رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۲۳ تیر ۱۳۸۷
در آستانهء سی امين سالگرد انقلاب ايران (۱)

انقلاب پيش از ترور

نوشتهء عبدی کلانتری

فايل صوتی
فايل صوتی با سرعت معمولی

فايل پی دی اف برای چاپ



انقلابی گری و رمانتی سيسم برادران دوقلواند. روشنفکرانی که می خواهند روابط مبتنی بر ظلم را از پايه دگرگون کنند و به جای آن جامعه ای مبتنی بر آزادی، برابری، و برادری برقرار سازند، جامعه ای که در آن دوستی و عشق بالاترين ارزش ها باشد و استثمار انسان از انسان يک بار برای هميشه رخت بربندد، حقيقتاً می بايد روياپرورانی بزرگ باشند تا جهان را چنين زيبا و نيک به تصور درآورند و اين جهان تصوری را، عليرغم شهادت تاريخ، شدنی و قابل حصول بپندارند.

پس چطور ممکن است همين رمانتيکهای نيک انديش دست شان به خون آلوده شود؟ چطور ممکن است رمانتی سيسم زايندهء ترور باشد؟ آيا ترور وجه ضروری يک انقلاب است؟ آيا ترور همان درد زايمان جامعهء نوست؟ دردی جانگداز اما موقتی و ضروری برای به دنيا آوردن آينده ای بهتر؟ گفته شده است که انقلاب سياسی پيش شرط انقلاب اجتماعی است.

آيا همهء انقلابيان از همان ابتدای فعاليت سياسی خواهان انقلاب اند يا به سوی عمل انقلابی «رانده می شوند»؟ برای مثال می دانيم ماکسيميليان روبسپير يا فيدل کاسترو، در اوان فعاليت های سياسی خود، روشنفکران ليبرال مسلک و غيرخشونت طلب بودند. آيا منطق درگيری با نهاد دولت، منطق تسخير قدرت و حفظ آن، يا منطق مبارزهء طبقاتی است که به ناگزير آزاديخواهان را درگير نبرد خشونت آميز می کند؟

مدرنيت ــ زادهء انقلاب
مفهوم «انقلاب» در تاريخ عصر جديد با مفاهيم مهم ديگری گره خورده است، مفاهيمی که بدون آنها نمی توان تبار جامعهء مدرن را شناخت. در بستر تاريخ اروپای مدرن، پديدهء «ناسيوناليسم» بدون مفهوم انقلاب بی معنی است. مفهوم «استقلال» يا جنگهای استقلال يک ملت، بدون مفهوم انقلاب توضيح ناپذير می ماند. در همين رابطه می توان به مفاهيم يا موجوديت های ديگر فکر کرد نظير «رفورماسيون»، «دنيای جديد»، «آمريکا»، «جمهوری»، «مشروطيت»، «پايان فئوداليسم»، «پايان کولونياليسم»، «سرنگونی راج» [راج = حکومت امپراتوری بريتانيا در هند]، «سرنگونی ويشی»، «سرنگونی آپارتايد» و نظائر اينها در فرهنگ سياسی عصر ما.

درحقيقت، آنچه که معرف تولد مدرنيت در عرصهء سياسی است، يعنی تأسيس «دولت ـ ملت» (نيشن ـ ستيت) در بيشتر نقاط عالم بدون مفهوم انقلاب تصورناپذير است. آنچه ما از مدرنيته می شناسيم، تاريخ عصرجديد در اروپا و آمريکا، زادهء انقلابهای سياسي ِهلند، اسپانيا، انگليس، فرانسه، ايتاليا، و قارهء آمريکا است. در قرن بيستم، همين پديده را در جنگهای ضداستعماری جهان سوم و ايجاد دولت ـ ملتهای پسااستعماری شاهد هستيم. «دموکراسی» نيز، به عنوان يکی از الگوهای جامعهء نو، محصول انقلابهای بورژواـ دموکراتيک اروپا و آمريکای شمالی است.

