تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
فاجعه تخریب محیط زیست و فعالان «صلح‌ِ سبز»

نمی توانید رنگین کمان را غرق کنید

ارشیا آرمان

درسال ۱۵۴۳ وقتی سربازان اسپانيايی، اقوام «اينکا» را از دمِ تيغ می‌گذراندند، دربين نشانهايی که سرخ‌پوستان به عنوان درفشِ جنگ يا به عبارت بهتر، نماد مقاومت حمل می‌کردند؛ چشمشان به پرچمی افتاد که معنای برافراشتنش را نفهميدند: پرچمِ رنگين‌کمان.

از آنجا که آنان به قصدِ غارت آمده بودند نه پژوهش، تنها شانه بالا انداختند و دوباره توپ‌هايشان را آتش کردند. بيش از چهار قرن بعد و با صدای دو انفجار بود که خيلی ها فهميدند چرا رنگين کمان، نماد اميد به روزهای بهتراست.

درست دقايقی پيش از نيمه شب ۱۰ جولای ۱۹۸۵، سرنشينان يک کشتی کانادايی که در بندر اوکلند لنگر انداخته بود، با صدای انفجاری از خواب پريدند. هردوازده نفر سعی کردند خودرا با قايق نجات دهند. تنها عکاس پرتغالی‌الاصل گروه با اين استدلال که «تا غرق شدن کشتی زمان بسياری باقی است»، در کشتی ماند تا وسايلش را جمع کند. اما آنچه فکرش را نمی‌کرد، آن بود که به فاصله کوتاهی پس از انفجار، کشتی برای بار دوم نيز لرزيد. با انفجار دوم، «فرناندو پريرا» به همراه دوربين و تمام نگاتيوهايش، برای هميشه درکشتی ماندگار شد.

فردا صبح پليس نيوزلند اعلام کرد که يک کشتی به نام «جنگجوی رنگين کمان» و متعلق به گروه «صلح سبز»، با دو انفجار عمدی غرق شده است. پليس اين حادثه را اقدامی جنايی از نوع «قتل عمد» طبقه‌بندی کرد. روزنامه‌ها آشکار ساختند که آن کشتی، در واقع يک کمپين اعتراضی شناور بوده است. کشتی «جنگجوی رنگين کمان» تا آن روز، رهبری اعتراضاتی را در سراسر جهان عليه شکار نهنگ‌ها و آزمايش‌های هسته‌ای به عهده داشت.


کشتی «جنگجویان رنگین‌کمان» متعلق به گروه صلح سبز که در سال ۱۹۸۵ غرق شد

آن سال پانزدهمين سال تاسيس «صلح سبز» و چهاردهمين سالگرد سفرهای اعتراضی- دريايی سازمان بود. «صلح سبز»، درسال ۱۹۷۰ و در يک گردهمايی علاقه‌مندان به طبيعت، به رهبری کسانی چون «روينگ استويی» و «باب هانتر»، درکليسايی در ونکور به دنيا آمد.

اعضای گروه، نخست برای جلب توجه مردم نسبت به خطرات ناشی از آزمايش‌های هسته‌ای درآلاسکا، به دريا زده بودند. اندک اندک، درطول پانزده سال پيش از انفجار، سفرهای دريایی بسياری انجام دادند که اکثراً موفقيت‌آميز بود.

درسفر آخر و پيش از آن حادثه، توانسته بودند گروهی ازساکنان جزاير مارشال در اقيانوس آرام را که منطقه زندگيشان با آزمايش‌های هسته‌ای آمريکا زيرِ آبهای جزيره آلوده شده بود، به جای ديگری منتقل کنند.
پس ازغرق شدن کشتی و کنجکاوی مطبوعات درباره‌ی نام عجيب آن، باب هانتر داستان اين نامگذاری را تعريف کرده بود:

