رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۸۷
به روایت شهرنوش پارسی‌پور، شماره ٨۵

بر ساقه‌ی تابیده کنف

این بار درباره‌ی کتاب جالبی برای شما صحبت می‌کنم که مدت‌هاست از چاپش می‌گذرد؛ ولی فرصت نشده بود که درباره‌ی آن با شما صحبت بکنم. این کتاب یک مجموعه اشعار است، یک جُنگ است از اشعار شاعران مختلف زندانی، به نام «بر ساقه‌ی تابیده‌ی کنف» که به کوشش ایرج مصداقی گردآوری و تنظیم شده است. کتاب خیلی جالب است.

Download it Here!

من نمی‌دانم شما ایرج مصداقی را می‌شناسید یا نه. ایشان سال‌های فراوانی در زندان جمهوری اسلامی بوده و به طرز معجزه‌آسایی از اعدام‌های سال ۱۳۶۷ نجات پیدا کرده است و بعد مجموعه کتابی دارد در چهار جلد، «خاطرات زندان»

در بین خاطرات زندان‌هایی که نوشته شده است، این کتاب از ارزش قابل تأملی برخوردار است. به این دلیل که نویسنده نهایت کوشش خود را کرده که رئالیست و واقع‌گرا باشد و به اصطلاح اغراق و مبالغه در کارش نباشد.

وقتی این کتاب در آمد، سر و صدای زیادی به راه انداخت. چون ایرج مصداقی ظاهراً عضو سازمان مجاهدین خلق ایران بوده و خب می‌دانید، بسیاری از مردم با این سازمان مخالف هستند و اشکال سیاسی با آن دارند که خب در این‌جا، در برنامه‌ی من، اصلاً بحثی در این باره نمی‌شود. به این دلیل که این برنامه سیاسی نیست.

من یک روز شاید درباره‌ی «خاطرات زندان» مصداقی هم برای شما برنامه‌‌ای درست کنم؛ چون این کتاب، جالب است. ولی این مجموعه‌ای که الان دربا‌ره‌اش با شما صحبت می‌کنم، کتابی است به اسم «بر ساقه‌ی تابیده‌ی کنف»

ایرج مصداقی به نحوی که در کتاب توضیح می‌دهد، زمانی که زندان بوده است، دوستانش اشعاری می‌گفتند و بعد اعدام‌های متوالی رخ داده است. ایرج مصداقی حافظه‌ی بسیار خوبی داشته و بعد این اشعار را با زحمت از روی کاغذ حفظ کرده و کاغذها را پاره کرده و در فرصت‌هایی، نمونه‌های این اشعار را به بیرون از زندان انتقال داده است که بعد این مجموعه به این صورت امروز در سوئد فراهم آمده است؛ مکانی که این زندانی سابق، پناه برده است.

من البته اشتباهاً گفتم شاعر، ولی از برنامه این گفته‌ی خودم را پاک نمی‌کنم. به این دلیل که به نظر می‌آید خود ایرج مصداقی مزاجی شاعرانه دارد و شعر می‌گوید. در عینی که گرچ ه او ادعا می‌کند که این اشعار از شاعران مختلف زندانی است، ولی شخصی که توانسته تمامی این اشعار را به این نحو حفظ کند، تعجب‌آور است که نتوانسته نام این شاعران را هم در حافظه حفظ بکند.

شاید بتوانیم بگوییم خیلی از این افراد زنده هستند، بنابراین ایرج مصداقی برای حفظ جان آن‌ها از ذکر نامشان خودداری کرده است. ولی ظاهراً بر اساس توضیحاتی که در کتاب می‌بینیم، بسیاری از این شاعران هم اعدام شده‌اند. در نتیجه هیچ اشکالی نداشت که اسم آن‌ها در این مجموعه ظاهر بشود.

نکته‌ی دیگری که در این اشعار به چشم می‌خورد، شباهت و هم‌سانی اشعار است. یعنی گر چه ایرج مصداقی می‌گوید که این اشعار را از شاعران مختلف جمع‌آوری کرده و در کتاب آورده است، ولی در خواندن شعرها به نظر می‌آید گوینده‌ی آن‌ها یک‌نفر باشد.

البته می‌دانیم که شاعران سبک و سیاق دارند. مثلاً افرادی که به شعر وارد هستند، به خوبی می‌دانند مولانا را با حافظ نمی‌شود اشتباه کرد. یا حافظ را با سعدی و سعدی را با خواجو، یا خواجو را با هاتف اصفهانی؛ هر شاعری برای خودش سبکی دارد.

