خانه > کتابخانه > خاطرات بونوئل > معجزه کالاندا | |||
معجزه کالاندامترجم: علی امینی نجفیما دست کم تا سن ۱۴ سالگی چنان ایمان قوی و کورکورانهای داشتیم که در درستی معجزه کالاندا که در سال پربرکت ۱۶۴۰ روی داده بود، ذرهای شک نمیکردیم. این معجزه به منسوب به قدیسه پیلار است. زیرا همین دوشیزه مقدس بود که در زمانهای قدیم، در روزگار تسلط رومیان بر بالای یک ستون بلند در ساراگوسا بر حضرت یعقوب ظاهر شد. او قدیسه نگهبان اسپانیا و یکی از دو سیمای مقدس فرهنگ اسپانیایی است. آن دیگری قدیسه گوادالوپ است که نگهبان کشور مکزیک به شمار میرود؛ اما به نظر من اهمیت چندانی ندارد. نقل کردهاند که در سال ۱۶۴۰ پای یکی از اهالی کالاندا به اسم میگوئل خوآن پلیسر زیر چرخ گاری له و لورده شد که به ناچار آن را قطع کردند. از آنجا که او آدم خیلی عابدی بود، هر روز به کلیسا میرفت، انگشتش را در روغن چراغ لامپایی که روبروی مجسمه حضرت مریم بود، خیس میکرد و آن را روی پای بریدهاش میمالید. یک شب حضرت مریم در معیت چند فرشته از آسمان پایین آمد و برای او پای تازهای آورد. این معجزه را، مثل همه معجزههای دیگر، عده زیادی از شخصیتهای دینی و علمی آن روزگار تأیید کردهاند. (ناگفته نماند که بدون چنین تاأییدی اصلا معجزهای پیش نمیآید.) بر پایه این معجزه پردههای زیادی کشیده و کتابهای بسیاری نوشتهاند. به نظر من معجزات قدیسه لورد۱ در برابر معجزه خیرهکننده هیچ آب و رنگی ندارند. این واقعاً فوقالعاده است: مردی که پای بریدهاش پوسیده و خاک شده، ناگهان به پای تازه و دستنخوردهای گیرش میآید! پدرم شمایل گرانبهایی به کلیسای کالاندا هدیه کرده بود که در دستههای دعاخوانی آن را سر دست میگرفتند و در زمان جنگ داخلی، آنارشیستها آن را مثل همه پردهها و شمایلهای دیگر در آتش سوزاندند. در آبادی ما همچنین نقل میکردند که حتی فیلیپ چهارم پادشاه اسپانیا به آنجا آمده بود تا شخصاً بر پای از آسمان نازل شده بوسه بزند. در درستی این ماجرا هم احدی تردید نداشت. فکر نکنید که من در مورد رقابت قدیسهها اغراق میکنم. در همان روزها یک بار در ساراگوسا کشیشی ضمن موعظه خود، درباره فضایل و کرامات قدیسه لورد داد سخن داد؛ اما بلافاصله اضافه کرد که البته ارج و مقام او از قدیسه پیلار بسیار پایینتر است. در این مجلس چند خانم فرانسوی بودند که به عنوان مربی یا معلم پیش خانوادههای اعیانی ساراگوسا زندگی میکردند. این خانمها از حرفهای آن کشیش چنان برآشفته شده بودند که به نزد عالیجناب رومرو اسقف اعلای منطقه شکایت بردند. (چند سال بعد آنارشیستها این جناب اسقف را هم حسابی کتک زدند.) خانمهای فرانسوی نتوانسته بودند بیحرمتی نسبت به قدیسه مشهور دیار خود را تحمل کنند. حوالی سال ۱۹۶۰ در مکزیک جریان معجزه کالاندا را برای یک کشیش فرانسوی که از فرقه دومینیکن بود تعریف کرد. او لبخندی زد و گفت: «دوست عزیز، خواهش میکنم اغراق نکنید!» مرگ و ایمان حضوری نیرومند داشتند. اما شور و نشاط زندگی از آنها هم قوی تر بود. لذتها همیشه دلپذیر بودند و هرگاه مجال مییافتند، به اوج میرسیدند. هر جا که مانعی در برابر لذتجویی باشد، نیروی آن بیشتر میشود. من با وجود آن که ایمانی استوار و صادقانه داشتم، اما هیچ چیز نمیتوانست در برابر کنجکاوی جنسی تسکینناپذیرم مقاومت کند یا امیال سرکشم را فرو بنشاند. تا ۱۲ سالگی خیال میکردم که بچهها را از پاریس میآورند؛ البته نه با لکلک، بلکه خیلی ساده با ماشین یا قطار. یکی از دوستانم که دو سال از