رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۸۷
به روایت شهرنوش پارسی‌پور، شماره ۶۸

این جهان، درست‌بشو نیست

Download it Here!

در این برنامه درباره‌ی شاعری برای شما صحبت می‌کنم که نام بسیار زیبایی دارد. رسول یونان. ایشان متولد سال ۱۳۴۸ در استان آذربایجان است. او با سه مجموعه شعر به نامهای «روز بخیر محبوب من» سال ۱۳۷۶، «کنسرت در جهنم» سال ۱۳۸۱، «من یک پسر بد بودم» سال ۱۳۸۴، فعالیت شعری خودش را به ثبت رسانده است.
ترجمه‌هایی هم دارد در زمینه‌ی شعر جهان به نامهای «روزهای چوبی»، ترجمه‌ای از اشعار ملل مختلف، «یک کاسه عسل» ترجمه‌ی اشعاری از ناظم حکمت، «رودی که از تابلوهای نقاشی می‌گذشت» ترجمه‌ی گزیده‌ی اشعار ارمنی، «بوی خوش توت» ترجمه‌ی گزیده‌ی شعر آذربایجان .رسول یونان در حال حاضر ساکن ایران‌­ تهران است و فعالیت روزنامه‌نگاری دارد.

واقعیتش این است که من به همت دوست جوانم که شاعر است، خانم دکتر ماندانا زندیان، موفق شدم تعدادی از کتابهای شاعران جوان ایران را به دست بیاورم و ایشان لطف کرد و شرح احوال کوتاهی هم از این شاعران و نویسندگان برای من فراهم کرد. به دلیل اینکه حجم کتابهایی که به من می‌رسد زیاد است و من فقط هفته‌ای یک برنامه دارم کتابها روی هم تلنبار می‌شود. مثل همین کتابهای رسول یونان که شاید نزدیک یکسال است در کتابخانه منتظر است برای اینکه نوبت‌اش بشود برای حرف‌زدن.

به هرحال من از نزدیک شدن به شعر معاصر نو کمی وحشت دارم. به دلیل اینکه اولاً شاعر نیستم و شعر را نمی‌شناسم، شعر را در حد یک خواننده و نه به صورت فنی می‌شناسم. ولی در حد خودم عقایدی دارم. مثلاً چندان لذتی از شعرهای معاصر نمی‌برم و بسیار کم پیش می‌آید شاعری را دوست داشته باشم و بپسندم. این به این معنی نیست که ما شاعر معاصر نداریم، بسیار هم داریم. ولیکن تعداد آنهایی که شعری می‌گویند که در یاد بماند، متاسفانه چندان زیاد نیست. درباره‌ی رسول یونان که من دیروز همانطور که شعرها را می‌خواندم،کشف‌اش کردم، به نظرم آمد که براستی با یک شاعر واقعی روبه‌رو هستم. در کتاب «کنسرت در جهنم» یک تکه از شعرش را پشت جلد نوشته‌اند:

جهان جای عجیبی‌ست
اینجا هر کس شلیک می‌کند
خودش کشته می‌شود

بسیار شعر قشنگی‌ست و مفهومی دارد که در یاد آدم می‌ماند. من نمی‌توانم تفسیری از شعر او به ‌دست بدهم، به دلیل اینکه تازه با او آشنا شده‌ام. یعنی همین دیروز بود که اشعار او را خواندم، ولی یکجاهایی را علامت زدم که نگاه کنم و همینطور شعرهایش را می‌خوانم، شاید باهم بتوانیم تحلیلی راجع به آن داشته باشیم:

نیامدنش را باور نمی‌کنم
غیرممکن است او نیامده باشد
حتماً حالا زیر باران مانده است
و ناامید و خسته در خیابانها قدم می‌زند
من به باز بودن درها مشکوکم

‌همانطوری که می‌بینید، خیلی برداشت ظریف و زیبایی‌ست، از آنچه آدم در پیرامونش می‌بیند و حسِ شعریِ خوبی دارد. و یا شعر شماره‌ی ۷ در همین «کنسرت در جهنم»:

اگر قرار بود هر سقفی فرو بریزد
آسمان باید خیلی وقت پیش فرو می‌ریخت
اگر قرار بود باد نایستد
ما که همه برباد شده بودیم
نگران هیچ چیز نباش
تو هنوز زیبایی
و من هنوز می‌توانم
شعر بنویسم

خب باز هم می‌بینید که این شاعر دارای یک حس ظریف بسیار زیبایی‌ست. او را می‌شود از مقوله‌ی شاعرانی دانست نظیر احمدرضا احمدی. یعنی اگر بخواهیم او را در ادامه‌ی روندی از شعر فارسی جاسازی کنیم، بدون شک پشت سر احمدرضا احمدی قرار می‌گیرد و همان حس احمدرضا را که با کلمات یک وزن می‌سازد، بدون اینکه شعر واقعاً وزن داشته باشد. واقعاً با حسِ آنچه در اطراف یک کلمه در فضا بوجود می‌آید که به این محیط، بُعد می‌دهد. و این در شعر رسول یونان هم به چشم می‌خورد. مثلاً اینجا در شماره‌ی ۲۸:

