تاریخ انتشار: ۵ اسفند ۱۳۸۵ • چاپ کنید    
گزارش يك زندگى- بخش ششم

از ماچ آرتیستی متنفرم

شهرنوش پارسی پور

ششمین بخش خاطرات خانم شهرنوش پارسی‌پور را از اینجا بشنوید


نه، ده ساله هستم. در جائى ميهمان هستم. دختر صاحبخانه دو سه سالى از من بزرگ تر است. ما در اتاقى كنار هم خوابيده ايم. او به من پيشنهاد مى كند ماچ آرتيستى بكنيم. بدبختانه اين حادثه رخ مى دهد. بينى من همانند بينى اغلب بچه‌ها گرفته است و چون دهانم دچار گرفتارى شده توان نفس كشيدن ندارم. دختر سرهردوى ما را به زير لحاف فرو برده. من دارم خفه مى شوم و نمى دانم چطور خود را نجات بدهم...
نتيجه اخلاقى این‌که تا امروز نه تنها از به قول معروف بوسه فرانسوى بدم مى آيد، بلكه حتى هنگامى كه زيباترين هنرپيشه هاى هاليوود يكديگر را مى بوسند دچار حالت انزجار توام با اضطرابى مى شوم.

نمى دانم چرا تمامى خاطراتى كه از بوسه دهانى دارم در من حالت انزجار ايجاد مى كند. از سوى ديگر در سردترين زمان سال و در بدترين دپرسيون ها نيز قادر نيستم سرم را زير پتو يا لحاف بكنم. سرم بايد هميشه آزاد باشد. احساس كمبود هوا به‌قدرى در من شديد است كه شك ندارم خاطره اين بوسه احمقانه بچه گى يكى از دلايل آن است.

صحنه اى كه سر من زير لحاف است و قدرت نفس كشيدن ندارم هميشه همانند كابوسى به خاطرم مى آيد. مسئله عجيب تا امروز براى من اين است كه چرا نكوشيده ام خودم را از دست اين دختر خلاص كنم؟ آيا حالت انفعال كودكى در همه شديد است يا در من شديد بوده؟ من بچه هاى زيادى را ديده ام كه حالت خشونت داشته اند و به سرعت واكنش نشان داده اند. پس چرا من نتوانسته ام در اين صحنه ى دلخراش مضحك از خودم واكنش نشان بدهم؟ آيا از يك نقص روحى رنج مى‌برده ام؟

و بالاخره در سن دوازده سالگى، دخترى اندام زايشى اش را به من نشان مى‌دهد. يكى از نادرترين موجوداتى ست كه به عمرم ديده ام. دخترى‌ست بسيار باهوش و شيطان كه از ديوار راست بالا مى رود. يكى از تفريحات او راه رفتن روى لبه تاب است كه بارها زمين مى خورد. براى آن كه از تخته پرش شيرجه برود صدها بار با شكم به داخل استخر مى افتد و كم مى‌ماند كه بميرد. از درخت ها بالا مى‌رود و شب ها با برادرانش –به سبك پدر و مادرش- ورق بازى مى‌ كند. ثانيه اى آرام و قرار ندارد.
اندام زايشى او: غده كليتوريس، همانند دايره بزرگى در ميان اين اندام به چشم مى خورد. انگار كه سر آلت مردانه اى از ميان اندام زايشى او بيرون آمده باشد. من در عكس‌هاى زيادى كه از اندام زايشى زن ها ديده ام هرگز به چنين شكلى بر نخورده ام. امروز فكر مى كنم شايد او يك هرم-آفروديت است. البته بعدها بچه هاى زيادى پيدا مى كند. اما همچنان شيطان و شلوغ باقى مى ماند.

