خانه > خارج از سیاست > ایرانیان خارج از کشور > «افشین مفید»، قصهای ناگفته (بخش نخست) | |||
«افشین مفید»، قصهای ناگفته (بخش نخست)نازی کاویانیhttp://nazykaviani.blogspot.comسه هزار نفر هر شب به تماشای نمایش نیویورکسیتی باله میآمدند. نمایشی که بدون استثناء هر شب با بهپا خواستن تماشاگران و تشویق و کفزدنهای ممتد آنها که نمیخواستند سالن تئاتر را ترک کنند همراه بود. رقصندۀ جوان تعظیم کرد و با هر تعظیم او، صدای کف زدن تماشاگران بلندتر میشد. صدایی که به همه میگفت: «او ستارۀ نمایش است.»
افشین، نه ساله بود که آموزش باله را در تهران آغاز کرد. برای فراگیری بیشتر به «اسکول آو امریکن باله» در آمریکا رفت و زیر نظر و با آموزش «ژرژ بالنشین»، ستارۀ بالۀ معروف «نیویورکسیتی باله» شد. او بهدفعات به عنوان ستارۀ «نیویورک سیتی باله» روی صحنه ظاهر شد و هر شب روی صحنۀ تئاتر ایالتی نیویورک در لینکنسنتر مورد تحسین دوستدارانش قرار گرفت. با وجود اینکه سابقه و اجراهای بسیار قوی و پراحساس او در نیویورکسیتی باله پوشش خبری وسیعی در روزنامۀ نیویورکتایمز، مجلۀ نیوزویک، و نشریات حرفهای داشت، بسیاری از ما اما چیز زیادی راجع به او نشنیدهایم. اینک وقت آن رسیده که داستان زندگی چند بُعدی و حیرتانگیز مردی را که نه فقط یک، که صدها داستان در مورد خود و زندگی اعجاب انگیزش دارد، بشنویم. افشین مفید، یکی از آن خونگرمترین و متواضعترین آدمهایی است که میتوان یهیاد آورد. فارسی را بسیار روان و شیوا و بدون استفاده از کلمات غربی حرف میزد. با هوش و پر از طنز است. راجع به موفقیتهایش، تصمیمهایش، خانوادهاش، اوقات خوب و اوقات بدش با صداقت صحبت میکند. "9 ساله بودم که در تهران آموزش باله را آغاز کردم. هرگز و قبلا باله ندیده بودم. عمویم، «اردوان مفید»، دوست «بیژن کلانتری» بود که خودش یک رقصنده، طراح و معلم باله بود و میخواست اولین گروه بالۀ ایرانی را از آغاز پایهریزی کند؛ تا با تربیت رقصندههای ایرانی و با این گروه بتواند در صحنههای بینالمللی باله شرکت کند. از 14 شاگردی که در قسمت تازه تأسیس بالۀ هنرستان عالی موسیقی در سال اول ثبت نام کردند، 12 نفر دختر ، و 2 نفر پسر بودند. من یکی از آنها بودم."
افشین همراه با عمهاش «هنگامه مفید» که بعدها خود هنرپیشه و کارگردان موفقی در تئاترشد؛ و عمویش «هومن مفید» که نقش فراموش نشدنی "آقا موشه" را در نمایشنامۀ «شهر قصه» اجرا کرد به هنرستان عالی موسیقی در رشتۀ باله رفت. افشین، با پدر، و مادربزرگ پدریاش زندگی می کرد و با آنها رابطۀ عاطفی بسیار نزدیکی داشت. پدر بزرگ او غلامحسین مفید، خود هنرپیشه، کارگردان و یک نقال حرفهای بود. او یکی از پایهگذران تئاترحماسی در ایران بود و قصههایی از شاهنامه را به اجرا در آورده بود. افشین پدر بزرگش را که بهترین اوقات زندگیاش همراه با او در دامن طبیعت و در حال شکار و کوهنوردی میگذشت، بسیار دوست داشت و او را سرمشق خود قرار میداد. در مدرسۀ باله برای اجتناب از جراحاتی که ممکن است به کار بالۀ او لطمه بزند گفته بودند که بایستی از ورزشهایی چون فوتبال و کوهنوردی پرهیز کند. افشین از این توصیه بسیار ناراضی بود و به پدرش میگفت دیگر نمیخواهد باله برقصد؛ اما هرسال تحصیلی پدر او را تشویق به ادامۀ کار میکرد و افشین به کلاس بالاتر میرفت. در سال 1977، وقتی افشین فقط 16 سال داشت، پدر افشین با تشویق بیژن کلانتری او را به نیویورک فرستاد تا ضمن ادامۀ تحصیل، آموزش باله را در سطح بینالمللی بیاموزد. او چند ماه اول را در منزل بیژن کلانتری گذراند. صبحها به دبیرستان میرفت و بعد از ظهرها در کلاسهای عمومی باله شرکت میکرد.
