« October 2006 | Main | December 2006 »

November 2006 Archives

November 24, 2006

جانبداری و نگرش انتقادی

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
اریک اشمیت (Eric Schmidt) رئیسِ شرکتِ نام‌آورِ گوگل، که یکی از مهمترین بازیگرانِ صحنه‌ی اینترنت است، اخیراً (طبقِ خبرِ منتشر شده توسطِ خبرگزاریِ رویترز به تاریخِ ۱۲ مهر ۱۳۸۵) ادعا کرده است که به زودی انتخاب‌کنندگان می‌توانند پیش از رأی دادن درستی یا نادرستیِ سخنان و وعده‌های سیاستمداران را دریابند. به پندار او در ظرفِ پنج سالِ آینده نرم‌افزاری تهیه خواهد شد که با فشارِ یک تکمه به ما خواهد گفت که به وعده‌های انتخاباتی یک حزب یا سیاستمدار باور کنیم یا نه. این نرم‌افزار برای قضاوت خود از دانسته‌های انباشته در اینترنت استفاده خواهد کرد.

برنامه‌ی دروغ‌سنج گوگل
آیا واقعا به زودی دارای چنین دستگاهِ دروغ‌سنجی خواهیم بود؟ آیا دیگر لازم نیست خودمان فکر کنیم و بسنجیم و برنامه‌ای وجود خواهد داشت که داده‌ها را سبک‌ و سنگین خواهد کرد و در پایان به ما توصیه خواهد کرد چه کنیم؟ ببینیم نرم‌افزارِ حقیقت‌یاب چه خواهد کرد: مثلِ هر نرم‌افزارِ دیگر به آن اطلاعاتی خورانده می‌شود، نرم‌افزار به روالی برنامه‌ریزی‌شده آن اطلاعات را پرداخته می‌کند و سرانجام از خود داده‌ای برون می‌دهد که نحوه‌ی تفسیر آن نیز تا حد زیادی پیشاپیش برنامه‌ریزی شده است. ما مثلاً به برنامه این اطلاعات را می‌خورانیم: فلانی چهار سال پیش وعده داده بود که بیکاری در شهر ما را به میزانِ پنجاه درصد کاهش خواهد داد، انتخابش کردیم و او به مسؤولیت دادیم، میزان بیکاری اما بیشتر شده است. او اکنون وعده می‌دهد که برای نود درصد کارجویان کار خواهد یافت یا برایشان فرصت شغلی ایجاد خواهد کرد. حال به او دوباره اعتماد کنیم، یا نکنیم؟ برنامه‌ی دروغ سنج بر مبنای این اطلاعات و حساب و ‌کتابی که در زبان تخصصی به آن الگوریتم (=خوارزمی) می‌گویند، سرانجام به ارزشی می‌رسد که بیان آن به زبانِ طبیعی مثلاً این می‌شود که این بار باید احتیاط کنیم و رأی خود را به کس دیگری بدهیم. پیش‌بینی اشمیت این است که چنین برنامه‌ای ابداع خواهد شد و این نرم‌افزار‌ اطلاعاتی را که برای پردازش لازم دارد، خودکارانه از درون اینترنت فراهم خواهد کرد.

نرم‌افزار انتقادی
اگر این برنامه در سه مرحله دارای قوه‌ی تشخیص انتقادی باشد، کارکردِ آن تناسب خواهد داشت با ادعایی که بر آن بار می‌شود: در مرحله‌ی جمع‌آوری و گزینش اطلاعات، در مرحله‌ی پردازشِ آنها و سرانجام در مرحله‌ی برون‌داد که باید سمتِ درستی دهد به تفسیری که ما از نتیجه‌ی کار می‌کنیم. اگر در هر یک از این مرحله‌ها با داده‌هایی از جنس اندازه کار شود و پردازش داده‌ها درنهایت مقایسه‌ی میانِ اندازه‌ها باشد، می‌توان انتظار داشت که برنامه‌ی دروغ‌سنج در حد برخی ابزارهای رایج در اینترنت کار خود را پیش ببرد. از جمله‌ی این ابزارها برنامه‌هایی هستند که جدولی ترتیب می‌دهند از قیمت فروش یک کالا در نزد عرضه‌کنندگان مختلف و به ما توصیه می‌کنند که از کجا می‌توانیم با پایینترین قیمت کالا را تهیه کنیم. اما کار به این سادگی نیست. داده‌ها همواره از جنس اندازه‌هایی نیستند که در جدول مقایسه‌ی کمی بگنجند. ما اغلب در انتخاب سیاسی و در بسیاری از موردهای دیگر در زندگی اجتماعی با کیفیت‌ها و درجه‌ها و شدتهایی که بیان کیفی می‌یابند و به‌عنوانِ چونی یک پدیده یا وضعیت درک می‌شوند، مواجه هستیم. آنها کیفیتهایی پدیدار از یک موضع و بر یک موضع هستند.

جانبداری و نگرش همه‌جانبه
ما از یک موضع به وضعیت می‌نگریم و آن را همانند کسی دیگر که موضع دیگری دارد، درک نمی‌کنیم. معمولاً تصور می‌شود که داشتن موضع ما را یکجانبه‌نگر می‌کند. در موردهایی آشکارا چنین است. ولی راه تصحیح خطاهای ناشی از موضع داشتن، دعوت به بی‌موضع بودن نیست. تفکر بر خویش، شناخت موضع خود و پرورش توانایی نگریستن واقعی یا تصوری از دیدگاههای دیگر به موضوع است که ما را به درکی کاملتر از آن نزدیک می‌کند.

