رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۲۲ فروردین ۱۳۸۷
شکوفايی و انحطاط تمدن اسلامی (۲)

سرآغاز تمدن اسلامی

نوشتهء فرنان برودل
مترجم: عبدی کلانتری

فايل صوتی
فايل صوتی با سرعت معمولی

نقطهء اوج شکوهمند اسلام ميان قرن های هشتم تا دوازدهم بود. همه در اين مورد اتفاق نظر دارند. اما انحطاط آن از چه زمانی آغاز شد؟ افول قطعی آن را معمولاً از قرن سيزدهم به حساب آورده اند. ولی اين تاريخ، دو معنای متفاوت را در هم می آميزد: پايان عصر شکوفايی، و پايان يک تمدن.

در قرن سيزدهم، اسلام آشکارا موقعيت و مقام رهبری خود را [در جهان] از دست داد. اما زوالِ به راستی خطرناک اسلام تا قرن هجدهم به وقوع نپيوست؛ فاصله ای که در زيست طولانی تمدن ها، دورانی کوتاه محسوب می شود. [تمدن اسلامی] در اين تاريخ با کشورهايی که امروزه آن ها را «توسعه نيافته» می ناميم، سرنوشتی مشترک پيدا کرد، کشورهايی که به خاطر نرسيدن به انقلاب صنعتی، عقب ماندند، يعنی نخستين انقلابی که جهان را با سرعت سرسام آور ماشين به جلو راند. اين ناکامی اوليه، [نرسيدن به انقلاب صنعتی]، به خودی خود مرگ اسلام به مثابه يک تمدن را باعث نشد. آنچه روی داد اين بود که اروپا به اندازهء دو قرن پيشرفت مادی، اسلام را پشت سر نهاد.

پيش از قرون هشتم و نهم، تمدن اسلامی وجود نداشت. اسلام طی همان چند سالی که اعراب موفق شدند يک امپراتوری را مقهور خود کنند، تبديل به يک موجوديت سياسی شد. اما «تمدن اسلامی» زادهء وحدت آن امپراتوری بود با يک تمدن باستانی که سرزمين آن به تصرف اسلام درآمده بود. ساليان دراز و نسل های متعدد می بايست سپری شود تا اين روند تمدنی تحقق يابد. در ابتدای کار، اعراب به هيچ وجه در صدد برنيامدند که رعايای تسليم شده را به کيش خود درآورند. برعکس، آنها با تسخير تمدن های ايران، سوريه، مصر، آفريقا (آفريقای رومی که اعراب آن را ايفريقيه می خواندند و تا اندازهء زيادی با تونس امروزی يکی می شد)، و اسپانيا (يا آندالوس)، خود را در جايگاه مرکزی بهره کشی [مالی] از اين تمدنها قرار دادند. اگر يک فرد مسيحی می خواست به اسلام روی آورد، شلاق می خورد. چرا؟ زيرا غيرمسلمانان می بايست خراج بدهند، پس فاتحان جديد نمی خواستند درآمد خود را [با تحميل دين شان] تنزل دهند. «مردمان مناطق اشغال شده، راه و رسم خود را حفظ کردند . . . با آنها همچون گلهء گاو و گوسفندی رفتار می شد که در موقعيت برتری قرار گرفته بودند و می بايست از آنها مراقبت به عمل آورد تا بتوانند بيشترين خراج را بپردازند.» (گاستون ويت)

اين شرايطی بود ک طی خلافت چهار جانشين محمد (۶۳۲-۶۶۰ ميلادی) بر سرزمين های اشغال شده حاکم بود. اين اوضاع در دوران امويان (۶۶۰-۷۵۰) نيز به همين شکل باقی ماند. امويان دمشق را پايتخت خود قرار دادند. طی اين سالهای جنگ و گريز مداوم، مسايل دينی هرگز مطرح نبود. برای مثال، نبرد با بيزانس يک نبرد سياسی بود، نه جنگی مذهبی.

گذشته از اين، سازمان اداری ِ سرزمين های اشغالی، در دست «بوميان» (غير عرب) باقی ماند، و اسناد کشوری کماکان به زبانهای يونانی يا پهلوی (فارسی عصر باستان) نوشته می شد.

