تاریخ انتشار: ۳۰ فروردین ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
به دنبال جامه عمل پوشاندن رویا‌ها - بخش اول

چرا سر از مالزی درآوردم؟

اردوان روزبه
[email protected]

سفر به مالزی این روزها برای جوان‌های ایرانی جذابیت زیادی پیدا کرده است. کشوری در حال پیشرفت و مسلمان که هم می‌تواند رویای خیلی از جوانان ایرانی‌ و هم نقطه امنی برای خانواده‌ها و هم فرصتی مناسب باشد. آن‌هم برای مردمانی که این روزها سفر کردنشان به سایر کشور‌ها هر روز با تحریم‌های بین المللی سخت‌تر می‌شود.

چندی است که در مالزی به دنبال گفته‌ها و نا‌گفته‌ها هستم. از زندگی تا اتفاقاتی که می‌تواند برای خیلی از سوال‌هایم پاسخ باشد. هر فرصتی برای بیشتر نزدیک شدن به آن‌هایی که به دنبال جامه عمل پوشاندن رویا‌هایشان یا بر اثر اتفاق و یا انتخاب سر از این سرزمین در آوردند.

Download it Here!

مالزی را چرا انتخاب کردم...

خب، این یک سوال خیلی ساده و سخت است. سوالی که هم می‌شود گفت جواب ساده‌ای دارد و هم می‌شود گفت سخت است.

این‌که چرا تو می‌توانی خانه و کاشانه‌ات را رها کنی و بروی یک‌جای دور، پاسخ‌اش آسان نیست. آن‌هم معمولاً تنها. بدون آن‌هایی که دوستشان داری.

بعد از تهیه چند گزارش، یکی از دغدغه‌های من نشستن پای صحبت بچه‌های ایرانی در مالزی بود. حرف‌هایی از چراها و بایدها و نبایدها. با کمک چند دوست خوب توانستم یک میزگرد زمانه‌ای راه بیندازم و بچه‌ها را دور هم جمع کنم و کمی از زندگی با هم صحبت کنیم. قرار پا گرفت.

یک بعد‌از‌ظهر بارانی در خانه یکی از همین بچه‌ها. این برنامه با شیرینی‌های خوبی که صفا گرفته بود، صفای ویژه‌ای پیدا کرد و با کافی که سمیرا درست کرد، گرمتر شد. وقتی صحبت آغاز شد. ‌بیشتر از آن‌چه که فکر می‌کردم، فضا صمیمی بود. سعی می‌کنم صحبت‌های بچه‌ها را در دو قسمت ارایه کنم.

این نشست با صفا، شادی، مریم، رضا و سمیرا شکل گرفت. جای همه خالی بود.

در ابتدا خواستم طبق سنت عمل کنم، بچه‌ها باید خودشان را معرفی می‌کردند و می‌گفتند چه شد که مالزی را انتخاب کردند...

اسم من صفا هراتیان است. من متولد سال ۱۳۶۱ هستم. حدود یک سال و نیم است که در مالزی هستم. رشته اینفورمیشن سکیوریتی می‌خوانم. یکی از شاخه‌های کامپیوتر.

قرار شده که بگویم چرا آمدم این‌جا. راستش آمدن من خیلی دلایل پیچیده‌ای نداشت. من بعد از این‌که لیسانسم را در ایران تمام کردم، کاری نداشتم که در ایران انجام بدهم.

اما یکی از دلایلی که برای آمدنم بهای زیادی به آن می‌دهم این بود که با مشکل سربازی مواجه بودم. قطعاً دلم نمی‌خواست سربازی بروم. از طرف دیگر هم نمی‌توانستم هیچ‌کدام از رشته‌های تحصیلی را در ایران انتخاب کنم. شاید به دلیل محدود بودن رشته‌ها و حالا به نوعی بگوییم غیر تخصصی بودن، فکر می‌کردم وقت تلف کردن است.

حتا اگر در همین حال حاضر هم به من بگویند بیا برای فوق لیسانس در یکی از دانشگاه‌های ایران درس بخوان، نمی‌توانم زیر بار بروم. این شد که تصمیم گرفتم از کشور خارج بشوم.

***

شادی هستم. ۳۴ سالم است. مستر می‌خوانم، انگلیش تیچر. دلیلی که من آمدم مالزی، شاید مشابه دوستان نباشد. من مدت زیادی در ایران کار می‌کردم. کار خوبی داشتم.

اما باید صبح تا شب و حتا روزهای تعطیل کار می‌کردم. چون به لحاظ شرایط کاری و مدیریت سنتی که الان در سطح ایران حاکم است، کارفرماها حتی‌المقدور و تا جایی که بتوانند از کارمند کار می‌کشند. ما مدام کار می‌کردیم. جمعه‌ها هم سرکار بودیم. هیچ تعطیلاتی نداشتیم.