نقد توهم بی‌طرفی مطلق
در سیاست تفکر درست آن تفکری نیست که خود را فراحزبی و فراجناحی می‌خواند. کسی حق دارد ادعا کند منصف است، اما آنجایی که می‌گوید جانبدارانه قضاوت نمی‌کند یا به عبارت دیگر رها از هر ارزشی ارزش‌گذاری می‌کند، یا دچار توهم نشسته بودن بر فراز ابرهاست یا به‌عمد دروغ می‌گوید. به نظر می‌رسد که برنامه‌ی دروغ‌سنج آرزویی اریک اشمیت، رئیس گوگل، با توهمِ بی‌طرفی مطلق نوشته خواهد شد. اساس توهم آن در این است که می‌توان از سیاست گزارشی غیرسیاسی داد و به صورتی غیرسیاسی سیاست‌ورزی کرد، یعنی غیرِ حزبی بود، در عین حال حزبیت داشت.

جانبداری و نگرش انتقادی
کمیتهای دامنه‌داری مثل تعداد و مقدار را می‌توان در محیطی که درمجموع نظارت‌پذیر باشد، بدون جانبداری تعیین کرد و با هم مقایسه کرد. چنین کاری معمولاً ممکن نیست در مورد کیفیتها و حالتهایی که درک آنها درک شدتی از یک موضع خاص است. اگر قرار باشد نرم‌افزار اریک اشمیت سیاسی شود، یعنی دارای موضع شود، سرانجام چند نوع برنامه وجود خواهد داشت. این که ما کدام برنامه را برگزینیم، بستگی به موضعمان دارد، بنابر این در نهایت به همین جایی می‌رسیم که در آن قرار داریم. الگوریتم یگانه‌ای پیدا نخواهد شد که داده‌ها را چنان برگزیند و بپردازد که ما را از آن بی‌نیاز کند که خودمان انتقادی بیندیشیم. اگر موجودی متعالی وجود داشته باشد فرا و ورای همه‌ی موضع‌ها، آن موجود قادر به نگرش انتقادی به موضوع‌های مشخص نخواهد بود که همواره موضوع‌های موضع‌های مشخص‌اند.

November 25, 2006

جانبداری و همه‌جانبگی

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
اخیراً اریک اشمیت، رئیس شرکت اینترنی گوگل، که به ماشین جستجویش شهرت دارد، پیش‌بینی کرده است که به زودی نرم‌افزاری ابداع خواهد شد که با استفاده از آرشیو عظیم اینترنت مشت سیاستمداران دروغزن را باز خواهد کرد. اگر سیاستمداری ادعا کند که در روزگار صدارت او ۱۰۰۰ کیلومتر جاده‌ی اسفالته‌ی جدید کشیده شده است و برنامه‌ی دروغ‌سنج اشمیت آرشیوهای خبری را بکاود و دریابد در زمان کارگزاری وی نه ۱۰۰۰ کیلومتر بلکه فقط ۱۰۰ کیلومتر جاده ساخته شده است، می‌شود گفت که برنامه کمک خوبی به ما کرده، تا ادعاهای واقعی را از ادعاهای واهی تشخیص دهیم. اما اگر صحبت بر سر سنجش این ادعا باشد که "وضع بهتر شده"، در این صورت از دست برنامه‌ی دروغ‌سنج چه کاری ساخته است؟ آیا او می‌تواند ثابت کند که وضع نه تنها بهتر نشده، بلکه به مراتب بدتر هم شده است؟

سیاسی بودن موضع داشتن است
نرم‌افزار دروغ‌سنج برای سنحش این ادعا که "وضع بهتر شده" احتیاج به معیارهایی دارد. نحوه و دامنه‌ی گزینش این معیارها تابع این معیار پایه است که وضع برای چه کسانی بهتر یا بدتر شده است. وضعیت را با قید "برای" سنجیدن، یعنی قضاوت در این مورد که برای این کس یا این گروه چگونه است و برای آن کس یا آن گروه چگونه، هم‌معنا با موضع داشتن است. موضع داشتن سیاسی بودن است. سیاسی بودن موضع داشتن است.

جانبداری دموکراتیک
در سیاست ما از موضعی خاص خواست خود را بیان می‌کنیم. دارای موضع بودن منافاتی با دموکرات بودن ندارد که یکی از بایسته‌های آن در نظر گرفتن مصلحت عموم است. پی‌گیری خواست خود و پی‌گیری مصلحت عمومی این گونه با هم جمع‌شدنی هستند که من تبیینی از خواست خود به دست خود ‌دهم که پی‌گیری آن به نفع مصلحت عمومی باشد، آن هم از این طریق که من در یک کنش متقابل آزاد با جمع قرار گیرم و همواره این چارچوب را حفظ کنم که چه خواست من پیش رود چه پیش نرود، من عرصه‌ی کنش متقابل آزاد را ترک نمی‌کنم و هیچ محدودیتی را ایجاد نمی‌کنم و نمی‌پذیرم که آن عرصه را برای خود یا برای دیگری محدود کند.