در شعر نو هم گر چه ظاهراً اشعار به هم شبیه‌تر می‌شوند، ولی باز ما می‌توانیم شعر فروغ فرخزاد را از شعر احمد شاملو یا از شعر مهدی اخوان ثالث یا از سهراب سپهری و یا از دیگری تفاوت بگذاریم و شناسایی بکنیم.

ولی در مجموعه‌ای که ایرج مصداقی به دست می‌دهد، اشعار هم به شدت شبیه هم هستند. این مسأله باعث می‌شود که من فکر کنم احتمالاً شاعر اصلی این اشعار خود ایرج مصداقی است.

نکته‌ی دیگری هم هست که من را وامی‌دارد که بر این فکر تأکید داشته باشم، این است که شاعر می‌گوید همه‌ی اشعار را حفظ کرده است. خب البته حافظه‌ی قوی می‌تواند باعث بشود که شخص اشعار را حفظ کند؛ اما این اشعار همه از شعر نو هستند و ما به خوبی می‌دانیم که حفظ کردن شعر نو کار بسیار مشکلی است؛ به این دلیل که وزن و قافیه در این اشعار چندان رعایت نمی‌شود.

بنابراین شخص هر چه قدر حافظه‌ی صاف و درخشانی داشته باشد، باز هم نمی‌تواند این همه شعر را به حافظ بسپارد. البته «نمی‌تواند» حرف درستی نیست؛ بدون شک افراد توانمندی هستند که حافظه‌ی درخشانی دارند و می‌توانند این کار را انجام بدهند. ولی این اشعار احساسی به من می‌دهد که بیشتر این شعرها مال خود ایرج مصداقی هستند که به یاد دوستان اعدام‌شده‌اش به آن‌ها منسوب شده‌اند.

برای آشنایی بیشتر شما من اولین شعر این مجموعه را می‌خوانم. کتاب به چند بخش تقسیم شده است. کتاب نخست اسمش «خنیاگران نیلگون» است و شعر اول «طوقی‌ها»

البته یکی دیگر از ویژگی‌های این کتاب این است که اشعار بسیار بلند هستند و خواندن همه‌شان مشکل است. من بخش‌هایی از یک شعر را، چون اسم کتاب «بر ساقه‌ی تابیده‌ی کنف» هم از این شعر آمده است، آن را می‌خوانم. شعر اول اسمش هست «طوقی‌ها»:

از ساقه‌های بافته‌ی کنف
شراب‌های هفت‌ساله قطره قطره می‌چکند
و زمین، این عجوزه‌ی پیر
ذره ذره می‌مکد. نازنین
اگر می‌توانی کنار این رودخانه‌ی از سرچشمه خونین گریه کنی، گریه کن
که دیگر آسمان و دریا آبی نیست
در گله‌ی بادهای کولی
پیچ و تابی نیست
مرغان سحر در برکه‌ی سرخ تن می‌شویند
و راویان کوچه‌گرد از کبوتران طوقی قصه می‌گویند
نازنین
آرام چشم بگشا
بگشا و ببین زمین بی‌جوهر است و کبوتر
و چشم‌های خورشیدی مرغان زین پس
همیشه و همیشه‌تر
سپیده در مه است
پهنای این جهان و آن جهان
در دو چشم جادوت حقارت دست
طبال سینه‌ات مرده است.

شعر همان طور ادامه دارد. خیلی طولانی است. من تا همین جا بیشتر نمی‌خوانم. ولی یک تحلیل داشتم و علاقه‌مندم بگویم؛ چون به نظرم می‌آید عدم توجه به این نکات است که ما را دچار دردسرهای مختلف تاریخی و اجتماعی می‌کند.

توجه کنید به این چند بیت اول:
«از ساقه‌های بافته‌ی کنف
شراب‌های هفت‌ساله قطره قطره می‌چکند
و زمین، این عجوزه‌ی پیر
ذره ذره می‌مکد»
پس شاعر دچار این توهم است که زمین یک زن است و یک زن پیر است؛ عجوزه است؛ و خب این عجوزه خیلی هم بدجنس است؛ چون نشسته و این شراب‌های هفت‌ساله را که در حقیقت کنایه‌ای‌ست از خون این مردان و زنان جوانی که در زندان اعدام شده‌اند و این عجوزه این خون را می‌مکد.

