تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
خاطرات بونوئل ـ فصل پنجاه و سوم

از ایمان تا ارتداد در "راه شیری"

برگردان: علی امینی نجفی

زندگی من از فیلم "خاطرات یک کلفت" به بعد، عملا با فیلم‌هایی که ساخته‌ام درآمیخته است. از این رو اینک می‌توانم به ریتم این زندگی‌نامه که قدری یکنواخت شده، سرعت ببخشم. در این سال‌ها دیگر با هیچ مشکل مهمی روبه‌رو نشدم. زندگی‌ام سیر ساده و منظمی پیدا کرد: به طور ثابت در مکزیک زندگی می‌کردم و هر بار برای نوشتن فیلم‌نامه یا کارگردانی چند ماهی به اسپانیا یا فرانسه می‌رفتم. طبق عادتی دیرین، در همان هتل‌های همیشگی اقامت می‌کردم و در همان کافه‌های آشنا غذا می‌خوردم – البته اگر از گزند زمان در امان مانده بودند.

در تمام فیلم‌های اروپایی‌ام در شرایط خیلی بهتری کار کرده‌ام. درباره هر یک از این فیلم‌ها مطالب زیادی نوشته شده و من در اینجا تنها برای تجدید خاطره از آنها یادی می‌کنم.

با این که اعتقاد دارم که در تهیه یک فیلم خوب هیچ چیز مهم‌تر و ضروری‌تر از یک فیلم‌نامه خوب نیست، هیچ وقت خودم را نویسنده ندانسته‌ام. غیر از چهار مورد استثنایی، در همه فیلم‌هایم به یک نویسنده یا سناریست نیاز داشته‌ام تا داستان فیلم و گفتگوهای آن را روی کاغذ بیاورد؛ و کار این همکار تنها این نبوده که مثلا ایده‌های مرا یادداشت کند، بلکه او حق و وظیفه داشته که نظر مرا کنار بگذارد و ایده‌های خودش را در سناریو بگنجاند. البته تصمیم نهایی همیشه با خودم بوده است.

در طول زندگی با بیست و هشت نویسنده مختلف همکاری داشته‌ام. قبل از همه خولیو الخاندرو را به یاد می آورم که نمایشنامه‌نویس است و گفتارنویسی او نظیر ندارد. یک همکار دیگرم لوئیس الکوریسا بود، نویسنده‌ای فعال و پراحساس که حالا مدتهاست برای خودش می‌نویسد و کارگردانی می‌کند. از میان فیلمنامه‌نویسان بی‌تردید بیشترین تفاهم را با ژان کلود کاریر داشته‌ام. ما از سال ۱۹۶۳ تا کنون شش سناریو با هم نوشته‌ایم.

به نظر من ویژگی بنیادین یک فیلم‌نامه خوب این است که علاقه تماشاگر را پیوسته زنده نگاه دارد و توجه او را لحظه‌ای از دست ندهد. درباره محتوای یک فیلم و زیباشناسی آن، در صورتیکه از آن برخوردار باشد، راجع به سبک و دیدگاه‌های آن می‌توان تا ابد بحث کرد، اما نکته اساسی این است که یک فیلم در هرحال نباید هرگز کسل‌کننده باشد.

اندکی پس از بازگشت به مکزیک و به دنبال خواندن رسالات منندس پلایو1به عنوان تاریخ مرتدان مسیحی2 به فکر ساختن فیلمی افتادم درباره وجوه ارتداد در کیش مسیحیت. از خواندن کتاب یاد شده نکات بسیاری فرا گرفتم که از آن بی‌خبر بودم، به ویژه درباره مرتدان شهیدی که درست مثل مسیحی‌های مؤمن و اصولی، عقاید خود را بر حق می‌دانستند. راه و روش مرتدان، ایمان استوار آنها و برخی از بدعت‌های غریبشان مرا جذب کرده بود. بعدها به جمله‌ای از برتون برخوردم که با وجود نفرتش از دین گفته است که سوررئالیسم و ارتداد "دارای جنبه‌های مشترکی هستند“.

فیلم "راه شیری" بر پایه اسنادی معتبر ساخته شده است. اسقفی که جسدش را از قبر بیرون می‌کشند و در ملأ‌عام می‌سوزانند (چون پس از مرگش به نوشته‌های ارتدادآمیز او دست یافتند)، اسقف اعظم شهر تولدو به نام کارانسا3 بود. ما به کار پژوهشی گسترده‌ای بر پایه کتاب "فرهنگ مرتدان"4 نوشته پلوکه5 راهب دست زدیم. در پاییز سال ۱۹۶۷ و در قصبه کاسورلا در استان خائن بود که سرانجام اولین نسخه فیلم‌نامه آماده شد. من و کاریر در کوه‌های آندلس تنها بودیم. روی جاده هیچ تنابنده‌ای دیده نمی‌شد. فقط هر سحرگاه چند شکارچی به کوه‌ها می‌رفتند و در تاریکی شب پایین می‌آمدند و گاهی لاشه بی‌جان یک بزکوهی را با خود می‌آوردند.

با ژان کلود کاریر هر روز درباره تثلیث مقدس، سرشت دوگانه عیسی مسیح و رازهای مریم عذرا گفتگو می‌کردیم. وقتی سیلبرمن با طرح ما موافقت کرد کلی تعجب کردیم. نوشتن فیلم‌نامه نهایی "راه شیری" را در فوریه و مارس ۱۹۶۸ در سان‌خوزه‌پوروآ تمام کردیم. فیلم‌برداری یک چند به خاطر درگیری‌های ماه مه ۱۹۶۸ متوقف شد، اما سرانجام در تابستان همان سال در پاریس و حومه آن به پایان رسید.