رابطه‌ی بهینه با جمع
جامعه اگر شرایطی را برای من فراهم کند که من بتوانم خواستِ خود را علناً بیان کنم، یعنی از عرصه‌ی عمومی استفاده کنم و بتوانم خواستم را به‌عنوانِ رکنی از مصلحتِ عمومی تقریر کنم، این امکانِ خجسته را به دست آورده‌ام که با جمع به وحدت برسم، بی آن که با توهم یگانگی با جمع دچار دو آفت شوم: فقط خودم را ببینم و بخواهم که جمع در خدمت من باشد، یا از خود بگذرم و خودم را قربانی آن چیزی کنم که می‌پندارم خواست جمع است.

نیروی داوری گسترده
این عزیمت از جزء و رسیدن به کل و در نظر گرفتن عمومی در جریان در نظر گرفتنِ امر ویژه آن نگرشی است که هانا آرنت با اتکا به کانت بدان «نیروی داوری گسترده» می‌گوید. انسان به‌عنوانِ موجود هوشمند اجتماعی، که هوشمندیش در رابطه‌ی تنگاتنگ با اجتماعی بودنش است، این استعداد را دارد که داوری خود را گسترش دهد. من می‌توانم تشخیص دهم که چه چیزی برای من زیباست و چه چیزی برای تو زیباست. من می‌توانم از یک پدیده‌ی مشخص زیبا عزیمت کنم و آن را زیبا در مفهومی عمومی دانم بی آن که مبنا را تعریفی عمومی برای زیبایی بگذارم، بخواهم در مورد مفهوم عمومی زیبایی حکم کنم و پیشاپیش سر ستیز داشته باشم با ادراک دیگری از زیبایی. هانا آرنت از بحث کانت در باره‌ی زیبایی به مفهوم سیاسی داوری گسترده رسیده است. درک او را از موضوع با مفهوم انصاف نیز می‌توانیم توضیح دهیم. ما می‌توانیم تشخیص دهیم که چه چیزی برای ما خوب است و چه چیزی برای دیگران خوب است. همواره این خطر وجود دارد که در این داوری خطا کنیم، اما اگر بلندنظر باشیم یعنی داوری ما گسترش‌پذیر باشد، می‌توانیم نزدیک شویم به درک حقیقت آن چیزی که دیگران برای خود خوبش می‌دانند. اين قضاوتِ گسترده همان چیزی است که بدان انصاف می‌گوییم.

هوشمندی منعطف
انصاف خصلت یک هوشمندی منعطف است، نه هوشمندی‌ای که نهایت هنرش مقایسه‌گری کمی است و برای این کار یک بار برای همیشه برنامه‌ریزی شده است. به این خاطر ممکن است از انصاف سیاسی دور افتیم، اگر تصمیم سیاسی خود را به دست نرم‌افزار آرزویی اریک اشمیت بسپاریم. دیدگانِ این نرم افزار، چه به اصطلاح بی‌موضع باشد و چه فقط بر پایه‌ی موضع ما شیوه‌ی پردازش داده‌ها توسط آن تنظیم شده باشد، آن قدر کمسو است که ما نمی‌توانیم آن را راهنمای خود در سیاست قرار دهیم. ممکن است از آن برای مقایسه‌ی میان داده‌های خاصی استفاده کنیم، اما روا نیست که عقل خود را به دست آن بسپاریم.

نقد عقل منفصل
عقل نقاد هیچ جانشینی ندارد. هر جانشینی در حکم عقل منفصل است، یعنی عقلی است جدا از ما و تصمیم‌گیرنده برای ما. از جنس عقل منفصل‌اند مراجع تقلید مختلف، مراجع تقلید در دین و سیاست و منش زندگی و حس و فکر. خوب است که انسان کسانی را داشته باشد که از آنان بپرسد و بیاموزد، اما بد است اگر از خود حق قضاوت را سلب کند و خود را صغیر داند. صغیردانی خود تحقیر خود است. تحقیر داوطلبانه‌ی خویش به همان سان شنیع است که تحقیر شدن در چنبره‌ی قدرت خشونت‌بار دیگری. انسان در وضعیت عادی یعنی بدون اجبار خود را تحقیر نمی‌کند. تحقیر خود همواره ناشی از فشار درونی‌شده‌ی قدرتی است با ماهیتی سخت تحمیل‌گر و خشونت‌بار.

November 26, 2006

در نقد پوزیتیویسم

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
به زودی نرم‌افزاری ابداع خواهد شد که با استفاده از اطلاعاتِ انباشته در اینترنت به یاد ما خواهد آورد که این یا آن سیاستمدار به قصد گرفتن مسؤولیتِ سیاسی چه وعده‌هایی داده که به آنها عمل نکرده است. این موضوع را به تازگی اریک اشمیت، رئیس ماشینِ جستجو و آرشیوِ اینترنتیِ نام‌آورِ گوگل، اعلام کرده است. به پندارِ اشمیت این نرم‌افزار تحولِ بزرگی در دنیای سیاست ایجاد خواهد کرد. او معتقد است که سیاستمداران قدرتِ اینترنت را دست کم گرفته‌اند.