افشین، آن ایام زندگی در نیویورک را با غم شیرینی بهیاد میآورد. ایران در آستانۀ انقلاب بود و ماهیانۀ بورس تحصیلیاش از ایران، فقط میتوانست برای اجارۀ یک اتاق کوچک پر از سوسک در نیویورک اکتفا کند. در محلهای که همسایههای پورتوریکویی او با نواختن موسیقی سالسا تا صبح همسایگان را بیدار نگاه میداشتند. افشین دلتنگ ایران و خانوادهاش در ایران بود. در سال 1978، افشین در امتحان ورودی «اسکول آو امریکن باله» شرکت کرد. این مدرسۀ پرآوازه و شاخص، توسط ژرژ بالنشین، رقصنده و طراح نئوکلاسیست باله، و «لینکلن کرستین»، یکی از چهرههای مشهور فرهنگی آمریکا تاسیس شده بود. مدرسهای برای جذب و تربیت رقصندگان نیویورکسیتی باله. او میگوید: "بالنشین عادت داشت بعضی وقتها به مدرسه بیاید و رقصندگان را در حال تمرین نگاه کند. گاهی از بین شاگردان مدرسه یک نفر را انتخاب میکرد که بهعنوان کارآموز به گروه کوردوباله بپیوندند. روزی که برای تماشای تمرین ما آمد، روز بسیار پر هیجانی بود. من در حال تمرین بودم، اما با یکدندگی خاص خودم، هر بار که حرکتم خراب میشد، تمرینم را قطع میکردم و دو باره از اول شروع میکردم. بالنشین چند ساعتی در جلسۀ تمرین ماند و رفت. وقتی کلاس تمام شد، لباسم را عوض کردم و کیفم را برداشتم که به خانه بروم. «ناتالی گلِباف»، معاون روسی مدرسه مرا صدا کرد و گفت بالنشین مرا انتخاب کرده است! در دلم غوغایی بود. من میخواستم خیلی خوب باشم تا بتوانم تواناییم را به همه ثابت کنم. بیژن کلانتری همیشه به من میگفت: «خوب برقص و اهمیتی نده که کدام گروه رقص تو را انتخاب میکند. اگر کارت خوب باشه، درهای زیادی برای تو باز خواهند شد.» نیویورکسیتی باله هم در آمریکا بهترین بود، و یکی از بهترینهای جهان. آنقدر خوشحال بودم که به پدرم و بیژن کلانتری زنگ زدم و خبر خوب را دادم."
اولین روزی که برای تمرین با بالنشین حاضر شدم را یادم نمی رود. من باید با باقی کارآموزها در عقب سالن میایستادم و بالرینهای اصلی و سولوئیستها در جلوی سالن میایستادند. آنروزِ اول، وقتی بالنشین وارد شد، پرسید: «آن پسر ایرانی کجاست؟» رقصندهها راه را برای من باز کردند تا به جلوی سالن بروم. از من خواست حرکتی را که داشت یاد می داد را تکرار کنم. من انجام دادم. گفت: «خوب است. خیلی خوب است.» از آن به بعد این یک الگو، یک عادت شد که به من این امکان را داد تا مستقیما از خود بالنشین توجه، درس، و هدایت بگیرم. این واقعا امتیاز بزرگی بود که چنین توجه خاصی از استاد مسلم باله دریافت کنم." در مقطع انقلاب ایران، مثل خیلی از دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا، زندگی برای افشین نیز خیلی سخت شد. پرداخت کمک هزینه تحصیلیاش از ایران قطع شد. میگوید: ماهها با یک تکه نان و یک شیشۀ کوچک آب پرتقال خود را سیر می کردم. در این زمان نامهای از دولت ایران دریافت میکند که سئوال شده او در آمریکا چه می کند؟ و باید برای ادای توضیحات به ایران بازگردد. با کمک لینکلن کرستین، توانست یک بورس تحصیلی از اسکول آو امریکن باله بگیرد تا با آن هم بتواند شهریۀ دبیرستان روزانه اش را بپردازد؛ و هم شهریۀ مدرسۀ باله را. گرچه هنوز هم بیشتر روزها را گرسنه سر کلاس می رفت. افشین با وجود اینکه در تمام تمرینها شرکت میکرد، ولی چون هنوز اجازۀ کار نداشت نمیتوانست روی صحنه ظاهر شود و دستمزد بگیرد. با گروگان گرفتن آمریکاییها در ایران و قطع روابط دیپلماتیک بین ایران و آمریکا، درخواست ویزای ایرانیان در ادارۀ مهاجرت آمریکا به حالت تعلیق درآمد. در این زمان بود که با کمک «الکساندر پاپامارکو» یکی از حامیان اصلی نیویورکسیتی باله، که رییس شرکت سرمایهگذاری ای اف هاتن بود، افشین موفق به اخذ اجازۀ کار در آمریکا شد و توانست روی صحنه برود. میگوید: "از خوشحالی روی ابر ها راه میرفتم."