ظاهرا در سن دوازده سالگى، من آ‌ن‌قدر توان روانى پيدا كرده ام كه ديگر بچه بزرگ ترى جرئت نكند به من پيشنهاد بازى هاى ويژه بدهد. آيا من خاطراتى را فراموش كرده ام؟ بله، "ه" را به خاطر مى آورم كه مرد بزرگى ست و در بخشى از خانه مادر بزرگ زندگى مى‌كند. خويشاوندى ست. هر روز كه من از مدرسه مى آيم –اين حادثه دوسه بار اتفاق مى افتد- جلوى در ظاهر مى‌شود و مى‌گويد، "تا يك بوس ندهى نمى‌گذارم بياى تو خونه." البته من مقاومت مى‌كنم. در اينجا بايد نه، ده ساله باشم. و اين داستان بازى‌هاى جنسى ناگهان به پايان مى‌رسد.


وآخرين خاطره؛ خشونت و لبخند
هشت نه ساله هستم. دارم به مدرسه مى‌روم. بايد طول كوچه درازى را طى كنم تا به خيابان بعدى برسم. مردى قوى هيكل از روبرو مى‌آيد. به من كه مى‌رسد دست بزرگش را بلند مى‌كند و با تمام قدرت به زير شكم من مى‌كوبد. درد عجيبى در شكمم مى‌پيچد. نفسم قطع مى‌شود، اما به اتكاى غريزه دفاع از خود با سرعت جلو مى‌روم، تقريبا مى‌ دوم. يك لحظه بر مى‌گردم و به مرد نگاه مى كنم. او بى آن كه به پشت سرش نگاه كند دارد مى‌رود. فكر مى كنم اين متجاوزانه‌ترين خاطره اى‌ست كه از دوران كودكى در ذهن من باقى مانده. بدون شك از آن پس حالتى محافظه كارانه در رفتار من پيدا شد. يك احساس مراقبت شديد از خود. اما مسئله جالبى‌ست كه اين حادثه دوباره تكرار مى‌شود.

بيست و يك ساله و باردار هستم. شايد هشت ماهه حامله هستم. مى آيم كه از عرض خيابان عبور كنم. موتورسيكلت سوارى با سرعت نزديك مى شود و با دستش محكم به سينه من مى كوبد. نفس بريده دو گام به عقب پرتاب مى شوم. بكلى قدرت نفس كشيدن را از دست داده ام. چشمم به چند عابر و مغازه دار مى افتد كه اين صحنه را ديده اند. عجيب ترين مسئله اين است كه همه آنها لبخندى به لب دارند و از ديدن اين منظره شاد شده‌اند. در همان حال كه فكر مى‌كنم ممكن است بچه ام سقط شود حيرت زده شده ام. اين ماجرا را براى يكى دونفر بازگو مى كنم و در كمال شگفتى مى بينم آنان نيز لبخند مى زنند. مسئله به گونه اى ست كه ديگر اين ماجرا را براى كسى تعريف نمى‌كنم، اما اعتراف مى‌كنم كه از آن پس يك احساس تحقير شديد نسبت به اين افراد در من پيدا مى شود. حركت هاى عوامانه كه آغاز مى شود و نمايش هاى زار زدن در گورستان اوج مى‌گيرد به خودم مى‌گويم: "گور پدرتان! لياقتتان همين است!"
البته در نقاط مختلف دنيا ديده شده كه شكم زن باردار را جر داده اند و جنين او را بيرون كشيده اند. انسان حيوان غريبى ست. اما آيا مى‌توان گفت كه زنان، درست به اين دليل كه هميشه در معرض هجوم هستند، خود به خود به سوى نوعى محاظه كارى رفتارى كشش پيدا مى‌كنند و بسا بدون آن كه بخواهند دچار نوعى فاشيسم مى شوند؟ يعنى حالت پرستش نسبت به مردى را پيدا مى‌ كنند كه حامى آنها و جامعه مى‌شود. مثلا هيتلر.


