رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > مادر از كجا میآغازد | ||
مادر از كجا میآغازدشهرنوش پارسیپوربخش چهاردهم خاطرات شهرنوش پارسی پور را از «اینجا» بشنوید. مادر، دختر حسين ميرزا ظهير السلطان است. يك شاهزاده خوش گذران قاجار كه در لحظه مرگ از مال دنيا هيچ چيز در اختيار ندارد. او در زندگى حداقل چهار بار ازدواج كرده. براى من روشن نيست كه چرا هريك از اين زنان را جداگانه گرفته بوده، و از هركدام چندين اولاد داشته. خواهر او توران السلطنه همسر ناصر الدين شاه قاجار بوده و به دليل زيبائى، جيران شكن لقب گرفته بوده.
دختر اين توران السلطنه، تاج السلطنه معروف است كه هم زن آزادهاى بوده و هم نويسنده و علاقهمند به ادبيات. او از نخستين زنان ايرانى ست كه دست به قلم برده. خاطرات او را خواندهام. مادرم اين دختر عمه را در سنين پيرى او ديده بود، اما معاشرت خانوادگى ميانشان برقرار نبوده است. خاله بزرگ ما، بدرالملوك همسر نخستين احمد شاه بوده است. او را برگزيده بودند تا وليعهد ايران را به دنيا بياورد. او نيز دخترى به نام ايراندخت به دنيا آورده بود. ايراندخت كه در لحظه تولدش شهر تهران را آذين بسته بودند، پنج ساله بود كه به همراه پدر و مادرش كشور را ترك كرده بود. او چهار سال از محمدرضا شاه بزرگ تر بود، اما هنگامى كه در سن بيست ويك سالگى در سوئيس پادشاه آينده ايران را ملاقات میكند سخت مورد توجه او قرار میگيرد. هنگامى كه وليعهد به تهران میآيد به پدرش اعلام میكند كه علاقهمند به ازدواج با دختر احمد شاه است. از ايراندخت، معروف به پرنسس دعوت به عمل میآيد كه به تهران بيايد و با رضا شاه ملاقات كند. در اين ملاقات رضا شاه به دختر جوان و بسيار زيبا میگويد كه آب سلسله پهلوى و قاجار به يك جوى نمیرود. چنين به نظر میرسد كه اين حادثه بايد در سال ١٣١٥ يا ١٣١٦اتفاق افتاده باشد. دختر جوان كه نمیتواند با اين ازدواج سلطنت را به خاندان قاجار بازگرداند به اروپا باز میگردد و ازدواج میكند و در سال ١٣١٧ نخستين فرزند خود را به دنيا میآورد. در سال ١٣٢٤ او داراى سه فرزند است و از شوهر طلاق گرفته. ملكه فوزيه نيز از پادشاه ايران طلاق گرفته و به مصر بازگشته است. شاه يكبار ديگر براى ازدواج با دختر احمد شاه اظهار علاقه میكند. بدين مناسبت عكسى از ايراندخت گرفته میشود و به دربار فرستاده میشود، اما حضور سه فرزند مانع بزرگى براى اين ازدواج به شمار میآيد. علت ذكر اين ماجرا اين كه ما از كودكى به طور مرتب اين داستان را میشنيديم و جزئى از ادبيات خانوادگى ما بود. من پرنسس را در زمانى ملاقات كردم كه شايد چهار پنج سال داشتم. در اين ملاقات به خاطر میآورم كه شمس اقدس، دختر عموى پرنسس ايراندخت، كه پدرش داعيه سلطنت داشت نيز حضور داشت. دو زن صاحب نام در كنار يكديگر نشسته بودند و در عوالم ما بچهها آنان موجوداتى ماورائى به نظر میرسيدند. شاهزاده ظهيرالسلطان اما به رغم خلق خوش و شوخ طبعى فطرى از نوع شاهزادگان مستبدى بود كه در جريان مشروطيت در كنار محمد عليشاه قرار گرفت و به همراه او به روسيه فرار كرد بعد فقير و بيكار بازگشت تا به صاحب منصبى كوچك در دربار احمد شاه تبديل شود و دخترش به همسرى شاه درآيد. او چهارمين پشت عباس ميرزاى وليعهد است.