من بزرگتر بود، و بعدها به دست جمهوریخواهان تیرباران شد، مرا با راز بزرگ باروری آشنا کرد. بعد مثل همه پسربچههای دنیا در دریایی از فرضیات و حدسیات و اطلاعات راست و دروغ درباره امور جنسی غرق شدم. به عبارت دیگر نیروی جنسی بیرحمانه به ترکتازی پرداخت. به ما چنین آموخته بودند که بالاترین فضیلت انسان، عفت و پاکدامنی است که برای زندگی شرافتمندانه ضرورت کامل دارد. ما زیر فشار نبرد بیامانی که در درونمان میان پاکدامنی و غریزه در میگرفت، خرد میشدیم و از احساس گناه رنج میبردیم. مربیان یسوعی۲ به ما میگفتند: «میدانید چرا حضرت مسیح به سؤالهای هرود۳ جواب نداد؟ برای اینکه هرود آدم شهوترانی بود و پیشوای ما از نفس اماره نفرت داشت.» اغلب از خودم سؤال کردهام که چرا مذهب کاتولیک تا این حد از غریزه جنسی وحشت دارد؟ بیتردید برای این امر دلایل گوناگون تاریخی، اخلاقی، شرعی و همچنین اجتماعی وجود دارد. در جامعهای که مطابق سلسله مراتب معینی سازمان یافته است، نیروی جنسی که حد و مرزی نمیشناسد، هر آن میتواند به عامل آشوب و خطر واقعی تبدیل شود. بیتردید به همین دلیل است که برخی از بزرگان کلیسا و سنتوماس آکویناس در عرصه آشفته و پرمخاطره امیال جسمانی چنین سرسختی شدیدی از خود نشان دادهاند، تا آنجا که سنتوماس۴ حتی در همآغوشی ساده زن و شوهر را هم نوعی گناه میدید. زیرا در این عمل نفس اماره حضور دارد که انسان هرگز قادر نیست آن را به طور کامل مهار کند. نفس اماره سرچشمه شر و فساد است. میل و لذت جنسی ضرورت دارد، چون خداوند چنین مقرر فرموده است، اما تمام علایم نفس اماره (که روابط عاشقانه هم جزو آن است) و همه وسوسههای ناپاک را باید از خود دور کرد و در همآغوشی تنها به یک هدف اندیشید: «به وجود آوردن بنده شکرگزار دیگری برای پروردگار.» بارها گفتهام که این ممنوعیت شدید به طور طبیعی به احساس گناه میانجامد و میتواند با لذت بیشتری همراه شود. خود من تا مدتها گرفتار چنین احساسی بودم. همچنین به دلایلی ناشناخته همیشه در آمیزش جنسی سایهای از مرگ را حس کردهام: رابطهای اسرارآمیز و دائمی. حتی کوشیدهام این احساس توصیفناپذیر را با تصاویر سینمایی بیان کنم. در فیلم سگ اندلسی در صحنهای که مرد، سینه برهنه زن را نوازش میکند، ناگهان صورتش به کاسه سر مرده تبدیل میشود. آیا چنین احساسی بازتاب این واقعیت نیست که من در کودکی و جوانی قربانی هولناکترین فشار جنسیای بودهام که تاریخ تا کنون به خود دیده است؟ بعضی از جوانهای کالاندا که پول کافی داشتند، سالی دو بار در ساراگوسا به فاحشهخانه میرفتند. در همان سالها یک بار یکی از کافههای کالاندا، به مناسبت جشن سالانه قدیسه پیلار، پیشخدمتهایی استخدام کرد که قدری عشوهگر بودند. آنها دو روزی در برابر نیشگونهای محکم و بیحد و حساب مشتریان کافه، که در لهجه آراگون به آن پیسکوس میگویند، تاب آوردند. اما بعد تحملشان تمام شد و فرار را بر قرار ترجیح دادند. البته مشتریان بینوای کافه غیر از نیشگون گرفتن، کاری نمیکردند. اگر پا را فراتر میگذاشتند، بیشک مأموران نظمیه وارد میدان میشدند. لذت این وسوسه شیطانی از آن جهت بیشتر میشد که آن را گناهی مرگبار جلوه میدادند و ما نیز سعی میکردیم از راههای دیگری به طرف آن نقب بزنیم: مثلاً دکتربازی با دختربچهها یا دید زدن پایینتنه حیوانات خیلی رواج داشت. یک بار یکی از همشاگردیهای من که برای بررسی پایین تنه یک مادیان بالای چهارپایهای رفته بود، پیش از آن که به نتیجه دلخواه برسد، زمین افتاد و رسوایی