تاریخ انتشار: ۷ مهر ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

هراس اروپا از اسلام

نوشتهء عبدی کلانتری

شنيدن فايل صوتی

هرچه زمان مي گذرد، در گفتار سياسي غربي حضور مسلمانان در جوامع اروپائي و نيز تاحدي در آمريکا، همچون يک هشدار و يک خطر انعکاس پيدا مي کند. سياست مداران و رهبران ديني مسيحي و يهودي، براي آنکه آشکارا نژادگرا به نظر نرسند، هميشه در ابتداي کلام شان ميان دين اسلام، اکثريت صلح جوي مسلمان، و «اقليتي که دين را ربوده و حربهء ترور و خشونت کرده اند» تمايز مي گذارند. اما پس از اين تعارف مقدماتي، هرآنچه به دنبال مي آيد به نظر مي رسد همان ترس خفته از هجوم مسلمانان است که در ناخودآگاه جامعهء مسيحي از سده هاي هفتم و هشتم ميلادي با جهانگشائي هاي لشکر مسلمانان آغاز شد.

{صداي پاپ بنديکت شانزدهم}
اين صداي پاپ بنديکت شانزدهم بود که شنيديم. او به تازگي مسألهء تقابل مسيحيت و اسلام را زنده کرد و بار ديگر تصوير اسلام را به عنوان «دين شمشير» با مردم اروپا در ميان گذاشت. در شرايطي که صدهاهزار مسلمان در اروپا با ارزش هاي جامعهء سکولار کشورهاي مهمان نمي سازند و هويت گروهيِ خود را از دين خود و جامعهء بزرگ ترِ مسلمان کسب مي کنند، تصوير اسلام به عنوان دين شمشير و دين جهاد مي تواند مسلمانان را بالقوه به عنوان خصم اروپا و آمريکا جلوه دهد. جوامع چندفرهنگي و روادار اروپائي به تدريج خود را در برابر اسلام در موقعيت دفاعي تصور مي کنند. اگر اسلام و تعاليم قرآني نتوانند با فرهنگ اروپائي به سازش برسند، معني اش آن است که اروپا بايد در برابر اسلام تسليم شود.

منتقدان اشاره مي کنند که اين خود جوامع اروپائي بوده اند که به خاطر نژادپرستي پنهان و ذهنيت چندصد سالهء استعماري از پذيرش واقعي مسلمانان در ميان خود و به مثابه شهروند درجهء يک اروپائي خود داري کرده اند. اروپا با مسلمانان خود همانند خدمتکار و نان خوري که قدر صدقه را نمي داند رفتار مي کند، مسلمانان را تحقير مي کند و در نتيجه نبايد شگفت زده شد که چرا نسل دوم و سوم مهاجران مسلمان به جستجوي هويت اصيل ديگري به جز هويت اروپائي هستند.

چه اين انتقاد درست باشد يا نباشد نتيجه يکي است: تضاد بخشي از جامعهء مسلمان با فرهنگ و سياست اروپائي ـ آمريکائي، آنها را از لحاظ فرهنگي و ايدئوژيک به ايدئولوژي اسلامگرائي نزديک مي کند که از خاورميانه و آسياي شرقي، جهاد فرهنگي و سياسي اش را عليه غرب جلو مي برد . بسياري از پيشوايان و رهبران ديني در مساجد اروپا و آمريکا خود مهاجراني از کشورهاي اسلامي اند که در در اماکن ديني، غرب ستيزي را موعظه مي کنند و روحيهء جهادي را در شاگردان جوان و تحصيل کرده شان مي پرورانند.

دين صلح يا دين شمشير؟

آيا هراس اروپا از اسلام ريشه در واقعيت دارد يا انعکاسي از نژادپرستي و روحيهء استعماريِ خود اروپا است؟ آيا اسلام دين صلح است يا دين شمشير؟ يا اينکه برحسب مصلحت و منافع امت هم آن است و هم اين. بنابه مصلحت گفته مي شود هدف نهائي برقراري صلح و آشتي ميان ملت هاست، و همچنين گفته مي شود مبارزه با فسادِ روي زمين ، جهاد با کفر ، و شهادت بالاترين وظيفه ها است. آيا محاربه با دشمنان اسلام، يا کساني که تصور مي شود دشمن اسلام هستند، يک جان مايهء اصلي دين است يا جنبهء فرعي و غير اساسي دارد؟