افشین مفید، یکی از رقصندگان اصلی نیویورکسیتی باله درنمایشهای مختلفی از جمله: فور تمپرامنتز، دیورتیمنتو 15، والس، قطعات گلدبرگ، و فندقشکن شد. اما مهمترین نقشی که افشین روی صحنه اجرا میکرد، نقش اصلی در «بعدازظهر یک گوزن» بود که اولبار توسط «واسلاو نیژینسکی» روی موسیقی زیبای «دبوسی» بر اساس سرودهای از «استفان مالارم» طراحی شده؛ و بعدا توسط «جروم رابینز» طراحی مجدد شده بود. در طول مدتی که افشین در نیویورکسیتی باله بود، این نقش فقط منحصر به او بود و هیچ رقصندۀ دیگری اجازۀ فراگیری و اجرای آن را نداشت. روزنامۀ نیویورک تایمز در شماره ماه می 1982، در نقدی نوشت: «دارسی کیستلر و افشین مفید، که شنبه شب با بالۀ شهر نیویورک در تئاتر ایالتی نیویورک این قطعه را رقصیدند، در حال حاضر جوانترین زوج باله هستند. اجرای بینهایت شاد و دراماتیک این دو، دارای وجوه صعود و فرود است. این دو برخلاف خیلی رقصندگان دیگر، نه تنها این رقص را بهصورت رمز و راز اجرا نمیکنند، بلکه روی صحنه بسیار واقعی به نظر میآیند. ابتکار جالب آقای «رابینز» در این بود که نقش بچه گوزن اصلی و آهوی مادهاش را به دو رقصنده در یک استودیوی رقص تبدیل کرده بود. واقعی بودن آقای مفید و خانم کیستلر در کنار هم، به آنها را به جلوۀ دو رقصنده واقعی و باور کردنی میدهد. و اینطور است که در لحظۀ احساسی تماس این دو با هم، به بیننده احساس آرامش دست میدهد. خانم کیستلر که یک زن جذاب آمریکایی تمام عیار است، مثل این که از هر حرکت لذت میبرد و صداقت او با هیجان درهم پیچیدۀ جوانی اقای مفید تضاد جالبی را ایجاد میکنند. به نظر میآید که آقای مفید از همه بیشتر تحت تاثیر قرار گرفته است. لحظهای که مرد برای دومین بار خم میشود، لحظۀ شگرفی است. آقای مفید بعد از بوسیدن خانم کیستلر، مدتی بیحرکت میایستد و سپس به بدنش اجازۀ حرکت میدهد.» افشین در خصوص ارتباطش با ژرژ بالنشین، میگوید: "من بههیچ عنوان شانسی که داشتم را دستکم نمیگرفتم. همۀ اعضای گروه میدانستند که این دورهای است که رو به اتمام است. پس هر لحظهاش مهم بود، چون بالنشین 79 سال سن داشت و بیمار بود." در سال 1983، ژرژ بالنشین درگذشت و پیتر مارتین (مدیر فعلی نیویورکسیتی باله) جانشین او شد. آغاز این دورۀ جدید خلاء مهمی در زندگی نیویورکسیتی باله ایجاد کرد. هیچ جایگزینی نمیتوانست موفقیت بالنشین را بعد از 50 سال بهدست آورد. گروه رقص حتی اگر در اجراها هم مشکلی نداشت، باز از لحاظ روحیه دچار بحران شدیدی شده بود. "بالنشین همیشه بعد از نمایشها با ما صحبت می کرد و راجع به اجرایمان راهنمایی و نظر خود را بازگو میکرد. بعد از درگذشت او، مثل اینکه دیگر هیچکس مدیر ما نبود، ما هیچوقت نقد و نظری نمیگرفتیم، بنابراین دیگر رشد هم نمیکردیم. ما هر شب پس از اتمام جراهایمان به خانه میرفتیم. همگی خلاء و انتهای یک دورۀ طلایی را حس میکردیم." |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
یک قصه’ باور نکردنی و جالب. یک ایرانی منحصر به فرد. قطعا هنرمند و ستاره شدن فرزند و نواده’ چنان هنرمندانی بعید نبود، اما این قصه’ زندگی یک انسان کامل و استثنایی است که از همه چیز بهره برده است ، نه فقط هنر. تا کلمه’ آخر را نخواندم، نتوانستم آن را رها کنم. متشکرم.
-- Mehrnaz Paymard ، Feb 28, 2008 در ساعت 10:26 PMمن یکبار متن انگلیسی این داستان را خوانده بودم و حالا دوباره داستان را به فارسی خواندم جذابیت عجیبی در این داستان وجود دارد درست مثل افسانه ها می ماند . و چقدر خوب که جامعه ایرانی توانست با این هنرمند عزیز آشنا شود
-- بایرامعلی ، Feb 28, 2008 در ساعت 10:26 PMمتشکرم