من متأسفم؛ البته شعر بسیار تأثرآور است و انسان رنج می‌برد از مرگ این همه جوان؛ ولی این بحث هست که چرا ما باید زمین را یک عجوزه‌ی پیر بدانیم.

زمین مکانی‌ست که ما روی آن زندگی می‌کنیم. زمین نه خوب است؛ نه بد است. زمین، زمین است و خب خون روی‌اش بریزد، زمین می‌مکد. آشغال هم بریزد، زمین تحمل می‌کند. یعنی حتی تحمل هم نمی‌کند، به یک نحوی واکنش دارد. ما الان طبیعت را به نحوه ترسناکی داریم کثیف می‌کنیم.

حالا این عجوزه‌ی پیر، یا این دوشیزه‌ی جوان. چون زمین واقعیتی‌ است که در آن واحد بسیار پیر و بسیار جوان است. یعنی حتی اگر از نظرگاه اسطوره‌ای نگاه کنیم، زمین را یک ارزش زنانه هم که بدانیم، باز هم جوان است و هم پیر است. چون ما در هر فصلی، در هر زمانی، دانه‌ای در زمین بکاریم، زمین را سبز می‌کند. درست مثل یک دوشیزه‌ی جوان که باردار می‌شود.

و در همان حال زمین بسیار پیر است، میلیون‌ها سال، بلکه میلیاردها سال از عمرش می‌رود؛ من درست نمی‌دانم. ضمنا گر چه زمین ظاهر زنانه‌ای دارد، یعنی ما توی‌اش می‌کاریم و آن سبز می‌کند، به اصطلاح مثل زنی که بچه می‌زاید، ولی اگر زمین را در متن فضا نگاه کنیم، به یک ارزش مردانه تبدیل می‌شود. یعنی خود فضا حالت یک زهدان زنانه‌ی بسیار عظیم و کبیر که تمام اجزای هستی، تمام ستارگان و سیاره‌ها در آن روان هستند و حرکت می‌کنند و در این حرکتی که آن‌ها دارند، بیشتر مردانه تلقی می‌شوند.

من این را از این نظر می‌گویم که مجبوریم ما گاهی یادمان برود که داریم اسطوره‌بازی می‌کنیم و می‌توانیم زندگی بسازیم. یعنی به عجوزه گفتن و این که این عجوزه خون می‌خورد، انسان را نسبت به حضور زنانه مشکوک می‌کند. یعنی می‌ترساند، و من به عنوان یک زن به این قضیه اعتراض دارم.

البته منظورم این نیست که شعرهای این کتاب را طرد کنم؛ به هیچ عنوان. شعرهای بسیار زیبایی هستند و انسان را غمگین می‌کنند. ولیکن یک چنین چیزی در شعر بود که من فکر کردم توضیح بدهم. داریم به آخرهای برنامه می‌رسیم. شعر دیگری برایتان می‌خوانم به اسم «گورستان»:

استخوان ساقه می‌شود
و هر ساقه برگ دل ماست
نسیم هر چه عاشق‌تر ست
دل بیشتر می‌‌تپد.
در شبنم سحری این‌جا موج‌هاست
در سوسوی شبتاب
آفتاب دوره‌گردی است
و در های‌ هوی بی‌صدای ما
چکاچک نیزه‌ها و سینه‌هاست
به جست‌وجوی گور که هستی؟
آه و زیبایی بی‌مکان می‌میرند
آیا عبور پرنده‌‌ی آزادی را
از کوچه‌های بسته‌ی شهر دیده‌ای؟
آیا در پس نیمه‌ی مادران چشم به راه
خورشید را با جامه‌ی تیره‌ سوگ نگریسته‌ای؟
آن سوی عطر سیب تفسیر کرده‌ای؟
به جست‌وجوی گور که هستی؟
همه بی‌نامند، همه هم‌نامند
این‌جا برای گیاه فصلی نیست
آفتاب در همه‌ی تاریخ یک‌رنگ می‌تابد
آوارگی مهتاب همه‌ی شب‌ها را نامی‌ نیست
در شناسنامه‌های روز
جز سپید نامی نسروده‌اند
کبوتری در توفان حزن خویش پر می‌ریزد
جوی باریکی از آتش سینه‌اش تبخیر می‌شود
برگ درختان گورستان در پاییز اندوه خویش زرد می‌شوند

خب شعر به همین شکل ادامه دارد و همان طور که گفتم، اشعار این مجموعه اغلب بلند هستند. ولی همان طور که می‌شود حس کرد، این شعرها باید مال یک نفر باشند؛ نمی‌توانند مال عده‌ی زیادی باشند. و من بر این امر پافشاری می‌کنم و حاضرم با ایرج مصداقی در این زمینه بحث کنم.

