خانه > مجتبا پورمحسن > ادبیات > سمفونی فراموشی در پراگ | |||
سمفونی فراموشی در پراگمجتبا پورمحسن[email protected]نمیشود از بهار پراگ و میلان کوندرا حرف زد و از فراموشی چیزی نگفت. کوندرا در آثارش با ارجاع به اتفاقات پراگ به تحلیل هستیشناسانهی زندگی میپردازد. اگر دیدگاههای کوندرا در کتابهایش به ترتیب تاریخ نگاه کنیم، شاهد تغییر ماهیت فراموشی و آگاهی خواهیم شد.
همانطور که میدانیم کشور چکسلواکی در سال ۱۹۱۸ به استقلال رسید، اما فقط سی سال کافی بود تا مردم این کشور با فراموشی طعم شیرین استقلال، سرخوشانه به آغوش شوروی بروند. کوندرا در آثارش چندین و چند بار به این مساله اشاره میکند تا جایی که به نظر میرسد او از این دریچه به محاکمهی خود و هم میهنانش میپردازد. اما اگر فراموشی را «غفلت» تلقی کنیم کوندرا به نوع دیگری از فراموشی اشاره میکند که غیر قابل تحملتر است. کوندرا در کتاب«خنده و فراموشی» وجه ظریفی از ارتباط قدرت و حافظه را مطرح میکند. در «نامههای گمشده» سه سال پس از شکست بهار پراگ، میرک که از مخالفان دولت است میگوید: «ستیز با قدرت، ستیز حافظه با فراموشی است.» از نظر میرک، قدرت سعی میکند که با اعمال فشار، حافظه را پاک کند. چرا که آنچه در خاطر باقی مانده در خوشبینانهترین حالت، دادههایی است که با تحلیل احتمالی، ممکن است جریانی را علیه قدرت به وجود بیاورد.
«نامه های گمشده» یکی از کمنظیرترین متنهای ادبی معاصر است که بهواسطهی آن میتوان پایههای دیکتاتوریهای مدرن را شناخت. چند سطر پایینتر، میرک جملاتی را بیان میکند که خارج از این متن، به زیبایی نقش مخرب قدرتهای ایدئولوژیک را در جهان پس از جنگ جهانی دوم نشان میدهد. او میگوید: «سرانجام با موضعی که دوستان محتاطترش گرفته بودند، به توافق رسیده بود. درست است که قانون اساسی آزادی بیان را تضمین میکرد. اما قانون برای هر عملی که ممکن بود به عنوان اقدامی برای تضعیف دولت تفسیر شود مجازات قایل میشد. چه کسی میتوانست بگوید که چه وقت صدای دولت از بابت فلان کلام تضعیف کننده بلند خواهد شد؟...» این شرایط منحصر به چک نبوده و نیست و در طول ۵۰ سال گذشته در کشورهای مختلف حکمفرما بوده است. دولت چک که در واقع نمایندهی ایدئولوژی کمونیسم بود، در فاصلهی سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۸۹ به حذف تمام تعلقات فرهنگی و اجتماعی مردم چک پرداخت. اینکه در این زمینه موفق بود یا نه، الان مورد بحث نیست، اما تلاش برای حاکم کردن ایدئولوژی کمونیسم، نیازمند محو کردن گذشته است و برای این کار، قدرت با حافظه در ستیز است.
در رمان «سبکی تحمل ناپذیربارهستی»، کوندرا اشاره میکند که کمونیسم در قالب کلمات درصدد حذف گذشته چک است. مکانها مزین به اسم قهرمانان و افراد مشهور روسی میشوند. خیابان استالینگراد، خیابان لنینگراد، آسایشگاه پیتر چایکوفسکی، سینما گورکی، قهوهخانه پوشکین و... همهیاین نام ها قرار است جایگزین حافظهی تاریخی مردم چک شوند. اما آیا این فقط قدرت است که با حافظه جدال دارد؟ میلان کوندرا جدال قدرت و حافظه را نه فقط در ساحت سیاست، که در وجود آدمی به رخ میکشد. در«نامههای گمشده» میرک از یک سو میخواهد حافظهاش را حفظ کند و تسلیم قدرت نشود، اما از طرف دیگر خودش در قبال «ژهنا» نقش قدرت را بازی میکند. او دوست دارد گذشتهاش را با«ژهنا» پاک کند. نه به خاطر اینکه ژهنا یکی از همان دو درصد مردم چک بود که ورود تانکهای روسی به پراگ را جشن گرفته بودند، بلکه به یک دلیل سادهتر، چون «ژهنا» زشت بود. کوندرا رابطهی قدرت و حافظه را مسالهی ازلی و ابدی انسان محسوب میکند. او در کتاب هنر رمان، خواست انسان برای فراموشی را اینگونه توضیح میدهد: «طالب فراموشی بودن، پیش از آنکه مسالهای سیاسی شود، مسالهای انسان شناختی است. انسان همواره تمایل داشته است که زندگینامه خاص خود را بازنویسد. گذشته را تغییر دهد. رد پای خودش و هم رد پای دیگران را پاک کند.»
