تاریخ انتشار: ۴ خرداد ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
روزانه‌ها؛ خاطرات ماه می ۱۹۶۸،‌ روز بیست‌ویکم

پاریس تعطیل و شایعه‌های داغ

«مرگ بر ناصری فاسد! سوربن را مسیح‌زدایی کنیم، فورا!»
«زیر سایه‌ی تاریکِ نمازخانه چگونه می‌شود آزاد اندیشید؟»

از دیوارنوشته‌‌های سوربن

Download it Here!

پاریس همچنان یک شهر تعطیل است. نه، یک آشغال‌دونی بزرگ است. جشن روزهای تعطیل، روی آشغال‌های جمع‌نشده ادامه دارد. پست کار نمی‌کند، روزنامه درنمی‌آید، ترن و مترو در کار نیست، اما ترانزیستورها خبرها را می‌رسانند.

نژاد تازه‌ای از آدم درست شده، با کله‌ی گردی چسبیده به یک مکعب‌ مستطیل وراج. و از آدم‌ها در آن واحد دو صدا درمی‌آید: از دهان و از جعبه‌ی مستطیل چسبیده به گوش. شایعه، خبر، شایعه، خبر.

شایعه‌ها: کوهن بندیت با دختر یکی از وزرای دوگل نامزد شده... پدر و مادرش رو توی کوره‌های گاز سوزوندن و حالا دارد انتقامشون رو می‌گیره... دوروبری‌های دوگل هواشو دارن... دست «سیا» تو کاره... حزب کمونیست می‌خواد دولت رو در دست بگیره... ارتش پاریس رو محاصره کرده... تانک‌ها دارن میان... ملکه‌ی انگلیس به میشل مورگان توهین کرده!... (میشل مورگان سوفیالورنِ فرانسه‌ست)... از فردا آب و برق و گاز قطع می‌شه و...


ژنرال دوگل، رییس جمهور فرانسه/ عکس از ویکی‌پدیا

شمع نایاب شده، جلوی فروشگاه‌ها صف‌های طولانی کوتاه نمی‌شوند، هرکدام از افراد خانواده در یک صف ایستاده‌اند، کارگرهای حمل و نقل اعتصاب کرده‌اند، آذوقه‌ها درانبارِ کشتی‌ها دارند می‌پوسند. سر در ساختمان نیروی دریایی پرچم قرمز افراشته شده، در همه‌ی اداره‌‌ها، مدرسه‌ها، کارخانه‌ها، «کمیته‌های عمل» امور را در دست گرفته‌اند، وزرا وزارتخانه‌ها را ترک کرده‌اند، آبدارچی‌ها امر و نهی می‌کنند و... پس فردا، قرار است دوگل به ملت فرانسه پیغام بدهد.

دوگل دارد یک کمیسیون امنیت از سران نیروها درست می‌کند. بین حزب کمونیست و رؤسای کارخانه‌ها مذاکراتی پنهانی شروع شده است. نخست‌وزیر دارد تدارک یک جلسه‌ی مشترک را می‌بیند، با نماینده‌های سندیکاها و صاحبان صنایع ومسئولان دولتی.

در همه‌ی خانه‌ها، تلفن‌ها یک بند زنگ می‌زنند؛ خبر و شایعه. اما یک چیز روشن است، کنترل، ظاهرا از دست دولت در رفته است و بیشتر کمیته‌های عمل مشغول مباحثِ ایدئولوژیک هستند.

هیچ‌کس نمی‌داند فردا چه پیش می‌آید. کوهن بندیت رسما، به خاک فرانسه، ممنوع‌الورود اعلام شده است. توی صف جلوی فروشگاه‌ها، مرد جوانی دارد علیه دانشجوها اعلامیه پخش می‌کند. روی اعلامیه نوشته: «برای نجات کشور متحد شوید!»

