رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات جهان > مرگ قسطی با روزهای از دست رفته | ||
مرگ قسطی با روزهای از دست رفتهسیدمصطفی رضیئی«گویا با امواج شدیدمان، با موج افکنی شوممان، با هزار شبکهی برنجی جهنمیمان، خاک و زمین را به فساد کشانده بودیم!... اجنه کرمی را تحریک کرده و به جان زمین انداخته بودیم!... به جان زمین معصوم!... در بلم پوتی نژاد تازهای از کرم کاملا تبهکار، شدیدا زیان آور به وجود آورده بودیم که به همهی بذرها، به هر گیاه و ریشهای حمله میکرد!... به درختها حتی! به خرمن! به کاهبام کلبهها! به همهی فرآوردههای لبنی!... از هیچ چیز نمیگذشت! همه چیز را فاسد میکرد، میمکید، محو میکرد... حتی تیغه خیش را هم میخورد!... سنگ و کلوخ را هم مثل لوبیا میبلعید و هضم میکرد! هر چه را که سر راهش بود! در سطح و در عمق!... جنازه و سیب زمینی برایش فرقی نمیکرد! هیچ! تازه! نکتهای که نباید فراموش کرد! وسط زمستان هم رشدش ادامه داشت!... سرمای شدید هم تقویتش میکرد! تکثیرش میکرد به صورت گلههای انبوه! هرچه سیری ناپذیرتر! در کوه و دره و دشت! آن هم به سرعت الکترونیک!...» (مرگ قسطی، صفحهی 632)
سال 1932، جهان شاهد انتشار یکی از بزرگترین شاهکارهای قرن در کشور فرانسه بود؛ «مرگ قسطی». این کتاب دومین رمان لویی فردینال دِتوش، معروف به «سلین» بود که مثل بیشتر کتابهای معروف جهان ادبیات، در زمان انتشار با سردی مخاطبان رو بهرو شد. برای آنها که کتاب را نمیتوانستند بفهمند، چیزی غیر قابل هضم رو بهروی شان قرار گرفته بود، چیزی آزار دهنده، سرد و خشن. سالها گذشت تا نام سلین را به عنوان زنده کنندهی زبان فرانسه و به عنوان یک نابغه در کنار جیمز جویس و مارسل پروست قرار بدهند. سلین مردی بود که ادبیات را با حضور خویش تحولی نو بخشید، آن هم از زاویهی هنجارشکنی، از زبان سیاه بدبختترین آدمیان جامعه. عصیان، پایهی کتاب او بود همچنان که در مقدمه کتاب چنین آمده است: «نگرشی خشن و بیمجادله به سرنوشت بشر، بدبینی به مناسبات بشری، بیان تند و صریح متکی بر کاربرد پیگیرانه عناصر زنده و خشن زبان عامیانه و آرگو». سلین بعد از شکست اولیهی «مرگ قسطی» باز هم نوشت. تا مرگاش در ژانویهی 1961 در نوعی تبعید در پاریس (بهخاطر گرایشهایش به فاشیسم) کتابهای مهم دیگری را هم منتشر کرده بود. ابتدا اولین رماناش او را شهره ساخته بود، «سفر به انتهای شب» که در 1932 قبل از «مرگ قسطی» به بازار آمده بود و همچنین رمانهای «دستهی گینیول»، «نمایش افسانهای برای وقتی دیگر»، «مصاحبه با پروفسور ایگرگ»، «بالههای بدون موسیقی، بدون آدم، بدون هیچ چیز». از او «سفر به انتهای شب» با ترجمهی فرهاد غبرائی و ویژهنامهای مفصل در فصلنامهی بخارا پیش از این منتشر شدهاند. *** «دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کند و سنگین و غمناک است... بزودی پیر میشویم. بالاخره تمام میشود. خیلیها آمدند به اتاقم. خیلی چیزها گفتند. چیز به درد بخوری نگفتند. رفتند. دیگر پیر شدهاند. مفلوک و دست و پا چلفتی هرکدام یک گوشهی دنیا.» (پاراگراف آغازین کتاب) رمان به دو بخش تقسیم میشود، بخشهایی که بدون نام یا شماره هستند. شروع رمان از زبان یک پیرمرد مفلوک و درمانده است، یک پزشک که ازدواج نکرده، هنوز بعد از گذشت سالیان از عقدههای عمیق روانی و جنسی رنج میبرد. از