هنر و معماری نيز در منابع الهام خود همچنان هِلنی [يونانی] باقی ماند، حتا در ساختمان مساجد. حياط مرکزی، رديف ستونها، طاقها، دالان ها، و گنبدها همه از مدل بيزانسی پيروی می کردند. فقط منارهء مسجد، که برای اذان گويان طراحی شده بود، اصالت اسلامی داشت، هرچند همان نيز بی شباهت به برج ناقوس مسيحی نبود. در اين نخستين مرحلهء کشورگشايی، اعراب موفق به ايجاد يک «امپراتوری» و يک «دولت» شدند، اما هنوز يک تمدن به وجود نياورده بودند.

فقط در ميانهء قرن هشتم بود که تحولات اساسی و تعيين کننده به وقوع پيوستندــ خيزش گسترده ای در پهنه های سياسی، اجتماعی، و سرانجام انديشگی، به هنگامی روی داد که خلافت به سلسلهء عباسيان رسيد و پرچم سياه آنان جايگزين پرچم سفيد امويان شد؛ و اين زمانی بود که دنيای اسلام به سمت مشرق روی کرد و خود را تا اندازه ای از حوزهء مديترانه عقب کشيد، حوزه ای که قبلاً توجهی وافر به آن داشت.

تحت حاکميت خلفای جديد، پايتخت اسلام از دمشق به بغداد منتقل شد و همين انتقال باعث نارضايتی کسانی شد که نفوذ خود را رو به تنزل می ديدند، همچنين اهالی سرزمين های تحت سلطه نيز ناخشنود شدند. اين پايان دوران قيادت اعراب «اصيل» بود، قيادتی که يک قرن به درازا کشيده بود ــ سه يا چهار نسل برجسته ــ که طی آن، طبقهء زبدهء جنگجويان و سلحشوران عرب به تدريج در ميان خوشگذرانی های ناشی از ثروت و تجملات (همان که تمدن اش می ناميم) غوطه خورده و به مرتبه ای رسيدند که ابن خلدون، اشراف زادهء عرب اهل آندالوس، بعدها زير عنوان «شـّر مجسم» توصيف کرد.

سپس، به طور کاملاً طبيعی، کشورهای متمدن و قديمی تر، برتری خود را دوباره ابقا کردند، و اين زمانی بود که از هرسو ثروت مادی به سرعت درحال افزايش بود. حوالی سال ۸۲۰ ميلادی، درآمد سالانهء خليفهء اسلام شايد پنج برابر درآمد امپراتوری بيزانس بود. تحت يک سيستم بازرگانی ِ سرمايه دارانه که از زمانهء خود بسيار پيشرفته تر بود، و تا اقصا نقاط چين و هند، خليج فارس، اتيوپی، دريای سرخ، تونس، و آندالوس گسترده می شد، دارايی های کلانی به چنگ خلافت می افتاد.

صفت «سرمايه دارانه» برای چنين نظامی چندان نابهنگام نيست. از يک سر جهان اسلام تا آن سر ديگرش، سوداگران بدون اتلاف وقت، دست در کار معاملات و داد وستد بودند. يک نويسندهء عرب به نام حريری، تاجری را توصيف می کند که می گويد، «من می خواهم زغفران ايران را به چين ببرم چون در آنجا بهای بالايی دارد، و سپس ظروف چينی را به يونان بفرستم، پارچه های زربفت يونانی را به هند و آهن آلات هندی را به آلپو، شيشهء آلپو را به يمن، و پارچه های راه راه يمنی را به ايران منتقل کنم و . . .»

در شهر بصره، حل و فصل معاملات توسط سيستمی انجام می گرفت که ما امروزه آن را تهاتری ــ معاوضهء جنس با جنس ــ می ناميم.

تجارت به معنی [رونق] شهرها بود. برای تمرکز فعاليت های تجاری، شهرهايی بزرگ ساخته شد. اين شهرها نه تنها شامل بغداد می شد، شهری که از سال ۷۶۲ تا سال ۱۲۵۸ ميلادی که به وسيلهء مغولها به طرز بی رحمانه ای ويران شد، يک «شهر نور» واقعی به شمار می آمد و در جهان قديم، بزرگ ترين و ثروتمند ترين پايتخت محسوب می گشت، بلکه شهر بزرگ سامره در نزديکی دجله، و همچنين بندر بزرگ بصره، قاهره، دمشق، تونس (تجلی دوبارهء کارتاژ)، و کوردوبا را هم در بر می گرفت.

