم و با مردم آشنا می‌شدم. بعضی از مشاهدات من همان جور دست نخورده وارد فیلم شده است.


نمایی از فیلم فراموش‌شدگان ساخته لوئیس بونوئل

بعد از نمایش فیلم فحش‌های زیادی خوردم که یکی از بدترین آنها از جانب ایگناسیو پالاسیو [2] بود که در جایی نوشت که غیرممکن است در یک کلبه چوبی سه تختخواب برنجی وجود داشته باشد. درحالی‌که آنچه در فیلم آمده بود کاملا واقعیت داشت و من این را با چشم خودم در یکی از کلبه‌ها دیده بودم. بعضی از پدر و مادرها از قوت روزانه خود می‌زدند تا چنین تخت‌هایی بخرند.

موقع نوشتن فیلم‌نامه قصد داشتم در آن نماهای گذرا و نامفهومی بگنجانم تا تماشاگر با دیدن آنها یکه بخورد و از خود بپرسد: ”این دیگر چه بود؟ آیا من درست دیدم؟“ برای نمونه در صحنه‌ای که پسربچه ها مرد کور را در زمینی تاریک دنبال می‌کنند و از کنار یک بنای نیمه‌ساز می گذرند، قصد داشتم یک ارکستر صدنفره را روی داربست ساختمان بنشانم؛ آنها سرگرم نواختن هستند اما ما صدایی نمی‌شنویم. اسکار دانسیگرز که نگران شکست تجارتی فیلم بود، از این گونه ایده‌ها جلوگیری کرد.

در صحنه دیگری از فیلم، آنجا که مادر پدرو، پسربچه اصلی فیلم، بچه خود را به خانه راه نمی‌دهد، قصد داشتم یک کلاه سیلندر را وارد تصویر کنم، که باز تهیه‌کننده مخالفت کرد. به خاطر همین صحنه بود که گریمور ما استعفا داد و کار را رها کرد. او مدعی بود که هرگز یک مادر مکزیکی چنین کاری نمی‌کند، در حالی که خودم همان روزها در روزنامه خوانده بودم که مادری بچه کوچک خود را از پنجره قطار بیرون پرت کرده بود.

می‌توان گفت که همه دست اندرکاران فیلم، در عین حال که با جدیت کار خود را انجام می‌دادند، با محتوای فیلم سخت مخالف بودند. مثلا یکی از تکنیسین‌ها از من پرسید: ”چرا به جای چنین فیلم فجیعی، یک فیلم مکزیکی واقعی نمی‌سازید؟“ پدرو اوردمالاس [3] نویسنده‌ای که در نگارش گفتگوهای فیلم و استفاده از گویش مکزیکی به من کمک کرده بود، حاضر نشد که اسمش در تیتراژ فیلم بیاید.

فیلم را بیست و یک روزه ساختم، و مثل همه فیلم‌هایم سر وقت تمام کردم. تا جایی که یادم می‌آید، تا امروز در برنامه کارم حتی یک ساعت تأخیر نداشته‌ام. به خاطر روش خاصی که موقع کارگردانی به کار می‌برم، برای مونتاژ فیلم بیشتر از سه چهار روز لازم ندارم. هرگز بیش از بیست هزار متر فیلم خام مصرف نکرده‌ام که واقعا مقدار کمی است.

برای نوشتن فیلم‌نامه و کارگردانی فیلم فراموش‌شدگان روی هم تنها دو هزار دلار دریافت کردم؛ در عواید بعدی فیلم هم هیچ حقی نداشتم.

نمایش فراموش‌شدگان در مکزیکو اسف‌بار بود: فیلم فقط چهار روز روی پرده بود، و از همان روز اول با واکنش‌های تند رو به‌رو شد. یکی از مشکلات بزرگ مکزیک که هنوز هم حل نشده، ناسیونالیسم افراطی مردم است که واکنشی است در برابر تحقیرشدگی عمیق آنها.


اتحادیه‌ها و انجمن‌های گوناگون خواهان اخراج فوری من از مکزیک شدند. مطبوعات بی‌رحمانه به فیلم حمله کردند. تماشاگران معدود فیلم، سالن سینما را با حالتی ترک می‌کردند که انگار از گورستان فرار می‌کنند.

پس از یک نمایش خصوصی همسر دیگو ریورا [4] نقاش معروف، بدون یک کلمه حرف و با ژستی تحقیرآمیز از من روی برگرداند. همسر لئون فیلیپه [5] شاعر اسپانیایی با حالتی برافروخته و ناخن‌های برجسته به طرف من حمله آورد و فریاد زد که این فیلم جنایتی ننگین علیه مکزیک است. من سعی کردم آرام بمانم و خونسردی‌ام را حفظ کنم، اما ناخن‌های تیز او تا دم چشم‌هایم جلو آمده بود. خوشبختانه همان دم آلوارو سیکویروس [6] که فیلم را دیده بود، به دادم رسید و با گفتن تبریکی گرم و صمیمانه مرا از چنگ خانم نجات داد. بسیاری از سایر روشنفکران مکزیکی مثل او از فیلم خوششان آمده بود.

