رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > «در جستجوی حقیقت» | ||
«در جستجوی حقیقت» «به روایت شهرنوش پارسیپور» را از اینجا بشنوید. در برنامه این هفته من دربارهی نویسنده جوانی، البته جوان به عنوان نویسنده، به اسم شکوفه تقی برای شما صحبت میکنم. در سرفصل کتاب، او را متولد سال ۱۳۳۸ نوشتهاند و این نخستین کاری است که من از او میخوانم و تا به حال از او اثر دیگری به دست من نرسیده است. شکوفه تقی، رمانی به اسم «در جستجوی حقیقت» نوشته است. او در این رمان میکوشد تا درباره روابط و ضوابط یک عشق عرفانی را بحث کند و برای ما روشن کند. میدانیم که بعد از انقلاب اسلامی، تمایلی شدید در عدهای از هموطنان ما پیدا شده که عرفانجویی و عرفانیابی میکنند و سعی میکنند که به مفاهیمی فرا واقعیت روی بیاورند تا بتوانند از ابتذال زندگی روزمره جدا شوند. کتاب در شش گام نوشته شده، یعنی فصلبندیهای کتاب به صورت گام تنظیم شده است. در آغاز کتاب، یعنی گام اول، شرحی از شهر (تهران) داده میشود که کمی ترسناک است. این باعث میشود که بفهمیم چرا مردم به دنبال این هستند که مفاهیم معنوی را در خودشان گسترش دهند. او مینویسد: آنها که نمیتوانستند یا خشکشان زده بود یا توان حرکت نداشتند یا شاید دیوانگانی زنجیر شده در چهارراه تصمیم بودند. شهر با همانها محصور میشد و با سلامتی کسانی که خنجرشان تهمانده بکارت وصلهخورده خیابانها را بیرحمانه میدریدند، پیالهای مینوشید. وقتی که خستگی میآمد، در خرابه یا خیابان سر به بالین زنانی میگذاشت که تن هزار تکهشان را با مهارت چنان میراندند که اثر یک بخیه را در آن نمیدیدیم. همانها که وقتی شهر آب دهانش را بر روی آنها میپاشید، چنان با احتیاط آن را پاک میکردند که مبادا هفت قلم آرایششان، هشت قلم شود. همان طور که میبینیم این نویسنده دچار یک احساس ترسناکی است نسبت به شهری که در آن زندگی میکند. مسألهی جالب در این کتاب این است که قهرمان داستان در جایی شرح میدهد که در خیابان فرهنگ تهران زندگی میکرده است. خیابانی که او توصیف میکند، آدم میترسد. خانههای همسایهدار، همه در هم پیچیده (خانههای قمر خانومی) و زندگی بسیار تلخ که همه چشم به چشم هم میدوزند و از هر پنجرهای صدای داد و فریاد میآید. همه چیز را در مورد هم میدانند و خلاصه شکل زندگی غریبی را عرضه میکند. در حالی که، هنگام بچه بودن من، خیابان فرهنگ یکی از خیابانهای ظریف و معتدل شهر تهران بود. البته بعضی از قسمتهای آن آدمهای ثروتمندی بودند و برخی هم از اروپا و طبقات متوسط و خانهها قدیمی و زیبا بودند. خود نویسنده در جایی از این صحبت میکند که شیشههای خانهشان رنگی است. میدانیم که امروز دیگر شیشههای رنگی وجود ندارد. بنابراین ما در این کتاب با یک فاجعه مواجه میشویم. تهران به عنوان شهری که در آغاز قرن، نزدیک به ۲۰۰ هزار نفر جمعیت داشته است و بعد در سال ۱۳۳۵ در یک سرشماری، یک میلیون جمعیت داشته است، ناگهان امروز دارای ۱۲ میلیون و بیشتر است. جمعیتی که در تهران کار میکنند و شبها از تهران خارج میشوند، شاید بتوان گفت که با آنها ۱۶-۱۵ میلیون نفر جمعیت داشته باشد. شهر ترسناکی که خیابان فرهنگ آن، که خیابان بسیار زیبایی بوده است، به بیغولهای تبدیل شده که نویسنده ما با برداشتی که در آغاز کتاب به دست داد، آن را توصیف میکند. او در جایی از کتاب میگوید: «من در پایینتنه شهر زندگی میکنم.» پس در نتیجه خیابان فرهنگ که در بخشهای جنوبی تهران واقع شده، البته تهران امروز، به نظر