همهء اين شهرها، به مدد نصّ قرآن و شعر سنتی کهن عرب، زبانی را توسعه دادند که می توان آنرا زبان «کلاسيک» عربی نام گذاشت ــ زبانی فرهيخته، مصنوع، و ادبی، که تبديل به شيوهء بيان [کتبی] رايج کشورهای اسلامی شد، درست همانند زبان لاتين در کشورهای مسيحی. از سوی ديگر، شکل های محلی زبان عربی که جداگانه در کشورهای مختلف در محاورات به کار می رفت، حتا زبان در خود عربستان، به تدريج تبديل به زبانهای محلی می شدند. عربی کلاسيک نه تنها يک زبان محسوب می شد بلکه ادبيات، فلسفه، يک دين جهانشمول و پرانرژی، و يک تمدن را هم دربر می گرفت که نخست در شهر بغداد قوام می يافت و از آنجا به دورترين نقاط دنيا راه پيدا می کرد.

اين درجه از توسعهء تمدنی، حتا پيش از دوران عباسی، باعث کسری ديوانيان و خادمان دولتی می شد. در سال ۷۰۰ ميلادی، عبدالملک، خليفهء اموی، شخصی به نام يوهانس داماسينوس (۶۵۵-۷۴۹) را که مشاور خليفه بود و بعدها راهب شد، به حضور خود خواند و به او گفت تصميم دارد از آن پس استفاده از زبان يونانی را درهمهء اسناد اداری قدغن کند. تايخنگار عرب بَلـَدوری (Baladori) در اين باره می نويسد، «اين تصميم، يوهانس داماسينوس را به شدت ناخشنود کرد و او با اوقات تلخی از پيشگاه خليفه رفت. داماسينوس در ملاقات با تعدادی از دولتمردان يونانی تبار به آنها گفت: وقت آن رسيده که شما دنبال شغل ديگری باشيد، خداوند کار فعلی شما را تعطيل کرده است.»

اين لحظه، پايان يک «راه و رسم زندگی» طولانی بود که طی آن مسلمانان و مسيحيان در کنار هم به شکل صلح آميز می زيستند. پس از اين لحظه، دورانی به کلی متفاوت آغاز شد.

وحدت زبانی در جهان عرب، ابزار بسيار مهمی بود که با آن ارتباطات فکری، تجاری، سياسی، و اداری ممکن می شد. نامه های بازرگانان يهودی به زبان عربی ــ اما با حروف عبری ــ نوشته می شدند. اين سرمايهء زبانی به رونق فرهنگ کمکی بزرگ کرد. مأمون (۸۱۳-۸۳۳ ميلادی) فرزند هارون الرشيد، دستور ترجمهء تعداد زيادی از کتب خارجی، به ويژه يونانی را به زبان عربی صادر کرد. دانش موجود در اين کتابها به سرعت منتشر می شد زيرا اسلام به فاصلهء کوتاهی، شروع به استفاده از کاغذ کرد که به مراتب از پوست حيوان برای نوشتن، ارزان تر تمام می شد. گفته می شود در شهر کوردوبا، خليفه الحکـَم دوم (۹۶۱-۹۷۶) کتابخانه ای داشت که در آن ۴۰۰۰۰۰ (چهارصد هزار) کتاب خطی و چهل و چهار جلد فهرست کتب نگهداری می شد. حتا اگر اين آمار تا اندازه ای اغراق شده باشند، باز بايد به ياد داشته باشيم که کتابخانهء شارل پنجم در فرانسه (شارل حکيم، فرزند جان خيرانديش) فقط ۹۰۰ (نهصد) کتاب در خود داشت.

طی اين قرون مهم بود که اسلام از درون متحول شد. دين محمد توسط تفسيرها و تأويل هايی به سبک بيزانس پيچيده تر می شد و در کنار آن نوعی از بينش عارفانه رشد می کرد که به گمان بسياری از صاحبنظران، احيای حکمت نوافلاطونی (نئوپلاتونيسم) بود. حتا فرقهء انشعابی شيعه نيز از منابعی ورای حوزهء اسلام عربی، نيرو می گرفت. شيعيان، از خليفهء شهيد علی پيروی می کردند که در تضاد با جريان اصلی سـُنی حرکت می کرد. يکی از اماکن زيارت آنها، شهر کربلا در عراق، هنوز هرساله هزاران زائر را به خود جلب می کند. «ای اف گوتيه» می نويسد، «علی همچون يک عيسای دوم و مادرش فاطمه، به سان مريم باکرهء دوم به نظر می رسيدند. مرگ علی و فرزندانش را به شيوهء مصائب عيسا مسيح، نقل می کردند.» [منظور گوتيه می تواند حسين و فاطمهء زهرا نيز باشد ـ م]