ما داریم به آخر برنامه می‌رسیم. این شعر کامل را من می‌خوانم. اسمش هست «مغلوب دو حقیقت‌اند»:

مغلوب دو حقیقت‌‌اند
یکی آوای نی نیلگونی
از نای نیلوفری
که هم‌رنگ و هماهنگ با آن نسیم
سر به شانه‌ی نیستان دور گرفته است
و موزون و ساده‌دل
دریایی و دریایی با زمزمه می‌گرید
و من را اسیر پنجه‌ی خوش‌آهنگی می‌کند
که چنگ می‌زند به چنگ رگم
و پیراهن سرخ‌آهنگ را
می‌پوشاند بر تنم
و دیگر های های سرخ تو
که سبز سبز بر اندیشه می‌نشینی
و حرفی از ابر و برکه و فریاد
از جست‌وجوی جاوید باد می‌زنی
زبانت دو زورق سخن‌اند
که مرا تا به ابتدای دریا می‌برند
و درکی از عشق
تا طراوت ترانه‌ی آغازین می‌رسد
مغلوب دو حقیقت‌اند
که زخمشان به سینه‌ و دلم
تا به افسانه‌های نگاه نرگس‌ات می‌رسند.

شعر زیبایی بود و من به ایرج مصداقی تبریک می‌گویم. نه به عنوان شخصیت سیاسی؛ چون به من مسایل سیاسی ربط ندارد. صرفاً به این دلیل که او کوشش می‌کند یاد دوستانش را گرامی بدارد.


ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush parsipur
2934 Hilltop Mall Rd. # 102
Richmond, CA 94806
USA

نظرهای خوانندگان

خانم پارسی پور محترم
بعنوان شنونده و گهگاه خواننده ی مطالب شما در رادیو زمانه، برای اولین با میخواهم توجه شما را به نکاتی اساسی جلب کنم.
شما خوب واقف اید که رادیو و در اینجا رادیو زمانه در شرایط اسفبارِ رسانه ایِ کنونی ما نقشی اساسی بر افکار و آموزش دارد.تاثیری که حتا در شرایط حضور صدا های متفاوت، تا حد شستشویِ مغزی بوده و هست.
بارها خطا های جبران ناپذیر از شما سر میزند. در برابر انتقادات هم یا بی تفاوت بوده اید و یا دیگران را مسئول معرفی کرده اید. شما با علم بر تاثیر مخرب ابرازِ نظرات تحقیق نشده،غیر قابل دفاع وکج و معوج از یکسو و الگو شدنِ نویسنده ی سرشناس در روش پژوهش - بالاخص مواد پایه ای - در جامعه ای که شاخصِ جنسیتی تان مسئولیت سنگین تری را هم می طلبد( جامعه ای سرخورده از سلطه ی هولناک ایدئولوژیک دینی، فاقد خودآگاهی و فردیتی که لازمه ی شک کردن در و مو شکافیِ شنیده هاست هر کلمه و حرکت اش باید با دقت وسواسانه گفته و انجام شود)، مسئولیت سنگینی بعهده دارید. هر که بامش بیش، برفش بیشتر.
هیچکس، باضافه شما مجبور نیست در باره ی امور مختلف نظر داشته باشد و یا حتما اعلام نظر کند. بسته به تواناییِ فردی اما میتوان در پاره ای از امور و یا حتا بسیاری امور نظر داشت و تدوین و ارائه کرد.
متاسفانه شما نه تنها متن نوشته ی غلط را کنترل و تصحیح نمی کنید، بلکه حتا با اذعان بر بی اعتمادی به گفته ی خود، حدس و گمان، لزومِ تحقیقِ «واپسین» و در عین حال گفتن و گفتن ها چه چیزی به شنونده میآموزید؟
این بار هم همان عملکرد را دارید. در وحله ی نخست گمنامی نویسنده مسئله است. نظر شما در باره شعر هم معضل دیگری است. سؤال این است که در برهه زمانیِ تکاندهنده ی از دست دادن عزیزان چرا باید زمین را علمی دید؟ اگر مثلا من به زمین بخاطر اشغال جایم حسادت ورزم( که صادق است)، هم اشکال علمی باید مانع شود؟ مگر لمس تجربیِ شما از «تابوت»، در زمانِ تنبیه باید علمی و باضافه مشابه همسایه تابوت نشین بود؟ آیا شما پیشنهاد لزوم احساس جمعی نمی کنید؟
باضافه اعلام آمادگی برای سئوال از شاعر مذکور پس از اعلام نظرتان چه معنا میرهد؟
خواهش میکنم بجای جواب به این کامنتِ بالاجبار طولانی کمی به آن فکر کنید. جواب شما در عملکردهای واپسین تان خود را نشان خواهد داد.
با تشکر از حوصله شما
یک مخاطب زمانه