پاداش کافران

در قرآن کريم چنين آمده است: «با کساني که با شما جنگ مي کنند، در راه خدا بجنگيد و تعدي مکنيد...هرجا که آنها را بيابيد بکشيد و از آنجا که شما را رانده اند، برانيدشان، که فتنه از قتل بدتر است... چون با شما جنگيدند بکشيدشان، که اين است پاداش کافران.» (سورهء البقره) «مومناني که بي هيچ رنج و آسيبي از جنگ سرمي تابند با کساني که به مال و جان خويش در راه خدا جهاد مي کنند برابر نيستند. خدا کساني را که به مال و جان خويش جهاد مي کنند بر آنان که از جنگ سرمي تابند به درجتي برتري داده است. و خدا همه را وعده هاي نيکو داده است. و جهادکنندگان را بر آنها که از جهاد سرمي تابند به مزدي بزرگ برتري نهاده است.» (سورهء النسا) «جزاي کساني که با خدا و پيامبرش جنگ مي کنند و در زمين به فساد مي کوشند آن است که کشته شوند، يا بر دار گردند يا دستها و پاهايشان يکي از چپ و يکي از راست بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند.» (المائده) «چون با کافران روبرو شديد گردنشان را بزنيد.» (محمد)

تفسيرمتن مهم تر از متن است

در برنامهء هفتهء گذشته به توجيهات اخلاقيِ خشونت، دفاع مقدس، جهاد و ترور انتحاري و استشهادي پرداختيم. در اينجا توجه شما را به دو نکتهء جامعه شناسانه جلب مي کنيم. نکتهء اول آن است که «تفسير هر متن هميشه مهم تر از خود متن است» ؛ و نکتهء ديگر آن که : «ادغام دين و سياست، دين را تابع سياست مي کند.»

اگر تصور کنيم متن چند آيه و حديث، مستقيم و بدون واسطه ذات و اساس يک دين را نشان مي دهد، دچار اين خطا شده ايم که برداشت از يک متن را از زمينه و بستر دريافت آن جدا کرده ايم. به عبارت ديگر متني را از بستر تاريخي و اجتماعيِ مشخص کساني که آن متن را مي خوانند جدا کرده ايم. اما متون معني ثابت و جاوداني ندارند.

يک وضعيت مشخص تاريخي يا اجتماعي راه را براي تعبير يا تفسير مشخص از يک متن کانوني باز مي کند. يک تفسير زماني پذيرفته مي شود و راهنماي عمل مي گردد که منافع مادي و معنوي و وضعيت خاص يک گروه آن را ايجاب کند. تفسير است که وجود اجتماعي و عمل اجتماعي را توجيه مي کند. اگر اين اصل جامعه شناسانه را بپذيريم، بايد همچنين قبول کنيم که هر تفسير ديني خود يک تفسير ايدئولوژيک هم هست. هرتفسير کلامي يا تئولوژيک از آموزه هاي ديني در دنياي مدرن، تفسيري ايدئولوژيک و در نتيجه سياسي است. براي نمونهء ايدئولوگ اسلام سياسي آيت الله مطهري در چهار سخنراني معروف به تفسير مفهوم «جهاد» پرداخته و شرايط عمل جهادگرا را از ديدشيعيِ خود روشن کرده است.

به اين ترتيب پرسش ما اين خواهد بود که در شرايط مشخص، مثلاً در ايران، يا در لبنان، در مناطق اشغالي فلسطين يا مناطق فقر زدهء پاکستان و افغانستان و کشمير و شرق آسيا، و سرانجام در «گتو» هاي فقير شهرهاي اروپائي کدام تفسيرها به تدريج دست بالا را خواهند گرفت؟ جهادگرائي يا همزيستي مسالمت آميز با غرب؟


يکي بودن دين و سياست


گفتيم نکتهء دوم جامعه شناسانه آن است که : ادغام دين و سياست، دين را تابع سياست مي کند. ادغام دين و سياست به ايجاد پديده اي مي انجامدکه توضيح آن بايد توسط فلسفهء سياسي و علم سياست صورت بگيرد نه تفسير ديني. براي نمونه بررسي نقش خلافت در تاريخ، جهانگستري امپراتوري هاي اسلامي و امروزه تشکيل دولت مدرن اسلامي همه بايد با منطقِ فلسفه و علوم سياسي بررسي شوند.

مارشال هاجسون يکي از اسلام شناسان پرآوازهء غربي (۱۹۲۲ - ۱۹۶۸) نوشته است: «اگر در قرن شانزدهم ميلادي {يعني پانصدسال پيش} کسي از کرهء مريخ به زمين مي آمد به اين نتيجه مي رسيد که همهء دنيا به زودي مسلمان خواهد شد. چنين قضاوتي نه تنها براساس امکانات سياسي و استراتژيک تمدن اسلامي مي بود، بلکه بر اساس خلاقيت و زنده بودن فرهنگ عام جهانيِ اسلام نيز بود.» («بازانديشيِ تاريخ جهاني، ص ۹۷)

به عقيدهء اين اسلام شناس، تمدن سراسري اسلامي تا آستانهء عصر جديد پر رونق و شکوفا بود. در طي دوران شکوفائي، «همهء سرزمين هايي که از لحاظ تاريخي اهميت کليدي داشته و داراي فرهنگ شهري پيشرفته بودند، از آتن گرفته تا بنارس، به نحوي زير حکومت اسلام اداره مي شدند.» (همان) تا دوران «عصر جديد» سه امپراتوري عثماني، صفوي و امپراتوري مغول يا تيموري (در سرزمين هاي شمالي هند) بربخش بزرگي از تمدن جهاني حکم مي راندند و با دنياي مسيحيت در غرب و تمدن هاي چين و ژاپن در شرق رقابت داشتند.

