رادیو زمانه > خارج از سیاست > ویژه برنامه ها > «ژاله، اندیشهاش همیشه امید بود» | ||
«ژاله، اندیشهاش همیشه امید بود»پژمان اکبرزاده[email protected]ژاله اصفهانی، شاعر ایرانی مقیم لندن پنجشنبهشب در سن ۸۶ سالگی در این شهر درگذشت. ژاله اصفهانی نزدیک به سه دهه بود که به دور از ایران زندگی میکرد. او به ویژه از بابت محتوای آزادیخواهانهی سرودههایش شهرت داشت. دکتر رضا قاسمی مدیر کانون ایران در لندن و از یاران ژاله اصفهانی از او و آثارش میگوید:
جای ژاله اصفهانی در جامعهی ادبی ما، به خصوص برای غربتنشینها و کسانی که در این کشور زندگی میکردند و با شعر ژاله و با سخن ژاله که همیشه امیدبخش بود، مأنوس بودند، جای بسیار بسیار تأسف است. میدانید که ژاله، سالها بود در انگلستان زندگی میکرد. وقتی انقلاب رخ داد، چون اندیشههای خاصی داشت، به ایران رفت. فکر کرد که در آنجا امکان فعالیت و تلاش بیشتر است؛ آزادی بیشتری نسبت به گذشته خواهد بود. ولی وقتی که رفت، دید این انتظارش انتظار شب یلداست؛ به همان سیاهی و به همان درازی و چنین چیزی نیست. به این جهت برگشت. به انگلستان آمد. همسرش هم که به خاطر اندیشههای خاصی که داشت، سالها بود در روسیه بود. افسر ارتش بود و سالها در خارج بود. او هم به ژاله ملحق شد و در انگلستان زندگی میکردند و در مجامع ادبی جای ویژهای داشت. کتابهای متعددی چاپ کرد؛ دفترهای شعر متعددی چاپ کرد و به ویژه با سازمانی که من افتخار همکاری و ادارهاش را دارم، یعنی کانون ایران در لندن، بسیار همکاری نزدیک داشت و نزدیک به شش بار در کانون، شب شعر و سخنرانی و ایراد کلام داشت. هر بار که ژاله در کانون سخنرانی میکرد، جمعیت بسیار زیادی اجتماع میکردند و این نشانهی علاقهی عمومی هموطنان ما به این شاعر ارجمند بود که اسمش «شاعر امید» بود؛ برای اینکه همیشه در اشعارش امید میداد و هیچوقت مأیوس نمیکرد. آن شعر «پرندگان مهاجر»ش را حتماً شما شنیدهاید که دلم ناراحت است و فکر میکنم که گلهای درخت سیب شکوفا بشود و شما هنوز برنگشته باشید. به هر حال، ژاله در انگلستان بود؛ ولی خب یکی دو سالی بود که از بیماری خاصی رنج میبرد و این بیماری به جان خستهی او افتاده بود و هر روز ناتوان و ناتوانتر میشد. این اواخر دیگر در بیمارستان بود. گه گاه بیمارستان، گه گاه منزل. تا اینکه متأسفانه حریف این بیماری خطرناک جانکاه نشد و به ابدیت پیوست. اشاره کردید که ژاله اصفهانی دراین سالهای پس از انقلاب در کانون شما در مراکز فرهنگی در لندن فعالیتهای مختلفی داشت. آیا تفاوتی بین روحیه ایشان و فعالیتهایی که میکردند نسبت به آن سالهایی که تازه از ایران خارج شده و به اروپا آمده بودند، میدیدید؟ آن زمانهایی که ایشان ایران را ترک کرده بود، به انگیزهی خاص خودش نبود. ایران را ترک کرد؛ برای اینکه شوهرش جزو افسران سازمان نظامی حزب توده بود و در ایران نمیتوانست بماند و به شوروی رفت. البته او هم مرد اندیشمند و دانشمندی بود. اهل تحقیق بود؛ پژوهنده بود. ژاله برای اینکه با شوهرش باشد، به شوروی رفت. در آنجا میدانید که آرام ننشست و شروع کرد به تحصیل و دکترای ادبیاتش را از دانشگاه مسکو گرفت. در آنجا رسالهی دکترایش را در بارهی احوال و اشعار ملکالشعرای بهار نوشت و از این رساله دفاع کرد. و این دفاعش را همیشه ادامه میداد. یادم هست که در یک مجلس ادبی که نسبت به مقام بهار کمی بیلطفی شد، شاعر برخاست؛ ژاله بلند شد و با کمال ناراحتی گفت: «بزرگش نخوانند اهل خرد، که نام بزرگان به زشتی برد» او به ملکالشعرای بهار بسیار احترام میگذاشت. وقتی به لندن آمدند، ایشان سعی میکرد خیلی خودش را به سیاست (مشغول نکند) و درگیر اپوزیسیون و اینها نباشد. احتیاطاتی میکرد از این جهت، ولی شعرهایش، شعرهایی بود که همه امیدبخش بود. یعنی بر خلاف برخی شاعران که همیشه افراد را با سرودههایشان مأیوس میکردند و سعی میکردند این نهال امید را در دلها خیلی بارور نکنند، ژاله اندیشهاش همیشه امید بود و همیشه فکر بازگشت به ایران را داشت و همیشه به آیندهی ایران خوشبین و امیدوار بود. او به همه این امید را القا میکرد، و این امتیازی بود که من برای ژاله قائلام و معتقدم عنوان «شاعر امید» که روی ژاله گذاشته بودند، واقعاً بجا و مناسب بود. در این سه دههای که پس از انقلاب در اروپا ساکن شده بودند، هیچ رفتوآمدی به ایران داشتند؟ نخیر، نداشتند. نداشتند و همیشه هم ... یک بار فقط، گفته بودم، بعد از انقلاب رفت و برگشت و دیگر نرفت. ولی همیشه مرغ دلش در هوای به خصوص اصفهان و زایندهرود پرواز میکرد. فکر میکنید با این همه دوری از ایران چه طور اشعارشان هنوز همچنان آن محتوای آزادیخواهانه و به قول شما امید در آنها بود؟ دربارهی ایران صحبت کردن، دربارهی ایران شعر گفتن، دربارهی ایران نوشتن و اندیشهی ایران را در دل داشتن، این وطن را نزد خود آوردن است. ژاله چنین میکرد. با کتابهایش، با اشعارش، با سخنرانیهایش همیشه از ایران میگفت و با ایران بود. بنابراین مستبعد نبود که ژاله در غربت باشد و همهاش امید رفاه و صلاح ایران را نداشته باشد و در آرزوی بازگشت به آن سرزمین آریایی نباشد. ژاله به معنای واقعی کلمه یک ایرانی پاکنهاد بود و بسیار در اندیشه ایران بود و نگران ایران بود، ولی در عین حال سرتاسر وجودش امید به بازگشت به ایران و بازگشت آزادی بود. چون شعرهای ژاله بیشتر در مدح آزادی بود! آثاری هم از ایشان بر جای مانده که منتشر نشدهاند؟ راستش آخرین اشعارش را، تا جایی که من میدانم، داشت دستچین میکرد و در اندیشهی انتشار آخرین سرودههایش بود. چون ژاله مثل یک رودخانهی سیالی بود. همیشه در جریان بود. هیچ وقت آرام نبود و در بیماری هم شعر میگفت و مینوشت. اتفاقاً من یک ساعت پیش با پسر ایشان صحبت کردم؛ با یکی از پسران ایشان. او گفت، بله در مقام این برنامهها هستند. یک کسی هم که شعرهایش را تایپ میکرد و با او میرفت و مینشست و یادداشت بر میداشت. با من در کانون ایران همکاری دارد. ایشان هم میگفت که در مقام این است که آخرین شعرهایش را چاپ بکند. حالا خودش که عمرش کفاف نداد؛ حتماً به همت فرزندانش و دوستانش و انجمنهای ادبی که در اینجا هستند، این کار خواهد شد. در لندن برنامههای یادبودی هم برای ایشان ... بدون تردید، بدون تردید برنامهی یادبود خواهد بود! در حال حاضر اما برنامهی خاصی هنوز سازماندهی نشده؟ راستش زود است کمی. چون دیشب ایشان خاموش شد و من خودم بیمارستان بودم. آنجا خب بدن در سردخانه است و مراسم تدفین و اینها باید انجام بشود. قطعاً اعلام میکنند و در روزنامههای فارسیزبان خواهید دید. هنوز تصمیم گرفته نشده. فکر میکنم امروز عصر جلسهای در منزلش هست که فرزندانش دربارهی برنامههای آینده تصمیم میگیرند. مرتبط: |
نظرهای خوانندگان
این توده ای ها چه به روز مملکت ما آوردند . رفتند سرمه چشمش بزنند دوتا چشمش را کور کردند عجب ضرب المثل پر محتوایی . اگر این توده ای ها و مجاهدین و فدائیان نبودند ایران ما الان گلستان بود بیچاره خانم ژاله اصفهانی از گذشته خود سخت پشیمان بود. خدا بیامرزدش که با روحی پریشان به خاطر ملت ایران از دنیا رفتند .
-- سعید ، Dec 2, 2007 در ساعت 02:44 PMتصور نمیکنم این آقای رضا قاسمی همان رضا قاسمی کارگردان تئاتر و نویسنده و شاعر و نوازنده سه تار و آهنگساز ساکن پاریس باشند... اینطور نیست؟ لطفا توضیح بدهید که اشتباه نشود.
-- بدون نام ، Dec 3, 2007 در ساعت 02:44 PMاین اقا سعید هم که خیال میفرمایند ایرانشان ممکن بود الان گلستان میشد، از کجا خبر دارند که «بیچاره» ژاله اصفهانی «از گذشته خود سحت پشیمان» بوده؟ و چطور خوابنما شده اند که آن زنده یاد «با روحی پریشان به خاطر ملت ایران» از دنیا رفته؟
چه حرفها میزنند این آقا!
اين خانمها و آقاياني كه غمباد وطن در اروپا و امريكا از آنجايشان زده بيرون اگر اوضاع بر وفق مرادشان هم گردد به عنوان توريست چرا ولي برگشتني نيستند.
-- شهاب ، Dec 4, 2007 در ساعت 02:44 PMاين خوش نشينان بايد لااقل با خودشان صادق بوده ونه مردم كه وجود بسيار نازنين خودشان را سر كار نگذارند.
لطفا زمانیکه با کسی مصاحبه میکند در مقدمه مقداری از بیوگرافی ایشان را بنویسد.
-- سعید شنبه زاده ، Dec 5, 2007 در ساعت 02:44 PMاول فکر کردم این آقا همان رضا قاسمی معروف موسیقیدان و نویسنده است بعدا متوجه شدم نه این آقا رضا قاسمی نویسنده نیست.