رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۸۶
خاطرات بونوئل ـ فصل بیست و یکم

ورود به سینما

برگردان: علی امینی نجفی


بونوئل سر صحنه فیلم موپرا ساخته ژان اپستاین

از موقعی که به پاریس آمده بودم، خیلی بیشتر از مادرید و گاهی تا سه بار در روز به سینما می‌رفتم. دوستی برایم یک «کارت مطبوعات» جور کرده بود که با آن صبح‌ها می‌توانستم از «نمایش ویژه» فیلم‌های آمریکایی سالن واگرام دیدن کنم. بعدازظهرها در سینمای نزدیک خانه‌ام، فیلم می‌دیدم و شب‌ها به سینمای ویو کولومبیه یا استودیو داوروسولینس می‌رفتم.

«کارت مطبوعات» من خیلی هم بی‌مورد نبود. به کمک دوستم سروس برای صفحه «اوراق پراکنده» مجله «کایه دار» نقدهایی می‌نوشتم و بعضی از آن‌ها را به مادرید هم می‌فرستادم. بدین ترتیب درباره آدولف منجو۱، باستر کیتون و فیلم آز اثر اریک فون اشتروهایم۲ مطالبی نوشتم.

همه ما با تماشای فیلم رزمناو پوتمکین۳ به شکل توصیف‌ناپذیری تکان خوردیم. این فیلم را سینمایی در حوالی خیابان آلزیا نمایش داد. بعد از دیدن فیلم چنان هیجان‌زده بودیم که چیزی نمانده بود در خیابان سنگربندی کنیم که کار به مداخله پلیس کشید. در جایی گفته‌ام که این فیلم را بهترین فیلم تاریخ سینما می‌دانم؛ اما امروز دیگر زیاد مطمئن نیستم.

فیلم‌های پابست۴ را هم به خاطر می‌آورم؛ فیلم آخرین مرد ساخته مورناو۵ و بیش از همه فیلم‌های فریتس لانگ۶ را.

با دیدن فیلم مرگ خسته۷ به این اعتقاد رسیدم که باید به کار سینما بپردازم. البته از سه داستانی که در این فیلم روایت می‌شد، زیاد خوشم نیامده بود. آن‌چه مرا تحت تأثیر قرار داد، شخصیت مرکزی فیلم بود: مردی که با شاپوی سیاهش وارد دهکده می‌شد (من فوری متوجه شدم که او خود مرگ است) و صحنه گورستان فیلم.

در این فیلم چیزی وجود داشت که مرا هم به سختی تکان می‌داد و هم راهنمایی می‌کرد. با مشاهده سایر فیلم‌های فریتس لانگ مانند نیبلونگ‌ها۸ و متروپولیس۹ این تأثیر باز هم شدیدتر شد.

می‌خواستم سینماگر بشوم. اما چگونه؟ من اسپانیایی که هر از گاهی نقد فیلمی می‌نوشتم، از آن‌چه پارتی و رابطه می‌نامند، هیچ بهره‌ای نداشتم.

از مادرید اسم ژان اپستاین۱۰ را شنیده بودم و می‌دانستم که در مجله اسپری نووو۱۱ مقاله می‌نویسد. این کارگردان روس‌تبار در کنار ابل گانس۱۲ و مارسل لربیه۱۳ از معروف‌ترین کارگردان‌های فرانسه بود. خبر شدم که او به اتفاق یک هنرپیشه مهاجر روسی و هنرپیشه فرانسوی دیگری که اسمشان را فراموش کرده‌ام، قصد دارند یک مدرسه هنرپیشگی باز کنند.

به دفتر آن‌ها رفتم و بی‌درنگ اسم‌نویسی کردم. غیر از من، همه شاگردها روس سفید بودند. دو سه هفته بعد در کلاس‌های تمرین بازیگری و بدیهه‌پردازی شرکت کردم.

در کلاس هنرپیشگی اپستاین مثلاً به ما می‌گفت: «شما به مرگ محکوم شده‌ایم و قرار است فردا اعدام بشوید» و از ما می‌خواست که نقش را با حالتی رقت‌انگیز و نومیدانه یا با روحیه گستاخ و جسورانه بازی کنیم و ما هم تمام زورمان را می‌زدیم.