اين رونق تا آغاز عصرجديد اروپائي ادامه داشت اما سرانجام اروپا به مدد فلسفه و علم و تکنولوژي با سرعتي تصاعدي پيشي گرفت و افول امپراتوري هاي اسلامي آغاز شد. تمدن اسلامي هرگز نتوانست به طور درون زا و از درون فرهنگ خود همان مسير علم و فرهنگ و توسعهء غربي را بسازد و پي بگيرد.


شيعيان و سنيان هردو بر وحدت جامعهء ديني و جامعهء سياسي تأکيد دارند. در تاريخ اسلام وحدت اين دو به نام «خلافت» شناخته مي شد. مرز دنياي خلافت با بيرون از خودش با جدائيِ «دارالاسلام» و «دارالحرب» مشخص مي گشت. از آنجا که جدائي دين و دولت هرگز در اسلام متحقق نشد، بسياري از مفاهيم آن نيز معناي دوگانه اي دارند يعني هم در حوزهء اخلاق فردي و خصوصي معني دارند و هم در حوزهء اجتماعي و سياسي. براي مثال، مفاهيمي چون فتنه، جهاد، قِتال، و فتوحات در ارتباط با قدرت و زورسلاح مي توانند مورد تفسير قرار گيرند. همينطور مفاهيمي چون مشرک، منافق، و محارب نيز تنها مفاهيم اخلاق فردي نيستند بلکه همزمان مفاهيم سياسي اند و در نتيجه مصداق آنها جبهه هاي دوست و دشمن را مشخص مي کند.

حال اگر جنبه هاي سياسي و ايدئولوژيک اسلام جهادي با ويژگي هاي عام تر فرهنگي ــ مثلاً جايگاه زنان در جامعه ــ و ارزش هاي تمدني ــ مثلاً عفت و آبروداري يا فحشا و فساد ــ در آميزد ، آنگاه ما با همان چيزي روبرو مي شويم که به آن «برخورد تمدن ها» مي گويند. بسياري از رهبران ديني و سياسيِ اسلامي نيز بارها تأکيد کرده اند که اسلام ، تمدني برتر و بديلي بهتر براي «غرب» است. اين رهبران هرگز وجوه مشترک ديني يا گرايش هاي تمدنيِ همسو در اسلام و غرب را نمي بينند.


احياي خلافت؟

حال برگرديم به موضوع هراس غرب از اسلام. متفکر اصلاح طلب مسلمان عبدالکريم سروش در دو سخنراني معروف دربارهء تشيع و دموکراسي به گرايشي خطرناک اشاره کرده است که مي توان آن را ادغام مفهوم خلافت (سني) و ولايت (شيعي) ــ و نيز مفهوم امامت در شيعهء دوازده امامي ــ نام گذاشت: يک فلسفهء سياسي براي عصر جديد.

در يکي از برنامه هاي آينده به اسلام مدرن و تئولوژي سياسي اسلام خواهيم پرداخت. در اينجا فقط اشاره مي کنيم که اصل يکي بودن دين و دولت و ايدئولوژي جهادگرائي در قرن بيست و يکم و اقتصاد جهاني شده سرمايه به ايجاد پديده اي منجر شده که ما آن را اسلام مدرن مي خوانيم؛ اسلامي که از دستاوردهاي وارداتي علوم مدرن به ويژه تکنولوژي يا تکنيک در خدمت مقاصد ديني و سياسي بهره مي گيرد و با تحکيم دولت مرکزي ملي، گسترش صنايع نظامي و جنگ افزار و ساير تکنيک هاي مدرن در سياست و کشورداري، با تکميل پروژهء ملي گرائي جهان سومي مي خواهد بديلي در برابر قدرت غرب بازسازي کند. اردوگاه تازه اي که از درون و بيرون به مصاف اروپا و آمريکا خواهد رفت.

پس دوباره مي پرسيم: آيا هراس اروپا از اسلام انعکاسي از نژادپرستي و روحيهء استعماريِ خود اروپا است يا ريشه در واقعيت دارد؟



**

نظرهای خوانندگان

من با این سایت پر محتوا کلاً موافقم فقط در جایی که در مورد پیوستگی دین و سیاست اظهار نظر شده من موافق نیستم ساختار اجتماعی اسلام طوری است که سیاست در درونش به عنوان یکی از فروعات شکل می گیرد نه به عنوان اصلی که دین تحت سیطره آن باشد چون در اسلام خداوند قانون گذار است و پس از پیامبر خدا ،حکام جامعه ویا به عبارۀ دیگر سیاست گذاران مجری این قانون اند .

-- خلیل الله صالح زاده ، Feb 25, 2008 در ساعت 03:34 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)