خب، دیگر کار زیاد من را خسته کرده بود. ضمن این‌که می‌دیدم کسانی که از راه می‌رسند، مدارک بالاتری دارند، با حقوق‌های بهتر اما شرایط خیلی راحت‌تر کار را ادامه می‌دهند. گاهی کاری هم نمی‌کنند اما بار‌ کاری آن‌ها روی ما است.

این‌جا بود که به فکر افتادم سطح تحصیلاتم را بالاتر ببرم تا از این وضعیت درآیم و حداقل این وسط برای خودم نفس‌کشی را ایجاد کنم. چون خیلی از نظر روحی هم خسته بودم.


.شرکت کنندگان در میزگزد از چپ به راست: صفا، سمیرا، اردوان، شادی و رضا

من با کشورها اروپایی شروع کردم، یعنی دوست داشتم اروپا بروم و «ام‌بی‌ای» بخوانم چون به کارم بیشتر می‌خورد تا رشته‌ای که الان دارم می‌خوانم. اما کار آسان نبود و به دلایلی نمی‌توانستم بروم. تا این‌که یکی از دوستانم گفت: چرا با مالزی شروع نمی‌کنی؟

در اینترنت سرچ کردم و اصلاً هم دنبال مالزی نبودم. ولی وقتی هزینه‌ها را بررسی کردم و دیدم خوب است، با خودم فکر کردم مستر را آن‌جا می‌گیرم و برای «پی‌اچ‌دی» یک فکر بهتر می‌کنم. این شد که سر از مالزی درآوردم. آن‌هم با رشته‌ای که در فکر آن نبودم.

***

به نام خدا. من مریم ذاکری هستم. ۲۶ سالم است. دانشجوی ساب اینجرینگ دانشگاه «یو ام». اما دلیل این‌که چه شد سر از مالزی درآوردم این است که من در ایران از ۲۲ سالگی، راهنمای توریست بودم.

همیشه نگاه می‌کردم و می‌دیدم که توریست‌هایی که من راهنمای آنها هستم، شغل‌های خیلی سطح پایینی دارند. مثلاً شاید معلم نقاشی هستند، معلم مدرسه هستند. اما خیلی راحت با پس‌انداز کردن حقوق یک ماه یا دو ماه‌شان، می‌توانند بیایند و حداقل یک کشور آسیایی را ببینند. این برای من نشانه سطح کیفی زندگی‌شان بود.

درعین حال دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم. رشته من مهندسی نرم‌افزار بود. دو سال پی در پی هم در کنکور فوق‌لیسانس شرکت کرده و رد شده بودم. چون خیلی سخت بود. خیلی کم دانشجو می‌گرفتند.

این دو، دست به دست هم داد که من دلم بخواهد در یک کشور دیگر ادامه تحصیل بدهم. هرچند که جو داخلی و فشارهایی که بود مزید بر علت شد.

ما با بچه‌ها یک شرکت داشتیم، من یک دختر بودم و خیلی وقت‌ها در جامعه مردسالار ما، برای ارتباط مشکل داشتم. یا حتا بعضی از جاهایی که قرارداد می‌بستیم که حالا نمی‌خواهم خیلی وارد آن بشوم، من را به عنوان مدیر شرکت قبول نمی‌کردند، شاید سن من کم بود و یا این‌که دوست نداشتند یک خانم بیاید و با آن‌ها کار کند.

در این مواقع از همکاران مردمان می‌خواستیم که آن‌ها بروند و صحبت کنند. این‌ها، همه من را آزار می‌داد و باعث می‌شد که دلم بخواهد یک‌جای دیگر بروم. مالزی را انتخاب کردم چون برای من خوب بود. به خاطر این‌که مالزی یک کشور مسلمان، اما پبشرفته بود.

***

من رضا هستم. دو سال پیش به این‌جا آمدم. هدفم اول برای بررسی بود. قصد تحصیل نداشتم و واقعاً برای بررسی زندگی آمده بودم. این‌جا گرفتار کار شدم. از شرایطم راضی هستم. چون جو اینجا، جو دانشجویی است و من هم تحت تاثیر قرار گرفتم و درسم را این‌جا ادامه دادم.

***

من سمیرا هستم. ۳۰ ساله. ۳ سال هم هست که به مالزی آمدم. علت آمدن من به مالزی خیلی طولانی است. ولی خب می‌گویم.

زمانی که ایران بودم در یک شرکت دارویی کار می‌کردم. تا این‌که یکی از دوستان نزدیک پدرم به من پیشنهاد کرد که ما می‌توانیم در کشور امارات یک شرکت دارویی بزنیم.

