خانه > ايرانيان کانادا > هنر > همچنان، در انتظار گودو! | |||
همچنان، در انتظار گودو!محمد تاجدولتیهنرمندان مهاجر، همیشه و همه جا برای ارایه و موفقیت و پیشرفت در هنرشان با دشواریها و موانع بسیاری روبرو بوده و هستند؛ و در این میان نفوذ و موفقیت و پیشرفت در برخی از هنرها دشوارتر است. اگر هنرمندانی مثل نقاشان و مجسمهسازان یا موزیسینها و فیلمسازان؛ خلاقیت و حاصل هنرشان میتواند نقش مهمی در موفقیت و پیشرفت آنها داشته باشد، هنرمند تاتر، چه نمایشنامهنویس و چه بازیگر و کارگردان، دشواریهای بیشتری دارد. چون هنر او در رابطه مستقیم با زبان جامعه مهاجرت و رودررویی و برقراری ارتباط زنده با مخاطبان است. به همین دلیل تعداد هنرمندان ایرانی مهاجر که توانسته باشند در حیطه هنر تاتر، نفوذ و موفقیتی کسب کنند؛ بسیار نادر است. سهیل پارسا اما از معدود هنرمندان تاتر ایرانی است که توانسته در طول سالهای مهاجرت به موفقیتهای چشمگیری برسد تا جایی که درحال حاضر یکی از مطرحترین هنرمندان ایرانی – کانادایی، نه فقط در کانادا، بلکه در دیگر کشورهاست. هنرمندی که چند سال پیش نمایشنامهای از بهرام بیضایی را در کوبا و برای کوباییها با موفقیت و استقبال بسیار، به روی صحنه برد و در چند ماه آینده نمایشنامهی دیگری از بهرام بیضایی را در بوسنی و به زبانی بوسنیایی و صربی و کروات به روی صحنه خواهد برد. این روزها در تورنتو باز هم صحبت از سهیل پارسا است؛ با به روی صحنه بردن نمایشنامهی مشهور در انتظار گودو اثر ساموئل بکت، نمایشنامهنویس بزرگ ایرلندی و برنده نوبل ادبیات در سال ۱۹۶۹ و انتشار کتابی از ترجمه آثار نمایشنامهنویسان ایرانی، همراه با اثری از خودش. با سهیل پارسا، پس از کلاس آموزشی تاتر هفتگی و داوطلبانهاش با نوجوانان ایرانی دبیرستانهای شمالی تورنتو، گفت و شنیدی داشتم که در دو قسمت ارایه میشود.
درانتظار گودو، الهام زیبایی از کمدی و تراژدی است در انتظار گودو چه جایی درمیان دیگر آثار ساموئل بکت دارد؟
بکت، در انتظار گودو را بعد از جنگ جهانی دوم مینویسد و طبیعتاً تحت تاثیر اتفاقاتی است که در جنگ جهانی دوم میافتد؛ آن کشتار عظیم، میلیونها بیخانمان و موج مهاجرت انسانها. و خیلی جالب است، از این نظر میگویم که فلسفی و عمیقاً سیاسی است، چون خیلی زیبا دارد به بعد سیاسی دنیای خودش که همچنین ادامه زمان حال ماست و همینطور آن ایده دارد ادامه پیدا میکند، دامن میزند. دو بیخانمان در انتظار فردی هستند به نام گودو. یک ناجی که بیاید و اینها را نجات بدهد. و همینطوری که میدانیم و نسل ما به خوبی از آن آگاه است، قرن بیستم، قرنی بود که بشریت در انتظار ناجیهای مختلفی بود و هیچکدام از آنها متاسفانه ناجی نشدند. اولین اتفاقی که دقیقاً در این نمایش میافتد، دو بیخانمان در انتظار گودو هستند که یک ناجی است ولی درعوض یک برده و بردهدار وارد میشوند. در ظاهر یک اتفاق معمولی به نظر میآید. خب، دو نفر دارند در این جاده رد میشوند، یکی برده است و دیگری بردهدار. ولی من فکر میکنم مسالهی بکت، همینجاست. در انتظار ناجی هستی و درعوض برده و بردهدار میرسند. یک سیستم اجتماعی مشخصی را این دو تا بیان میکنند. همینطور که بشریت منتظر نجات یافتن و منتظر ناجی بود و مورد استالین از آن درآمد. همان رابطهِ قدرتمند و بردهدار.