به اين سان، اسلام حتا در بدنهء اصلی خود نيز با وام گرفتن از تمدن های باستانی شرق و مديترانه، خويشتن را بازآفرينی کرد و به کمک يک زبان مشترک، مأموريت آنجهانی و اين جهانی اش را با آن عناصر اخذشده، ادامه داد. شروع اسلام در عربستان فقط يک اپيزود يا فصل کوتاه بود. از يک نقطه نظر، درحقيقت، تمدن اسلامی تنها زمانی آغاز شد که انبوه مردمان غيرعرب به اسلام روی آوردند و مدارس [مکاتب] اسلامی در ميان امت مسلمان از آتلانتيک تا پامير پخش شدند. به اين ترتيب، يک بار ديگر، همان شراب کهنه در بطری های تازه ريخته شد.

بخش بعدی ـ عصرطلايی تمدن اسلامی

نظرهای خوانندگان

در کدام زمان از تاریخ اسلام رسم بوده که نومسلمان یا خواهان گرویدن به اسلام را شلاق بزنند که به اسلام نگرود؟ مرجع برودل (یا آقای کلانتری؟) برای این مطلب چی ست؟
واقعیت این است که عربان با نومسلمانان ناعرب برخوردی نژادپرستانه داشتند و آنان را موالی می‌نامیدند. از زمان خلیفه‌ی دوم نوعی طبقه‌بندی (نظام مبتنی بر سهمیه‌بندی) در اسلام شکل گرفت که افراد بر اساس جایگاه‌شان در هرم سلسله‌مراتب از امتیازهای اجتماعی (درآمد مالی و ... ) برخوردار می‌شدند (هر چند که خلیفه‌ی چهارم کوشید چنین نظام‌ای را برهم زند که سبب برآشفتن بسیاری شد).
اگر عربان در آغاز کار نمی‌کوشیدند که مردم شکست‌خورده را به کیشِ خود درآورند نیرویِ انسانیِ لازم را برایِ جنگ‌هایِ سپسین از کجا تأمین می‌کردند؟ از شبه‌جزیره‌یِ عربستان؟ هر چه تعداد سربازانِ جان برکف‌نهاده (که از کشته‌شدن هیچ بیمی نداشته باشند) بیشتر می‌شد تواناییِ سپاهِ اسلام برایِ گستراندنِ قلمروِ خود (و ستاندن باج و خراج ) بیشتر می‌شد.
رفتار نامناسب عربان در آغاز با شهرهایِ گشوده شده در تاریخ ثبت شده است. یک نمونه از آن در برخوردِ سپاهِ اسلام با دفاع‌کنندگان از شهر مدائن (پایتخت ساسانی) است که چون دفاع کنندگان از تسلم شهر خودداری کردند سلمان فارسی از جانبِ سپاه اسلام با آنان به زبان خودشان(پارسی) گفت که مرا ببینید که چون شما فردی پارسی ام و اینان (عربان) از من حرف‌شنوی دارند (اگر که ایمان بیاورید) و اگر نمی‌پذیرید باید که جزیه دهید. آنان پرسیدند جزیه چی ست؟ گفت درم است و خاک‌تان بر سر!. رفتار ناماسب با سیاهان سبب شورش سیاهان زنگی (قیام صاحب زنج) در عراق در زمان حکومت امویان شد.
من نمی‌دانم چه‌گونه « به طور کاملاً طبيعی، کشورهای متمدن و قديمی تر، برتری خود را دوباره ابقا کردند»؟ اگر که هرگز نام و نشانی از آن‌ها باقی مانده باشد. برای نمونه دانشگاه گندی‌شاپور (جندی‌شاپور) را در نظر بگیرید که افول آن طبیعی و با سپری شدن زمانی معین رخ داد یعنی زمانی که برای مهاجرت تدریجی استادان (و پزشکان زبردست) آن به بغداد، و سرانجام تأسیس بیمارستان بغداد لازم بود.
آیا خلیفه‌های عباسی هرگز اجازه‌یِ عرض اندام به ملت‌هایِ باهوش‌تر و متمدن‌تر قدیمی را می‌دادند؟ هارون رشید خلیفه‌ی عباسی دودمان برمکیان وزیران ایرانی‌تبارِ خود را برباد داد. اینان (آل برامکه) از باهوش‌ترین آدم‌هایی بودند که توانستند در آن دستگاه ترقی کنند. برخورد مأمون نیز با وزیر ایرانی‌تبار خود (و کشتن‌اش گویا در سرخس) نیز تأئیدی بر این امر است.
می‌توان کمی دقیق‌تر با یاری گرفتن از اصطلاح‌ها و مفهوم‌هایِ امروزینِ اقتصاد پرسید که سرازیر شدنِ ثروتِ چپاول شده (از گوشه‌ـ‌‌وـ‌کنارِ دنیا) به مرکز دنیای اسلام آیا سبب ایجاد تورم (inflation) نمی‌شده است؟ اگر مردم آن زمان هیچ نقشی در تولیدِ ثروت نداشتند و فقط آن را دست به دست می‌کردند طبیعی خواهد بود که در سراشیبِ تباهی و سقوط افتاده بودند.پولِ مصرف شده در شهر نور بغداد و شب‌های باشکوه آن هیچ نتیجه‌ای در پیش‌رفتِ تمدن و جامعه‌یِ آن روزگار نداشته است.
به گمان‌ام برخی استدلال‌ها و نتیجه‌گیری‌های برودل قدیمی و نامنطبق با علم امروزین است.