با يک تعريف مينيمال يا حداقلی شروع می کنيم. انقلاب سياسی عبارت است از تغيير اجباری حاکميت. يا بهتر، انقلاب سياسی تغيير قهرآميز دولت است.

اگر حاکمانی که نهادهای قانونی قدرت (دولت) را در اختيار دارند، با رأی اکثريت يا به طور مسالمت آميز تن به اصلاحات ندهند، انقلاب محتمل الوقوع می شود. انقلاب همواره در رويارويی با خودکامگی و خودداری از اصلاحات صورت می پذيرد؛ زمانی که مشروعيت قدرت نزد رعايا از ميان رفته است. نحوهء جابحايی قدرت برحسب زمان و مکان و ساختار نيروهای درگير، اشکال متفاوت به خود می گيرد.

روبسپير ــ پيش از گيوتين
پيش از تحليل رابطهء انقلاب و ترور، به گوشه ای از داستان انقلاب کبير فرانسه اشاره ای خواهيم داشت. پيش از انقلاب، ماکسميليان روبسپير حقوق دان و نمايندهء «طبقهء سوم» (Third Estate) در مجلس ملی فرانسه بود. طبقهء سوم را کسانی تشکيل می دادند که در صف اشرافيت و روحانيت نمی نشستند، يعنی بورژوازی، دهقانان و ساير اقشار غير ممتاز.

روبسپیر در دوران تحصيلات اش شاگردی ممتاز بود که کلاسيک های يونانی را به خوبی مطالعه کرده و می شناخت. در اواخر قرن هجدهم در فرانسه، در شهر پاريس، «کلوب» های سياسی مختلفی وجود داشت. روبسپير به يکی از آنها به نام «کلوب بروتون» پيوست و همين باشگاه بود که بعدها در جريان انقلاب فرانسه «کلوب ژاکوبن» نام گرفت. روبسپير بيشتر وقت خود را صرف تبليغ و تهييج سياسی در اين کلوب می کرد.

در سال ۱۷۸۹، سال شروع انقلاب، پس از بلوای عمومی، دولت حکومت نظامی اعلام کرد. در اين هنگام، روبسپير به عنوان نمايندهء جناج «چپ» از اين مواضع دفاع می کند: مخالفت با حکومت نظامی، مخالفت با هرنوع مجازات اعدام، و اصلاح قانون. ديدگاهها و خواسته های روبسپير و همفکران اش، به عنوان حقوق دانان روشنفکر طبقهء متوسط که مواضع ليبرال دارند، چندان متمايز از مواضع ديگر نمايندگان مجلس نيست.

تنها پس از اوج گيری جنبش مردم و طی يکی دوسال پس از شروع اين جنبش، ديدگاههای روبسپير و همراهان اش پا به پای حرکت انقلابی راديکاليزه می شود و کلوب ژاکوبن را در ميان فرودستان محبوب می کند. (از اينجا به بعد شباهتهای بسياری را با سير وقايع انقلاب اکتبر و نقش لنين و همراهان اش در جناح بلشويک حزب سوسيال دموکرات روسيه می بينيم.) در سال ۱۷۸۹، با گسترش حرکت مردم، لوئی شانزدهم پادشاه وقت قصد فرار می کند. متعاقباً وقتی که او را دستگير می کنند و برمی گردانند، روبسپير درخواست می کند که لوئی از مقام اش خلع شود و قدرت اجرايی به مردم واگذار گردد. اما مجلس اعلام می کند که لوئی قربانی يک کودتای اشرافی شده و فرار او از ترس مردم نبوده است. مجلس تصميم می گيرد پادشاه در مقام خود ابقا شود.