اطلاع پوزیتیو و تجربه‌ی زندگی
در این شکی نیست که اینترنت قدرتِ روزافزونی دارد و بر نگرش ما به اطلاع (information) تأثیر شگرفی خواهد نهاد و دید ما را "اطلاعی"تر از گذشته خواهد کرد. ما ولی برای حرکت در جهان تنها به اطلاع نیاز نداریم. برای آنکه بدانیم اطلاعی درست یا غلط است، همواره آن را فقط با اطلاعاتی نمی‌سنجیم که به ما می‌گویند آیا چیزی امر واقع است یا نه، و به بیانی مشروحتر واقعیتی ثبت‌شدنی و با معیارهای کمی سنجیدنی و به این اعتبار پوزیتیو (positiv) است، یا نه. ما آن را در ترازویی قرار می‌دهیم که تجربه‌ی زندگی ماست، دانایی ماست. و تجربه‌ی زندگی همواره تجربه در یک موضع، از یک موضع و در شکل بیان‌شدنی آن تبیینِ موضع‌مندانه‌ی آن چیزی است که تجربه کرده‌ایم، آن را از سر گذرانده‌ایم.

پوزیتیویسم
بر دیدگاهی که معرفتِ انسانی را به مجموعه‌ای از آگاهی‌ها بر امور واقع و قانونهای باهم‌باشی و باهم‌نباشی آنها فروکاهد، پوزیتیویسم می‌گویند که آن را به فارسی، از جمله، اثبات‌گرایی و اثبات‌باوری ترجمه کرده‌اند. در دیدگاه پوزیتیویستی دانایی فقط می‌تواند به‌عنوانِ انباشته‌ای از دانستنی‌ها درک شود. ثبت درست داده‌ها، سنجیدن داده‌ها، بررسی دقیق این که داده‌ای بر امر واقعی دلالت می‌کند یا نه، از بایسته‌های تفکرِ انتقادیِ علمی اند، اما تنها با این گونه چشم‌دوزی به امورِ ثبت‌شدنی و اثبات‌شدنی، آرمانِ ادراکی جامع از جهان و بودنِ خود در آن را برآورده نمی‌کنیم.

در نقد برداشت پوزیتیویستی از جهان
جهان برخلافِ تصورِ پوزیتیویستی از آن مجموعه‌ای از امورِ واقع نیست. اگر تنها چنین چیزی بود و بس، خودِ آن و هر چه در آن است، بی‌معنا بود. جهان شبکه‌ای از مربوطیت‌هاست، مربوط بودن این به آن و آن به این. مربوطیت است که معنا ایجاد می‌کند. این مربوطیت صرفاً آنی نیست که در قانونهای فیزیکی بیان می‌شود که در آنها پدیده‌ای مربوطیتی تابعی به پدیده‌ای دیگر دارد. بنیادِ مربوطیتِ معنابخش ربطی است که من به پیرامونم دارم و ارتباطی است که میان پدیده‌های مختلف آن می‌بینم. از آن جایی که انسان به‌عنوانِ موجودی معنابخش و معنافهم در کانونِ ارتباطهای پدیده‌ها قرار دارد، شبکه‌ی ارتباطی معنامند می‌شود و به نوبه خود به مثابهِ جهان به پدیده‌هایی که در متن آن نشسته‌اند، معنا می‌بخشد. چون جهان یک شبکه‌ی معنامندِ مربوطیتی است، در آن چیزهایی مهم می‌شوند، چیزهایی نامهم، چیزهایی عاجل می‌شوند، چیزهایی بدون قیدِ فوریت، چیزهایی سنگین‌گام می‌شوند، چیزهایی سبک‌گام، چیزهایی سنگین و درهم‌شکننده می‌شوند، چیزهایی نرم و سبک، چیزهایی سرنوشت‌ساز می‌شوند، چیزهای پیش‌پاافتاده. اینها مفهومهای زندگی انسانی‌اند و با فیزیک توضیح‌پذیر نیستند. اینها را نمی‌توان به اطلاعاتی فروکاست که از وقوع امری در دنیایی تبیین‌پذیر با چندی‌ها خبر می‌دهند.

درک پوزیتیویستی از سیاست
به همین سان دنیای سیاست را نمی‌توان به اطلاعاتِ سیاسی فروکاست، اطلاعاتی مثلاً در این باره که فلان سیاستمدار در جریانِ مبارزه‌ی انتخاباتی چه وعده‌هایی داده و پس از پیروزی و گرفتنِ مسؤولیت به چه درصدی از آنها عمل کرده است. امیدِ این که نرم‌افزاری ابداع شود که کارِ مقایسه‌ی داده‌های سیاسی را بر عهده گیرد و با ایفای چنین نقشی، به کنش‌گری عمده در دنیای سیاست تبدیل شود، از درکی پوزیتویستی از سیاست ناشی می‌شود. سیاست در این درک چیزی چون یک تکنیک می‌شود که می‌توان آن را بابرنامه کرد، درون‌داد و برون‌دادِ محوطه‌اش را کنترل کرد، آن را بر این قرار به نظم درآورد و حرکتش را خودکار کرد. سیاست از این سان به یک ماشین تبدیل می‌شود.