آرش

-- آرش ، Mar 27, 2008 در ساعت 03:44 PM

مطلب جالبی است. منتظر ادامه ی آن هستم.
با درود

-- فرهاد ، Mar 27, 2008 در ساعت 03:44 PM

در پاسخ آقای آرش ــ جملهء مورد اعتراض شما اين است: «اگر يک فرد مسيحی می خواست به اسلام روی آورد، شلاق می خورد. چرا؟ زيرا غيرمسلمانان می بايست خراج بدهند، پس فاتحان جديد نمی خواستند درآمد خود را [با تحميل دين شان] تنزل دهند.» (پارگراف سوم) فرنان برودل برای اين گفته مرجعی ذکر نمی کند، اما گفتهء او با توجه به آنچه در مورد برده داری و کار روی زمين در زمان امويان می دانيم با منطق سازگار است. اگر شعار فاتحان «مساوات و قسط» در ميان مسلمانان بود، برچه اساسی می توانستند از همدينان خود بهره کشی کنند؟ داستان فيروز بردهء مسيحی نيز گواهی بر همين واقعيت است: «مغيره بن شعبه، مهاجر قديمی، به خصوص با وضعی بيرحمانه از رنج بردگان صنعتکار بهره کشی می کرد. يکی از اسيران بردهء مغيره که به مدينه منتقل شده بود، مسيحی ای بود ايرانی به نام فيروز، و شغلش نجاری و سنگتراشی بود. فيروز شکايت نزد عمر برد که صاحب اش از او روزی دو درهم می خواهد و او قادر به پرداخت آن نيست. خليفه در پاسخ مزاح کرد. فيروز که کاردش به استخوان رسيده بود روز بعد در مسجد با خنجر دو دمی شش ضربه به عمر وارد آورد و عمر از آن ضربات جان سپرد.» (پطروشفسکی، اسلام در ايران، ۱۳۵۴، ص ۴۷) مرتضی راوندی به نقل از جرجی زيدان می نويسد، «شمارهء غلامبچه های سفيد و سياه المقتدربالله از يازده هزار می گذشت. غلام بچه های سفيد معمولاً ايرانی، ديلمی، ترک، وطبری بودند، و غلامبچه های سياه بومی و غيره را از مکه، مصر، و افريقيه می آوردند.» (تاريخ اجتماعی ايران، جلد سوم، ۲۵۳۶، ص ۵۵۴ ـ تمام فصل بردگی بعد از اسلام خواندنی است.)
.
آنچه درباره موالی نوشته ايد کاملاً صحيح است اما شمول عام ندارد. مثلاً اين طور نبود که همهء ايرانيان به صفوف موالی پيوسته باشند تا، به عنوان مسلمانان درجهء دوم با حقوق کمتر، اجبار داشته باشند در صفوف جهادی بجنگند. نوشتهء برودل به روشنی به اين معنی نيست که در برابر کشورگشايی اعراب مقاومتی صورت نگرفت. حقايق نبرد قادسيه (۶۳۷ ميلادی)، کشتار در تيسفون و چپاول و نابودی آن، تا مقاومت سرداران ايرانی در خطه های شمالی ايران در سالهای بعد، بر همه شناخته است. اما پس از فتح کامل اعراب و تسلط آنها بر اکثر نواحی ايران، غالب اوقات طی قطعنامه هايی ميان حاکمان جديد و اهالی شهرها و دهقانان، در ازای پرداخت جزيه و سرسپردگی به حاکميت وقت، رعايا، به ويژه اهل ذمه، اجازه پيدا می کردند دين و آيين و تشريفات خود را حفظ کنند. پطروشفسکی به نقل از طبری و بلاذری می نويسد، «مثلاً مرزبان نيشابور تعهد کرد ۷۰۰ هزار درهم وجه و ۴۰۰ هزار کيسه زعفران بدهد