تاریخ انتشار: ۱۴ اسفند ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
نگاهِ روشنفکران به آینده؛ بخش پنجم: گفت و گو با آرش نراقی

خرافه‌گرایی، نتیجه‌ی بی‌آیندگیِ جامعه

مجتبا پورمحسن
[email protected]

در پنجمین قسمت از مجموعه برنامه‌های «نگاه روشنفکران به آینده» اینبار در گفت و گو با یکی از اندیشمندان، بحث آینده و تلقی ما از آینده را به طور نظری بررسی می‌کنیم. دکتر آرش نراقی، پژوهشگر فلسفه دین و نویسنده‌ی کتابِ «رساله ی دین شناخت: مدلی در تحلیل ایمان ابراهیمی» مهمان این قسمت از برنامه است. نراقی هم اکنون در دانشگاه سانتباباری کالیفرنیا در حال مطالعه و پژوهش روی رساله‌ی دکتری خود در فلسفه غرب است.

Download it Here!

آقا‌ی نراقی با‌تشکر از این که وقت‌تان را در‌ اختیار من قرار دادید، می‌خواستم بدانم به نظر شما جامعه‌ی ایرانی صد سال بعد از انقلاب مشروطیت که به هر حال یک‌نوع تحول در خواسته‌های مردم ایران بود، آیا توانسته الان به مرحله‌ای برسد که به آینده امیدوار باشد؟
بسیار متشکر و خوشوقتم که این مجال به من داده‌اید. سوالی که مطرح کرده‌اید بسیار کلّی است و دشوار بتوان در این صورت کلّی به آن پاسخ روشن و دقیقی داد. بنابراین، شاید بهتر باشد من هم در پاسخ به طرح پاره‌ای ملاحظات کلّی بسنده کنم. البته من مورّخ یا جامعه‌شناس نیستم، و بنابراین، نمی‌توانم از حیث تاریخی یا جامعه‌شناسانه پاسخ علمی درخور اعتمادی به این پرسش بدهم. اما شاید بیان پاره‌ای ملاحظات فلسفی در این مورد خالی از فایده‌ای نباشد.

به گمانم وقتی که از "آینده" سخن می‌گوییم غالباً دست کم یکی از دو مفهوم زیر را در نظر داریم: گاهی "آینده" را از آن حیث مدّنظر داریم که پیش بینی‌پذیر است؛ و گاهی "آینده" را از آن حیث در نظر می‌گیریم که پیش‌بینی‌ناپذیر و نامتعین است. این دو تلقی هر دو می‌تواند سرچشمه امید یا نومیدی در زندگی ما باشد.

"آینده" به معنای نخست، مبتنی بر این فرض است که تدبیر علمی و عقلانی امور زندگی فردی و اجتماعی، تا حدّ زیادی امکان‌پذیر است. برای مثال، رفتارهای فردی و جمعی ما تابع پاره‌ای قوانین است که با خرد بشری قابل کشف است، و بشر می‌تواند با ملاحظه آن قوانین و شرایط اولیه (یعنی شرایط خاصی که در یک موقعیت ویژه حاکم است)،
کمابیش رفتار فرد یا گروه را با درصد خطای کمابیش معینی پیش بینی کند. شاید در قلمرو پدیده‌های انسانی علم اقتصاد را بتوان کامیابترین علم در پیش‌بینی و برنامه‌ریزی آینده دانست. یعنی ما تا حدّ زیادی می‌توانیم با ملاحظه شرایط اقتصادی جامعه الف در زمان t1 و نیز مجموعه قوانین علمی حاکم بر عرصه مناسبات اقتصادی تاحدّ قابل قبولی پیشامدهای جامعه الف را در زمان بعدی t2 پیش‌بینی کنیم، و در زمان t1 برای تدبیر آنها چاره‌ای بیندیشیم، و برنامه‌ریزی کنیم. برای مثال، شما اکنون پیش‌بینی می‌کنید که فلان رفتارهای اقتصادی دولت می‌تواند نرخ تورم را در سال آینده به نحو چشم‌گیری بالا ببرد، و بنابراین، برای پیشگیری از آن باید فلان اقدامات را از هم اکنون انجام دهیم. این معنای از آینده را می‌توان "آینده علمی" یعنی آینده پیش‌بینی‌پذیر و قابل کنترل و برنامه‌ریزی دانست.