نظرهای خوانندگان

صحبتهای خانم پارسی پور - با کمال احترام - بی ربطترین و غیر علمی ترین حرفهایی است که از جماعت فرنگ رفته شنیده ام.
آخر کدام عقل سلیمی می پذیرد که بزرگ بودن کلیتوریس دلیل هرمافرودیت بودن زنی باشد خاصه که او بچه دار شده است.
بعد یک دفعه از اندازه کلیتوریس می پری به ختنه زنان که رسمی آفریقایی است و اصلا ربطی به ایران ندارد. این خانم که ساکن کالیفرنیاست لابد از ابلهی شنیده که بعضی روستاهای کردستان سالها قبل (به سنت اعراب) دخترانشان را ختنه می کرده اند آنهم ختنه نوع یک (خفیف ترین روش) که سالهاست منسوخ شده است.
ثالثا کسانی که بر حرکت آن مرد لبخند زده اند به زعم قصد توهین به خانم پارسی پور را نداشته اند. و این موقعیت واقعا آنقدر گروتسک است که آدمی لبخند بزند. نه به آسیب خانم که به حماقت آن مرد که چرا باید از آزار دادن زنی باردار آنهم در حالی که با موتور می گذرد لذت ببرد.
همین...

-- محسن ، Feb 25, 2007 در ساعت 06:55 PM

انتشار تجارب شهرنوش پارسی پور امر فوق العاده ای است. این تجارب بنیادین انسانی، که برای علاقه مندان به روانکاوی بسیار معنادار و مغتنم هستند، تجارب مشترک تمامی انسان ها هستند. جالب بودن این گزارش ها این است که در اینجا، برخلاف متون کلاسیک روان کاوی، با تجارب زنان مواجهیم که می توانند بسیار بسیار سودمند باشند. در مورد اظهار نظر محسن مایلم نکته ای را اضافه کنم.
محسن جان ختنه زنان انواع متفاوتی دارد که البته نوع آفریقایی آن بیشتر مستند شده است، ولی در دین اسلام و به طور خاص در میان اهل سنت ( در مورد پیروان فقه شافعی که غالب هم وطنان کرد ما از این زمره هستند اطلاع مستقیم دارم) ختنه زنان امری واجب است، که البته با نوع ختنه ی آفریقایی متفاوت است ولی به هر حال هنوز هم هم در میان کرد ها و اصولاً در میان اهل سنت (حد اقل شافعی ها)در همه جا صورت می پذیرد. از طرف دیگر با یادآوری آلت مردانه و کلیتوریس، تداعی شدن عمل ختنه امری کاملاً قابل فهم است و حداقل این که با آشنایی با منطق ذهن انسان با نگاه روان کاوانه، این موضوع امری نامرتبط نیست. ولی در مورد اظهار نظر خانم پارسی پور در مورد نوع دیگری از انسان ... من سکوت می کنم. درست است که تجارب خانم پارسی پور تجارب یک نفر خاص است، اما در واقع روایتی از ساختار مشترک تجارب انسانی است که اگر چه مصادیق آن متفاوت است ولی ساختار و موضوع واحدی دارند. اقدام به این بحث می تواند ریاکاری وجودی انسان ها را به نفع شعور و بصیرت به کنار بزند. خانم پارسی پور زنده باشید.

-- مهدی ، Feb 25, 2007 در ساعت 06:55 PM

آيا خانم پارسي پور سعي در هربيشتر بيمار نشان دادن خود دارند؟ نظرات ايشان بسيار غير علمي و پراكنده بود. هرچه كردم نتوانستم مسيري در صحبتهاي ايشان بيابم. آيا ايشان با گفتن اين حرفهاي بدون مسير در رسانه عمومي سعي در ارضاي حسي دارند كه از بيماريشان نشات مي گيرد؟ نمي دانم.