و دهقان ابيورد پرداخت ۴۰۰ هزار درهم را به عهده گرفت و . . . علی الرسم اين پيمانها، آزادی اعمال دينی ساکنان (زرتشتی، مسيحی، و يهود) را تضمين می کردند و حفظ آزادی شخصی و اموال ايشان را تأمين می نمودند.» (همان، ص ۴۳). در کتاب «تاريخ ايران از دوران باستان تا سدهء هجدهم ميلادی» (تهران، انتشارات پيام ، ۱۳۵۴) آمده است، «طبق اصول اسلام جزيه يا ماليات سرانه فقط از «کفار» اخذ می گرديد و آنانکه اسلام آورده بودند از پرداخت آن معاف بودند. در ظرف بيست سی سال اول ــ بعد از فتح ايران ــ خراج نيز از کفار، يعنی زرتشتيان و مسيحيان و يهوديانی که زمين زراعت می کردند اخذ می شد و مسلمانانی که دارای زمين بودند فقط عشر يعنی ماليات ارزی کمتری می پرداختند.» (ص ۱۶۱)
.
حتا پس از اسکان قبايل رزمندهء عرب در نواحی جنوبی و مرکزی ايران، اردوگاههای نظامی آنها به زودی تبديل به مراکز زندگی شهری و فعاليت اقتصادی شد. گذشته از اين، زرتشتيان نيز همه يک جا به هند مهاجرت نکردند. پطروشفسکی به نقل از اصطخری (جغرافی دان) می نويسد حتا تا قرن دهم ميلادی هيچ شهر و دهکده و ناحيه ای بدون آتشکدهء زرتشتيان نبوده و عده آنها آنقدر زياد بود که بر لباس خود وصلهء تشخيص نمی زدند (همان، ص ۴۶) تنها در سده های بعد بود که تعداد زرتشتيان به تدريج کاهش يافت.
.
در مورد اين پرسش اساسی که تفوق عمدتاً توسط شمشير بود يا ترغيب (کی و کجا)، پاسخ را نمی توان در چند جمله خلاصه کرد. هم از لحاظ نظری (کلامی، فقهی) و هم از لحاظ تاريخی (وقايع نگاری آنچه در عمل روی داده) ــ در مورد جهاد فی سبيل الله، چگونگی برخورد با دارالحرب، کافران، مشرکان، اهل کتاب و ذمه، زرتشتيان، و انواع «اجبار» بدون کاربرد شمشير ــ ما با تصوير بسيار پيچيده ای روبرو هستيم. پرسش جامعه شناسانه اين است: منطق کشورگشايی چه بود؟ آيا هدف صرفاً اشاعهء دين بود؟ (که در اين صورت غارت و چپاول و گرفتن غنايم و برده گرفتن زنان و کودکان چرا؟)؛ يا اينکه منطق، نظامی گری و عصبيت قبيله ای عرب بود که مثل هرنوع کشورگشايی ديگری (چنگيز، تيمور، اسکندر، نادر) اهداف «امپرياليستی» و «استعماری» خود را دنبال می کرد؟ يا اينکه هردو باهم، به خاطر ويژگی و «خاص» بودن نوعی تئولوژی سياسی به نام «اسلام» که، در تعارض با تمام اديان ديگر، از بدو ظهور جامعهء سياسی اش در مدينه، دينی نظاميگرا و همواره معطوف به قدرت و خلافت بوده؟ برای يک تعبير بديع می توانيد به بخش های اول و دوم کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دينی» (آرامش دوستدار) رجوع کنيد. يا به دو فصل «عرب و عجم» و «شعوبيه» در کتاب کلاسيک «مطالعات اسلامی» (ايگناتس گلدتسيهر) و برنامهء نيلگون در بارهء اين موضوع:
http://radiozamaneh.org/nilgoon/2007/03/post_43.html