مانده‌ام چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
سالهایی را نیز که با تو بوده‌ام
فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه‌های غروب را
باران را
اسبها و جاده‌ها را
باید دنیا را، زندگیم را و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیز درآمیخته‌ای

خب. همانطور که می‌بینید فضایی که شاعر می‌سازد، بدون اینکه زیاد در مفهوم و مقوله‌ی عروض و قافیه یا وزن و قافیه کار کرده باشد، ولی خود فضا شاعرانه است. یعنی محیطی می‌سازد که کلمات در آن می‌غلتند و مثل آبشاری سرازیر می‌شوند. این حالتی است که من در شعر رسول یونان به کرات پیدا کرده‌ام. در شعر شماره‌ی ۱ او، می‌گوید:

از هر جاده‌ای که آمده‌ام
نفرینش می‌کنم
از هر پلی که گذشته‌ام
شکسته باد
عجیب است پلها و جاده‌ها
انسان را به ساحلی می‌رسانند
که تا چشم کار می‌کند دریاست
و عجیب‌تر اینکه تنها ماه می‌تواند
از آبهای خروشان بگذرد و غرق نشود.

من یکی از مشکلاتی که واقعاً با بعضی از شاعرها دارم، این است که شعرهای بی‌وزن و قافیه، ولی مثلاً در هفت‌­ هشت­ ده صفحه می‌گویند و وقتی شعر بدون وزن و قافیه، در این وسعت و گستره‌ مطرح می‌شود، انسان را به یاد یک مقاله می‌اندازد. شعرهای رسول یونان کوتاه هستند. معمولاً یک صفحه یا نهایت دو صفحه. این کمک می‌کند که ما بتوانیم حسِ شعر را برای خودمان در ذهن حس کنیم و نگه بداریم. شعرهایی که تا اینجا برایتان خوانده‌ام از مجموعه‌ی «کنسرت در جهنم» است. شعر بعدی می‌گوید:

هوا ابری‌ست
خیابان‌ها خلوت‌اند
در چنین روزی به دنیا آمدم
شاید آنروز هم هوا ابری
و خیابانها خلوت بودند
پس من فقط از خیابانی به خیابانی دیگر پیچیده‌ام

شعر بسیار زیبایی‌ست. یک مفهوم بسیار عمیق اجتماعی، روانی، فلسفی در چگونگی و چرایی به‌دنیا آمدن در این شعر کوتاه به زیبایی بیان می‌شود. او فقط از خیابانی به خیابانی پیچیده است، در یک روز ابری که به‌دنیا آمده است و امروز هم یک روز ابری‌ست، همان روزی که او به‌دنیا آمده است یا می‌توانسته به‌دنیا آمده باشد.

من فقط دو کتاب از رسول یونان در دستم بود. «من یک پسر بد بودم»، این عنوان کلی کتاب بعدی اوست. در این کتاب اشعار بسیار زیباتری جمع شده است. یعنی به نظر می‌آید شاعر رشد خیلی بیشتری کرده است. در این کتاب شعر کوتاهی است به نام «پایان خوب برای داستانهای بد»:

اگر تو نبودی من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست‌داشتن تو

کوتاه، مفید، مختصر و حامل معنایی که فکر می‌کنم کافی باشد برایمان و بهتر است دیگر درباره‌اش صحبت نکنیم. در شعر شماره‌ی ۷ این کتاب می‌گوید:

ما در خواب همدیگر را دیدیم
ما خوابهای همدیگر را دیدیم
یکی از ما وجود ندارد
یا تو یا من
و این بیداری کاملاً مشکوک است
بیا به خوابهایمان برگردیم
به سرزمین ماه و قصه

آیا رسول یونان تحت تاثیر اندیشه‌ی چینی یعنی آیین ذنِ بودایی است؟ به دلیل اینکه این نوع برداشت‌ها، یعنی «ما در خواب همدیگر را دیدیم، ما خوابهای همدیگر را دیدیم»؛ کاملا یک اندیشه‌ی ذنِ بودایی‌ست. او در یک شعر زیبایی می‌گوید:

من به خواب شاپرکی رفتم
که در خواب شاپرک شدم
حالا نمی‌دانم،
شاپرک من است،
یا من شاپرکم

این یک شعر چینی است که تحت تاثیر آیین ذن بودایی شکل گرفته است. شاید رسول یونان هم تابع و تحت تاثیر این مکتب است که به این شکل شعر می‌گوید. به هرحال کارهایش فوق‌العاده جذاب است. کار بعدی که من دلم می‌خواهد بخوانم، شعر شماره‌ی ۱۵ است:

اسمم را گفتم
مرا نشناخت
عینکم‌ را برداشتم
مرا نشناخت
حالا مطمئنم
پوست صورتم را هم کنار بزنم
باز مرا نخواهد شناخت
او دیگر عوض شده است
و چشمهایش مال خودش نیست
پاهای زنی گناهکار او را
در خیابانها می‌گرداند.