-- علي ، Feb 25, 2007 در ساعت 06:55 PM

خانم پارسی پور سلام: من نوشته های شما را می خوانم و می خواستم که انتقادی کرده باشم ولی نخواستم که گاو پيشانی سفيدی باشم که همه اش انتقاد می کند. الان که ۳ نفر پيش از من ابراز عقيده کرده اند خواستم که برداشتم از خاطرات شما را بيان کنم. من نه روانکاوم و نه روان شناس و نه روان پزشک و نه متخصص اعصاب و مغز اما در همه اين رشته ها مطالعه هايی دارم. و وقتی خاطرات شما را با انی که خوانده ام مقايسه ميکنم به يقين می توانم بگويم که بيشتر آنهايی که تا بحال بيان کرده ايد فانتزی هستند تا واقعيت. مثلا شما حتی یه ورق ---- تکرار می کنم حتی يه ورق--- هم از ادبيات علوم ذهنی---- روانکاوی و روانشناسی و روان پزشکی و فلسفه و غيره--- نمی توانيد پيدا کنيد که ادعا کنه که بچه چند ماهه خاطراتش را بياد می آورد. اين غير ممکن است. يا مثلا شما بازی جنسی با همسالانتان را به چشم تجاوز نگاه می کنيد در حاليکه تقريبا همه بچه ها اين مراحل کنجکاوی را طی می کنند و هيچ وقت هم بهش بعنوان تجاوز نگاه نمی کنند. تنها حادثه ای که من فکر می کنم در زندگی شما اثرات تراما بجا گذاشته ديدن صحنه والدين تان در حالت لختی و يا احيانا عمل جنسی
می باشد که در ادبيات روانکاوی تراما به حساب می ايد. ولی تراما ها درجات مختلفی دارند که مشاهده عمل جنسی از نوع ناهنجاری های شديد نيست. بدتری و درمان ناپریرش عمل تجاوز به بچه ی خيلی خردسالی است که حرف زدن را آغاز نکرده باشه. زیرا که به اتفاقی که افتاده نمی تواند معنی بدهد و این ناتوانی در معنی دادن هسته اصلی تراما را تشکیل می دهد. ممکن است بدانید که فروید در اوایل کارش به اینکه اکثر مریض هاش قربانی تجاوز بودند باور داشت ولی بزودی دریافت که اکثرا گزارشات خاطرات کودکی فقط فانتزی هستند که جای واقعیت نشسته اند. روانکاو معروف آمریکایی Jeffrey Moaussaieff Masson در کتاب جنجال بر انگیزش The Assault On Truth فروید را به دروغگویی متهم می کند که بخاطر دفاع از پدرانی که دوستانش بودند دست از تئوری seduction اش برکشيد. اما پژوهش های بعدی نشان داد که حق با فرويد بوده. حتما که شما با پرونده معروف مدرسه Mc Martin در کاليفرنيا اشنا هستيد که يکی از طولانی ترين محاکمات تاريخ امريکا بود که در آن عده خيلی زيادی از کودکان مسئولين مدرسه را به sexual molestation متهم کرده بودند که بعدا معلوم شد که همه اين خاطرات
توسط کارمندان سازمان حفاطت از کودکان کاشته و پرورش داده شده بود. آری فانتزی می تواند شديدتر از واقعيت خودش را جای وافعيت بگذارد. فکر می کنم که صد ها کتاب در باره False Memory Syndrom نوشته شده است. بجز اينها ریشه بعضی از تراماها خيلی ظريفانه در رابطه خیلی عادی و نرمال سه گانه بچه و پدر و مادر قرار دارد که اصلا هم تخلفی از کسی سر زده نمی شود. من نقل قولی از صفجه ۳۲۶ آخرین کتاب روانکاو فروید- لاکانی بلژیکی پروفسور Paul Verhaeghe بنام On Being Normal and Other Disorders می اورم که خودتان قضاوت کنید. The most frequent form of chronic individual trama, child abuse, has already been discussed. Its most visible forms are physical and sexual abuse, but thay doesn't mean that abuse can't happen without such acts. I am referring to situations where children grow up psychologically terrorized, without a single hair of thier head being touched, as it were. This latter may indeed be taken literally, and immediately shows the poverty of positive affect in such a psychologically traumatizing
upbringing. These patients, moreover, don't have the relative advantage of being able to point to objective factual abuse, while the effects can be at least as severe.