او به بهترین شاگردهای مدرسه نقش‌های کوچکی در فیلم‌هایش می‌داد. موقعی که من ثبت‌نام کردم، فیلم ماجراهای روبر ماکر۱۴ را تازه تمام کرده بود و برای من شانسی نمانده بود.

چندی بعد شنیدم که در تدارک فیلم دیگری به نام موپرا۱۵ است. با اتوبوس به طرف استودیوی آلباتروس در مونتروی سوبوا راه افتادم؛ به نزد اپستاین رفتم و به او گفتم: «ببینید؛ می‌دانم که می‌خواهید فیلم تازه‌ای شروع کنید. من خیلی از سینما خوشم می‌آید؛ ولی چون اصلاً تکنیک آن را نمی‌شناسم، زیاد به درد شما نمی‌خورم. اما من پول نمی‌خواهم و حاضرم پادو یا نظافت‌چی شما بشوم یا هر کار دیگری که بگویید برایتان انجام دهم.»

او قبول کرد و من در اولین تجربه سینمایی خود در فیلم موپرا، که بیشتر صحنه‌های آن در پاریس و نیز در رومورانتین و شاتورو فیلم‌برداری شد، شرکت کردم.

در این فیلم از هر کاری یک کمی انجام دادم. حتی سیاهی‌لشکر شدم و در نقش یک ژاندارم زمان لویی پانزدهم (یا شانزدهم) در یک صحنه جنگی بازی کردم. بایستی بالای یک دیوار سه‌متری، گلوله می‌خوردم و پایین می‌افتادم. با این که پای دیوار تشک گذاشته بودند، اما باز هم خیلی دردم گرفت.

در جریان این کار با هنرپیشگان فیلم موریس شوتس۱۶ و ساندرا میلووانوف دوست شدم. بیش از هر چیز به دوربین علاقه داشتم که هیچ چیزی هم از آن نمی‌دانستم.

فیلم‌بردار ما آلبر دو ورژه۱۷ به تنهایی کار می‌کرد و دستیار نداشت. خودش نوار فیلم را عوض و بعداً ظاهر می‌کرد. با حرکتی آرام و یک‌نواخت دسته دوربین را می‌چرخاند.

فیلم‌ها صامت بودند و استودیوها هنوز دیواره‌های عایق صدا نداشتند. برخی از استودیوها دیواره‌های شیشه‌ای داشتند. از نورافکن‌ها و رفلکتورها چنان روشنایی خیره‌کننده‌ای می‌تابید که ما ناچار بودیم عینک جوشکاری بزنیم تا چشممان صدمه نبیند.

اپستاین همیشه مرا کمی کنار نگه می‌داشت؛ احتمالاً به این دلیل که هنرپیشه‌ها را به خنده می‌انداختم.

یکی از خاطرات عجیبم در جریان تهیه این فیلم برخوردم با موریس مترلینک۱۸ است. او هم با منشی خود به همان هتلی آمده بود که ما اقامت داشتیم. یک بار با هم قهوه خوردیم.

اپستاین بعد از فیلم موپرا به تدارک فیلم سقوط خانه اوشر۱۹ بر پایه داستانی از ادگار آلن پو۲۰ مشغول شد. در این فیلم که ژان دوبوکور۲۱ و همسر ابل گانس در آن بازی داشتند، من به عنوان دستیار دوم کارگردان انتخاب شده بودم.

یک روز فیلم‌بردارمان موریس مورلو۲۱ مرا فرستاد تا از داروخانه محل، هموگلوبین بخرم. گیر یک دوافروش ضدخارجی افتادم که فوری از لهجه‌ام پی برد که «غربتی» هستم و بعد از مشتی فحش و فضیحت، از فروش دارو به یک «غربتی» خودداری کرد.

آخرین شب، وقتی فیلم‌برداری تمام صحنه‌های داخلی تمام شد، مورلو با همه گروه قرار گذاشت تا فردا در ایستگاه قطار حاضر باشند؛ چون صحنه‌های خارجی فیلم در محل دیگری، در دوردونی، فیلم‌برداری می‌شد.

