تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۳۸۵ • چاپ کنید    
نگاهی به رمان فریبا وفی

تبت، زنی که شانزده سال عاشق مانده

ماکان انصاری
test.com
[email protected]

رویای تبت سومین رمان فریبا وفی، نویسنده نام آشنای ادبیات ایران است.

پرنده من، نخستین رمان این نویسنده در سال ۱۳۸۱، توجه منتقدان ادبیات داستانی را به خودش جلب کرد و موفق شد که جوایز ادبی یلدا و بنیاد گلشیری را به خود اختصاص دهد.

رویای تبت رمانی است که از ۴۵ فصل کوتاه تشکیل شده است. داستان رمان از زبان زنی به نام شعله روایت می‌شود. شعله از اعتراف غیر منتظره خواهرش شیوا بر عشق و تمایلی کهنه و سرکوب شده شروع می‌کند و سعی دارد که با مرور زندگی خواهرش و همه اطرافیان او به تفسیری از رابطه میان عقل و احساس و کیفیت نوستالژی در زندگی آدمهای هم نسل شیوا برسد.

تبت، یک رابطه عاشقانه

فریبا وفی در این رمان سعی داشته است که با تیزبینی‌های خاصِ زنانه به ساخت شخصیتها و خلق دنیای درونی آنها بپردازد. توصیفات و گفتگوهای پرداخت شده و زیبای این رمان دلیل کامیابی نویسنده در نیل به این اهداف هستند:
« این حالت را خوب می‌شناسم. حالتی است که زن عاشق دارد وقتی به رخت خواب مرد مورد علاقه‌اش می‌رود. حالت کرختی نرم و هوشیار بدن. همانجا فکر کردم همه زنها ذاتا این حالت را می‌شناسند حتی اگر آن را سالهای سال پنهان کنند و یا شانس این را نداشته باشند که اجرایش کنند، بعضی‌ها برای تمام عمر و تو به مدت شانزده سال».

شیوا زنی است که در گیر و دار فعالیتهای حزبی، خودش را متقاعد کرده است که همسر مردی به نام جاوید شود. او زنی است خوددار که چند سوراخ ریز در نقابِ سختِ عقل‌گرایش باعث شده است که گاهی اوقات احساساتش بیرون بریزد و درون آشفته او را به تصویر بکشد.

جاوید همسر شیوا تنها کسی است که هنوز هم بعد از گذشتن سالهای بسیار، دم از آرمانهای حذب و مردم می‌زند و با کلیشه‌های مرسوم آن دوران سعی دارد که خودش و همه اطرافیانش را به آرمانهای اولیه پای‌بند نگه دارد. اما درست در همین زمان جذب جریان اقتصادی بازار کار می‌شود و به نوکیسه‌ای تبدیل می‌گردد که به جز چند کلمه پوچ و توخالی از دوران سیاسی کاریش، چیز دیگری برایش باقی نمانده است.

فریبا وفی در این رمان سعی داشته است که با تیزبینی‌های خاصِ زنانه به ساخت شخصیتها و خلق دنیای درونی آنها بپردازد

صادق اما روی دیگر جاوید است. صادق دوستی قدیمی از دوران سیاسی بازی‌های آنهاست. صادق تنها کسی از میان آن جمع است که زمانی دراز در زندان بوده و بعد از آزادی‌اش به تنها چیزی که پای‌بند مانده همان بینش انسانی و شاعرانه‌ای است که پاک و دست نخورده در عمق وجودش باقی مانده است. همان چیزی که وادارش می‌کند تا بعد از گذشت آن همه سال به روئیای رفتن به تبت پای‌بند باقی بماند. و تبت شاید همان شیواست. زنی که شانزده سال تمام معشوق صادق بوده اما این عشق در پسِ ذهنِ هر دونفرشان سرکوب شده باقی مانده است. صادق به چیزی مطمئن نیست و همین بی‌اطمینانیش، پوسته سخت شیوا را می‌شکند و او را در روئیای قدیمی تبت فرو می‌برد:
« جاوید همیشه با حرف زدن به خودش مسلط می‌شد و تو با توداریت و اسم هر دو را گذاشته بودید آگاهی. فکر می‌کنم همین غرور مشترک شما را این همه سال در کنار هم نگه داشته بود. هر دو اعتقاد داشتید که می‌توانید همه چیز را با شعور و آگاهیتان روبه راه کنید. صادق به اندازه شما مطمئن نبود. بیرون که آمد چیزی به نام شک را هم با خودش آورده بود. شک و سوء‌ظن نسبت به همه چیز این دنیا».