دکتر آرش نراقی

البته "آینده علمی" به عرصه اقتصاد محدود و منحصر نمی‌ماند. تشکیل عدالتخانه که نخستین و مهمترین درخواست جنبش مشروطیت بود، در واقع تلاش برای پیش‌بینی‌پذیر کردن زندگی اجتماعی بود. در یک جامعه استبداد زده که مقدرات قوم را پسند و ناپسند یا مصلحت‌سنجی های یک فرد رقم می‌زند، آینده به غایت پیش‌بینی ناپذیر و غیر قابل برنامه ریزی می شود.

حاکمیت قانون در واقع به معنای فراهم آوردن چارچوبی است که رقابتها و رفاقتهای اجتماعی را ضابطه‌مند می‌کند. من پیشاپیش می‌دانم که در کدام محدودها می‌توانم قدم بردارم، و اگر از حدود مقرر تخطی کنم کدام مجازاتها را باید انتظار ببرم، و اگر کسی به حقوق من تعرض کرد با کدام سازوکار حق خود را احقاق کنم. در نتیجه چارچوب قانون حریم امنی فراهم می‌آورد که من می‌توانم در محدوده آن برای آینده خود برنامه‌ریزی کنم، و بذری را که امروز می‌افشانم امید داشته باشم که خود فردا درو کنم.

حقیقت این است که هرچقدر جامعه به این معنا صاحب "آینده" شود، یعنی هرچقدر که مردم بهتر بتوانند آینده خود را طرح بیفکنند، و به برداشت ثمره خود اطمینان داشته باشند؛ میزان امید در جامعه بالاتر می رود. وقتی من در پاییز بذر می‌افشانم، کمابیش می‌دانم که در محدوده خطای معینی محصول من خواهد رسید، و کسی جز من جرأت نخواهد کرد دسترنج مرا درو کند. بنابراین، زمستان را به امید بهار سرمی‌کنم. میزان سرخوردگی، دلمردگی، و نومیدی جامعه را می‌توان از جمله با میزان پیش‌بینی‌پذیر و ضابطه‌مند بودن آن جامعه ارزیابی کرد. هرچقدر افقهای آینده پیش‌بینی ناپذیرتر باشد جامعه نومیدتر و سرخورده تر است. در این جامعه نهایتاً آنچه کارگر می‌افتد برنامه ریزی های خردمندانه نیست، یا شانس است یا روابط نزدیک با کانونهای قدرت یا به هرحال اموری که چندان به نحو خردمندانه محاسبه‌پذیر و در خور اعتماد نیست.

در این شرایط اگر دست شما به کانونهای قدرت نرسد یا یکسره دلمرده و نومید می‌شوید یا دست به دامان نیروهای غیبی دراز می کنید. یعنی می کوشید با توسل به نیروهای غیبی گره از مشکلات زندگی متعارف فردی و اجتماعی خود باز کنید. به گمان من گسترش خرافه در جامعه، یا توسل به نیروهای غیبی برای گره‌گشایی از معضلات فردی و اجتماعی بیش از هرچیز از نومیدی و سرخوردگی اجتماعی ناشی می‌شود.

سخن من این نیست که نیروهای غیبی در این عالم نقشی ندارند، یا توسل به آنها تحت هر شرایطی ناصواب است. سخن من این است که در جامعه‌ای که مردم برای حل معضلات زندگی این جهانی خود هیچ راهی جز توسل به نیروهای غیبی ندارند، باید بدانیم که یک جای کار لنگ است، در آن جامعه قانون و عدالت حاکم نیست. نیروهای غیبی جایگزین محاسبات و سنجش‌گریهای عرفی و عقلانی نیست. هرجا که آن نیروهای تنها ملجای مردم باشند، معنایش این است که ساختار سیاسی و اجتماعی آن جامعه بیمار و ناکارآمد است. به گمان من یکی از مهمترین رسالتهای روشنفکران جامعه ما از صدر مشروطیت تا امروز کمابیش این بوده است که مقدرات جامعه را خردپذیر و قابل برنامه‌ریزی علمی و عقلانی کنند، و از این طریق افقهای آینده را برای جامعه تاحدّی پیش بینی پذیر و قابل برنامه ریزی پایدار کنند.