این شعر، یکی از عاشقانه‌ترین و در عین‌حال دردناکترین شعرهایی‌ست که من در زندگی‌ام خوانده‌ام. البته راجع به این پاهای گناهکار می‌شود باز صحبت بکنیم تا ببینیم منظور شاعر از این پاهای گناهکار چیست.

خیلی جالب است. من جز اینکه بعد از خواندنِ این شعر سکوت بکنم، هیچ چاره‌ی دیگری ندارم. به دلیل اینکه تجزیه و تحلیل اشعار رسول یونان را باید به وقت دیگری بگذارم و با حضور دوستی و یا با خودش. شاید در آینده این فرصت بشود که از طریق یک مکالمه‌ی تلفنی یا به اشکال دیگری ما شاعران و نویسندگان را پیدا کنیم و با آنها مستقیماً بحث و مصاحبه بکنیم. ولیکن من الان، در این لحظه چنین شانسی را ندارم. فقط می‌گویم که شعر او احتیاج به تجریه‌ و تحلیل بیشتری دارد. الان، در این لحظه آمادگی‌اش نیست. پس فقط با شعرهایش آشنا می‌شویم تا در آینده این کار را انجام بدهیم.

تصمیم گرفته‌ایم که دنیا را درست کنیم
من و بهزاد و راهب
و این تصمیم همانقدر کمیک است
که پرواز یک شترمرغ با بالن
مرتضی از راه می‌رسد
یک رییس جمهور دیگر
او هم به ما می‌پیوندد
با فکرهای بکرش
اما درست نمی‌شود این دنیای لعنتی
مثلاً صاحبخانه از اجاره‌اش صرفنظر نمی‌کند
شب شومی‌ست
و ستاره‌ها در قاب پنجره
تخم‌مرغهای لقی هستند
که دیوانه‌ای آنها را
به سینه‌ی آسمان کوبیده است

خب این تجربه‌ای‌ست که همه‌ی ما داشتیم، دوستانی که دور هم جمع می‌شوند و سعی می‌کنند جهان را می‌توانند اداره و درست بکنند و جهان هم متاسفانه درست بشو نیست. مشخص نیست چرا جهان سعی نمی‌کند درست بشود. من یک شعر دیگر را علامت زده‌ام. فکر می‌کنم بعنوان حسن اختتام این شعر آخر را بخوانم:

یک شامگاه سرد پاییزی
آدمها کبود از سرما
موشها در جوی آب
گوشه‌ی ماه را می‌جویند
سگها در خیابانها بو می‌کشند
تا بو کشیده باشند
جلوی در سینما
انگشت پای شیطان
از چکمه‌ای بیرون زده است
امیدوارم فقط این یک خواب باشد
وگرنه این شامگاه شوم
آوازهایمان را
سیاه خواهد کرد.

پایان سختی بود با شیطان. قول می‌دهم در آینده باز با رسول یونان برنامه داشته باشم، یعنی اشعارش را دوباره بررسی کنم و اینبار جدی‌تر و بررسی به معنای واقعی کلمه. منظورم این نیست که شعر را بررسی عروضی و از این نظرها بکنیم، که کار من نیست. حداقل ازدیدگاه روانکاوی اجتماعی یا جامعه‌شناختی کارش را بررسی خواهم کرد.


ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush parsipur
2934 Hilltop Mall Rd. # 102
Richmond, CA 94806
USA


نظرهای خوانندگان

khanoome parsipoor che kare khoobi kardin ke goftin manie pahaie gonahkaro miporsin, man khosham nemiad ke oon zan ro fased khatab karde bashe..in behtare ke azash beporsim! albate age gofte bashe ham ke nazare khodeshe.
man doost daram manish in bashe ke pahai ke to ro az man joda kard, yani rah rafti va az man door shodi... man *agar to naboodi man kamelan bikar boodam* ro ba *mandeam chegoone to ra faramoosh konam* ro doost daram. kheili mamnoon khanoome pasipoor man asheghe shoma hastam; movazebe khodetoon bashid to ro khoda

-- Malile shagerde aghaie Jaami ، Jan 26, 2008 در ساعت 01:47 PM

مطلقا نمیدانم چرا سرکار خانم پارسی پور بدون اینکه سررشته ی چندانی در شعر امروز ایران داشته باشند باید به نقد و معرفی شعر بپردازند... معرفی حاضر به نظرم بسیار کلی و عمومیست و من به عنوان خواننده ی شعر چندان از زیر و بم های شعرهای رسول سر در نیاوردم. این مقاله به نظرم باید فقط در وبلاگ شخصی خانم پارسی پور باشد تا اینجا....

-- منوچهر لطفی ، Jan 26, 2008 در ساعت 01:47 PM

Salam lotfan agar momken ast pasokhe shoara va khodetan be shere (be khale -----samarghando bokharara) braye man tmail konid.
Thanks alot

-- hossein ، Jun 20, 2008 در ساعت 01:47 PM