، برده و بردهدار به سرکار آمدند. نمونه دیگر، هیتلر بود. چون این آدمها، این بردهداران، این دیکتاتورها، خود به خود از آسمان به زمین نمیافتند. طبیعتاً این ماها هستیم که اینها را میسازیم. بشریت است که آنها را میسازد. آن، انتظار ماست. آن انتظاری که تجلی کمبودها و امیدهایمان را در یکی دیگر میخواهیم ببینیم. در تاریخ ایران هم، شباهتهای زیادی از این دست داریم که منتظر ناجی بودیم و بعد دیدیم که آنچه قرار بود بشود، نشد. در نتیجه زیبایی کار بکت، در این است. در عین اینکه بینهایت فلسفی است، عمیقاً هم سیاسی است. ولی بعضی وقتها سخت است که بعد فلسفی آن را از بعد سیاسیاش جدا کنیم. من خودم به شخصه به این کار علاقه زیادی داشتم و زمانی که ایران بودم و دانشجوی تاتر بودم؛ ترجمه بکت را خواندم. آن زمان من هنرپیشه بودم و همیشه دوست داشتم نقش "لاکی" را بازی کنم، نقش برده را بازی کنم. ولی هیچوقت فکر نمیکردم که من یک روز این کار را کارگردانی بکنم. الان هم که تصمیم گرفتم کار کارگردانی کنم، به دلیل این نبود که حالا واقعاً نوبت بکت است و من به عنوان یک کارگردان باید یک کار دیگر از یک نمایشنامهنویس بزرگ انجام بدهم. واقعاً یک ضرورت فردی بود برای من. مسالهای که در انتظار گودو هست؛ من فکر میکنم هنوز بعد از ۵۰ سال، مسالهی ما هم هست. مسالهی دنیای ماست. مخصوصاً الان و بعد از این جنگ، دنیایی که در جنگ دارد میسوزد. همینطور که گفتم بکت این را بعد از جنگ نوشت.
از زمانی که تاریخ بوده، بشر این انتظار را داشته است ویژگی خاص این نمایش بکت آیا به این معنی نیست که هرچه تمدن بشری جلوتر میرود، سرنوشت انسان و انتظار او، همانی است که همیشه بوده است؟ مساله انتظار، مسالهی ۵۰ سال و یک قرن و دو قرن نیست. آیا نمیخواهد این پیام را بدهد که به هرحال فرقی نمیکند. ما همیشه منتظریم و همیشه منتظر بودیم و شاید همیشه منتظر خواهیم بود؟ طبیعتاً این مساله انتظار، ابعاد مذهبی هم دارد. ما میبینیم در تمام مذاهب به نوعی منتظر ناجی یا امام، یا رهبر و یا پسر خدا هستند و دقیقاً حرف شما درست است چون بکت هم دارد همین را میگوید. میگوید انتظار، همیشه وجود داشته، هیچوقت هم اتفاق نیفتاده و اگر قرار است که منتظر چیزی باشی؛ آن انتظار هیچوقت به سر نخواهد آمد. شاید هم درحقیقت میگوید، انتظارِ گودو، در خودت است. خودت را کشف کن. خودت هستی که میتوانی این دنیا را تغییر بدهی، احتمالاً. در انتظار گودو، درباره امید است حالا این یک دلیل موجهتر نیست برای کسانی که به فلسفه پوچی زندگی معتقد هستند؟ یعنی بکت با این نمایشنامه آنها را در اعتقادشان قویتر نمیکند که زندگی، چیز پوچی است و اصلاً دلیلی ندارد که این همه برای آن تلاش و کوشش کرد؟ من یاد یکی از گفتههای چخوف میافتم که میگوید زندگی اصلاً خودش ایجاد کنندهی امید است. در اوج ناامیدی، وقتی یک روز صبح از خواب بیدار میشوی، به این امید بیدار میشوی که شاید تغییراتی اتفاق بیفتد. بله میتوانم بگویم که بکت، به پوچی انتظار، به پوچی رفتار ما و کردار ما، نظر دارد. به این دور باطل، این دوری که ما داریم مدام تکرار میکنیم و فکر هم میکنم که میگوید مسوولیت آن با خود ماست. یعنی خود ما هستیم که داریم این دور باطل را به وجود میآوریم و تکرار میکنیم. ولی درمجموع به نظر من این نمایش و تمام آثار بکت، برای امید است. و این امید است که آنها را وادار میکند که هر روز بیایند آنجا، بازیهای مختلف کنند، وقت را بگذرانند تا شاید غروب و قبل از برآمدن ماه، گودو بیاید و به وعده خودش وفا کند. بله آن بعد پوچی کار به نظر من، بیمفهومی روابط زندگی اجتماعی و مخصوصا در قرن بیستم، خیلی عمیق است. ببینید یعنی ما هیچوقت به چاپلین این انگ را نزدیم که کارش، بازتابپوچی است. "عصر جدید" چاپلین، دقیقاً همان چیزی است که بکت میگوید. آدمی که در این دستگاه ماشینی و دنیای صنعتی آن زمان، دارد محو میشود. و دارد مدام تکرار میکند. چاپلین، که هر مهره یا پیچی را که میبیند؛ با آچار خود دنبال آن میرود، دقیقاً دارد همان حرف را میزند. من فکر میکنم پوچی، پوچی روابط انسانی است که به نوعی خیام هم از آن حرف میزند، البته به نظر من. یعنی چیزی که در ادبیات بسیاری از کشورها وجود دارد. پوچی روابط ما، نه پوچی به آن معنا. شاید هم بتوانیم بگوییم که کاملاً منظور او زندگی نبوده باشد. نمیدانم. بکت یک استثناست، مثل حافظ و خیام و فردوسی وشاملو یک نمایشنامه باید چه ویژگیهایی داشته باشد که نمایشنامهنویسی در دورهای خاص از زمان و مکان، آن را مینویسد و در همان دوره هم اجرا میشود و چند دهه بعد هم همان متن، توسط افراد دیگر و در شرایط زمانی و مکانی دیگر؛ دوباره اجرا میشود و باز مورد توجه قرار میگیرد. این چه ویژگی است؟
تصور بکنید الان، طبیعی است و هیچ اشکالی هم ندارد که یک نفر از سیاست خارجی بوش ناراحت میشود و بلند میشود و یک نمایشنامهای درمورد این موضوع مینویسد. شاید هم نمایش، خیلی موفق باشد، ولی پس فردا که جرج بوش کارش تمام شد و سیاست که همیشه درحال تغییر و تحول است؛ دیگر آن نمایش جایی ندارد. زیباترین کار هم باشد، بعد از پنج سال، شش سال، تاریخ مصرف آن میگذرد. ویژگیهای آثار بزرگ مثل آثار بکت این است که زمان و مکان را پشت سر میگذارند و واقعاً بیزمان و بیمکان میشوند. برای همین است که الان "مرگ یزدگرد"، یا "آرش"، نمونههای جالبی از کارهای بیضایی است. بیضایی "آرش" را ۵۰ سال پیش نوشته است. من یادم است وقتی که این نمایش را در کوبا اجرا کردم، با هنرپیشههای کوبایی؛ تمام کوباییها میگفتند این نمایش مال ماست و الان هم نوشته شده و برای ما هم نوشته شده است. هرچه میخواستم بگویم که نه، این نمایش چهل سال پیش نوشته شده، باورشان نمیشد. یعنی میگفتند که میدانیم که به دست یک ایرانی نوشته شده، ولی قضیه باید برای سه، چهار سال پیش باشد و آن موقع، این نمایش را نوشته باشند. من فکر میکنم یکی از کیفیتهای این کار است که به اصل و ریشه میزند. دنیای دوار و حرکت دوار تاریخ، نگاه بکت است این نمایش بکت، بارها و بارها در همه جا اجرا شده است. شما در این اجرا، آیا تغییری یا برداشت و تعبیری تازه از متن و یا در نحوه اجرا دارید، یا همان متن کلاسیک را بدون هیچگونه دخالتی، با تقریباً نمایشنامهای که دکور آنهم زیاد تغییری نمیتواند بکند، اجرا میکنید؟ من وقتی کار را دست گرفتم؛ همینطور هر کار دیگری را که میگیرم، در وهلهی اول مهمترین مساله برای من این است که چرا من این کار را انتخاب کردم. چه چیزی آزارم داد که این کار را انتخاب کردم. من فکر میکنم تمام تلاش من به عنوان یک کارگردان این بوده که به جوهر این کار برسیم. حالا امکان دارد یک نفر بیاید و بگوید شما آن جوهر را اشتباه فهمیدید و مثلاً جوهر نمایش بکت، این نبوده است. من براساس آن شناختی که دارم روی کار پیدا میکنم، در طول تمرینات، با تحقیقاتی که در گذشته کردم؛ فکر میکنم که دارم نزدیک میشوم به جوهر، و جوهر آن را دارم کشف میکنم. برای من مهمترین مساله این است که آن جوهر را کشف کنیم. جوهر را که کشف کردیم، دیگر دست من نیست که من چه نوع برداشتی را حالا میخواهم به این کار بدهم، میخواهم متفاوتش بکنم و یا میخواهم آن را بصورت کلاسیکش اجرا بکنم. به نظر من مفهومی به شکل کلاسیک دیگر وجود ندارد. چون هر هنرمندی، هر کارگردانی، درگیریها و مسایل خودش را، جهانبینی خودش را، آگاهانه یا ناخودآگاهانه به کار وارد میکند. واقعاً الان من در مرحلهای هستم که نمیدانم چقدر از این کار نهایتاً میتواند کار متفاوتی از گذشته باشد یا نباشد. ولی تصور من این است که تا جایی که الان آمدم به نظرم میآید که آری، یک نگاه و شیوه اجرایی من احتمالاً متفاوت باشد. حتی شیوه طراحی صحنه هم متفاوت است. همان چیزی که بکت میگوید. بکت میگوید یک راه است، یک درخت است. من راه و درخت را دارم ولی راه و درخت را به شکل خودم پیدا کردم. آن چیزی که دقیقاً در متن به من گفته، من دنبال نکردم و باز هم آن را نه اینکه خواستم چیزی را تحمیل بکنم به کار، چون فکر میکنم آن جزو جوهر کار بوده است. مثلاً این دنیای دوار و حرکت دوار تاریخ، نگاه بکت است. برخلاف نگاه مارکسیست – لنینیستهایی که معتقدند تاریخ یک خط مستقیم است. این ایده به من اجازه داد که به طراحی صحنه، به نوعی دیگر نگاه بکنم. و با طراحم به نوعی دیگر در این زمینه کار بکنم که تصور میکنم آن دنیای دوار و آن حرکت دوار تاریخ، به نوعی در طراحی صحنه آمده است. ولی دیگر نمیدانم، این به عهده تماشاچی هست که بیاید ببیند، که چقدر به کلاسیک وفادار ماندم و چقدر تغییر کرده است. واقعاً خودم هم نمیدانم. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
I believe these days “Monji” is the saviour, “Naji” is the one who is saved
-- Saeed ، Mar 19, 2008 در ساعت 09:45 PMkheli mosahebeye jamei bood motasefam ke nemitunam in kare motmaenan zibaist bebinam
-- roja parsa ، Mar 22, 2008 در ساعت 09:45 PMمن نويسنده اي در ايرانم.متاسفانه سه اثرم در پس بارو هاي مميزي ماند و به اجرا نرسيد . تنها سال 68 اجرايي در چهارسو داشته ام و جز اين هم اينك اثري ديگر از من در تهران تمرين مي شود. جوياي راهي هستم براي تماس با كارگردانان تاتر مقيم كانادا اگر به لطفتان اين امكان فراهم آيد بي حد سپاسگزارتان خواهم شد.
-- مير خورشيد فلك صادق ، Aug 9, 2008 در ساعت 09:45 PM