مادر مادرم طوبى غفارى، دختر اديب غفارى ست. اين اديب از عالمان زمان ناصرالدين شاه به شمار میآيد. او مرد مدرن، مستفرنگ و نوگرائى بوده كه هنگامى كه ناصرالدين شاه برايش عمامه میفرستد تا به عنوان عالم بر سر بگذارد براى مدتها از خانه خارج نمیشود. اما عاقبت مجبور میشود عمامه را بر سر بگذارد. او از طايفه غفارى ست و كمال الملك نقاش پسر دائى يا پسر عموى اوست. اين خاندان نسب خود را به عنوان وحى منزل به اباذر غفارى، از صحابه پيامبر میرسانند، كه يا خودش به ايران مهاجرت كرده و يا بخشى از ايلش راهى ايران شده. به هرحال اين خانواده در كاشان مستقر میشوند و در مقطع پدر مادر بزرگم به تهران مهاجرت میكنند، اما به جاى زبان عربى، به زبان فصيح فارسى با گويش تند كاشى حرف میزدند. از داستانهاى واقعى مربوط به اين اديب ماجراى توهين يك خارجى به اوست كه گويا در خيابان به صورت او میكوبد. اديب از طريق قانونى مرد را تعقيب میكند و كار عاقبت به جائى میرسد كه خارجى به خانه او آمده و پوزش خواهى میكند. يك انگشتر الماس گرانبها هم میآورد كه اديب از قبول آن سرباز میزند و در اعتراض زنش فرياد میزند كه چگونه از كسى هديه قبول كند كه او را كتك زده است. من اين ماجرا را كه بارها و بارها شنيده بودم در كتاب طوبى و معناى شب آوردهام. مادر بزرگم در سن چهارده سالگى با يكى از افراد خانواده پدرى ازدواج كرده بوده و ثمره اين ازدواج دخترى به نام طلعت الملوك است. خالهاى كه من به راستى دوستش میداشتم. بعد در سن هيجده سالگى از شوهر طلاق میگيرد. در يك مجلس وعظ آخوندى را میبيند كه بسيار فصيح سخن میگفته. مادر بزرگ كه او نيز به نوبه خود دچار عوالم عرفانى شده بوده و جوياى حق و معرفت، سخت تحت تاثير اين آخوند قرار میگيرد. به خانه كه بر میگردد باور میكند كه او در حقيقت خود خدا بوده. دچار سرگشتگى غريبى میشود. از آن پس دائم به مجالس مختلف وعظ میرفته تا بلكه اين آخوند را باز ببيند. جدا مصمم بوده به محض اين كه او را ديد جلو برود و بگويد آقا لطفا مرا به همسرى قبول كنيد!! از آنجايى كه خوشبختى ما بلند بوده و بختمان به اين دنيا، مادر بزرگ هرگز ديگر اين آخوند را نمیبيند، در عوض از او براى ازدواج با اين شاهزاده خوش گذران قاجار خواستگارى میكنند. در اثر اين ازدواج چهار فرزند به دنيا میآيد تا ناگهان عشق شاهزاده دوباره بجنبد و اين بار با دوشيزهاى از روستاهاى خلخال ازدواج كند. البته دوشيزه چهارده ساله و شاهزاده پنجاه و پنج ساله. اين حادثه مادر بزرگ را دچار غم و اندوه عميقى میكند. پايش را در يك كفش میكند كه طلاق بگيرد. طلاق میگيرد، اما شاهزاده با تبانى برادر مادر بزرگ به او رجوع میكند. مادر بزرگ به ميهمانى به خانه برادر دعوت میشود. شب است. بنا میشود آنجا بخوابد. جايى در اتاق برايش میاندازند و میآيد كه بخوابد شاهزاده وارد میشود. زن كه بنا نداشته در خانه برادر شلوغ به راه بيندازد در سكوت اين رجوع را تحمل میكند. اما صبح به همه اعلام میكند كه دوباره طلاق میخواهد. زن و شوهر بگو مگو كنان به خانه میروند. در آنجا جنگ مغلوبه میشود. مادر بزرگ كمربند شوهرش را بر میدارد و چند بار بر سر و روى او میكوبد. شاهزاده بى آنكه مقابله به مثل كند فرار را بر قرار ترجيح میدهد، اما مقابل در خانه اعلام میكند، ”خانم، مرا از خانه بيرون كردى، اما بدان و آگاه باش كه دخترى در شكمت كاشتم!“ همين طور هم میشود و نطفه مادر من بسته میشود. ------------------------------------ |
نظرهای خوانندگان
این خانم پارسی پور تا چند وقت قبل یکجوری خودش و فامیلش را به قاجار می چسباند حالا دیگر در ادامه خیالتش را گسترش داده و میخواهد پهلوی را هم قاطی کند چند هفته دیگر داستان عاشقی های یکی از اعضای مونث خانواده اش را با خانواده های اشرافی اروپا را نقل خواهد کرد خدا شفا دهد!
-- شازده کوچولو ، May 18, 2007 در ساعت 09:03 PMیک چیز قابل توجه در این خاطرات این است که کلا مردها در این خاطرات خانم پارسی پور کاره ای نبودند و همیشه ایشان خودشان را با اعضای اناث خانواده از قبیل عمه و مادر و خاله به این طرف و ان طرف وصل میکنند
-- علی ، May 18, 2007 در ساعت 09:03 PMshahrnusha jan kheyli dustat daram wa sabane mehraban wa sadeat ra dar tarife khateratat tahsin mikonam kash man ham mitawanestam mesle to benewisam. Shaghayegh
-- Shaghayegh ، Jul 20, 2007 در ساعت 09:03 PM