«در تابستان ۱۹۶۹، يک «پيکاپ» سرخ رنگ جلوی خانه من ايستاد و مردی با موها و ريشِ بلند از آن بيرون پريد. او شنيده بود که من مقالاتی درباره محيط زيست نوشته و گروهی را هم دور خودم جمع کرده‌ام. من او را نمی‌شناختم. خودش گفت دوره‌گردی است که از راه ساختن سنتور (Ducimler) اموراتش را می گذراند. او کتابی به نام «فسانه جنگجويان رنگين کمان» را به من هديه داد و اصرارکرد که آن را بخوانم. بعد هم پريد توی ماشين و غيبش زد. من تا دو سال بعد کتاب را نخواندم، چون اصلاً قضيه را جدی نگرفتم. آن روزها دوره هيپی‌ها بود. آدم‌های غريبه عادت داشتند کتابهای عجيب و غريب به هم هديه دهند. من کتاب را گوشه‌ای انداختم.»

دوسال بعد و در اولين سفردريايی گروه به آلاسکا، هانتر بطور اتفاقی کتاب را می خواند. کتاب که مجموعه‌ای بود از افسانه‌های سرخ‌پوستی، نظرش را جلب می‌کند، اما مهمتر از همه، افسانه‌ای که نام کتاب از آن گرفته شده بود اعضای گروه را به هيجان می‌آورد. آن افسانه، درواقع يک پيشگويی بود که به صورت داستان تعريف می‌شد: پيشگويی در باره «روزی که "زمين" بيمار شود.»

در روزهای پس از انفجار که هانتر با استفاده از موقعيت پيش آمده و کلام گرمش، درحال تبليغ برای «صلح سبز» و روايت قصه «جنگجويان رنگين کمان» برای مطبوعات بود؛ پليس نيوزلند دو نفر از شش بمب‌گذار را که با پاسپورت سویيسی وارد کشور شده بودند، دستگير کرد. هر دوی آنها فرانسوی بودند.

پيش از آن نيز، به دليل آنکه هدف اصلی سفرِ گروه به نيوزلند، ترتيب دادن اعتراضاتی گسترده عليه آزمايش‌های هسته‌ای فرانسه در جزاير مرجانی «موروروآ» (Mururoa) اعلام شده بود؛ همه، فرانسه را متهم می‌کردند.


باب هانتر، یکی از موسسانِ «صلح سبز»

اما فاش شدن هويت فرانسوی بمب‌گذاران، از آن خبرهايی بود که به قول روزنامه‌نگارها «در فضای مطبوعاتی ترکيد.» دولت «لارن فابيوس» در فرانسه، همه چيز را تکذيب کرد.
مدتی بعد پليس کشف کرد هدف پنهانی «صلح سبز» از سفر، گماردن مخفيانه گروهی از بازرسان خود درجزيره، برای ثبت آثار «واقعی» ناشی از انفجار هسته‌ای بوده است. زيرا تا آن روز هيچ دولتی درباره خسارات واقعی آزمايش‌های هسته‌ای، راست نگفته بود.

همچنين معلوم شد که شاخه خارجی سرويس اطلاعاتی فرانسه درکانادا، توانسته با نفوذ به درون «صلح سبز»، از اهدافِ سرٌی آن سفر مطلع شود. فرانسه، همچنان همه چيز را تکذيب می کرد.
سالها بعد افشا شد که دولتِ «فابيوس»، در آن چند هفته سعی فراوان کرده بود تا با فشار روی مطبوعات فرانسوی، آنان را وادارد که مدارکی جعلی مبنی بر دست داشتن شاخه‌ی خارجی اداره اطلاعات انگلستان (MI6) دراين ماجرا را منتشرکنند. گويا همان موقع خبر به «مارگارت تاچر» می‌رسد و «بانوی آهنين» چنان عکس‌العملی نشان می‌دهد که فرانسوی‌ها از خير توطئه می‌گذرند!