-- بدون نام ، May 8, 2008 در ساعت 03:15 PM

خانم پارسی پور عزیز سلام. ممنون از لطفت‌تان. راستش من اگر دارای ذوق شاعری بودم حتماً تلاش می‌کردم یاد عزیزانم را با سرودن شعر گرامی بدارم. ای کاش من هم دارای چنین ذوقی بودم. این چند خط را می‌نویسم تا مبادا حاصل تلاش دیگران به جیب من ریخته شود. من هیچ نقشی در سروده شدن این اشعار نداشتم. تنها تلاش کردم با به خاطر سپردن آن‌ها گنجینه‌ای را در اختیار مردممان قرار دهم.
این سروده‌ها حال و هوای زندان پس از قتل‌عام ۶۷ را می‌رسانند.

-- ایرج مصداقی ، May 8, 2008 در ساعت 03:15 PM

پس نوشت:
آقای اسماعیل خویی در کنفرانسی در هلند، با حضور شما طی مصاحبه ای نظراتی در باره ی شعر ارائه کردند. ایشان دم دست بوده اند. خیلی علاقمندم نظر شما را در باره ی شعر ایشان بدانم.
مخاطب

-- بدون نام ، May 9, 2008 در ساعت 03:15 PM

البته من هم موافقم با این مسله که وقتی شاعر زمین را عجوزه پیر خطاب کرده نباید به این مسله ایراد گرفت . چرا که هر شاعری در هر مقطع و زمانی می تونه بر حسب نگاه و متقضیاتو شرایط زمانی و مکانی خود عناصر موجود در اطراف خود را با نگاه خاص و ویژه ای ببیند . مثلن می تواند در یک شعر خود بگوید اسمان لعنتی و در شعردیگری بگوید اسمان مهربان ... اینکه ما از شاعر انتظار داشته باشیم که همیشه همه چیز را همان گونه که هست و با دید منطقی نگاه کند درست نیست . چه در مورد عناصر واشیا و پدیده ها و چه در مورد مفاهیم.

-- اهور ، May 9, 2008 در ساعت 03:15 PM

خانم شهرنوش پارسی پور، خوشحالم که لطف کرده و در تاریخ .16.6به گوشه ای از سئوال یا انتقاد من( بطوریکه اینجا می بینید، یکی از معترضین) در باره ی شعر پاسخ گفتید. گر چه دفاع از زمین در شعرکه ظاهرا کوششی در عینی - منطقی کردن شعر است به نفی شعر منجر میشود، ولی بدلیل اعتنای شما به بی نامان جای قدر دانی دارد.
حال اگر اجازه دهید این نا مشهورهم با همان منطق خودتان با شما گفتگو کنم. توجه بفرمائید:
گر عهد شود که مست گیرند- در شهر هر آنچه هست گیرند
کاملا منطقی!
همانطور که خود گفتید، نام منطقا گویایِ هویت فرد است و اینجا من با اجازه اضافه میکنم هویتی فرهنگی بدون دخالت شخص در بدو تولد.
اماحال که هویت اینهمه با ارزش است وشما هم در تعیین هویت خود دخالت دارید و به اضافه می فهمید که جمع دو قسمتِ نام تان تجسم وحشتناکِ هیبتِ هیولایِ تشنه ای است ضد بشر و مخربِ تمدن بشری و با جنسیت مردانه، چه اصراری به حفظ آن دارید؟
البته متوجه هستید نام شما در رابطه با حساسیت خودتان به «نام» موضوعیت یافته و سوء نظری در بین نیست.
مخاطب

-- بدون نام ، Jun 17, 2008 در ساعت 03:15 PM