نویسنده پایینتنه شهر محسوب میشود؛ در حالی که روزی خیابان نجیب، پاکیزه و سادهای بوده است. چه بر سر شهر تهران آمده که ساکنان فعلی آن احساس این اندوه و رنج را میکنند و لشگر موشها را میبینند. من شخصاً از این بابت احساس تأسف میکنم که یک شهر شناسنامهی حقیقی خود را از دست داده باشد و بیهویت شده باشد. تهران، به راستی بیهویت شده است. ما میبینیم که تهرانیهای واقعی همه از شهر رفتند و تقریباً همه گریختهاند. در این داستان ما نویسنده را میبینیم که میکوشد ارتباط خود را به عنوان یک دختر جوان که مشغول کار است با یک شخصیت عارفنما یا عارف واقعی زیاد میکند. نگاهی میکنیم به گام چهارم کتاب که صحنه آشنایی است. خواهر او را به آنجا برده و معرفی کرده و استاد، اسم او را میپرسد. او میگوید گلاب؛ گلاب کاشانی. بعد به خواست او در گوشه دیگر اتاق مقابلش قرار گرفتم و صاحبخانه و زنش در مقابل هم نشستند. وقتی تربیع کامل شد، استاد با آن صدای عمیق، که فقط از گلوی او در میآمد، گفت: «ما امشب اولین گام را در طریقت مهر برمیداریم» و ادامه داد: «وقتی که شب تاریک و بیم موج و گردابی حائل است و مرگ از هر طرف بر ما راه میبندد، تنها با مشاهده ستارگان میشود راه را پیدا کرد. ستارگان زندگی هر کس، کسان یا موضوعاتی هستند که در مقاطع مختلف زندگی به ایشان نور دادهاند. وقتی با عشق و سپاسگزاری آنها را به یاد میآوریم، حجتشان در ما احیا میشود. هر چه قدر که ستارگان در زندگی کسی بیشتر باشند، او سلامتتر است و کمال برای ما، رسیدن به معنای ستاره در عمق هر تاریکی چیست؟ فرو رفتن در آن و درک معنای خورشید است.» این آغاز کتاب را دیدیم که با چه شهر ترسناکی روبهرو هستیم و بعد میبینیم که ساکنان شهر ترسناک، برای نجات از دست موشها که در خیابانها روانهاند، خودشان را به آغوش عرفان میاندازند. البته کتاب به صورت خاصی به جلو میرود. نویسنده دچار یک ازدواجی میشود که مادرش ترتیب آن را میدهد و البته من تا آخر کتاب درک نکردم که چرا خانم جوانی که قرار است به انگلستان برود و تحصیل کند، این مسأله را میپذیرد که دچار یک ازدواج ترسناکی شود و مردی که او را به همسری میگیرد، بعدها همهی آثار او را پاره میکند و از بین میبرد. حتی زمانی که او میخواهد در ماراتن شرکت کند و بدود، در را روی او قفل میکند و نمیگذارد که او از خانه، خارج شود و ما یک رابطه سنتی ناراحتکننده و ترسناکی را میبینیم که زندگی زن جوان را در کشور سوئد و انگلستان به باد میدهد و او را رنجیدهخاطر و پریشان احوال باقی میگذارد. این ازدواج سنتی که مادرش باعث و بانی آن است به گونهای انجام میشود که خواننده را درگیر میکند. یعنی زن جوان باید بتواند در برابر این ازدواج مقاومت کند؛ ولی مقاومت نمیکند و اجازه میدهد تا سنت بر او غلبه کند. در جای دیگر، دختری داریم که او هم از مردی که او را سهکله خطاب میکند، میترسد. چون زمانی قرار بوده با مرد جوانی ازدواج کند که برگشتن مرد جوان به صورتش که ضایع شده بوده، در جایی پیدا میکنند و زن جوان میفهمد که کار آن مرد سهکله است و باعث میشود که او هرگز ازدواج نکند و این مرد تنها بماند. تا زمانی که آن مرد، یعنی سهکله، بیمار هست از دایره زندگی زن جوان خارج میشود. موارد خاصی در این کتاب مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. ابن نوع آدمهایی که باجگیر محل هستند و سعی میکنند به اصطلاح از دختران حمایت کنند و موی دماغ آنها هستند و برای آنها گرفتاری درست میکنند. راوی داستان