تاریخ انتشار: ۶ بهمن ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
صد و هفتمین قسمت

انسان ها، سيب نيستند

سیروس «قاسم» سيف
http://cyrusseif.blogspot.com

".... همين احساس است که به من، نيروی تحمل عبور از درون آنهمه کثافت و پلشتی روان تاريخی را داده است که هيچ ربطی به روان فردی من نداشته است و ندارد!". بعد هم، شروع کرده است به خواندن اين شعر از مولانا که :

من به هر جمعيتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوشحالان شدم

هر کسی از ظن خود شد يار من

وز درون من نجست اسرار من

در اين گزارش، چندين نقطه ی مبهم و کور وجود دارد که بايد بعدا روشن شود؛ از جمله، هويت افراد آن کانال تلويزيونی و انگيزه َ واقعی آن ها از نشان دادن کاری که مخالفت ما و حتا گروه​های اجتماعی و سياسی مخالف با ما را هم، برانگيخته بوده است. تن دادن به پخش چنان کار سؤال برانگيزی، آنهم از طرف کانال تلويزيونی​ای که خودش برای ما، زير سؤال است، انگيزه ای بالاتر از احساس دوستی و کمک به کسی را می​طلبد که پخش کردن کار او، جز درد سر برای آنها، منفعتی در پی نداشته است! کسی که با جا به جا شدن چند پلان از کارش، چنان بر افروخته می​شود که همه ی ضوابط مخفی کاری يک کار تشکيلاتی را زير پا می گذارد،- البته، ايشان تا اين لحظه، منکر هر نوع ارتباط و کار تشکيلاتی شده است!-، و با خواهش و تمنا از کشيک آن شب زندان می​​خواهد که به او اجازه دهد تا با تلفن زندان – که بر هر آدم سياسی، حتا يک مبتدی سياسی هم روشن است که مکالمه با تلفن، ضبط و ثبت می شود-، به آن کانال تلويزيونی، زنگ بزند و داد و بيداد راه بیاندازد و ميان صحبت هايش، از رازی پرده بردارد که به خاطر آن به زندان افتاده بوده و تا آن لحظه، از اعتراف به آن، سر باز زده است. راز افشا شده​ای که منظور نظر من است، متکی بر دو نکته از صحبت های تلفنی ايشان است. يکی، همان شعر" هر کسی از ظن خود شد يار من. وز درون من نجست اسرار من"، است که چون هر ننه قمری، آن را مورد استفاده قرار می​دهد، کليشه به نظر می​آید و از اين نظر نمی شود زياد به آن اهميت داد و آن را، مربوط به رمز و راز درونی​ای دانست که دارد از آن پرده بر می​دارد، ولی با همه ی اين ها، از مواردی است که زياد هم نبايد از کنار آن به سادگی گذشت. نکته ی دوم، اما، اين جملات است که می​گوید:" ... همين احساس است که به من، نيروی تحمل عبور از درون آنهمه کثافت و پلشتی روان تاريخی را داده است که هيچ ربطی به روان فردی من نداشته است و ندارد!". مشخص​ترش می​کنم. منظور من، واژگان " روان فردی" و "روان تاريخی" ای است که ايشان در مکالمه اش به کار برده است و کثافت و پلشتی را به روان تاريخی نسبت داده است و روان فردی خودش را پاک و منزه دانسته است. و اين پاک و منزه دانستن روان فردی ، وجه مشترک همه ی کسانی است که داعيه ی انقلابی گری دارند و خودشان را تافته​ی جدا بافته و منزه از تأثير و تاثرات تاريخی ای می​دانند که از پس آن آمده اند و يا دارند در درون آن زندگی می​کنند و...).

( می​بخشید دکتر! يک سؤالی داشتم).
( بفرمائيد).

( فکر نمی​کنید که نگاه پليسی شما به موضوع، باعت رسيدن به چنين نتيجه​ گیری​ای شده باشد؟!).

( کدام نتيجه ​گیری؟!).

( همينکه می​گوئید کارگردان، در يک صحبت تلفنی، رازی را افشاء کرده است که...).

( بسيارخوب! شما، بفرمائيد که با نگاه غير پليسی تان، قضيه را چطور می بيند. بفرمائيد!).