در پایان سال ۱۹۵۰ برای عرضه فیلم در اروپا راهی پاریس شدم. وقتی بعد از ده سال دوری در خیابان‌ها قدم می زدم، چشمانم پر از اشک می‌شد. همه دوستان سوررئالیست در سالن استودیو ۲۸ به تماشای فیلم نشستند و گمان می‌کنم تحت تأثیر قرار گرفتند.

یک روز پس از این نمایش ژرژ سادول اطلاع داد که مایل است درباره موضوع مهمی با من حرف بزند. در کافه‌ای نزدیک میدان اتوال همدیگر را دیدیم و او با ناراحتی و عصبانیت خبر داد که حزب کمونیست فرانسه از او خواسته که درباره فیلم چیزی ننویسد.

با حیرت پرسیدم: آخر برای چه؟
- می گویند که این یک فیلم بورژوایی است.

- چرا بورژوایی است؟

سادول توضیح داد: یکی این که ما در صحنه‌ای از پشت ویترین مغازه‌ای یک بچه‌باز را می‌بینیم که در حال چانه زدن با یکی از پسربچه های فیلم است تا او را راضی کند، در این میان پاسبانی از راه می‌رسد، و بچه‌باز راهش را می‌گیرد و می‌رود. در اینجا تو چهره مثبتی از پلیس نشان داده‌ای که نظری انحرافی است! همچنین در پایان فیلم سرپرست پرورشگاه دولتی را آدمی خوب و نیکدل معرفی کرده‌ای، چون به پسرک اجازه می‌دهد که برای خریدن سیگار از پرورشگاه بیرون برود.

به سادول گفتم که به نظر من این ایرادها خیلی مضحک و احمقانه است، اما از دست او کاری ساخته نبود. خوشبختانه چند ماه بعد پودوفکین [7] سینماگر نامی اتحاد شوروی فیلم فراموش‌شدگان را دید و درباره آن نقد ستایش‌آمیزی در روزنامه پراودا نوشت. حزب کمونیست هم ناگهان تغییر موضع داد. سادول از این بابت خیلی خوشحال شده بود.

این یکی از شیوه‌های رایج در احزاب کمونیست است که من هیچوقت با آن موافق نبوده‌ام. چیز دیگری که باز خیلی ناپسند است و با مورد قبلی هم بی‌ارتباط نیست، این است که پس از به اصطلاح "خیانت" یک رفیق، این جور چو می‌اندازند که: ”این از همان اول پالانش کج بود، چیزی که هست تا حالا نقش خود را خوب بازی کرده بود!“


هنگام نمایش‌های ویژه فیلم در پاریس، یکی دیگر از مخالفان سرسخت آن سفیر مکزیک در فرانسه بود. او آدمی فرهیخته بود که سال‌ها در اسپانیا زندگی کرده و در مجلات ادبی مقاله نوشته بود، و با وجود این فراموش‌شدگان را ننگی برای مکزیک می‌دانست.

پس از جشنواره کن این جو شکسته شد. اکتاویو پاز [8] شاعری که تعریفش را اولین بار از زبان آندره برتون شنیدم و بعد خودم طرفدار اشعارش شدم، دم در سینما ایستاده بود و فتوکپی مقاله خودش را به دست تماشاگران می‌داد. این مقاله زیبا بهترین نوشته‌ای است که من درباره سینما خوانده‌ام. فیلم در جشنواره کن با استقبال فراوانی روبه رو شد. فراموش‌شدگان از جنبه های گوناگون مورد نقد و بررسی قرار گرفت و جایزه بهترین کارگرانی را برنده شد.

تنها دریغ و اندوهم از این بابت است که پخش‌کننده فرانسوی فیلم، خودسرانه عنوان فرعی احمقانه‌ای به آن داده بود: همدردی با فراموش‌شدگان.

پس از موفقیت فیلم در اروپا، در مکزیک هم مخالفان آرام گرفتند. فحش و ناسزا فروکش کرد و فیلم در سینمای خوبی در مکزیکو دوباره به نمایش در آمد و این بار تا دو ماه روی اکران ماند.

بلافاصله پس از فراموش‌شدگان، در همان سال فیلم سوزانا را کارگردانی کردم که در فرانسه با عنوان مسخره‌ی "سوزانای منحرف" [9] روی پرده آمد. درباره این فیلم چیزی برای گفتن ندارم، جز این که حیفم می آید که چرا روی کاریکاتور آخر فیلم، بعد از این که همه چیز به خوبی و خوشی به آخر می‌رسید، تأکید بیشتری نکردم. احتمال دارد که تماشاچی غیردقیق، پایان خوش داستان را جدی بگیرد.