و مادرش، مرگ برادر راوی را از پدرش پنهان کردند و در تمام سالها نامههایی از استرالیا مینویسند و برای پدر میفرستند. بعد از مرگ پدر و در بین اثاثیه او پیدا میشود که مرد همیشه از مرگ پسرش اطلاع داشته و میدانسته که او زندگیاش را بدرود گفته و کشته شده؛ اما به روی خودش نمیآورده و نمیگذاشته که دختر جوان ناراحت شود و یا زنش بویی ببرد که او از این مرگ اطلاع دارد. وصیتنامهی سهراب - برادر دختر - در اثاثیه پدر پیدا میشود و داستان بعد دیگری به خود میگیرد. این رمان میکوشد که جنبههای مختلف زندگی در شهر تهران و همچنین مهاجرت جمعی کسانی که از زندگی در ایران رنج میبرند، نشان دهد و داستان در انگلستان و سوئد میگذرد که به این ترتیب میتواند از نوع رمانهایی باشد که در برزخ تهران، ایران و جهان ایستاده و سعی میکند که خوانندگانش را به دو دنیای مختلف راهی کند و نشان دهد که بعضی از مردم به دلیل رنجهایی که از زندگی میبرند، خودشان را از کشور به بیرون پرتاب میکنند. البته این برای بررسی رمان وقت کمی است ولی تا همین حد فکر میکنم که کفایت داشته باشد و باید کتاب را بخوانید و ببینید که نویسنده چه چیزی را میخواهد بیان کند. شب و روز بر شما خوش. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی پور کتابی بفرستند می توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی بفرستند: Shahrnush parsipur |
نظرهای خوانندگان
با سلام و تشكر از خانم پارسى پور،
-- بدون نام ، Nov 27, 2007 در ساعت 11:37 AMمن اين كتاب را نخواندم و نمى دانم چيست، اما از شرحي كه شما بر اين كتاب نوشتيد گله دارم. خوانندگان صفحه شما فقط تهرانيها نيستند كه ايرانيها يا پارسى زبانها هستند. شما كه فكر نمى كنيد ايران همان تهران است؟
تهرانيهاى اصيل از تهران رفتند و شهر پر از مهاجر شده، اولا اگر تهران آن اوائل اينقدر خوب بوده، پس چرا ساکنان اصيلش ترکش کردند و نخواستند حفظش کنند؟ بعد هم اين مهاجرانی که ميگوييد از كجا مي آيند؟ از شهرستانهاي مختلف ايران. و شما فكر ميكنيد چون تهران افتاد به دست شهرستانيها تبديل شد به يك خرابه. عزيز من اگر همان شهرستانيها و روستائيها امكانات كافى براى رشد، تحصيل، كار، ياد گيرى هنر و... داشتند هيچ وقت به تهران شما مهاجرت نمى كردند. بالا رفتن سطح شعور انسان به خيلى عوامل بستگى دارِد و مهمترين آنها از نظر من رشد كردن در يك محيط دوستانه و پر ازعشق و آرامش، تحصيلات، امكان استفاده از مراکز فرهنگى و هنرى، معاشرت با آدم هايى از فرهنگ هاى ديگر و... است. حالا همين امكانات را اگر به مردم ساكن روستاي پشت كوه هم كه بدهيد، آنها هم رشد ميكنند و با شعور ميشوند، وگرنه شعور را كسى از دل مادرش و از ژن خاصی به ارث نبرده. اگر امكانات، مراكز كار، تحصيل، فرهنگ و ... به يك نسبت بين تمام ايرانى ها تقسيم ميشد الان ديگه نه شما اينقدر ناراحت تهران از دست رفته ات بودى، نه مردم از گوشه و كنار ايران براى پيشرفت راهى تهران مى شدند و نه اينقدر اختلاف طبقاتى، اقتصادى و فرهنگى بين ايرانى ها ميديدى. ايران متشكل از اقوام مختلف است و تهران هم چند صد سال بيشتر قدمت ندارد. لطفا يه كم عميق تر فكر كنيد، موفق باشيد.
با سلام
-- منصور ، Nov 27, 2007 در ساعت 11:37 AMبنظر می آید کامپیوتر خانم شهرنوش اشکال کوچکی در کارت صدا دارد که به راحتی رفع می شود. منتهی الان بعد از ماهها که ایشان با این کیفیت وحشتناک به ضبط صدا مشغول هستند کسی در زمانه به رفع این مهم نپرداخته.