همان موقع اپستاین رو به من گفت: «شما چند دقیقه دیگر همین جا بمانید. همین الآن ابل گانس برای گرفتن چند نمای آزمایشی از دو دختر هنرپیشه به این‌جا می‌آید و شما بد نیست به او کمک کنید.«

من با همان درشت‌گویی همیشگی جواب دادم که دستیار او هستم، و به آقای ابل گانس که از فیلم‌هایش خوشم نمی‌آید، هیچ کاری ندارم. (البته این حرف اصلاً درست نبود؛ چون فیلم سه نمایی ناپلئون بر من تأثیر گذاشته بود) سپس افزودم که به نظر من گانس یک تلمبه‌چی بیشتر نیست!

اپستاین برگشت و به من جوابی داد که هنوز کلمه به کلمه آن را به خاطر دارم: «چه طور جوجه نخاله‌ای مثل تو جرأت می‌کند درباره یک کارگردان بزرگ، این جور حرف بزند؟»

و بعد تأکید کرد که دیگر با من کاری ندارد و همکاری‌ام با گروه به آخر رسیده است. من بر سر فیلم‌برداری صحنه‌های خارجی فیلم سقوط خانه اوشر حضور نداشتم.

اپستاین بعد از بگومگوی ما آرام گرفت و مرا با ماشین خود به پاریس رساند و در راه به من توصیه کرد: «گمان می‌کنم که شما گرایش‌های سوررئالیستی دارید. به هشدار من توجه کنید و از این جور آدم‌ها فاصله بگیرید!»

پس از آن باز هم جسته و گریخته به کار سینما ادامه دادم.

در فیلم کارمن۲۲ که با بازیگری راکوئل ملر۲۳ در استودیوی الباتروس در مونتروی تهیه می‌شد، نقش یک قاچاقچی را ایفا کردم. کارگردان این فیلم ژاک فدر بود که هنوز برایش احترام زیادی قائلم.

چند ماه قبل از این تاریخ که هنوز در مدرسه هنرپیشگی بودم، یک بار به اتفاق خانم روس بسیار ظریفی که به نحوی غریب دوست داشت آدا برازیل صدایش کنند، به دیدار فرانسواز روزه۲۴ همسر ژاک فدر رفتیم. او ما را به گرمی پذیرفت؛ اما نتوانست کاری برایمان انجام بدهد.

در فیلم کارمن به خاطر فضای اسپانیایی آن، پینادو و هرناندو و وینس هم در نقش نوازنده گیتار بازی می‌کردند. فدر از من خواست که کارمن را در صحنه‌ای که نزدیک دون خوزه بی‌حرکت کنار میز نشسته و صورتش را میان دست‌هایش گرفته بود، با ملایمت نوازش کنم. من هم اطاعت کردم؛ اما حرکت ملایم من به یک نیشگون آبدار بدل شد. خانم هنرپیشه هم کشیده‌ای جانانه به گوشم نواخت.

آلبر دو ورژه که فیلم‌بردار ژان اپستاین بود و بعدها دو فیلم سگ آندلسی و عصر طلایی را هم برای من فیلم‌برداری کرد، مرا به سازندگان فیلم افسونگر مناطق گرمسیر۲۵، اتیه وان و نالپاس، که در استودیوی فرانکور تهیه می‌شد، معرفی کرد.

از این فیلم هیچ خاطرات خوشی ندارم. ادا و اطوارهای خانم ستاره فیلم ژوزفین بیکر۲۶ که جداً تحمل‌ناپذیر بود. یک بار که ساعت ۹ صبح منتظر او بودیم، خانم ساعت پنج بعدازظهر آمد. با تظاهری فراوان درها را به هم کوبید و به رخت‌کن رفت و با الم‌شنگه، شیشه‌های وسایل آرایش را به زمین ریخت و خرد کرد. علت این خشم توفانی ظاهراً این بود که: «خانم گمان می‌کند که سگش مریض است.»

به پیر باچف۲۷ که در فیلم بازی می‌کرد و کنارم ایستاده بود، گفتم: «سینماست دیگر!» و او با لحنی خشک جواب داد: «شاید سینمای شما باشد؛ اما سینمای من نیست.»

حق را به او دادم. بعدها ما دوستان خوبی شدیم و او در فیلم سگ آندلسی بازی کرد.