خیلی با پدرم صحبت کرد که من به امارات بروم. پدرم زیاد راضی نبود. اما من زیاد به حرف او اهمیت ندادم و به امارات رفتم.

بعد از چند مدت فهمیدم که خب، آره اشتباه کردم و آن‌چه فکر می‌کردم نبود. بعد بلند شدم آمدم مالزی و دیدم جای خوبی است و می‌شود ماند. یعنی در اصل می‌خواستم از آن شرایطی که در ایران داشتم فرار کنم.

در این‌جا مستر «انیمال بایوتک» خواندم و الان در یک شرکت «بای‌تک» کار می‌کنم که شرکت خوبی است و داروهای ضد‌سرطان می‌سازند و متعلق به پسر ماهاتیر‌محمد است.

***

در این‌جا خواستم بچه‌ها در مورد نگاهشان صحبت کنند. خواستم برایم بگویند برای آن‌ها مالزی، چطور جایی است؟

صفا معتقد بود:
مالزی برای من یک سکوی پرتاب بود. یعنی بیشتر از این راجع به آن فکر نمی‌کنم و روی آن هم سرمایه‌گذاری نمی‌کنم. به یک‌جای دیگر فکر می‌کنم. هرچند شاید یک پل بزرگ‌تر هم باشد.

شادی می‌گفت:
مالزی از دید من یک کشور آسیایی متوسط، آرام است. اگر آدم کار داشته باشد، برای زندگی خوب است. چون به نظر من این‌جا همه چیز هست.

مریم، ساده نظرش را این‌طوری گفت:
مالزی به قول بچه‌ها، خارج متوسط رو به بالا‌ست که درواقع نه آن ایده‌آلی استکه ما از خارج داریم و نه آن چیزی است که قبلاً در ایران تجربه کردیم. از دید من برای بیش از دو یا سه سال ماندن در مالزی، اشتباه است.

البته این‌جا همه چیز هست، ممکن است خیلی هم اسلامی نباشد، به هرحال درست است که هرکسی راه خودش را می‌رود. هم غذای غیر‌حلال هست و هم می‌توانید روسری نپوشید و یا چیزهای دیگری هم هست، ولی خب این‌جا قبله را می‌توان پیدا کرد. صدای اذان را هم می توان شنوید و همه جا نمازخانه داریم و من می‌توانم همه این‌ها را به پدرم نشان بدهم، تا او بداند که دار جایی هستم که بالاخره دور از فرهنگ ما نیست.

این‌جا شادی می‌خواست صحبت مریم را ادامه بدهد:
فقط یک نکته را می‌خواستم به حرف‌های مریم اضافه کنم. زمانی که من دعوت فرانسه را داشتم و بعد کار مالزی درست شد، دچار یک سرگشتگی بودم.

اما از آن‌طرف در فضای سرد اروپا،‌ احساس خوبی نداشتم. از این طرف مالزی را دوست نداشتم چون می‌دانستم گرید تحصیلی خوبی برای من نیست. وقتی با خانواده مشورت کردم، پدرم می‌گفت برو مالزی.

علت چه بود؟ علت این بود که می‌گفت تو خودت اروپا را دیده‌ای. در آن‌جا افراد نژاد‌پرستی هستند که ایرانی‌ها، و مسلمانان را دوست ندارند. تو اگر تنها آن‌جا بروی، دچار مشکلاتی می‌شوی، مثلاً افسرده می‌شوی و مسایل دیگر. آیا توانش را داری یا نه؟ پس توصیه می‌کنم بروی مالزی، چون این داستان، در مالزی نیست.

نکته مثبتی دیگری که شاید خانواده‌ها برای زندگی فرزندانشان در این‌جا به آن نگاه می‌کنند، بودن چند نفر است که شاید تکه‌هایی از فکرشان شبیه به هم هست و یا یک حرف مشترک می‌توانند با هم داشته باشند. حداقل در این‌جا قومیت‌ها و مذاهب به هم احترام متقابل می‌گذارند که این خیلی مهم است.

صفا برای آمدنش دلایل دیگری دارد که می‌خواهد راجع به آن صحبت کند:
در ادامه آن دلایلی که برای آمدنم ذکر کردم، می‌خواهم اضافه کنم که من قبل از این‌که بیایم، ابداً جزو آن دسته از آدم‌هایی نبودم که شب‌ها خواب خارج رفتن می‌بینند یا مثلاً برای بیرون آمدن از ایران بی‌تاب باشم.