( قضيه را، من اينطور می بينم که يک آدمی برداشته است و فيلمی ساخته است که به همان دلايل خودتان، مورد توجه کانال های دولتی و خصوصی قرار نگرفته است و يک يا چند نفر از آشنايان يا دوستان او، برای آنکه کمکی به او کرده باشند، برداشته اند و کارش را در يک کانالی پخش کرده اند و خوب! در آن ميان اشتباهاتی هم شده است و چندتا پلان از کارش، اين ور و آنور شده است و اوهم مثل هر کارگردان ديگری که ممکن است روی کارش، حساسيت های بخصوصی داشته باشد، برداشته است و تلفن زده است و دوستانه، گله ای کرده است و خب! در آن ميان، چون کسی را که در آن سوی تلفن بوده است، نمی شناخته است و فکر می​کرده است که ممکن است، آن فرد، شناخت کافی​ای از او، نداشته باشد، به عنوان يک هنرمند، با همان بيان چند پهلوئی هنری​ای که از او می​شناسیم، پای ارزش هائی را به ميان آورده است که برای کارش قائل بوده است! و به نظر من، همان بيان چند پهلوئی او درکارهايش، باعث شده است که جای هر گونه تفسير و تعبيری را باز بگذارد!).

( که البته، اين عيب کار است!).

( بستگی به بيننده ی کار دارد. در جوامع آزاد و باز، اين چند پهلوئی، حسن کار است و در جوامع بسته و غير آزاد، عيب کار به حساب می آيد!).

( پس به نظر شما، جامعه ی ما، جامعه ای بسته و غير آزاد است. و به همين دليل بوده است که هيچ کدام ازکانال های تلويزيونی دولتی و غير دولتی، اجازه ی پخش کار او را نداده اند؟!).

( داريد مرا سين جيم می​کنید دکتر؟!).

( خير! دارم سؤال می کنم! به نظر من، از همان آغاز جلسه، موضع گيری شما، در بر خورد با کار اين کارگردان، بی طرفانه نبوده است. و به نظر می​رسد که بيشتر برای دفاع و نجات او در اين جلسه حاضر شده ايد تا بررسی درستی و نادرستی کار!).

( اگر قرار است، بدون مدرک همديگر را متهم کنيم، بنابراين، من هم می​توانم بگويم که شما هم از همان آغاز کار، موضع بی طرفانه ای در مورد اين فرد نداشته ايد و بيشتر برای حمله و محکوميت او، در اين جلسه حاضر شده ايد!).

( من مدرک دارم. بدون مدرک حرف نمی زنم!).

( بفرمائيد مدرکتان را نشان بدهيد. بفرمائيد).

( به طور مثال! شما، می​فرمائید که آقای کارگردان، وقتی از زندان به آن کانال تلويزيونی تلفن می​زده است، مخاطب خودش را نمی​شناخته است! از کجا می دانيد که نمی​شناخته است؟!).

( مگر می​شناخته است؟!).

( بلی می​شناخته است! آنقدر هم خوب می​شناخته است که او را با اسم کوچکش که " صنم" بوده است، مورد خطاب قرار می​داده است!).

( ولی، شما که می​​گفتید، اسامی آمده در آن گذارش و مکالمه ی تلفنی، مستعار هستند!).

( همکار عزيز! من و شما هم به دليل مسائل امنينی، با نام های مستعار در اين جلسه شرکت کرده ايم و پس از اين جلسه هم، اگر همديگر را در جائی ملاقات کنيم و يا تماس تلفنی ای داشته باشيم، ممکن است، بازهم، به همين دلايل امنيتی، همديگر را با همين اسامی مستعار، مورد خطاب قرار بدهيم! و آنوقت، درهمين حد هم اگر فردا، شما و يا بنده، به دليل ديگری غير از آنچه ما به خاطر آن، در اينجا، دور هم جمع شده​ایم، مورد سوء ظن پليس قرار بگيريم، از نگاه پليس، منطقی است که در مسير تحقيقاتش اگر به چنين رابطه ای برسد، آن را زير سؤال ببرد!).

( خوب! بنده هم به همين دليل عرض کردم که نگاه جنابعالی به مسئله، نگاه پليسی است!).

( و نگاه جنابعالی نيست؟!).