به اعتراض، روبسپير و کلوب ژاکوبن و ساير سياستمداران راديکال به اتفاق مردم دست به تظاهرات خيابانی می زنند. ارتش به رهبری لافايت به روی مردم تيراندازی می کند. پنجاه نفر از مردم بی سلاح کشته می شوند. موضعی که ژاکوبن ها در اين درگيری به نفع مردم می گيرند باعث می شود که روبسپير، دانتون، مارا، ميرابو، سن ژوست، و ساير ژاکوبن ها مورد تحسين و ستايش طبقات محروم (پله بين ها) قرار بگيرند. اين نخستين پيوندهاست ميان روشنفکران انقلابی طبقهء متوسط ــ که خودشان را فرزندان خلف جنبش روشنگری اروپايی و تفکر غيردينی و دموکراتيک می دانستند ــ و تودهء عوام يا «خلق» که از امتيازات اشرافی و ظلم دربار به ستوه آمده بودند.

انقلاب اجتناب ناپذير
سال بعد، هنگامی که جنگ با اطريش و پروس قريب الوقوع به نظر می رسيد، علارغم نظر دربار و علارغم مواضع «ژيروندن» ها که از نيروهای چپ مدافع جنگ بودند، روبسپير با جنگ مخالفت کرد چون به نظر او جنگ باعث می شد که دستاوردهای انقلاب به خطر بيفتد و تثبيت دربار را به دنبال داشته باشد. اما به رغم تلاش او و کلوب ژاکوبن، در سال ۱۷۹۲ جنگ با اطريش و پروس درگرفت و به خاطر روحيهء وطن پرستانهء مردم، در ابتدا از طرفداران روبسپير کاسته شد؛ اما شکست های پياپی در جنگ، فرار سربازان از جبهه، خيانت فرماندهان و روحيهء شکست باعث بی آبرويی شاه شد و مردم به کاخ تويلری حمله بردند و خواهان خلع يد از شاه شدند.

در اين جوّ شورشگرانه و در اين لحظهء تاريخی، يعنی اواسط ماه ژوئيهء ۱۷۹۲، روبسپير و ژاکوبن ها هنوز خواهان قيام توده ای نبودند و شعار برقراری «کنوانسيون ملی» و اصلاح قانون اساسی را می دادند. ژيروندن ها (رقبای ژاکوبن ها در مجلس که با اصطلاح امروزی می توانيم آنها را ليبرال چپ بخوانيم) که از فشار توده ای و جوّ هرج و مرج به وحشت افتاده بودند به حمايت از شاه برخاستند. ژيروندن ها از اعلام جمهوری و رأی اکثريت پابرهنه ها (سان کولوت ها، اقشار پايين، کسبهء خرد، مستضعفان) واهمه داشتند. اما مردم و رهبران خلقی شان کميته ای انقلابی به نام «کميتهء هماهنگی» (کورسپاندنس کوميتي/ Correspondence Committee) درست کردند ــ روبسپير با آنها نبود اما تماس نزديک داشت ــ قيام را سازمان دادند و به دنبال قيام ارگانی به اسم «کمون انقلابی» تشکيل شد، چيزی شبيه حالت «قدرت دوگانه» يا دولت مضاعف در برابر دربار.

درماه اوت، لوئی از کاخ تويلری فراری شد و «کنوانسيون ملی» (به جای مجلس قانونگذاری بی اعتبارشده) برقرار گشت و رسماً تشکيل جمهوری را اعلام کرد.

روبسپير، دانتون، مارا و ديگر رهبران کلوب ژاکوبن همه نمايندهء «کنوانسيون ملی» بودند. در اين مجلس مبارزه ميان ژيروندن ها و ژاکوبن ها اوج گرفت. روبسپير در اين مجلس نقش مهم آژيتاتور انقلابی را بازی کرد و به جای مراسم قانونی محاکمهء لوئی (که ژيروندن ها خواهان آن بودند) خواهان اعدام پادشاه به عنوان خائن به انقلاب شد. به مدت کوتاهی، با طرد رهبران ژيروندن از مجلس، لوئی شانزدهم پادشاه فرانسه در ۲۱ ژانويهء ۱۷۹۳ اعدام شد.

بخش بعد ــ انقلاب و ترور

*