یکی از مهمترین نشانه‌ها و پیامدهای مدرن شدن این است که جامعه واجد این نوع خاص از "آینده" می‌شود، و در نتیجه میزان امید مبتنی بر انصاف و شایسته‌سالاری در آن افزایش می‌یابد. شاید یکی از مهمترین عوامل رشد افسردگی، نومیدی، و نارضایتی از زندگی در میان قشر جوان ما مبهم بودن افقهای آینده به این معنای خاص باشد. جوان ما می‌بیند که کسانی بدون هیچ ضابطه یا شایستگی خاص صرفاً به دلیل مثلاً نزدیکی به این یا آن کانون قدرت یک شبه ره صدساله را می‌پیمایند، احساس می‌کند که صحنه رقابت بر سر کالاهای کمیاب اجتماعی یعنی قدرت، ثروت، منزلت، و معرفت ناعادلانه است، و این امر پیش‌بینی و کنترل آینده را برای او بسیار دشوار می‌کند. جوان ما امروز مطمئن نیست که آیا جهد و کوشش امروزش فردا به بار می‌نشیند، و آیا اگر تلاش او به بار نشست، به او اجازه می‌دهند که خود خوشه‌چین ثمره تلاش خود باشد. وقتی که این تردیدها قوّت می‌گیرد، افقهای آینده به معنای اوّل آن تیره و مبهم می‌شود، و طبیعتاً حس نومیدی و نارضایتی بر روح جامعه غلبه می‌یابد.


بر مبنای حرف‌های شما دو سوال پیش می‌آید. یکی اینکه آیا جامعه‌، نه فقط بخش الیتش، کل جامعه آیا به جایی رسیده که خردورزی را به جای تقدیرگرایی فضیلت بداند؟ دیگر اینکه ناامیدی از فرایند مدرنیزاسیون و تعقل‌محوری، آیا باعث شورش جامعه علیه خردگرایی نمی‌شود؟

به نظر می‌رسد که جامعه ما در سطوحی خردگراتر شده است، و در سطوحی خرافه گرایی و تقدیرگرایی مذموم در آن بیشتر ریشه دوانده باشد. گاهی تقدیرگرایی مذموم و خرافه‌گرایی پاسخی است به رنجهای جانکاهی که تاب‌آوردنی نیست، و برای آنها علاج عاجلی وجود ندارد. در شرایطی که ساختار اجتماعی بی‌ضابطه و ناعادلانه است، تقدیرگرایی و خرافه‌باوری گریزگاهی روانی برای مردم می‌شود تا در روح وحشت‌زده خود نهال امید بکارند. این امید هر چقدر هم که واهی باشد نقشی اجتماعی و روانی برای گروههای از مردم ایفا می‌کند. بنابراین، در پاره‌ای شرایط اجتماعی باید رشد تقدیرگرایی و کم رونقی بازار تعقل را در جامعه انتظار داشت.

اما صرف نظر از اینکه جامعه چگونه "است"، وظیفه روشنفکر این است که مدام به جامعه نهیب بزند که چگونه "باید" باشد. وظیفه روشنفکران جامعه این است که چراغ خردگرایی را در جامعه روشن نگه دارند. درست است که بی‌قانونی، بی‌عدالتی، و ضعف مدیریت علمی می تواند جامعه را از ارزش خردگرایی و تعقل غافل کند، اما راه حل این مشکلات اقبال به عقل و مدیریت علمی و خردورزانه است، نه پشت کردن به آن.

بنابراین، حتّی اگر معلوم شود که جامعه به واقع اقبال چندانی به خردورزی نمی‌کند، باید آن را به آن سو سوق داد. ما از آغوش خردگرایی به کجا می‌خواهیم بگریزیم؟ تجربه ما از خردگرایی و مدرنیت بسیار نوپاست. ما هنوز هم به تعبیر کانت جرأت کافی برای اندیشیدن نداریم. شما به حجم عظیم تابوها و مسائل نااندیشیدنی در جامعه ما نظر کنید، و این جامعه را مثلاً با جامعه هندی مقایسه نمایید تا دریابید حظّ ما از مدرنیت و خردگرایی تاچه حدّ است. بنابراین، باید هوشیار باشیم که مبادا دلزدگی و سرخوردگی ما از خردگرایی و مدرنیت مانند آن شاگرد تنبل کلاس هندسه نباشد که چون از دقایق برهانها سردرنمی‌آورد و تن و همّت کار جدّی ندارد، ناشکیبایی می‌کند، و هندسه را متهم می‌کند! ما که هنوز در آغاز راه خردگرایی و مدرنیت هستم به این زودیهای نمی‌توانیم ادعای سرخوردگی کنیم. نجوای سرخوردگی از مدرنیت و خردگرایی بیشتر نالیدن از دردی است که دیگران ادعای تجربه آن را دارند.