تراژدی سیاست
به نظر می‌رسد که اگر چنین تحولی صورت گیرد، سیاست وجهِ تراژیک خود را از دست می‌دهد، آن وجهی که ما به‌عنوانِ ایرانی به خوبی با آن آشناییم. این همان چیزی در سیاست است که باعث می‌شود خون بدهیم، به زندان بیفتیم، راهی تبعید شویم و مدام شکست بخوریم یا خود را شکست‌خورده بدانیم. سیاستِ پسامدرن می‌شود جدولی از اطلاعات، می‌شود یک محاسبه که انجام آن را می‌توان به یک نرم‌افزار سپرد. دادنِ رأی را هم می‌توان به یک نرم‌افزار سپرد و بدین ترتیب تمام حوزه‌ی سیاست را بر عهده‌ی کامپیوتر نهاد و سویه‌ی همگانی آن را تنها به این صورت حفظ کرد که گوشه‌ای از اینترنت به‌عنوانِ شبکه‌ی همگانی را به آن اختصاص داد. این تحولِ پوزیتیویستی اما خود تراژدی‌ای دیگر است، تراژدیِ از دست رفتن پهنه‌ی همگانی آن هم درست در آن هنگامی که این پهنه از امکانهایی عظیم برای تجلیِ خویش بهره‌مند شده است، امکانهایی چون اینترنت. و یک تعریف تراژدی این است: پدیداریِ شکست در اوجِ احساسِ پیروزی.

November 27, 2006

دانایی و بسیاردانی

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
هراکلیت یکی از فیلسوفانِ پیشگام یونانی است. از او آموخته‌ایم که «بسیار دانی دانایی نیست». دانایی در نیروی داوری نمود می‌یابد، یعنی در قدرت تشخیص راست از ناراست و خوب از بد. لازمه‌ی آن، همچنان‌که از زبان هراکلیت شنیده‌ایم، بسیاردانی نیست، زیرا بوده‌اند بسیاردانانی که قضاوتهای بسیار غلطی داشته‌اند و خطاهای بسیار وحشتناکی را مرتکب شده‌اند و در مقابل بوده‌اند کسانی در موقعیت مشابه، که معلومات فراوانی نداشته‌اند، اما در مورد موقعیت و نقش‌آفرینان آن به قضاوت درستی رسیده‌اند.

شباهت و اشتباه
بسیاردانانی که در تشخیصِ یک موقعیت خطا می‌کنند، پس از آن که خودشان به خطای خویش پی می‌برند، معمولاً این توضیح را می‌دهند که اشتباه کرده‌اند. اشتباه و شباهت واژگانی هم‌ریشه‌اند. شبیهِ هم یافتن و اشتباه کردن پدیدارهای معرفتی‌ای هستند همسان و همسایه‌ی هم. می‌گوییم: اشتباهاً این را به جای آن برداشتم، و منظورمان این است که: این را شبیه آن یافتم، و در نتیجه، هر چند مقصودم آن یکی بود، بر این یکی دست بردم. خطا گاهی حسی است، مثلا به سبب تاریکی یا کمسویی چشممان مار و ریسمان سیاه و سفید را از هم تشخیص نمی‌دهیم؛ گاه جنباحسی (sensomotoric) است، یعنی وجود جسمانی ما در جنبش خود خطا می‌کند، از جمله به دلیل نداشتن تمرین و مهارت، مثلاً در هنگامِ کارِ دستی یا رقص و بازی؛ و گاه معرفتی در مفهومِ آگاهیِ‌ ما بر امور واقع است، مثلاً در جایی که نمی‌دانیم ممکن است سمی باشد ماری با فلان شکل و شمایل، که ما بی توجه از برابر آن می‌گذریم. حالتی هم وجود دارد که کلِ تجربه‌ی زندگی ما محک می‌خورد، بی آن که پای آگاهی ویژه‌ای در میان باشد. موضوع، قضیه‌ای است که حتا اگر از فاصله به آن بنگریم، ساده به نظر می‌رسد، با وجود این فرد در مورد آن اشتباه می‌کند، چون برای قضاوت در مورد آن معیارهایی را دخالت نداده و به صورت جزمی به معیارهایی چسبیده که بعدتر معلوم می‌شود، چندان اهمیتی نداشته‌اند یا در اصل نمی‌بایستی به‌عنوانِ معیار قضاوت به حساب می‌آمدند. در حالت اخیر برآورد غلط از یک جریان نیز ممکن است باعث شود از آن با خوش‌بینی یا بدبینی‌ای ارزیابی شود که در خور آن نیست: برانگیزاننده‌‌ی جریان و سمت آن، آنی نبوده که ما پنداشته‌ایم.

می‌دانم که نمی‌دانم
این حالت اخیر از نظر ما جالب است برای بررسی آن خردمندی‌ای که به میزان معلومات واکاستنی نیست. این همان دانایی‌ای است که نگرش ما را انتقادی می‌کند، انتقادی نه فقط در این حد که داده‌ها را با هم بسنجیم و با اتکا بر درستیِ این یکی نادرستیِ آن یکی را اثبات کنیم. سقراط را خردمندترین انسانِ آتن می‌دانستند. او منتقد فرهنگ بود. پرسشهایش از فرهیختگانِ زمان انتقادهایی ویرانگر بودند. راز دانایی او اما نه در دانسته‌های او، بلکه در این گفته‌ی او نهفته بود که: «می‌دانم که نمی‌دانم.» این گفته در بیتی منسوب به ابن سینا بدین صورت بازتاب یافته است:
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم

جمع خردمندی سقراطی و کنفوسیوسی
کنفوسیوس خردمندی را در چند‌جانبه‌نگری میداند. او می‌گوید: «دانا ندانید کسی را که نتواند به یک موضوع از هشت زاویه‌ی مختلف بنگرد.»
اگر سخن سقراط و کنفوسیسوس را با هم جمع کنیم، به این تعریف از دانایی می‌رسیم: دانایی آگاهیِ درونی شده و به صورتِ خصوصیت پایدار درآمده بر این موضوع است که همواره احتمال می‌رود پدیده‌ای که می‌پنداریم بر آن اشراف داریم، سویه‌ای داشته باشد که ما آن را نشناسیم.