( نگاه من به مسئله، يک نگاه طبيعی است. يعنی نگاهی که مانند نگاه پليسی، آلوده به سوء ظن نيست!).

( من پليس نيستم، ولی ضمن تشکر از افراد پليس که با زحمات شبانه روزی شان و حراست از حقوق حقه​ی افراد جامعه، امنيت را فراهم می​آورندد که در سايهَ آن امنيت، همه ی افراد بتوانند کار کنند و از دسترنج کارشان، لذت ببرند، دفاع از نگاه پليسی را می​گذارم به عهدهَ همکاران پليس مان که بعدا نوبت صحبت​شان می شود. اما، همين را عرض کنم که اگر نگاه علمی را، نگاهی جستجو گر و شکاک و سؤال کننده برای شناخت و تغيير جهان درون و بيرونمان، بدانيم، نگاه پليس هم برای کشف جرم و جنايت و يا پيشگيری از آن، نگاهی علمی به حساب می​آید. يک پليس، در کشف يک جرم يا جنايت و يا جلوگيری از آن و يا دستگيری يک مجرم و يا جنايت کار، با همان سوء ظنی به قضيه خيره می​شود که به طور مثال، نيوتن برای کشف قانون جاذبه، به آن سيب ها و افتادنشان از درخت، خيره شده بود!).

( و چه بسا که برای مطمئن شدنش، سيب های زيادی را، از ارتفاعات مختلفی به سوی زمين رها کرده بود و با متلاشی شدن هر کدام از آن سيب ها، يک قدم به اثبات فرضيه ی خودش نزديک تر شده بود! ولی دکتر عزيز! انسان ها، سيب نيستند که ما با سوء ظن نسبت به آنها و دستگيری و زندانی و شکنجه و متلاشی کردن جسم و روحشان، يک قدم به فرضيه ی " هر که مثل ما نيست، پس دشمن ما است"، نزديک تر شويم!).

(مواظب باشيد! داريد مثل همان خرابکارها استدلال می​کنید!).

( و شما هم داريد مثل همان کسانی به من نگاه می​کنید که به خاطر سوء ظن های احمقانه شان، بهترين سرمايه های اين مملکت را، زير شکنجه نابود کردند!).

(مواظب صحبت کردنتان باشيد!).

( مرا تهديد نکنيد دکتر! من، با اجازه ی شما به اينجا نيامده ام. من مصونيت ديپلماتيک دارم!).

( جوان! کسی که پای مصونيت ديپلماتيک تو را امضاء کرده است، به راحتی می تواند آن را باطل هم بکند!).

( ديگر نمی تواند! وضع دنيا عوض شده است، پيرمرد!).

( ظاهرا، بلی. اکثر درها، آن درهای سابق نيستند که برای باز و بسته شدنشان، مجبور باشند که روی پاشنه ی اين و آن بچرخند، اما هنوزهم باز و بسته شدنشان، منوط به اجازه ی بالادستی​ها است!).

( حرف من هم همين است که آن بالا دستی های احمق و ديوانه و جنگ افروز قديم، دارند آرام آرام عوض می​شوند و جايشان را، آدم های عاقل و صلح طلب می​گیرند و شعار " هر که مثل ما نيست، پس دشمن ما است"، دارد به زباله دان تاريخ پرتاب می شود!).

( قضيه چيست؟! دارم خواب می بينم؟! تو؟! پسرم! پای بورسيه ی تو را، خود من بوده ام که امضاء کرده ام. پدرت، يکی از همکاران بسيار نزديک من بود! اين خود او بود که ساختار زندان های کشور را مهندسی کرد!).

( دروغ است!).

( پس فکر می​کنی که به چه دليل مستحق گرفتن بورسيهَ دولت شده بودی؟!).

( در دوران ليسانس، بهترين نمره ها را آورده بودم!).

( ديگرانی هم بودند که نمره های بهتری آورده بودند. در ضمن، ورود جنابعالی به دانشگاه هم، با استفاده از سهميه ی سری​ای بود که به فرزندان افرادی مثل پدر تو تعلق می​گرفت! سهميه های سری​ای که به دستورهمان بالا دستی هائی صادر می شد که امروز، جنابعالی، آنها را احمق و ديوانه و جنگ افروز خطاب می کنی!...).

داستان ادامه دارد.......


قسمت‌های پیشین

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)