علاوه بر اينها، يکی از بهترين و موثق ترين تحقيقات در اين خصوص (با اتکا به منابع اوليهء عربی و مطالعات اروپايی دو سدهء اخير) کتاب خانم پاتريشيا کرون (God's Rule)، به ويژه فصل ۲۱ آن است. /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Mar 28, 2008 در ساعت 03:44 PM

نویسنده باید توضیح دهد که بین "اسلام" بعنوان یک دین و "تمدن اسلامی" فرق بسیار است. از منظر دین اسلام ما چیزی بنام "تمدن اسلامی" نداریم. همین طور "فرهنگ اسلامی" و یا "هنر اسلامی" همینکه بقول نویسنده تا پيش از قرون هشتم و نهم، تمدن اسلامی وجود نداشته. کافی است بدانیم که همه عناصر شکل دهنده این "تمدن" (و سایر تمدن ها) بر حول و حوش "قدرت" و پیروزی نظامی می چرخد. درواقع اگر درست بخواهیم قضاوت کنیم باید بگوییم که بعداز رحلت پیامبر اسلام، "اسلام" از بین رفته است و هرآنچه را که بعدها بنام این دین مطرح شده در اصل هیچ پیوندی با اسلام ندارد. درواقع سیاست بازان و شیادان مذهبی (ازقبیل آخوند و کشیش) هستند که با استفاده از هنر هنرمندان (شاعر ، نقاش و یا معمار)این تمدن ها را شکل می دهند. هنرمندانی که اغلب برای گرفتن "صله" کار می کنند و نمی اندیشند که برای چه دستگاهی کار می کنند و نتیجه هنر و کارشان عاقبت به چه مصرفی می رسد.کجای آن آثار مثلا گلدسته ها و یا گنبدها و مساجد عظیم و یا حتا آثاری که بعدها با اقتباس از تمدن های بیگانه بوجود آمدند در اصل با "اسلام" ربط دارند؟
تمدن ها اینگونه شکل می گیرند. یعنی اینکه مایه اصلی تمدن ها قدرت است و به همین علت هم با هم برخورد می کنند و نهایت آنکه قوی تر است ضعیف تر را از بین می برد.
.
اینکه می گوییم دین را می باید از قدرت و دولت جدا ساخت بیشتر برای خاطر خود دین و دستآوردهای اخلاقی آن است.
درواقع همه آنهایی که به اسلام بعنوان "تمدن اسلامی" می نگرند همآنهایی هستند که به "اسلام سیاسی" و "اسلام قدرت طلبانه" می اندیشند. اینها کسانی هستند که خود بیشتر از هر دشمنی کوششهای شان صرف نابودی "اسلام" و "اخلاق" می شود. از جمله سردمداران نادان "جمهوری اسلامی"که در بی اخلاقی و نفهمی و نادانی گوی سبقت را از همه پیشینیان ربوده اند. شرح داستان ضعف و یا نابودی"تمدن اسلامی" به اینگونه است چراکه اولیای این تمدن خود بیشتر از هرکس "اسلام" را نمی شناسند و بیشتر از هرکس به آن ضربه می زنند.

لطفا بحث هایتان را عمیق تر کنید..

