رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۲۴ اسفند ۱۳۸۶

جنگ و صلح و ما ايرانيان

خسرو ناقد

اين گفتار به‌مناسبت سالگرد ترور سعيد حجاريان نگاشته شده و در نشستی که به‌همين منظور در 21 اسفندماه در تهران برگزار شد، در غيبت نويسنده، توسط آقای عيسی سحرخيز قرائت گرديد.


خسرو ناقد

سعيد حجاريان چندى پيش درخواست کرد مراسمى را که به‌مناسبت سالروز ترور و سوءقصد به‌جان او برگزار می‌شود، نه در پيوند با نام او، بلکه «روز مبارزه با خشونت» بنامند.

«خشونت» اسم تمام اعمال و رفتار و راه و روش‌هايى است که با توسل به‌زور و قهر و تخريب، قصد رسيدن به‌هدفى را دارد. يکى از اين راه و روش‌ها «انقلاب» است و ديگرى «جنگ». حال يکى از طرق «مبارزه با خشونت»، اگر به‌روز و زمانى محدود نشود، تلاش مدام جهت پيشگيرى از وقوع انقلاب و بروز جنگ است.

بگذاريد اين گزاره را ايجابى طرح کنيم، نه سلبى. در اين صورت، تنها راهکارى که براى پيشگيرى از وقوع انقلاب می‌شناسيم، اصلاحات است و مهندسى اجتماعى گام به‌گام. بروز جنگ را هم تنها با تلاش براى برقرارى صلح پايدار می‌توان پيشگيرى کرد.

به‌عبارتى ديگر، پادزهر انقلاب، اصلاح امورى است که کژ و منحرف شده اند و رو به‌تباهى دارند و بيم آن می‌رود که اين کژى و انحراف در جامعه به‌حدى رسد که براى جلوگيرى از آن چاره اى نباشد جز به‌کارگيرى زور و قهر و خشونت؛ يعنى وقوع انقلاب.

البته اصلاحات و دگرگونى‌هاى اجتماعى در هر کشور و در هر جامعه اى، اگر قرار است بدون قهر و خشونت و خونريزى به‌پيش رود، به‌زمان نياز دارد و به‌قول معروف خمره رنگرزى نيست که زود و بعد از دوره اى کوتاه نتيجه دهد. آنچه همه جا زود نتيجه می‌دهد و به‌همان سرعت هم ويرانى و آوارگى به‌بار می‌آورد، انقلاب است که ما بارها در اينجا و آنجا شاهد تبعات آن بوده ايم. بنابراين نمی‌توان خواهان اصلاحات بود، ولى شعارهاى انقلابى داد.

بارها شنيده ايم که طرفداران اصلاحات- و گاه هم صدا با آنان، مخالفان اصلاحات- تناقض‌گويى را به‌حد اعلا رسانده اند و خواستار «اصلاحات انقلابى» شده اند. در حالى که آغاز اصلاحات واقعى زمانى است که ما به‌نقطه پايان تفکر انقلابى رسيده باشيم و ذهنيت عدم به‌کارگيرى خشونت بر ما غالب شده باشد. مادامى که براى توصيف هر پديده اى از صفت «انقلابى» استفاده می‌کنيم، خواسته يا ناخواسته، آگاهانه يا ناآگاهانه، به‌اصلاحات و راهکارهاى اصلاحى اعتقادى نداريم.

نقطه پايان انقلاب و ذهنيت انقلابى، سرآغاز شروع اصلاحات به‌مفهوم واقعى آن است. شايد يکى از علل ناکامى تلاش‌هاى اصلاح‌طلبان در دوره اخير را نيز در همين امر بايد جست وجو کرد: جامه اصلاحات بر تن و تفکر انقلابى در سر.

بگذريم که بعد از اين ناکامى، بسيارى به‌غلط و گاه آگاهانه، حرکت اصلاح‌طلبانه يک دهه اخير را با تمام نقاط ضعف و قوت آن که بى‌شک نخستين تجربه و کوشش با ابعادى چنين گسترده در تاريخ معاصر کشورمان بود، کلاً به‌زير سئوال می‌کشند تا ناکامى آن را «شکست ايده اصلاحات» در کليت خود بخوانند و از اين طريق بار ديگر پاى رقيب و دشمن اصلاحات را که همانا به‌کارگيرى خشونت و زور و سرانجام بروز انقلاب است، به‌ميان کشند.