فقط با بیشتر دانستن، دانا نمی‌شویم
این تعریف خوب است، خوبی آن در این است که ما را به همه‌جانبه‌نگری دعوت می‌کند و به ما تذکر می‌دهد که در اوجِ اطمینان به آگاهی خویش بایستی بدانیم که موضوع ممکن است سویه‌ی پنهانی داشته باشد. به ما می‌آموزد که دانش خود را بایستی همواره ناقص بدانم و برای تکمیل آن بکوشیم. به ما می‌آموزد که دانش کمال ندارد و هیچ موضوعی نیست که پدیداریش بر ما پدیداریش در تمامی جلوه‌های ممکن آن باشد. اشکال آن این است که باز ممکن است ما دانایی را مقوله‌ای دانیم که پنداری با بسیاردانی بودش می‌یابد، یعنی باز ممکن است تصور کنیم که ما به ایده‌ی آن نزدیک می‌شویم، اگر بیشتر بدانیم، این بار از سویه‌هایی دیگر. در آغاز این بحث اما میان بسیاردانی و دانایی فرق گذاشتیم. این تفاوت را همچنان در نظر می‌گیریم و موضوع را در ادامه بیشتر می‌کاویم.

November 28, 2006

دانایی و داوری

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

گفتارهایی برای مخاطبان زمانه:
«بسیاردانی دانایی نیست.» این معنا را از یکی از پیشگامانِ فلسفه در یونان باستان آموخته‌ایم، از هراکلیت. در آن فرق‌گذاری‌ای می‌بینیم که مبنای آن مطابق با درک و زبان فلسفه‌ی مدرن، تفاوت میان خرد به‌عنوانِ نیروی دانش‌اندوز و خرد به‌عنوانِ نیروی داوری‌کننده است. آنگاه که در می‌یابیم سیب بر زمین می‌افتد، یا فراتر از این، سیب به دلیل نیروی جاذبه بر زمین می‌افتد، نیروی معرفتیِ فهممان را به کار انداخته‌ایم. آنگاه که زنهاردهنده قضاوت می‌کنیم «اگر ز باغ رعیت مَلِک خورد سیبی، برآورند غلامان او درخت از بیخ»، از خِرَدِ قضاوت‌گرمان بهره می‌گیریم.

نظر و قضاوت در سیاست
موردی دیگر: ماهیت و ساختار یک رژیم سیاسی را تحلیل می‌کنیم و بر پایه‌ی شناختمان از آن و آگاهی‌های نظری‌ای که با مطالعه‌ی نوشته‌هایی در مورد سیاست‌شناسی و نظریه‌ی دولت کسب کرده‌ایم، در باره‌ی آن یک طرح فکری پیش می‌نهیم. در اینجا عقل نظریِ ما عمل می‌کند. در عرصه‌ی سیاست اما پیش می‌آید که نظر دهیم "مشارکت در این نظام رشوه‌ده و رشوه‌گیر بد است" یا "با رژیم مستبد موجود نباید هیچ گونه همکاری داشت". در اینجا خردِ ما نیروی داوریِ خود را به کار انداخته است.

شناخت و موضع
اما همین مورد را که بکاویم درمی‌یابیم، نمی‌توان مرزِ از هر نظر جداسازی میانِ شناخت و قضاوت کشید. اطلاعاتی که در مورد یک موضوع جمع می‌کنیم، ای بسا تابعِ موضعی است که پیشاپیش در قِبال موضوع گرفته‌ایم. در سیاست بسیار پیش می‌آید که بایستی تصمیمی گرفت سرنوشت‌ساز. تصمیم‌های خطیر تنها با سبک و سنگین کردنِ اطلاعات گرفته نمی‌شوند، موضعی دخالت می‌کند که آن موضع خود تصمیم‌گیرنده در این باب است که چه اطلاعاتی در نظر گرفته شوند و چه اطلاعاتی نه.

درهم‌تنیدگی شناخت و داوری
پس به نظر می‌رسد که در موردهایی قضاوت مقدم بر شناخت است. موردهایی هم وجود دارند که ابتدا نسبت به موضوع آگاهی به دست می‌آید و سپس درباره‌ی آن قضاوتی ارزشگذار صورت می‌گیرد. در واقعیت، شناخت و داوری درهم‌تنیده‌اند. جدایی‌ای که میان دو نیروی شناخت و داوری می‌افکنیم، ارزش و کارکردِ تحلیلی دارد. تفاوت‌گذاری میان آنها یک تفاوت‌گذاری مدرن است که ریشه‌ی کهنی دارد. آن را می‌توان با ادراکِ عدالت هم‌بنیاد دانست، زیرا در دوران پیشامدرن نیز می‌بینیم، آنجایی عدالت معنایی برای خود می‌یابد، که کوشش می‌شود نگاه به واقعیت جانبدارانه نباشد، قضاوت پیشین درباره‌ی موضوع بر روندِ جمع‌آوری اطلاعات درباره‌ی آن تأثیر نگذارد و داوریِ نهایی تُهی از پیش‌داوری باشد.