در سپتامبر همان سال، وزیر دفاع فرانسه مجبور به استعفا شد و نخست‌وزير نيزدرمقابل دوربين‌ها اعتراف کرد که عمليات، با اجازه «مقامات بالاي انجام شده است.
عکس‌العمل «صلح سبز» به اين رسوايی جمله‌ای بود که هنوز هم يکی ازشعارهای سبزهاست، هرچند که گوينده‌اش فراموش شده: «ممکن است بتوانيد يک کشتی را زير آب بفرستيد، اما يک رنگين‌کمان را نمی‌توانيد غرق کنيد.»

آنها همچنان معتقد بودند که در نهايت پيروز می‌شوند و دستِ ‌آخر پيشگويی سرخ‌پوستان به حقيقت خواهد پيوست. پيشگويی‌ای که پيرزنی به نام «چشمان آتش» برای نويسنده کتاب «افسانه جنگجويان رنگين‌کمان» تعريف کرده بود. او گفته بود که از اجدادش، داستانی سينه به سينه به او رسيده است:

«روزی خواهد آمد که ماهی در رودخانه‌ها بميرد، پرندگان از آسمان به زمين بيفتند، آبها تيره و درختان خشک شوند.
روزی خواهد آمد که برای نجاتمان به پاسداران قصه ها، آئين‌ها و تمام رسومات قبايل کهن، نياز خواهيم داشت. آن روز، «آنان» خواهند آمد.

روزی که زمين بيمارشود، انسانهايی از سراسر جهان بيدار می‌شوند و قبيله‌ای ازمردمانِ تمام زمين، همچون رنگ‌های رنگين کمان، گردهم می‌آیند. آنان برای شفا بخشيدن به «زمين»، دست به کار خواهند شد.

در آن روزگار، آنها را به نام «جنگجويان رنگين کمان» می شناسند.»


یکی از کشتی‌های گروه صلح سبز

باب هانتر گفته است که وقتی درسفربه آلاسکا، کتاب را خواند، مطمئن شد که او وگروهش جزئی از پيشگويی‌اند. دوستانش نيز خود را قهرمانان اين افسانه دانستند.
آنها چنان به پيروزی محتوم خود مطمئن بودند که حتی پس ازمرگ کشتیِ محبوب شان، بازهم به کارخود ادامه دادند تا ثابت کنند هيچ چيز تغيير نکرده است. از اين رو، درچهارمين سالگرد انفجار، کشتی دوم را به آب انداختند. نام کشتی دوم نيز، همچنان، «جنگجوی رنگين کمان» بود.

پرونده انفجار،با آبروريزی و مضحکه تمام، بسته شد. مامورين فرانسوی به ده سال زندان محکوم شدند و دولت فرانسه فوراً اعلام کرد اگر آنها به کشورشان بازنگردند، جلوی صادرات نيوزلند به منطقه اقتصادی اروپا را خواهد گرفت.

نتيجه از پيش معلوم بود. منطق بازار قوی‌تر ازپنجه‌ی عدالت است. بالاخره در ژوئن سال بعد و با پادرميانی دبيرکل وقت سازمان ملل، طرفين توافق کردند که در ازای پرداخت ۶/۵ مليون دلارغرامت به نيوزلند، دو مامور به مدت سه سال درپايگاه نظامی فرانسه در اقيانوس آرام، تحت نظر باشند.
کمتر از دو سال بعد، هر دوی آنها به بهانه‌ای آزاد شدند. يکی به بهانه بيماری به فرانسه رفت و پس از معالجه بازنگشت. دومی اجازه يافت تا با شوهرش ملاقات کند. اين ملاقات «اتفاقاً»، ۲۴ ساعت طول کشيد. چند هفته بعد،او نيز به دليل «بارداری» اززندان آزاد شد!

پس از دو سال و با پیگيری مطبوعات، «صلح سبز» هم توانست از فرانسه غرامت بگیرد و پول آن را صرف خريد و راه‌اندازی کشتی‌های بعدی کند. امروزه بخشهايی از کشتی نخست، در بيرون موزه شهر Dargaville در نيوزلند،همچون تنديسی ازقهرمان يک افسانه امروزی، نگه‌داری می‌شود.