هنگامی که ساکو و وانزتی۲۸ را در آمریکا کشتند، خبر قتل آن‌ها دنیا را سخت تکان داد. تظاهرکنندگان یک شب تمام، خیابان‌های پاریس را زیر گام‌های خود داشتند. من با یکی از نورپردازهای گروهمان به میدان اتوال رفتیم و آن‌جا دیدیم که مردم روی مشعل ارام‌گاه «سرباز گمنام» شاشیدند و آتش را خاموش کردند.

جماعت با خشم و خروش، ویترین مغازه‌ها را می‌شکستند. خانم هنرپیشه انگلیسی که در فیلم ما بازی داشت، می‌گفت که سالن هتل او را گلوله‌باران کرده‌اند. در بولوار سباستوپول وضع از همه جا بدتر بود. تا ۱۰ روز بعد از ماجرا، دستگیری متهمان به آشوب‌گری همچنان ادامه داشت.

من پیش از آغاز فیلم‌برداری صحنه‌های خارجی، همکاری با فیلم افسونگر مناطق گرمسیر را رها کردم.


۱- Adolphe Menjou (تولد: ۱۸۹۰، مرگ: ۱۹۶۳) هنرپیشه آمریکایی
۲- Erich von Stroheim (تولد: ۱۸۸۵، مرگ: ۱۹۵۷) سینماگر اتریشی‌تبار هالیوود
۳- Bromenosetz Potemkine محصول ۱۹۲۵ شاهکار سرگئی آیزنشتاین
۴- G. W. Pabst (تولد: ۱۸۸۵- ۱۹۶۷) سینماگر آلمانی
۵- F. W. Murnau (تولد: ۱۸۸۸ مرگ: ۱۹۳۱) سینماگر آلمانی
۶- Fritz Lang (تولد: ۱۸۹۰، مرگ: ۱۹۷۶) سینماگر آلمانی از پایه‌گذراران اکسپرسیونیسم
۷- Der Müde Tod محصول ۱۹۲۱ ساخته لانگ
۸- Die Nibelungen (تولد: ۲۴، مرگ: ۱۹۲۳) شامل دو فیلم مرگ زیگفرید و انتقام کریمهیلده.
۹- Metropolis محصول سال ۱۹۲۶
۱۰- Jean Epstein (تولد: ۱۸۹۷، مرگ: ۱۹۵۳) سینماگر لهستانی‌تبار فرانسوی
۱۱- l’Esprit nouveau
۱۲- Abel Gance (تولد: ۱۸۸۹، مرگ: ۱۹۸۱)
۱۳- Marcel L’Herbier (تولد: ۱۸۹۰، مرگ: ۱۹۸۰)
۱۴- Les Aventures de Robert Macaire (تولد: ۱۹۲۶)
۱۵- Mauprat (تولد: ۱۹۲۶)
۱۶- Maurice Schutz (تولد: ۱۸۶۶، مرگ: ۱۹۵۵)
۱۷- Albert Duverger
۱۸- Maurice Meaterlinck (تولد: ۱۸۶۲، مرگ: ۱۹۴۹) نویسنده نامی بلژیکی
۱۹- la chute de la maison Usher
۲۰- Edgar Allan Poe (تولد: ۱۸۰۹، مرگ: ۱۸۴۹) داستان نویس آمریکایی
۲۱- Jean Debucourt (تولد: ۱۸۹۴، مرگ: ۱۹۵۸)
۲۲- Carmen محصول ۱۹۲۶ ساخته Jacques Feyder (تولد: ۱۸۸۵- ۱۹۴۸)
۲۳- Raquel Meller (تولد: ۱۸۸۵- ۱۹۴۸) ستاره اسپانیایی
۲۴- Francoise Rosay
۲۵- la Siréne des Tropiques
۲۶- Joséphine Baker
۲۷- Pierre Batcheff (تولد: ۱۹۰۱، مرگ: ۱۹۳۳) هنرپیشه روس‌تبار فرانسوی
۲۸- Sacco و Vanzetti دو کارگر مبارز ایتالیایی بودند که در سال ۱۹۲۷ به اتهامات واهی به دست پلیس آمریکا به قتل رسیدند.