در یکی از صحنه‌های اولیه فیلم که سوزانا در زندان به سر می‌برد، طبق فیلم‌نامه قرار بود که یک عنکبوت درشت روی سایه میله‌های سلول، که به شکل صلیب روی زمین افتاده بود، راه برود. وقتی سراغ عنکبوت را گرفتم، تهیه‌کننده گفت: ”نداریم. نتوانستیم پیدا کنیم.“ داشتم با ناراحتی از خیر عنکبوت می‌گذشتم که مسئول تدارکات در گوشم گفت که یک عنکبوت در جعبه کوچکی به سر صحنه آورده شده، اما تهیه‌کننده از ترس این که وقت زیادی از ما بگیرد، آن را رو نمی‌کند.

راستی هم جعبه را پیدا کردیم و آوردیم باز کردیم. خودم با یک تکه چوب عنکبوت را به بیرون هل دادم و حیوان به راحتی از روی سایه صلیب، درست همان جوری که خواسته بودم، عبور کرد. کار یک دقیقه هم طول نکشید.

در سال ۱۹۵۱ سه فیلم کارگردانی کردم: اولی برداشت تازه‌ای بود از نمایشنامه دون کوینتین اثر نویسنده اسپانیایی کارلوس آرنیچس، که تهیه کننده بی‌جهت عنوان "دختر فریب" را روی آن گذاشت. پیش‌ترها در اوایل دهه ۱۹۳۰ در مادرید فیلمی بر پایه این داستان تهیه کرده بودم.

فیلم بعدی‌ام به اسم "زنی بدون عشق" بی‌تردید بدترین فیلم من است. تهیه کننده از من خواسته بود فیلم خوبی که آندره کایات [10] بر پایه داستان "پیر و ژان" نوشته گی دو موپاسان ساخته را دقیقا بازسازی کنم. یعنی باید فیلم خود را نما به نما از روی آن فیلم فرانسوی کارگردانی می‌کردم. مسلم است که زیر بار نرفتم و کار خودم را کردم و نتیجه هم چیز مزخرفی از آب در آمد.

بر عکس، از فیلم بعدی‌ام یعنی فیلم "صعود به آسمان" خاطرات خوشی دارم. فیلم ماجراهای یک مسافرت با اتوبوس را روایت می‌کند که از خاطرات تهیه‌کننده فیلم گرفته شده بود، و او آلتولاگویره بود، شاعر اسپانیایی و از دوستان قدیمی من در مادرید که حالا در مکزیک با یک بانوی ثروتمند کوبایی ازدواج کرده بود. داستان در ایالت گوئررو [12] می‌گذشت که هنوز هم از ایالت‌های پرخشونت مکزیک به شمار می‌رود.

زمان فیلم‌برداری خیلی کوتاه بود؛ ماکت اتوبوسی که در آن فیلم‌برداری می‌کردیم وضع اسف‌باری داشت و در سربالایی مدام سر می‌خورد؛ به علاوه همه دردسرهای پیش‌بینی نشده‌ای که در کار فیلم‌سازی در مکزیک امری عادی است. مثلاً برای فیلم‌برداری صحنه طولانی تدفین دختربچه‌ی مارزده در گورستانی که در آن یک سینمای سیار هم توقف کرده بود، موقع برنامه‌ریزی سه شب پیش‌بینی کرده بودیم. در آخرین لحظه ناگهان خبر رسید که بنا به تصمیم سندیکا این کار سه روزه باید ظرف دو ساعت انجام شود. بدین ترتیب از برنامه قبلی صرف نظر کردیم و همه چیز را فوری و فوتی در یک پلان سر هم آوردیم.

در مکزیک به مقتضای شرایط کار، اغلب با چنان سرعتی کار می‌کردم که گاه عواقب اسف‌انگیزی داشت. هنگام فیلم‌برداری همین صعود به آسمان بود که دستیار مدیر تولید فیلم را به خاطر نپرداختن صورت‌حساب، در هتل به گروگان گرفتند.


یادداشت‌ها:
1. E. Fitzgerald

2. Ignacio Palacio

3. Pedro de Udemalas

4 - Diego Rivera (۱۸۸۶- ۱۹۵۷) نقاش معروف مکزیک

5 - Leon Felipe (۱۸۸۴- ۱۹۶۸) شاعر مکزیکی

6 - D. A. Siqueiros (۱۸۹۶- ۱۹۷۴) نقاش مکزیکی

7 - V. Pudovkin (۱۸۹۳- ۱۹۵۳) کارگردان معروف شوروی سازنده فیلم مادر.

8 - O. Paz (۱۹۱۴- ۱۹۹۸) شاعر و نویسنده مکزیکی

9. Suzana la perverse

10 - A. Cayatte (۱۹۰۹- ۱۹۸۹) سینماگر فرانسوی

11. Geurrero


نظرهای خوانندگان

باز هم جالب بود.

-- ماني جاويد ، Feb 15, 2008 در ساعت 08:33 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)