در قسمت اول حرف‌هایتان اشاره کردید که باید مشخص شود درباره‌ی چه آینده‌ای حرف می‌زنیم. نظرتان درباره‌ی آن آینده غیرقابل پیش‌بینی چیست؟
بله، آنچه تاکنون گفتم ناظر به وجه اوّل آینده بود. اما آینده یک وجه دیگر هم دارد که به همان اندازه مهم است. درست است که آینده در محدوده معینی پیش‌بینی‌پذیر است، اما هرگز نمی‌توان آینده را به طور کامل متعین کرد. خصوصاً در قلمرو امور انسانی که عنصر اختیار حاضر است، حتّی اگر ما تمام شرایط اولیه یک سیستم و قوانین حاکم بر آن را در زمان معین t1 بدانیم، هرگز نمی‌توانیم وضعیت آن سیستم را در زمان بعدی t2 به طور کامل و قاطعانه پیش‌بینی کنیم. به بیان دیگر، افقهای آینده گشوده است. گشودگی افقهای آینده می‌تواند مبنای موجهی برای امیدواری باشد. پاره‌ای از معرفت‌شناسان بدرستی اشاره می‌کنند که از منظر معرفت‌شناسانه، ما مبنای موجهی برای نومیدی نداریم چرا که هرگز نمی‌توان آینده را به طور قطع دانست.

بنابراین، هرچقدر هم که اوضاع در شرایط کنونی دشوار و نومیدکننده به نظر آید، کاملاً ممکن است که سیر امور آینده به نحو متفاوتی پیش رود و مقدمات کنونی به نتایجی متفاوت بینجامد. بنابراین، به قول حافظ فرد همیشه می تواند با خود زمزمه کند که "چنان نماند و چنین هم نخواهد ماند." در اینجا مقصود از "آینده"، "آینده علمی" نیست، "آینده به معنای متافیزیکی" آن است. "آینده متافیزیکی" آینده‌ای است که در افق پیش‌بینی‌های دقیق و ریزکاوانه علمی نمی‌گنجد، و یکباره و صاعقه‌آسا بر ما وارد می‌شود و رنگ و بوی هستی ما را یکسره تحوّل می‌بخشد. افقهای آینده همواره آبستن رویدادهای نویی است که از چنگ محاسبه‌های عقلانی ما می‌گریزند.

همین جا بیفزایم که "آینده" خواه در معنای علمی و خواه در معنای متافیزیکی آن، به نحو دیگری هم با مفهوم "امید" پیوند دارد. آینده با مفهوم "معنای زندگی" مربوط است، و "معنای زندگی" به نحو عمیقی با مفهوم "غایت زندگی" یعنی "هدفی در افق امکانات آینده زندگی" پیوند دارد. "زندگی معنادار" زندگی غایتمند است یعنی زندگی‌ای است معطوف به واقعه‌ای در آینده. البته صرف غایتمندی زندگی را معنا‌دار نمی‌کند. آن غایت باید اوّلا- واجد ارزش عینی باشد؛ ثانیاً- باید علی‌الاصول قابل حصول (و نه لزوماً سهل الوصول) باشد، و ثالثاً- فرد بتواند آن غایت را از آن خود کند، یعنی مختارانه و آگاهانه آن غایت را اختیار کند. اگر فرد در جامعه‌ای زندگی کند که دچار بحران ارزشاست، و در نتیجه تصدیق و تشخیص ارزشهای عینی در آن امکان‌پذیر نباشد، و شرایط آن جامعه به گونه‌ای باشد که فرد نتواند به نحو واقع‌بینانه‌ای غایت مطلوب و ارزشمند زندگی خود را قابل حصول بداند، و نیز فشارهای اجتماعی یا سیاسی چندان زیاد و مداخله‌جویانه باشد که فرد نتواند آزادانه غایات مطلوبش را برای زندگی خود برگزیند، دیر یا زود دچار بحران بی‌معنایی می‌شود، و افقهای آینده را تیره خواهد دید. فردی که دچار بحران بی‌معنایی است، به سرعت شور و دلبستگی خود را نسبت به زندگی از کف می‌دهد، و دچار افسردگی و نومیدی می‌شود.


دیگر قسمت‌های برنامه‌ی «نگاهِ روشنفکران به آینده»

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

سلام. فوق العاده بود هم محتوای صحبت های مهمان برنامه و هم تسلط چشم گیری که ایشان بر مباحث و به ویژه زبان فارسی دارد. از زمانه ممنونم

-- mohammad ، Mar 10, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)