سرگذشت «صلح سبز»، به دليل تعداد زياد اعضا و پراکندگی آنها در ۴۰ کشور جهان، پر است از ماجراهای شنيدنی. اما درميان تمام قصه‌های بسياری که درباره‌اش گفته‌اند، هيچ کدام به مرموزی حکايت آن غريبه‌ی آشفته‌حالی نيست که در آن بعدازظهرِ گرمِ تابستانی، جلوی خانه باب هانترتوقف کرد و سپس برای هميشه ناپديد شد.

باب هانتر درسال ۲۰۰۵ درگذشت. درحاليکه تا آخرين روزها همچنان درباره «انتقام زمين» نگران بود. او پيش از مرگ گفته بود: «اگر ما همچنان به جنايت عليه زمين ادامه دهيم، او روزی انتقام خواهد گرفت و ما را از روی صورتش پاک خواهد کرد."

امروزه با وخيم شدن اوضاع جوی، آسيب ديدنِ لايه اوزون، آلودگی هوا، بحران آب و هزاران خبر ترسناکی که از گوشه و کنار، درباره‌ی وضعيت محيط‌ زيست به گوش می‌رسد؛ به نظر می‌آيد که هرچند نگرانی باب هانتر بجا بود، اما اميدش به پايانِ خوشِ آن پيشگويی، اشتباه بوده است.

آن خوشبينی که دردهه‌های شصت و هفتاد ميلادی برفعاليت‌های مبارزانِ محيط زيست سايه افکنده بود، رفته رفته جای خودرا به اين حقيقت تلخ داد که جنگجویان واقعی کمتر، و مشکلات زيست محيطی بيشتر از آنند که «زمين» شفا يابد. آن پيشگويی هيجان‌انگيز به حقيقت نپيوست، زيرا که مردان عمل کم شمارند.
اين روزها فاجعه چنان نزديک شده که ترساندن مردم از وضعيت زيست‌محيطی بسيار ساده‌تر ازچند دهه قبل است. اگر در دوران جوانیِ باب هانتر، تنها آدمهايی با تخيل قوی و سحر کلام او می‌توانستند مردم را از عاقبت کار به وحشت بيندازند، امروزه اخبار روزمره به قدر کفايت ترسناکند. برای مثال درمدتی که اين متن را می‌خوانيد (احتمالا ۶ دقيقه)‌، حدود ۷۵ کيلومترمربع ازجنگل‌های بارانیِ جهان ناپديد شده‌اند.

در مناطق استوايی آفريقا، جايی که هنوز چيزی از جنگل‌های بارانی به جا مانده است، شکارچيانی پراکنده‌اند که خود را «پيگمه» می‌نامند. آنان هرگاه چشمشان به رنگين‌کمان می‌افتد،با صدای بلند و خطاب به او دعايی می‌خوانند که مضمونش، التماس کردن به «کمان بزرگ» است تا صاحبش،‌ «روح طبيعت» را با آنان مهربان کند:

«رنگين‌کمان
او را بگو که خشمگين نباشد

او را بگو که مارا برخاک نيندازد

که ما سخت ترسيده‌ايم

او را بگو، رنگين‌کمان»

شايداکنون که فاجعه به پشت در رسيده است ما نيز بايد همچون پيگمه‌ها، چشم به راه معجزه‌ای باشيم تا اندکی از هراسمان بکاهد که به قول نيايشگران رنگين‌کمان: «ما سخت ترسيده ايم.»

نظرهای خوانندگان

اين نوشته چند تا اشتباه تايپي داره:
پاراگراف آخر:"...ما ني بايد همچون پيگمه‌ها..." كه بايد باشه: "...ما نيز بايد همچون پيگمه‌ها..."
كلمات انگليسي هم به هم ريخته چاپ شده

-- بدون نام ، Jan 19, 2008 در ساعت 03:31 PM

ممکنه منبع اصلی این نوشته را ذکر کنید.

با تشکر

-- علیرضا ، Jan 19, 2008 در ساعت 03:31 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)