اما در این یک سال - یک سال و نیمی که من این‌جا هستم، دارم این‌طوری می‌فهمم که دیگر نمی‌توانم به ایران برگردم. ولی راجع به تصمیم‌گیری درباره ادامه زندگی‌ام دچار شک هستم.

آیا برگشتن، آیا رفتن. کجا خوشحال‌تر خواهم بود. الان برای من همه این‌ها یک پارادوکس است. چون می‌دانم با خارج شدن از ایران هم یک‌سری چیزهای دیگر را از دست می‌دهم.

ادامه دارد

نظرهای خوانندگان

فارسی را پاس بداریم!
نگوییم کافی بگوییم قهوه

-- یارو ، Apr 18, 2008 در ساعت 05:39 PM

gozareshe mozakhrafi bood

-- sara.m ، Apr 19, 2008 در ساعت 05:39 PM

با سارا موافقم.

-- Amir ، Apr 20, 2008 در ساعت 05:39 PM

to europa ham mardom beham ehteram mizaran,man malezio ro ham tajrobe karde budam,fekr mikonam,malezi alan chun mikhad touristo mohajer jam kone,kheili bishtar ehteram mizare...

-- sahar ، Apr 20, 2008 در ساعت 05:39 PM

سارا ام خانوم بانو. این که گفتگو بود نه گزارش با سوات!

-- khengool ، Apr 20, 2008 در ساعت 05:39 PM

چرا سارا فکر می کنی مزخرف بود؟ چرا توقع داری که فقط آدم های لوس و سلبریتی بشینن ور برنن. من از این گفت گو درست در آستانه رفتن از ایران حرف های صادقانه ای از بچه هایی شنیدم که برای رویا ها شون از ایران رفتن. تو رویا داری سارا؟

-- بدون نام ، Apr 20, 2008 در ساعت 05:39 PM

چرا باید آخرش آدم برای خودش بودن بره فلان کیلومتر اون ور تر.
مناقشات سیاسی به کنار. بعضی چیزا بد جور مردم رو زخمی کرده اما انگاری این مردم به زندگی با زخم عادت کردن.

-- سیلمک ، Apr 20, 2008 در ساعت 05:39 PM

خوب بود. ممنون اردوان جان

-- محمود مانیان ، Apr 20, 2008 در ساعت 05:39 PM

جناب آقای صفای هراتیان سوال مهمی دار م :
من هم مشکل بزرگ سربازی را دارم و به دنبال راههای زیادی برای معافیت رفته و موفق نشده ام .
و در صدد خروج از ایران جهت ادامه تحصیل و کار خوب میباشم که دارای تجربه کافی و تحصیلات نیز میباشم .
خواهشمند است منت نهاده یک برادر ایرانی را راهنمایی بفرمایید .
با تشکــر .

-- یک دوست ، Apr 20, 2008 در ساعت 05:39 PM

من چهار سال مالزی(کوالالامپور)زندگی کرده ام چون همسرم در آنجا بیزنس داشتند وباید بگویم که مالزی یکی از امن ترین کشورهایی است که من دیده ام البته شاید درباره محله "چوکیت " بتوان گفت که تا حدودی نا امن است والا من و همسرم که در " ستی یا ونگ سا" زندگی می کردیم اینقدر امنیت داشتیم که اگر یادمان می رفت در ماشین یا منزل را قفل کنیم اصلا نگرانی نداشتیم و من ندیدم که در آن محل یا محله نزدیک به ما یعنی " کرامت " پنجره ها حفاظ داشته باشند و بسیاری شبها دونفری می رفتیم بیرون و مخصوصا آخرهفته ها تا دیروقت در اطراف مجتمع که تپه های جنگلی بود قدم می زدیم و هیچگاه برایمان مشکلی پیش نیامد فقط یکبار در محله چوکیت که بیشتر اندونزی یایی ها زندگی می کنند و بازار ماهی فروشی و سبزی فروشی است کیف پولم را زدند و پلیس بما گفت دراین محل بعلت ازدحام بیش از حد جیب بر زیاد است والا بازار چینی ها که درمرکز شهر کوالالامپور قراردارد بنام " پودو رایا " و برج معروف مالزی آنجاست باضافه بزرگترین بانک مالزی بنام " می بانک " نیز خیلی امن است
نسیم از کانادا

-- نسیم ، Apr 21, 2008 در ساعت 05:39 PM

یک دوست عزیز؛ بفرمایین چطور می تونم کمکتون کنم؟

-- صفا ، Apr 22, 2008 در ساعت 05:39 PM

عزیز دل،ارودان با صفا
یه وقت از سارا و یارو و... دلگیر نشی
هر کسی نقش خویش بیند در این آینه...


-- یاسمین ، Apr 24, 2008 در ساعت 05:39 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)