عدالت و آگاهی بازتابی
می‌توان ریشه‌ی شناختیِ این تلاش برای بی‌طرفی را در آگاهی‌ای دانست که ما بر روند آگاهی داریم و بنابر تجربه می‌دانیم که رویکرد آن به جهان همواره جانبدارانه است. چون می‌دانیم جانبداریم، آگاهانه کوشش می‌کنیم جانبدار نباشیم. این تلاشِ آگاهانه، چون از آگاهی بر روند آگاهی برخاسته، بازنمای ارتباط آگاهیِ بازتابی و عدالت است. آگاهیِ بازتابی بازتابِ آگاهی در خویش است، آگاهی بر آگاهی است. یک بنیاد آن در آن است که نهادِ آگاهیِ فردی در رابطه‌ با نهادهای دیگر است. من آگاهم، در پیوندی که با آگاهی‌های دیگر دارم و به سبب پیوندی که با آنها دارم. به این پیوستگی، تواناییِ نگریستن از منظرِ آگاهی‌های دیگر به جهان تعلق دارد.

دانایی به تعبیر کنفوسیوس
تواناییِ نگریستن از منظر آگاهی‌های دیگر به جهان عین دانایی است. این توانایی از یک جنس‌ است با توانایی همه‌جانبه‌نگری، همان توانایی‌ای که کنفوسیوس آن را مشخصه‌ی دانایی می‌داند، درآنجایی که می‌گوید: «دانا ندانید کسی را که نتواند به یک موضوع از هشت زاویه‌ی مختلف بنگرد.» سخن کنفوسیوس را می‌توان هم به‌عنوانِ یک توصیه‌ی روش‌شناسانه تفسیر کرد و هم توصیه به عدالت. این درک از عدالت پایه‌ای‌تر از مفهوم توزیعی آن یعنی توزیع بسزای کالاها و امکانها و فرصتها است. این، توانایی‌ای است برای اینکه خود را به جای دیگری بگذاری، جهان را درک کنی، و با این نگریستن از جانبی دیگر، جهان را بهتر دریابی.

انصاف
این گونه دانایی است که انتقاد را سنجیده و منصفانه می‌کند. سنجیده می‌کند، چون مبنایش را آن چندجانبه‌نگری قرار می‌دهد که منتقد را باز می‌دارد از این که درمورد دیگری سخنی عیب‌جویانه گوید، پیش از آن که بکوشد جهان او را دریابد و موقعیت و زاویه‌ی فهمش را درک کند. منصفانه می‌کند، چون خودمحورانه قضاوت نمی‌کند و بنابر اصطلاح گویای فارسی تنها به (نزد) قاضی نمی‌رود.

November 29, 2006

حماقت چيست؟

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

گفتارهایی برای مخاطبان زمانه:
در پی مفهوم خردمندی هستیم. آن را در اینجا با دانایی یکی می‌‌انگاریم. «دانایی بسیاردانی نیست.» برپایه‌ی این حکمتی که از هراکلیت آموخته‌ایم، بی‌خردی و نادانی را مترادف با بی‌اطلاعی نمی‌گیریم. انسان می‌تواند بسیار بداند، یعنی در کاری یا کارهایی مهارت داشته و دانسته‌های فراوانی را در مغز خود گنجانده باشد، اما دست کم در موردی ویژه که در زمینه‌ی آن بسیار آموخته و حتا در مقام آموزگار آموزانده، مرتکب حماقت شود و قضاوتی کند از سر نادانی.

حماقت و جنایت
گفتیم "قضاوت" کند. پدیداریِ دانایی و نادانی و به اصطلاحی دیگر باخردی و بی‌خردی در حوزه‌ی قضاوت است، نه اطلاع. اگر کسی نداند بمب اتم چگونه ساخته می‌شود، احمق نیست. این موضوعی است که او درباره‌ی آن اطلاعی ندارد. اما اگر او دانشمندی باشد با تخصصِ فیزیک اتمی و به تصورِ مثلاً خدمت به میهن، دانشِ خود را در اختیارِ مستبدان حاکم گذارد، مرتکب حماقت شده، چون نتوانسته میان درست و نادرست، و خوب و بد فرق بگذارد. به سخن دیگر قضاوت صحیحی نداشته است. البته، از میان کسانی که همرشته‌ی اویند، فقط او حماقت نمی‌کند. هر کس که در هر رژیمی و با هر انگیزه‌ای بمب بسازد، احتمال می‌رود که بی‌خرد باشد. بی‌خرد است، اگر نتواند قضاوت کند که پیامدهای ممکن کارش چیست. اگر بداند چه می‌کند، جنایتکار است. جنایتکاران لزوماً احمق نیستند.