یک سو از جامعه نفرت عمیقی دارد. «همیشه کارم این کار گه طبابت نبوده.» (صفحهی 19) او از آن فراری است و جامعه در هر شکلاش شدیدا آزارش میدهد. از سویی دیگر، دارد سعی میکند به جامعه نزدیک شود، چون به آن نیاز دارد؛ برای آرامش جسمی (سکس) و آرامش روانی (یک خواب راحت، آرامش با دیگران حرف زدن و...). راوی کتاب در این پارادوکس عجیب گیر کرده و تنها یک چیز آراماش میکند؛ نوشتن. کتابهایی بیخواننده مینویسد که همهاش دست تایپیستاش گم و گور میشود. راوی سعی میکند با «افسانهای» که نوشته یا قرار است بنویسد، سر دوستاناش را گرم کند. آدمهایی که تقریبا چیزی از او نمیفهمند. هنگامیکه در جنگل بلونی، سعی در آمیزش با دختری را دارد، دچار نوعی توهم تبزده میشود. بیهوش او را گوشهی خیابان پیدا میکنند. روزها در تب میگذرد. وقتی چشمهایش را باز میکند، گذشته را در کنار خودش احساس میکند. زمان نوشتن فرا رسیده است؛ نوشتن در مورد گذشته، کودکی، جوانی و تمام روزهای از دست رفته. «دربارهی قرن گذشته من میتوانم حرف بزنم، تمام شدنش را دیدهام... از جادهی بعد اورلی رفت... طرف شوازی لو روآ... از طرف خاله آرمید بود که رنژیش مینشست، خاله بزرگ، بزرگ خاندان... از خیلی چیزهایی حرف میزد که دیگر هیچکس یادش نمیآمد. یکی از یکشنبههای پاییز را در نظر میگرفتیم برای رفتن و دیدنش، قبل از ماههای سرد زمستان. بعد دیگر میرفت تا بهار که دوباره میرفتیم دیدنش و تعجب میکردیم که هنوز زنده ست...» (صفحهی 61، آغاز بخش دوم) بخش دوم کتاب که بیشتر حجم رمان را به خود اختصاص میدهد، اصل روایت کتاب، متمرکز بر آن چیزی است که دارد در کودکی و جوانی راوی اتفاق میافتد، اما «تصویر هنرمند در جوانی» سلین، مثل کتاب جیمز جویس، متین و کلاسیک نیست و علاقهای به سنتها و فرهنگ گذشته ندارد، بلکه کاملا برعکس، عصیان در خط به خط کتاب حضور دارد و خود را نشان می دهد. شخصیت راوی عاصی، آشفته، خشن، بهم ریخته و درمانده است و در سیل پارادوکسهای زندگیاش غرق شده است. از یک سو با جنون بی پایان خانوادهاش رو به رو است (پدری عصبی، مادری بیتوجه، مادربزرگی ساکت، عمهای فاحشه، داییای کلاهبردار، عمویی خل و...) و از سویی دیگر با جامعهاش در نبرد است. فقر و گرسنگی در هر نفس خانوادهی تقریبا ورشکستهاش او را تهدید میکند. پاساژ نمور، تاریک و خطرناکی که هم سلامت راوی را تهدید میکند و هم پر از آدمهای خطرناک است. مشکل پیدا کردن کار، این مسئله که مغزش – سرسختیاش – جواب درس خواندن را نمیدهد و همین طور، تقریبا تمام آدمهای دور و برش سرکوفتاش میزنند، حتا برای کارهایی که خوب انجام میدهد. کتاب طوری از زندگی راوی حرف میزند که انگار هیچ وقت روی خوشی را نخواهد دید، نه در زندگی روزمره موفق است، نه قادر به سکسی آرام بخش است و نه قادر به یافتن کار، یا حتا سرپناهی آرام تا بتواند یک خواب راحت داشته باشد. آخر کار، التماسکنان میخواهد بگذارند تا به سربازی برود، شاید آنجا بتواند به کمی امنیت و آرامش برسد. کتاب در دومین بخش، به دو قسمت روایتی تقسیم میشود. اولی به دوران کودکی، تحصیل و تلاش برای کارآموزی - همه ناموفق – و دوران کالج در انگلستان – با پول قرضی، بدون اینکه زبان یاد بگیرد، یک شکست بزرگ – میپردازد. بعد دومین قسمت میآید، زندگی با یک کاشف و نابغهی بزرگ فرانسوی که کارش به جنون، کلاهبرداری