خانه > کتابخانه > خاطرات بونوئل > پاریس در جنگ داخلی اسپانیا | |||
پاریس در جنگ داخلی اسپانیابرگردان: علی امینی نجفیمن تا پایان جنگ داخلی در پاریس ماندگار شدم. به صورت رسمی وظیفه داشتم که در دفتر کارم در خیابان پپینییر تمام فیلمهایی که در اسپانیا در حمایت از جمهوریخواهان ساخته میشد، گردآوری کنم. اما در اصل وظایف پیچیدهتری بر عهدهام بود. از طرفی نوعی مدیر برنامه بودم، یعنی مثلا باید دقت میکردم که در مهمانیهای رسمی سفارت اسپانیا در پاریس، مبادا جای آندره ژید در کنار لویی آراگون قرار گیرد و از آن مهمتر پارهای مسئولیتهای «اطلاعاتی» و تبلیغاتی داشتم. در این دوره برای جلب حمایت از جمهوری اسپانیا سفرهای زیادی انجام دادم؛ به سویس، آنور (بلژیک)، استکهلم و چند بار به لندن. به علاوه هرازگاهی برای انجام مأموریتهایی به اسپانیا میرفتم. چمدانهایم همیشه پر از هزاران نسخه اعلامیه بود که در پاریس به چاپ میرسید. در آنور از حمایت کامل کمونیستهای بلژیکی برخوردار بودیم. حتی یک بار به کمک چند ملوان با یک کشتی آلمانی به اسپانیا اعلامیه فرستادیم.
در یکی از سفرهایم به لندن در ضیافتی به دعوت یکی از نمایندگان حزب کارگر و ایوور مونتاگ 1 مدیر انجمن فیلم لندن، شرکت کردم و سخنرانی کوتاهی به زبان انگلیسی ایراد نمودم. در آن شبنشینی حدود بیست نفر از هواداران جمهوری اسپانیا گرد آمده بودند، از جمله رولن پنروز (R. Penrose) که در فیلم عصر طلایی بازی کرده بود و هنرپیشه آلمانی کنراد فایت 2 که در مجلس کنار دست من نشسته بود. در سفر به استکهلم مأموریتی کاملا متفاوت داشتم. به ما خبر داده بودند که در حوالی بایون و بیاریتز (جنوب فرانسه) فاشیستهای جورواجور وول میخورند، و ما برای خبرگیری از اوضاع منطقه به مأمور مخفی نیاز داشتیم. همسر سفیر ما یکی از آشنایان خود را که دختری به نام کارین از اعضای حزب کمونیست سوئد بود برای این کار توصیه کرد. من به استکهلم رفتم تا این نقش «اطلاعاتی» را به آن زیباروی سوئدی پیشنهاد کنم. کارین مأموریت را قبول کرد و ما با کشتی و قطار با هم به پاریس برگشتیم. خلال این سفر شهوت من با وظیفهام سخت در نبرد بود، و عاقبت وظیفه غالب شد. ما حتی بوسهای از هم نگرفتیم و من در سکوت زجر کشیدم. کارین به نواحی جنوب کوهستان پیرنه اعزام شد و درباره اوضاع آنجا مرتب برای ما گزارش میفرستاد. من دیگر هیچوقت او را ندیدم.
درباره کارین باید این نکته را اضافه کنم که پس از برگشت از سوئد، سرپرست کمونیست مؤسسه آژیتپروپ 3 که ما به ویژه به خاطر خرید اسلحه با او در ارتباط بودیم از من انتقاد کرد. (در آن زمان هم مثل امروز در بازار اسلحه کلاهبرداری سخت رواج داشت و ما باید از اوضاع بازار اطلاع کافی کسب می کردیم). سرپرست مذکور ایراد گرفته بود که من یک «تروتسکیست» را برای همکاری انتخاب کردهام. در واقع حزب کمونیست سوئد در همان زمان دستخوش اختلافات ایدئولوژیک شده بود، اما من از این موضوع بیخبر بودم. برخلاف دولت فرانسه که ناجوانمردانه به بهانه حفظ بیطرفی، اما در اصل به خاطر ترس از فاشیستهای فرانسوی و نگرانی از درگیریهای بینالمللی، از دخالت در جنگ و حمایت از جمهوریخواهان که میتوانست اوضاع را به سرعت تغییر دهد، خودداری کرد، مردم فرانسه و به ویژه کارگران عضو اتحادیه ث.ژ.ت کمکهای فراوان و بی شائبهای به ما کردند. کارگران راه آهن یا رانندگان تاکسی بارها به دفترم میآمدند تا مثلا اطلاع بدهند: «دیشب دو فاشیست در ساعت هشت و ربع با قطار وارد پاریس شدند. قیافهشان چنین و چنان بود و حالا در فلان هتل اقامت دارند.» من این اطلاعات را یادداشت میکردم و به آراکیستاین میدادم، که بی تردید بهترین سفیر ما در فرانسه بود. عدم مداخله فرانسه و دیگر کشورهای آزاد ما را فلج کرده بود. با اینکه روزولت، رئیس جمهور ایالات متحده به نفع جمهوری اسپانیا موضعگیری کرده بود، اما فشار کاتولیکهای آمریکایی مانع از دخالت او شد، و او هم مثل لئون بلوم 4 هیچ کمکی به ما نکرد. ما هرگز از این دولتها توقع نداشتیم که به دخالت نظامی دست بزنند، اما از دولت فرانسه انتظار داشتیم که دست کم به ما اجازه حمل و نقل اسلحه بدهد یا حتی سربازان «داوطلب» به یاری ما بفرستد، یعنی درست همان کاری که دولتهای آلمان و ایتالیا برای جبهه مقابل انجام میدادند. اگر چنین اقدامی از جانب فرانسه صورت میگرفت، سرنوشت جنگ یکسره عوض میشد. در اینجا باید چند کلمه هم از سرنوشت پناهندگان اسپانیایی در فرانسه بگویم. خیلی از این فراریان به محض ورود به فرانسه به اردوگاهها اعزام شدند. بعدا عده بیشماری از آنها به دست نازیها افتادند و در آلمان، به طور عمده در اردوگاه ماوتهاوزن، به قتل رسیدند. افراد مبارز و باانضباطی که کمونیستها در بریگادهای بینالمللی سازمان داده بودند، یگانه کسانی بودند که کمکهای ارزنده و آموزندهای به ما کردند. ما باید از آندره مالرو و خلبانهایی که برگزیده بود و همه کسانی که به خواست خود در کنار ما جنگیدند، سپاسگزار باشیم؛ بگذریم از این که برخی از خلبانهایی که مالرو به کار گرفته بود، صرفا برای پول در خدمت نیروی هوایی جمهوری در آمده بودند. هواداران جمهوری بیشمار و از تمام ملتها بودند. من در پاریس برای ارنست همینگوی، جان دوس پاسوس و یوریس ایونس 5 پروانه عبور صادر کردم. ایونس در اسپانیا فیلم مستندی درباره ارتش جمهوری خواهان تهیه کرد.