فعلا هله لیک. خوش و خرم و شاد بمانید.

-- سهند ، Feb 26, 2007 در ساعت 06:55 PM

ح - علی، شاید هم سعی در نشان دادن شمشیر بیمار گونه شما دارند که ریشه هر رویش فکری بارور را از بیخ(بن) بکند. اینگونه مآموریت ها از صدر اسلام هم بی پاداش نبوده.
آیا باید تصور کرد که شما مجانی اینهمه بیشرمید؟
شرم معنای عمیقی دارد.

-- م.م. ، Feb 26, 2007 در ساعت 06:55 PM

خانم پارسی پور بهتر است به جای درس روانکاوی دادن به ملت، خاطراتش را تعریف کند.

-- مستانه پیله ور ، Feb 27, 2007 در ساعت 06:55 PM

به نظرم نوشته هاي خانم پارسي پور جالب بود چون بي رودربايستي به خاطر هايش رفته و با صداي بلند تعريفش کرده. مهم نيست که بار روانکاوانه ي آن چه باشد. پارسي پور نه روانکاو است نه تحليل گر. قرار هم نيست نويسنده همه کاره باشد. نويسنده است و خاطراتش را نوشته. همان کاري که خيلي هاي ديگر مي کنند: آرونداتي روي، آناييس نين، فيليپ سولرز، نيک تاچز، ... هم از خاطراتشان مي نويسند. پارسي پور هم همين کار را کرده. به نظرم ايده ي چنين نوشته جالب است تنها چيزي که به نظر من مي آيد اين است که زبان نوشته خام است و پرداخته نشده. نظر من راستش بيشتر درباره ي نظرهاي ديگران است کهاز اين بابت جالب است که: ما ايراني ها دو تا عادت جالب داريم يکي اينکه نويسنده هاي فرنگي را موجه مي دانيم و نويسنده هاي خودمان را ناموجه، و در نتيجه انتظار داريم طرف در آن واحد همه چيز باشد. هم نويسنده هم مورخ هم تحليلگر، وگرنه بهش حمله مي کنيم. ديگر اينکه دوست داريم همه مثل ما فکر کنند وگرنه مدام بايد نصيحت کنيم و بکن و نکن بکنيم.

-- اسدالله فراز ، Mar 1, 2007 در ساعت 06:55 PM

تجربه..و فقط تجربه..
فقط این برام مهم بود
نوشته هاتون نوع فوق العاده ای از اون به من داد
متشکرم

-- مجید ، Mar 3, 2007 در ساعت 06:55 PM

با سلام
شخصا سوای مسایل فنی در بحثهای مطرح شده به نظرم ایده بسیار زیبایی است که درباره نکات تاریک دوران کودکی سخن گفت؛ سپاسگزارم.
اما نکته ای که بسیار عجیب بود موضوع ختنه دختران در میان کردها بود. من به عنوان یک کرد شافعی که تقریبا تمام 40 سال سن خودم را در مناطق مختلف کردنشین بسربرده ام هرگز موردی از ختنه دختران ندیده ام. گرچه از افراد مسن شنیده ام که در گذشته های دور (70-80 سال قبل) این مسئله وجود داشته. پس عاقلانه تر آنست که موضوع تعمیم داده نشود.

-- آزاد ، Mar 12, 2007 در ساعت 06:55 PM

PILE VAR khanoom,
be shoma bar nakhore; khanoome parsi poor dars nemidan. faghat nazar'e shakhsi khodesh ro mighe.
Amir

-- Amir ، Jul 8, 2007 در ساعت 06:55 PM

هميشه به زن هجوم مي برند حتي زماني كه خواب رفته

-- الاهه ، Jul 16, 2007 در ساعت 06:55 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)