-- حسین میرمبینی ، Mar 28, 2008 در ساعت 03:44 PM

در پاراگراف آخر می خوانیم :
"... درحقيقت، تمدن اسلامی تنها زمانی آغاز شد که انبوه مردمان غيرعرب به اسلام روی آوردند ..."
در این شکی نیست که عرب هایی که اسلام را به سرزمین های دیگر بردند، دارای تمدنی نبودند و فرهنگی بسیار بدوی داشتند. دانش مکتوب به عنوان یک عنصر مهم فرهنگی در عرب شناخته شده نبود. قرآن به عنوان کلام الله با کتاب های بشری که دانش را گرد می آوردند قابل قیاس نبود. کتاب سوزی های بزرگ در ایران نشان می دهد که عرب درکی از سودی که دانش برای انسان به همراه می آورد نداشته است. رقیب دانستن کتاب های دیگر با قرآن باعث می شد تا عمر، خلیفه ی وقت عرب های مسلمان دستور سوزاندن کتابخانه های بسیاری را در ایران صادر کند.
.
آنچه نویسنده ی محترم از آن به عنوان "تمدن اسلامی" یاد می کند، احتمالا بازآفرینی فرهنگ های باستانی مانند ایران بوده است که عناصری از دین اسلام نیز - به واسطه ی پذیرش اسلام توسط ایرانیان به هر دلیل و به هر شکل آن - در آن پدیدار شده بود.
به نظر من نویسنده برای نظریه پردازی و ترویج مفهوم یک "امت واحده" از حقایقی در پاراگراف های ابتدایی استفاده کرده و سپس در پاراگراف نهایی به یک نتیجه گیری کاملا غلط از برخی حقایق گفته شده در ابتدای متن رسیده است.
تا آن جا که من می دانم ایرانیان هیچگاه خود را پاره ای از یک امت واحده ی اسلامی نمی دانسته اند و اصولا با ساخت یک شعبه جعلی در اسلام این جدایی خواهی را تثبیت کرده اند.
.
افول آنچه بدان از "تمدن اسلامی" یاد شده نیز در خود اسلام نهفته بوده است. تلاش مسلمانان برای خردگرایی به بن بست نظری بر می خورد. شاید در ابتدا به نظر می رسیده که با ترجمه آثار فلسفی یونانی بتوان تحولی در دنیای مسلمانان ایجاد کرد اما اسلام که پرسش را در نطفه خفه می کند اجازه این کار را نداده است. وقتی پرسشی مطرح نباشد پاسخی نیز نخواهد بود و اندیشه خواهد مرد. این همان سرنوشتی است که دنیای مسلمانان قرن هاست که در آن گرفتار و دربند است و ربطی به جا ماندن از انقلاب صنعتی ندارد.

-- مجید ، Mar 28, 2008 در ساعت 03:44 PM

آلپو همان حلب است و کوردووا همان قرطبه م. خردیار

-- بدون نام ، Mar 28, 2008 در ساعت 03:44 PM

نوشته‌اید: «در اين تاريخ با کشورهايی که امروزه آن ها را «توسعه نيافته» می ناميم، سرنوشتی مشترک پيدا کرد، کشورهايی که به خاطر نرسيدن به انقلاب صنعتی، عقب ماندند، يعنی نخستين انقلابی که جهان را با سرعت سرسام آور ماشين به جلو راند. اين ناکامی اوليه، [نرسيدن به انقلاب صنعتی]، به خودی خود مرگ اسلام به مثابه يک تمدن را باعث نشد. آنچه روی داد اين بود که اروپا به اندازهء دو قرن پيشرفت مادی، اسلام را پشت سر نهاد.»
.
شگفت آور است که چطور می‌شود در روز روشن دروغ به این بزرگی گفت و استدلالی چنین نژادپرستانه ارایه کرد و آب از آب تکان نخورد. این ادعای برودل یعنی اساسا نفی کل پدیده‌ی استعمار از تاریخ. اروپا بدون غارت بی‌رحمانه و طولانی و همه‌جانبه‌ی منابع طبیعی و به بردگی آشکار و نهان منابع انسانی خاورمیانه و آفریقا هرگز نمی‌توانست به چیزی که برودل آن را «انقلاب صعنتی غرب» اسم می‌گذارد (و عبدی کلانتری هم با هیچانی کودکانه آن را با حروف ضخیم مشخص می‌کند) برسد. این بخشی از تاریخ است که نادیده گرفتن آن خود به خود به فرودست پنداشتن قهوه‌ای پوستان خاورمیانه در برابر سفیدپوستان اروپایی منجر می‌شود؛ این در عمل نژادپرستی
است.
.
البته از عبدی کلانتری و رادیو زمانه که یکسال و اندی است بدون رقیب و بطور مستمر یک روایت کاملا نژادپرستانه‌ی اروپامحور از تاریخ و اندیشه‌ی بشری پی می‌گیرند این انتخاب بعید نیست. بالاخره ستایش مدام از امثال برنارد لوییس و حمله‌‌ی مستدام به امثال ادوارد سعید نمادی است از خط فکری‌ای که رادیو زمانه و مهدی جامی و عبدی کلانتری و مهدی خلجی در آن دنبال می‌کنند. شرمتان باد.

-- خودش می‌داند ، Apr 10, 2008 در ساعت 03:44 PM