بالا آورد. خوشبختانه ما از بچهبازی چیزی نمیدانستیم. روزهای تابستان که گرما به اوج میرسید و مردم بعدازظهرها میخوابیدند و مگسها در کوچههای خلوت وزوز میکردند. ما در لباسفروشی نیمهتاریکی جمع میشدیم. درها بسته و پردهها کشیده بود. گرداننده مغازه به ما مجلههایی «سکسی» کرایه میداد که خدا میداند چه طور به آنجا رسیده بودند. مجلههایی نظیر «هوخا د پارا» و همچنین «کا د ت» که تصاویر آنها از رئالیسمی سرپوشیده برخوردار بود. ناگفته نماند که این قبیل مجلات ممنوعه در مقایسه با نشریات امروزی خیلی هم نجیب و عفیف بودند. به ندرت لنگه پایی یا گوشه سینهای در عکسها دیده میشد؛ اما همین مختصر برای برانگیختن حسرت و شعلهور کردن آتش شهوت ما کافی بود. دیوار قطوری که میان مردان و زنان وجود داشت امیال نوشکفته ما را سوزانتر میکرد. من تا امروز هم وقتی به اولین تأثرات جنسیام فکر میکنم، بوی پارچه و لباس مشامم را پر میکند. در سنسباستین هنگامی که به ۱۴-۱۳ سالگی رسیده بودم، کابینهای حمام، محلی مناسب برای ارضای کنجکاوی ما بود. هر کابین را تیغهای چوبی از وسط دو قسمت میکرد. ما میتوانستیم از یک کابین از سوراخی که روی تیغه کنده شده بود، کابین بغلی را دید بزنیم و لخت شدن زنها را تماشا کنیم. همان سالها مد شده بود که زنها توی کلاههایشان سنجاقهای بزرگی میگذاشتند. آنها در حمام وقتی بو میبردند که کسی از پشت تیغه آنها را دید میزند، سنجاق کذایی را از کلاه بیرون میکشیدند و توی سوراخ مربوطه فرو میکردند و هیچ باکی هم نداشتند که چشم طرف را کور کنند. (من در فیلم «ال» این خاطره را تصویر کردهام.) ما هم برای خنثی کردن خطر سنجاق، یک تکه شیشه توی سوراخ تعبیه میکردیم. یکی از دو پزشک کالاندا به اسم دون لئونسیو از آدمهای باذوق ولایت بود و هر وقت مشکلات وجدانی ما را میشنید، قهقهه خنده را سر میداد. این آقا جمهوریخواهی سرسخت بود و سراسر دیوارهای مطب خود را با صفحات رنگین ماهنامه «ال موتین» تزیین کرده بود که یک مجله آنارشیستی و بسیار ضدکلیسایی بود و آن روزها در اسپانیا خیلی طرفدار داشت. یکی از کاریکاتورهای این مجله افراطی را هنوز به خاطر دارم: دو کشیش چاق و چله روی ارابهای نشسته بودند و حضرت مسیح در لای مالبند گیر کرده بود با چهرهای در هم رفته و عرقریزان، ارابه را به دنبال میکشید. این مجله لحن جالبی داشت، مثلاً اگر در مادرید کارگران در تظاهراتی مزاحم عابران میشدند و کشیشها را اذیت میکردند و ویترین مغازهها را میشکستند، این مجله فردا گزارش خود را این طور مینوشت: «دیروز عصر کارگران با آرامش از کوچه مونترا عبور میکردند که ناگهان با دو کشیش روبرو شدند که از روبهرو پیش میآمدند. کارگران با مشاهده این تحریک آشکار...» من همیشه از این نوع گزارش به عنوان نمونهای جالب از «تحریک» یاد میکنم. ۱- Lourdes شهرکی است در جنوب فرانسه نزدیکی مرز اسپانیا. منظور از قدیسه لورد، دختری روستایی است به اسم برنادت (Bernadette) که در سال ۱۸۰۸ ادعا کرد که حضرت مریم بر او ظاهر شده است. بعدها کلیسا او را از مقدسین شناخت. فیلم معروفی بر پایه زندگی او ساخته شده است. ۲- Jésuites دسته کوچکی از کاتولیکها که با زهد و ریاضت زندگی میکنند و بسیار متعصب هستند. ۳- Hérode فرمانروای رومی اورشلیم در زمان عیسی مسیح. ۴- Saint Thomas Aquinas (تولد: ۱۲۲۵، مرگ: ۱۲۷۴) حکیم و متأله ایتالیایی که او را پایهگذار الهیات مذهب کاتولیک میدانند. |
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|