دانایی در پرسش
کانت هم تأکید کرده است که بی‌اطلاعی حماقت نیست. او در رساله‌ی «انسان‌شناسی از دیدگاه کاربردی» پس از آوردن این حکم حکایت می‌کند که یکبار در مجلسی دانشمندی پرسید که آیا اسبها در هنگام شب هم علف می‌خورند. بانویی در مورد او این نظر را داد که مگر آدم دانشمند هم می‌تواند این قدر احمق باشد. کانت با این قضاوتِ تند همراهی نمی‌کند، اما می‌افزاید که وقتی چیزی می‌پرسیم باید متوجه باشیم چه می‌گوییم. پرسش زیرکانه، بهترین نشانه‌ی زیرکی است. اما برای این زیرکی قریحه کافی نیست و بایستی برای دستیابی به آن، آموزش داشت. پرسیدن و جویای دلیل بودن خود یک هنر است. ارسطو در فصل چهارم از کتاب چهارم مابعدالطبیعه به کسانی که مدام می‌پرسند و پی‌جوی علت و سپس علتِ علت و سپس‌تر علتِ علتِ علت هستند، می‌تازد و می‌گوید این قدر مته به خشخاش گذاشتن ممکن است از بی‌آموزشی ناشی شده باشد. او می‌نویسد: «ندانستنِ اینکه برای چه چیزهایی باید جویای برهان بود و برای چه چیزهایی نباید، نشانه‌ی فقدان آموزش است؛ چون به طور کلی ممکن نیست که برای همه‌ی چیزها برهانی یافت شود؛ وگر نه جریان تا به بی‌پایان کشیده می‌شود، چنانکه دیگر به این شیوه اصلاً برهان وجود نخواهد داشت.»

تعریف کانتی حماقت
کانت در همانجا میان حماقت و ساده‌اندیشی فرق می‌گذارد. او ساده‌اندیش را کسی می‌داند که تواناییِ اندیششی اندکی داشته باشد. اما با وجود این، اگر به قضاوتهای وارونه نرسد، یعنی خوب و بد را از هم تشخیص دهد، احمق نیست. حماقت را کانت در «سنجش خرد ناب» چنین توصیف می‌کند: «فقدان نیروی داوری در حقیقت همان چیزی است که حماقت نامیده می‌شود و چنین چیزی را به هیچ رو علاجی نیست.» (A134) او در ادامه می‌گوید که ممکن است احمق به درجه‌ی فضل نیز برسد و در زمره‌ی علامگان درآید، اما باز در بینش وی «فقدانی در زمینه‌ی نیروی داوری وجود خواهد داشت». به این جهت است که «غیرعادی نیست به مردانی بافضل برخورد کنیم که در کاربردِ دانش خود، این فقدان نیروی داوری را که هرگز درمان‌پذیر نیست، مکرراً فاش می‌سازند.» این مردان فاضل، به گفته‌ی طنزآمیز کانت، فقط بخشی از منطق را می‌دانند. بخشی که نمی‌دانند آنی است که در روزگار کانت به زبان استعاره «دوم پطروس» خوانده می‌شده است. داستان از این قرار است که کتابی وجود داشته است در آموزش منطق از منطق‌دانی به نام پطروس راموس که در قرنِ شانزدهم میلادی می‌زیسته. بخش دوم کتاب پطروس پیرامون «قضاوت صحیح» بوده است. به این جهت در مورد کسی که نمی‌توانسته درست داوری کند، می‌گفته‌اند پطروسِ دومِ مغزش پارسنگ می‌برد.

ترکیب بدمنشی و حماقت
ممکن است از سر شوخی در موردی وارونه قضاوت کنیم. مضمون بخش بزرگی از لطیفه‌ها داوری‌های غلطِ شگفت‌انگیز است. کانت این موضوع را در بندِ ۴۳ رساله‌ی «انسان‌شناسی از دیدگاه کاربردی» در نظر می‌گیرد و تعریفی را که در سنجش یکم آورده، تکمیل کرده و می‌گوید، فقدانِ نیروی داوری از نوع حماقت نیست، اگر فرد به قصدِ مطایبه خود را ناتوان از قضاوت صحیح بنماید. کسی که بدمنش باشد، ترشرو است؛ کاش مبادا که چنین کسی احمق نیز باشد! کانت در برابرِ بدمنشِ احمق، خوش‌منشِ زیرک را می‌گذارد. دانایی در چنین شخصیتی تجسم می‌یابد.

دیدن حنبه‌ی کمیک جهان
با زیرکی در قضاوت به آستانه‌ی دانایی می‌رسیم. گام دیگری که باید برداریم، خوش‌منشی است. یک شرطِ خردمندی دیدنِ عنصرِ کمیک در روندِ جهان است. دیدنِ جنبه‌های بامزه و خنده‌آور ما را خوش‌منش می‌کند. ما با این منش هستی را تحمل می‌کنیم و قابل تحمل می‌شویم، جهان و وجودِ دیگران را تحمل می‌کنیم و کمتر در پی تحمیل خویش برمی‌آییم. سیاستِ دهشتبار قلمروِ مردانِ بدمنشِ جنایتکار و پیروانِ احمقِ آنان است.

About November 2006

This page contains all entries posted to محمدرضا نیکفر in November 2006. They are listed from oldest to newest.

October 2006 is the previous archive.

December 2006 is the next archive.

Many more can be found on the main index page or by looking through the archives.

Powered by
Movable Type 3.31