هر چه زمان میگذرد، نگاه کوندرا به مفهوم«فراموشی» تلختر از قبل می شود. در رمان «جهالت» که هفت سال پس از محو کمونیسم در چک نوشته شده، کوندرا در هم تنیده شدن مکان و زمان را به تصویر میکشد. در «جهالت»، ایرنا که سالهاست خارج از وطنش، در فرانسه زندگی میکند، با هیولای «بازگشت» روبه رو میشود. در حالیکه اطرافیان ایرنا تصور میکنند امکان«بازگشت» برای او، یک اتفاق خوشایند است؛ او تمایلی به بازگشت ندارد. اما این حس آنقدر برای او غریب هست که شهامتش را ندارد، آن را بروز بدهد. کوندرا در این رمان با ریشهیابی کلمهی «نوستالژیا»، به «ناآگاهی» یا«جهالت» میرسد. نوستالژی، نتیجهی «آرزوی ناکام بازگشت» است. کوندرا این عبارت را بسط میدهد و به این نتیجه میرسد که نوستالژی یعنی «از من دوری و از تو بیخبرم» بنابراین ناآگاهی و یا به عبارت دیگر «فراموشی» وطن، نوستالژی به وجود می آورد. در واقع وقتی شخصی خارج از وطن خود زندگی میکند و با نوستالژی مواجه میشود؛ خاطراتش را از وطن به یاد نمیآورد، بلکه او نمیتواند«به خوبی» به یاد بیاورد. این ناتوانی در آگاهی، یعنی فراموشی، باعث نوستالژی میشود.
وقتی «گوستاف» به ایرنا نوید میدهد که: «فکر اینکه بتوانم با عمق شهر تو آشنا شوم، خوشحالم میکند.»؛ ایرنا در پاسخ میگوید: «شهر من؟ پراگ دیگر شهر من نیست.» ایرنا حالا دیگر پاریس را شهر خود میداند، جایی که او با گوستاف آشنا شده و در آنجا با او زندگی کرده است. نتیجهای که کوندرا میگیرد، تکاندهنده است. وطن، مفهومی است که در محدودیت زمانی معنا پیدا میکند. انسان، یک کشور را وطن خود میداند، چون به دلیل محدودیت عمرش، فرصت ندارد که در کشوری دیگر، زندگی دیگری را تجربه کند. اما ایرنا در طول سالهای پس از بهار پراگ تا ۱۹۸۹ توانسته بود در پاریس زندگی دیگری بسازد و زندگی گذشتهاش را فراموش کند. این فراموشی داوطلبانه، برای اطرافیان ایرنا قابل درک نبود. و بالاخره میرسیم به آخرین دریافت کوندرا از مفهوم فراموشی. انقلابهای پس از جنگ جهانی دوم را انقلابهای رسانهای نامیدهاند. بسیاری از انقلابیون در نقاط مختلف جهان از اینکه رسانهها به آنها این امکان را داده بودند که ایدهشان را در تمام جهان مطرح کنند، خوشحال بودند. در رمان «سبکی تحملناپذیر هستی»، ترزا از سربازان روسی که با تانک وارد پراگ شده بودند عکس میگرفت. کوندرا سردرگمی سربازان را در مواجهه با دوربین برجسته میکند. به سربازان گفته بودند در مقابل گلوله، از گلوله و اسلحه استفاده کنند. اما کسی به آن ها نگفته بود در مقابل دوربین چه عکسالعملی داشته باشند. همزمان در فرانسه که جنبش ماه مه شکل گرفته بود، کوهن بندیت، رهبر دانشجویان شورشی و بقیه، سوار بر امواج تلویزیونی یک شبه در تمام جهان شناخته شدند. ظاهراً تلویزیون و عکس، آنها را از فراموشی و یا ندیده شدن نجات داده بود، اما واقعیت ماهوی رسانهها سرنوشت دیگری برای این انقلاب ها رقم زد. با جادوی تلویزیون همانطور که جنبش ماه مه یا بهار پراگ به مدت چند ماه، در صدر اخبار و گزارشهای تلویزیونی قرار میگرفتند به همان راحتی هم فراموش میشدند و جای خود را به اتفاقات دیگری نظیر ناآرامیهای چین، آشوبهای بنگلادش یا جنگ ویتنام میدادند. این نوع فراموشی شاید یکی از بحرانهای اساسی جهان پس از جنگ جهانی دوم بود. جهان رسانهای صرفاً برخورد مصرفی با رویدادها دارد و وقتی مصرفکنندگان از یک رویداد اشباع شدند، رویداد دیگری به عنوان کالا معرفی میشود. فراموشی، فراموشی و فراموشی... کوندرا در نگاه به پیرامونش، در نگاه به زمان و در چشماندازی که از ذهن بشر دارد؛ همیشه به این مفهوم میرسد. انسان یا فراموش میکند یا فراموش میشود، گاه داوطلبانه و گاه تحت فشار، اما هر چه هست انسان فراموش میکند. قسمت اول برنامه: بهار پراگ به روایت کوندرا- ۱ |
لینکدونی
آخرین مطالب
|
نظرهای خوانندگان
kundra : mesle hamishe tekandahande , va riz bin . zamani baraye khandan va andishidan be chizi ke boodim va hastim va khahim shod . sepas az telashetan
-- farokh ، May 16, 2008 در ساعت 06:49 PM