یک نفر از صف درمی‌آید، اعلامیه را پاره می‌کند و به جوانک می‌گوید: «دیگه این دوروبرها پیدات نشه!» بقیه هم عمل او را تایید می‌کنند. بعضی با هیجان، بعضی با تردید، بعضی‌ها هم سکوت می‌کنند. معنای سکوت‌شان معلوم نیست.

جوانک ضد انقلاب می‌رود یک‌جای دیگر اعلامیه‌هایش را پخش می‌کند. روی ویترین بقالی آفیش بزرگی سنجاق شده: پلیس دارد یک دانشجو را کتک می‌زند. کاسب محل می‌گوید: «باید این چیزها رو مردم ببینند».


نمایی از خیابان‌های پاریس در می 1968

کنفرانس صلح ویتنام در پاریس ادامه دارد و هیچ‌کس کوچک‌ترین توجهی به آن ندارد. هیچ کس یادش نیست که جنگ ویتنام شروع همه‌ی ماجرا بود و حداقل تا روز سوم ماه می، شاه بیت همه‌ی گفتارها.

در سوربن، نانتر، تئاتر ادئون، بحث داغ روز، مسئله‌ی سقط جنین است، حقی که زن‌ها باید دو سه سالی صبر کنند تا قانونا بهش برسند. فعلا که زن‌ها برای بازکردن حساب توی بانک باید اجازه‌ی شوهر را داشته باشند. بازار اعتصابیون رادیو تلویزیون از همه گرم‌تر است.

نویسنده‌ها، گوینده‌ها و خبرنگارها یکی‌یکی می‌روند پشت بلندگو و تعریف می‌کنند چگونه مامور سانسور دانه‌دانه‌ی مطالب‌شان را قبل از پخش می‌خوانده و چگونه غیرمستقیم سانسورشان می‌کرده است.

داستان سانسور همیشه خنده‌آور است. هر دفعه که یکی می‌رود پشت تریبون، حماقتِ سانسورچی قهقهه‌ی مردم را بلند می‌کند: «آقا، علنا که نمی‌گفت اینو نباید بذاری. می‌گفت حالا فکر می‌کنی این موضوع واقعا مهمه؟ و ما می‌فهمیدیم که باید مطلب رو درز بگیریم... آقا این یک خرده نسبت به وقت برنامه زیادیه... حالا این تیکه‌شو قیچی می‌کنیم ببینیم بهتر می‌شه یا نه؟...»

و من یاد ماجرای خانم گلی ترقی می‌افتم، نویسنده‌ی معروف ایرانی که سانسورچی وطنی اصرار داشت آقای الف، پرسوناژ رمانش برگردد به ایران: «خانم، این آقای الف که آدمی به این خوبیه، چرا برنمی‌گرده ایران؟» و جواب خانم ترقی که: «خب حضرت آقا! این رمان ،ماجراهای آقای الف در غربته، اگه برگرده ایران که دیگه ماجرایی نمی‌تونه داشته باشه» و سانسورچی: «خوب،بهش بگین ماجراهاشو در ایران ادامه بده!» و یا آن سانسورچی محترم فیلم که می‌گفتند کور بوده است.

اما مهم‌ترین خبر این است که در منطقه‌ی «واندوم» مرکزِ مسیحیت و اشرافیت تاریخی فرانسه، بچه مدرسه‌ایی‌ها پرچم سرخ را بالا برده‌اند و بعدهم کارگرهای کارخانه‌های تازه تاسیس منطقه به‌شان پیوسته‌اند و از همه بامزه‌‌تر، این که کشیش‌ها هم آمده‌اند کنار کوهن بندیتِ لائیک و جنبش بی‌مذهبِ ماه می ایستاده‌اند. همین مانده بود که کشیش‌ها هم «کمیته‌ی عمل» درست کنند و مرکز دفتری مجمع کلیساها را اشغال و به سلسله مراتب پدرسالاری حجت‌الاسلام‌های عیسوی رسما اعتراض کنند.


بخش‌های پیشین

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)