و فرار از دست طلبکارها رسیده، به عنوان منشی و همکار بیجیره و مواجباش کار میکند، فقط برای اینکه تا سربازی سربار خانوادهی ورشکستهی خود نباشد. بخش دوم کتاب، خود یک رمان جذاب است؛ کتابی تکاندهنده با نفوذ به اعماق لایههای زندگی مردم فرانسه، در شهر و در روستا. *** سلین زبان خشن خود را برای نگارش دارد، زبانی که رحم نمیکند، هر چیزی را عریان، آنطور که لازم میبیند، بیان میکند. جملههایش اغلب تمام نمیشوند و ختم به سه نقطه میشوند. دستور زبان را رعایت نمیکند. با این حال روایت سرد کتاب فوقالعاده است. کتاب چون آواری روی خواننده فرود میآید و او را در خود غرق میکند. سهمناکی کتاب با ترجمه روان و سالم «مهدی سحابی» ترکیب میشود تا خواننده را خوب تکان بدهد. «مرگ قسطی» یک شاهکار مسلم ادبیات جهان است. کتابی خیرهکننده، از توصیف روزهای زندگی، آدمها و همه چیزی که زمان با خود میآورد و با خود میبرد... «...من همانطوری مینویسم که حس میکنم... ازم خرده میگیرند که بددهنم، زبان بیادبانهای دارم. در این صورت این خرده را باید از رابله، ویون، بروگل و خیلیهای دیگر گرفت... از بیرحمی و خشونت دائمی (کتابهایم) انتقاد میکنند... چه کنم، این دنیا ذاتش را عوض کند، من هم سبکم را عوض میکنم...» (لویی فردینال سلین، از مقدمهی کتاب) مرگ قسطی، لویی فردینال سلین. مهدی سحابی. نشر مرکز، چاپ اول: 1384. 2700 نسخه. 723 صفحه. 7900 تومان. |
نظرهای خوانندگان
"سهمناكي كتاب با ترجمه روان و سالم مهدي سهابي تركيب مي شود تا خواننده را خوب تكان بدهد."
ببخشيد جناب رضيني! همين چندتا پاراگرافي كه نقل قول كرده ايد به خوبي نشان مي دهد كه ترجمه سحابي اصلآ ترجمه رواني نيست...
-- بهنام ، Jan 17, 2008 در ساعت 02:07 PMهيچ تشخصي هم ندارد! آنطور كه مي گويند و شنيده ايم نثر سلين در زبان فرانسه يك تشخص بي نظيري دارد. ترجمه سحابي به قدري دست انداز دارد و معمولي است كه آدم از خير خواندن ترجمه اش مي گذرد!
کاش شما به جای استناد و اکتفا به آنچه گفته اند و شنیده اید و "همین چند تا پاراگراف نقل قول",صدقه سر همان "تشخص بی نظیر"هم که شده, دست کم رمان را تورق ملوکانه ای نموده بعد ما را و تن آن مرحوم را در قبر مرحون کلام شکر بفرمایید.
-- بدون نام ، Jan 18, 2008 در ساعت 02:07 PMحیرتا....
بهرام.
كتاب را خريدم و شروع هم كردم بخوانم، و به هر مكافاتي بود، چهل صفحه اي هم جلو رفتم... چه كنم كه نتوانستم بيشتر ادامه اش دهم؟
ضمنآ مرهون مي نويسند نه مرحون!
این آقایان که اینقدر مهارت و تخصص دارند که اشکال ترجمه مهدی سحابی را میکیرند کاش لطف میکردند همان چند سطری را که به نظرشان ایراد دارد ترجمه میکردند و در کنار ترجمه آقای سحابی و متن اصلی(فرانسه) در معرض قضاوت عموم قرار میدادند.
-- ب رشیدی ، Jan 19, 2008 در ساعت 02:07 PMدر مورد ترجمه درجستجوی زمان از دست رفته هم چند نفری توی نشریات ایراد گرفتند اما هیچکدام جرات این که نمونه ارائه دهند نداشتند. آنها که از زبان وترجمه به فارسی سر در میاورند می فهمند من چه میگویم وگرنه ایراد گرفتن از روی حسادت که کاری ندارد.
راجع به سلین و اینکه سبک و قلمش چه بود و چه تاثیراتی جا گذشت، نگاهی به این نقد زیبا و پرمایه قلی خیاط بیاندازید
-- امیر ، Jan 22, 2008 در ساعت 02:07 PMhttp://fil6919.free.fr/celine/index.html