در این فیلم پل فرانکور6 و لوران ترزیف7 نقش دو زایر امروزی را دارند که پای پیاده به زیارت عبادتگاه سن ژاک در کومپوستلا می‌روند و در مسیر خود، بدون توجه به محدودیت‌های زمانی و مکانی، با شماری از شخصیت‌های معروف برخورد می‌کنند که می‌توان آنها را نمایندگان اصلی ارتداد در مسیحیت دانست.


نمایی از فیلم راه شیری

راه شیری که سیاره ما هم به آن تعلق دارد، در قدیم "راه سن ژاک" خوانده می‌شد، زیرا به زایران انبوهی که از سراسر شمال اروپا به اسپانیا می‌آمدند، راه زیارتگاه سن ژاک را نشان می‌داد. عنوان فیلم از همین ملاحظه تاریخی گرفته شده است.

در این فیلم بار دیگر با پیر کلمانتی، ژولین برتو، کلودیو بروک و یار مألوفم میشل پیکولی کار می‌کردم. برای اولین بار از بازی دلفین سریگ بهره بردم که هنرپیشه بسیار مستعدی است. دلفین را در زمان جنگ وقتی بچه بود در نیویورک دیده بودم.

در فیلم "راه شیری" برای دومین و آخرین بار سیمای مسیح را روی پرده آوردم که نقش او را برنار ورلی8 ایفا کرد. می خواستم او را انسانی کاملا عادی نشان بدهم. مردی که می‌خندد، می‌دود، راهش را گم می‌کند و ریش می‌تراشد، نقطه مقابل آن تصویر سنتی و لاهوتی که از او ارائه کرده‌اند.

حالا که از مسیح سخن به میان آمد بگذارید بگویم که به نظر من در تحول کنونی مسیحیت مقام مسیح نسبت به دو عنصر دیگر "تثلیث مقدس" رفته رفته جایگاهی برتر یافته است. امروزه فقط از او حرف می‌زنند. البته جای خدا هنوز محفوظ است، اما به شکلی خیلی دور و مبهم؛ و اما به روح‌القدس هیچ‌کس محل نمی‌گذارد و بیچاره سر چهارراه به گدایی ایستاده است.

فیلم "راه شیری" با اینکه مضمون پیچیده و غریبی داشت، اما به عنایت مطبوعات و تلاش‌های سیلبرمن، که بی‌تردید بهترین تهیه‌کننده‌ایست که تا به حال دیده‌ام، به میزان فروش بالایی دست یافت. این فیلم، درست مثل فیلم ناسارین، واکنش‌هایی به کلی متضاد برانگیخت. کارلوس فوئنتس آن را یک اثر جسورانه ضدمذهبی ارزیابی کرد، در حالی که خولیو کورتاسار9 تا آنجا پیش رفت که احتمال داد بودجه این فیلم را واتیکان تأمین کرده باشد.

علاقه من نسبت به این گونه بحث‌های نظری درباره قصد و نیت هنرمندان و آثارشان روز به روز کمتر می‌شود. به نظر من فیلم "راه شیری" در رد یا تائید هیچ‌کدام از این دیدگاه‌ها ساخته نشده است. این فیلم، اگر موقعیت‌ها و مجادلات مسلکی مشخص آن را کنار بگذاریم، بیش از هر چیز سیری است در قلمرو تعصب. در این میدان هر کس با شدت و حدت به "تکه حقیقت" خود چسبیده و حاضر است در راه آن بکشد و کشته شود. به علاوه تصور می‌کنم آن جاده‌ای که دو زایر فیلم "راه شیری" طی می‌کنند، می‌تواند برای تمام ایدئولوژی‌های سیاسی و حتی مکتب‌های هنری قابل تعمیم باشد.

فیلم "راه شیری" در کپنهاگ به زبان فرانسوی و با زیرنویس دانمارکی به روی پرده رفت. هنینگ کارلسن10 که سرپرست سینمای نمایش‌دهنده فیلم بوده تعریف می‌کند که روزی ده پانزده کولی از زن و مرد و بچه، که نه دانمارکی می‌دانستند و نه فرانسوی به سینما آمدند، بلیط خریدند و فیلم را تماشا کردند، و بعد از آن هفده هجده بار دیگر هم به تماشای فیلم آمدند. کارلسن که بسیار کنجکاو شده سعی می‌کند از علت علاقه آنها به فیلم سر در بیاورد، اما چون زبان آنها را نمی‌دانسته، موفق نمی‌شود. بعد تصمیم می‌گیرد آنها را مجانی به سینما راه بدهد، و آنها از همان دم راهشان را می‌گیرند و می‌روند و دیگر برنمی‌گردند.

------
پانوشت‌ها:

1- Menandes Palayo (۱۸۵۶- ۱۹۱۲) نویسنده و منتقد اسپانیایی

2- Histoiria de los heterodoxos espanoles

3- Carranza

4- Dictionnaire des hérésies

5- Plaquet

6- P. Frankeur (۱۹۰۵- ۱۹۷۴) هنرپیشه فرانسوی

7- P. Clémenti (۱۹۴۲- ۱۹۹۹) بازیگر تئاتر و سینمای فرانسه

8- B. Verley (متولد ۱۹۳۹)

9- J. Cortazar (۱۹۱۴- ۱۹۸۴) نویسنده آرژانتینی

10- Henning Carlsen

نظرهای خوانندگان

dar surate emkan tamame khaterat ra be surate pdf dar site garar dahid

-- mirak ، Mar 9, 2008 در ساعت 02:28 PM

pas in PDF chi shod? man montazer hastam

-- مینو ، Apr 10, 2008 در ساعت 02:28 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)