البته ما صبرمان زیاد است و می توانیم همینطور ادامه بدهیم
سلام، اين متنى كه خانم پارسى پور نوشتند از نظر دستور زبان و چاپ غلط زياد دارد و از نظر محتوا هم كه ارزش زيادى ندارد به جز معرفى خود كتاب. من چند تا از جمله هاى غلط خانم پارسى پور راcopy - paste كردم و اشكال جمله را يادآورى كردم و يا درستش را جلويش نوشتم. من بيكار نيستم كه بشينم غلط گيرى كنم، فقط دلم به حال زبان فارسى سوخت وقتى اين متن را خواندم. همه ما در برابر زبان و فرهنگمان مسووليم به خصوص کسي كه ادعاي نويسندگى هم ميکند. فكر نمى كنم هلندى ها يا ايرانى-هلندى ها راضى باشند ماليات بدهند كه ما بيائيم با پول آنها تيشه به ريشه زبان فارسى بزنيم. آيا راديو زمانه يك راديو حرفه اى نيست كه شما هيچ بازديدي از متون نمايش داده شده در سايت نمى كنيد؟ هر چه محتواى يك راديو يا سايت بهتر باشد به همان اندازه مخاطب بيشترى دارد. لطفا بيشتر دقت كنيد و اين را براى خانم پارسى پور هم بفرستيد كه بدانند هر چند خوانند گان سايت شما همه تهرانى واقعى و اصيل نيستند اما دلسوز زبان و فرهنگ شان هستند. اينها را از پاراگرافهای مختلف نوشته شده برداشتم، نگاه کنيد چند تا غلط دارد وآيا برازنده يک به اصطلاح نويسنده هست که چنين فارسی بنويسد؟! شب و روز بر شما خوش!
-تا درباره روابط و ضوابط یک عشق عرفانی "را"(؟) بحث کند و برای ما روشن کند.
-خیابانی که او توصیف میکند، آدم میترسد. ("از" خياباني که...)
- خانههای همسایهدار،(؟)
-خلاصه "شکل"(؟) زندگی غریبی را عرضه میکند.
-در حالی که، "هنگام بچه بودن من"،[منظور پارسی پور, هنگامی که من بچه بودم است؟!]
-البته بعضی از قسمتهای آن آدمهای ثروتمندي "بودند" [زندگی ميردند]
- میدانیم که امروز دیگر شیشههای رنگی وجود ندارد. [شيشه رنگی هنوز هم وجود دارد،اما کمتر استفاده ميشود]
چه بر سر شهر تهران آمده که ساکنان فعلی آن احساس "این" اندوه و رنج "را" میکنند. [ترکيب اين و را اينجا درست نيست]
- اگر "هم" نباشید "هم" که توضیحش بیفایده است.[دو بار هم آمده]
...او سلامتتر است و کمال برای ما، رسیدن به معنای ستاره در عمق هر تاریکی چیست؟ فرو رفتن در آن و درک معنای خورشید است.»[اصلا جملات واضح نيستند]
-این آغاز کتاب را دیدیم که با چه شهر ترسناکی روبهرو هستیم[آغاز اين کتاب را ديديم...]
نویسنده دچار یک ازدواجی میشود که مادرش ترتیب آن را میدهد [ازدواج که دچار شدنی نيست، اين ترکيب کاملا غلط است]
-چون زمانی قرار بوده با مرد جوانی ازدواج کند که "برگشتن" [؟] مرد جوان به صورتش که ضایع شده بوده، در جایی پیدا میکنند و زن جوان میفهمد که کار آن مرد سهکله است و باعث میشود که او هرگز ازدواج نکند و این مرد تنها بماند.[ مفهوم را نميرساند]
-"ابن" [اين ؟] نوع آدمهایی که باجگیر محل هستند و سعی میکنند به اصطلاح از دختران حمایت کنند و موی دماغ آنها هستند و برای آنها گرفتاری درست میکنند.
-این رمان میکوشد که جنبههای مختلف زندگی در شهر تهران و همچنین مهاجرت جمعی کسانی که از زندگی در ایران رنج میبرند،[را؟] نشان دهد.
-- بدون نام ، Nov 27, 2007 در ساعت 11:37 AM