کورنیلیون مولینیه 6 نیز با فداکاری در کنار ما رزم میکرد. بعدها در نیویورک موقعی او را دیدم که عازم بازگشت به فرانسه و پیوستن به ژنرال دوگل بود. او که به شکست رژیم نازی اطمینان داشت، از من خواست که پس از پایان جنگ به فرانسه بروم تا با هم فیلم بسازیم. برای آخرین بار که در جشنواره سینمایی کن با او برخورد کردم، وزیر شده بود و داشت با فرماندار استان آلپ ماریتیم لبی تر میکرد. در آنجا از این که مردم مرا با چنین افراد بلندپایهای میدیدند، کمی خجالت کشیدم. از میان حوادث و ماجراهای بیشماری که دیده و یا خود تجربه کردهام، به نقل جالبترین آنها بسنده میکنم. پارهای از ماجراها جنبه محرمانه دارد و ذکر برخی از نامها هنوز هم برایم مشکل است. در میان فیلمبرداران بیشماری که در زمان جنگ در اسپانیا با ما همکاری داشتند، دو نفر هم از اتحاد شوروی بودند. فیلمهایی که تهیه میشد در سراسر دنیا و همچنین در خود اسپانیا به نمایش در میآمد. یک بار که چند ماهی بود از فیلمبرداران روس چیزی دریافت نکرده بودیم، به سراغ رئیس دفتر بازرگانی شوروی رفتم. بیش از یک ساعت مرا در اتاق منتظر گذاشت و پس از آنکه به منشی او تذکر دادم، مرا با کمال بیاعتنایی به دفترش پذیرفت. اسم مرا پرسید و گفت: شما در پاریس چه میکنید؟ شما باید حالا در جبهه باشید. در اسپانیا! به او جواب دادم که اظهارنظر درباره کار من به هیچ وجه در حیطه صلاحیت او نیست، و من در اجرای وظیفهام آمدهام بدانم بر سر فیلمهایی که به حساب جمهوری اسپانیا گرفته شده، چه آمده است؟ در دفتر کارم نشستم چهار نامه نوشتم: یکی برای روزنامه اومانیته 7، دومی را برای نشریه پراودا 8، سومی را برای سفیر شوروی در فرانسه و چهارمی را برای وزیر دولت اسپانیا فرستادم. در نامه گفتم که به نظر من عناصر خرابکار حتی در درون نمایندگی بازرگانی اتحاد شوروی نفوذ کردهاند. دوستان کمونیست فرانسوی حدس مرا تایید کردند و گفتند که همه جا چنین جریانی دیده میشود. دولت اتحاد شوروی در میان نمایندگان رسمی خود، دشمن یا حداقل مخالفان جدی داشت که سرگرم کارشکنی بودند. رئیس نمایندگی بازرگانی شوروی اندک زمانی پس از ملاقات ناپسندش با من، قربانی یکی از «پاکسازی»های وسیع استالین شد. 1-Ivor Montagu (۱۹۰۴ – ۱۹۸۴) سینماگر و فیلم شناس بریتانیایی 2- Conrad Veidt (۱۸۹۳- ۱۹۴۳)، هنرپیشه و کارگردان آلمانی 3- Agit-Prop، سازمان اطلاعاتی-تبلیغاتی اتحاد شوروی که پیش از جنگ جهانی دوم در اروپا فعالیت داشت. 4- L. Blum (۱۸۷۲- ۱۹۵۰) سیاستمدار فرانسوی بود که در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم رئیس دولت شد. 5- Joris Ivens (۱۸۹۸- ۱۹۸۹) مستندساز معروف هلند بود. 6- E. Corniglion Molinier (۱۸۹۸- ۱۹۶۳) از سران نهضت مقاومت فرانسه بود. او پس از جنگ هم در صحنه سیاست و هم در تولید فیلم فعال شد. 7- L’Humanité، روزنامهای که از سال ۱۹۲۰ ارگان رسمی حزب کمونیست فرانسه است. 8- Pravda، روزنامهای که از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۹۱ ارگان حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی بود. |
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|