بی‌مکانی، بی زمانی، رویکردی نامعلوم

رمان رؤیای تبت در کنارِ پرداختی ظریف و زنانه از عشقی منقاد شده و لحظه‌پردازی‌های بدیع و تحسین برانگیز، ضعفهایی هم دارد که به ساختار کلی این رمان آسیبهایی جدی وارد آورده‌اند.

نویسنده این رمان اصراری عجیب بر عدم استفاده از اسامی خاص برای مکانها دارد. هیچ مکانی در این رمان دارای اسم نیست. خواننده نمی‌تواند بفهمد که بستر جغرافیایی روایت کجاست. اگر از رستوران و یا کافی‌شاپی اسم برده می‌شود تنها پسوند مشخص کننده مکان، صفاتی نامشخص مثل لوکس و یا گم‌نام است. اگر راننده ماشین شیری رنگ در اتوبانی می‌راند نه نوع ماشین معلوم است و نه نام اتوبان. معلوم نیست که خانه شیوا در کجای ایران است. تنها مکان مشخص در این رمان تبت است. همان مکان رؤیایی که صادق و شیوا آرزوی رفتن به آنجا را دارند.

همین مسئله در مورد کارکرد زمان در این رمان هم صادق است. زمان اتفاق افتادن هیچ رویدادی در این رمان مشخص نیست. معلوم نیست که روایت در چه دوره زمانی‌ای در جریان است. تنها دوره زمانی مشخص در این رمان، زمان شانزده ساله ‌انتظار شیوا برای خارج شدن موقتش از پیله ‌سختی است که به دور خودش پیچیده است. و درست به همین دلیل زمان و مکان در این رمان کارکردی کاملا استعاری پیدا می‌کنند.

تبت و آن زمانِ شانزده ساله، استعاره‌ای می‌شوند برای همان رویکرد عاشقانه، عارفانه‌ای که نویسنده در ساخت شخصیتهایش پی گرفته است. کل داستان به سرعت به دور این دو مفهوم متمرکز می‌شود و نویسنده در پرداختی از جنس داستان کوتاه، سایر لایه‌های قابل دسترسی رمانش را از دست می‌دهد.

شخصیتهای ناتمام

شخصیتهای این رمان و روابطشان به شکلی ساخته و تصویر می‌شوند که به نوعی توجیه کننده همان استعاراتی باشند که توضیح داده شد و به همین دلیل از تشخص می‌افتند. آدمها به جای اینکه شخصیتهایی واقعی و قابل درک باشند بیشتر به تیپ‌هایی بدل می‌گردند که ماهیت فردی و خصوصی قابل درکی ندارند. جاوید تنها یک تیپ برای آدمهایی است که در ابتدا آرامانهایی داشته‌اند و حالا به نوکیسه‌گی افتاده‌اند. در رفتار جاوید از ابتدا تا انتهای رمان حتی یک حرکت وجود ندارد که غیر قابل انتظار و یا پیشبینی باشد. حرکتی که از ماهیت فردی و درونی این آدم نشانی داشته باشد. هیچ شخصیتی در این رمان نام فامیل ندارد و تمام آدمها فقط با اسم کوچکشان شناخته می‌شوند. زیرا که نویسنده نیازی به نام فامیل آدمها برای تشخص بخشی به آنها ندارند. اسامی کوچک مورد استفاده هم (همانند نامِ صادق) در کارکردی استعاری، بیانگر صفتی هستند که نویسنده برای پرداخت آن شخصیت در نظر داشته است.

از سویی دیگر می‌توان این رویکرد نویسنده را به عادتِ ادبیات داستانی ایران در بی‌توجهی به بوطیقای مکان و زمان نسبت داد. عادتی که به جای تشخص بخشی به نوشتار، آن را به سرعت به متنی استعاری تبدیل می‌کند که ماهیت فردی و خصوصی ندارد و در تاویل‌های بی‌پایان عرفانی، استعاری از دست می‌رود.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)





از دست ندهید


کاپوشچینسکی، گزارشگر قرن

صدمین سال تولد خالقی

جماعت کاریکاتوریست‌های کانادا

‌دانشجویانی که از ایران می‌روند

گفت‌وگو با باقی درباره اعدامهای اهواز