اصلاحات زمان می‌خواهد و مراقبت هوشيارانه. اصلاحات نيز مانند هر پديده بهنجار ديگر بايد رشد طبيعى کند تا ثمر دهد. نمی‌توان با تزريق داروهاى گوناگون، پيکر اصلاحات را مصنوعاً فربه کرد و بدان دل خوش داشت. زمينه رشد آن را بايد فراهم آورد و شرايط اقليمى آن را بايد در نظر داشت. در زمين سوخته انقلاب و در دشت لم‌يزرع خشونت، تخم اصلاحات نتوان کاشت. نخست بايد که باران بردبارى و مدارا بر اين زمين ببارد و شخم خرد و تفاهم خاک آن را بارور سازد تا نهال اصلاحات رفته رفته ريشه دواند و تنومند شود.

بى ترديد اصلاحات آرام و دگرگونى‌هاى بنيادى هزينه‌هايى دارد که هر ملتى ناگزير به‌پرداخت آن است؛ اگر که بخواهد از دور باطل انقلاب- خشونت- انقلاب به‌درآيد. دردا و دريغا که هزينه‌ها را کمابيش نسل جوان ميهنمان بايد متحمل شود. ولى چاره چيست؟ هميشه و همه جا چنين بوده است.

من بر اين باورم که نهال اصلاحات که بذر آن در نهضت مشروطه‌خواهى و شايد پيش از آن و در دوران زمامدارى اميرکبير کاشته شد و در سال‌هاى حکومت ملى دکتر مصدق آبيارى شد و از توفان انقلاب بهمن گذشت و نسيم ملايم دوم خرداد ۷۶ آن را هرس کرد، سرانجام در سايه خرد جمعى، شکيبايى و شجاعت مدنى به‌بار خواهد نشست و افتخار بارور شدن آن به‌نام جوانان هوشيار و بردبار ايرانى رقم خواهد خورد و ميوه آن به‌دامن فرزندانشان خواهد ريخت. خدا را که چنين باد!

من اما قصد داشتم که در اين گفتار کوتاه بيشتر از صلح بگويم و صلح‌طلبى. يعنى آنچه پادزهر جنگ است و در تقابل با جنگ‌طلبى که اين روزها عجب بوى مشمئز کننده آن به‌مشام می‌رسد. اينجا هم سعيد حجاريان در گفتار اخيرش که در هفت گزاره تدوين کرده است، تقريباً گفتنى‌ها را گفته است و من در اينجا فقط با طرح چند پرسش و با اشاراتى کوتاه می‌کوشم سخنان حجاريان را اندکى بسط و گسترش دهم.

در همين جا اما به‌تأکيد بگويم که گفتار اخير او در باب ايجاب و لزوم صلح، به‌خصوص در موقعيت کنونى، نه تنها بسيار با اهميت است، بلکه در عرصه گفتمان روشنفکرى معاصر، اگر نخواهم بگويم بى‌سابقه، حداقل کم‌سابقه است.

می‌دانيم که حجاريان همواره با تيزبينى و شم سياسى خود در طرح مسايل مهم و حياتى، پيشگام و پيشرو بوده است. اکنون نيز با درک روح زمان و دريافت شرايط و خطرى که از سوى جنگ‌طلبان احساس کرده است، می‌خواهد که صلح و جبهه صلح‌طلبى را در کانون توجه مردم و فعالان اجتماعى و سياسى قرار دهد.

اين هفت گزاره را می‌توان فهرست وار چنين خلاصه کرد:

۱- صلح‌طلبى و اصلاح‌طلبى واجد ريشه مشترک اند.
۲- توسعه و آبادانى و سازندگى محتاج صلح است.
۳- شعار «صلح» يک شعار امنيتى در برابر شعارهاى ضدامنيتى است. صلح طلبى منافع ملى و کيان سرزمين ما را محافظت می‌کند.
۴- صلح طلبى بستر پيش بينى پذيرى را مهيا می‌کند و سبب جلب اعتماد می‌شود و جهان بر اين اساس، ما را جدى می‌گيرد و روى حرف و حرکت ما می‌تواند حساب کند.
۵- در ايران «جبهه فنا» سريع تر از «جبهه بقا» شکل می‌گيرد. بقا و غرايزى که خواهان صيانت نفس‌اند بر چارچوب صلح‌طلبى استوارند و فنا و غرايزى که خواهان نابودى و مرگ‌اند بر محور جنگ و تخريب می‌گردند. تلاش در صيانت نفس هم معقول و منطقى است وهم وظيفه‌اى است بر گردن هر فرد مومن. بر اين اساس نمی‌توان يک تنه با دنيا به‌تخاصم برخاست و فنا شد. بقا اولويت دارد و براى ما حفظ ايران مستقل، اولويت هر عمل سياسى است.
۶ - صلح نيازمند حاملانى است و حاملان صلح دموکرات‌اند. از آنجا که جوهر دموکراسى، اومانيسم است، صلح‌طلبان يا اصلاح‌طلبان معمولاً کسانى بوده‌اند که از پيش تمايلات دموکراتيک داشته‌اند.
۷- در جبهه «دموکراسى‌خواهى و حقوق بشر»، جاى «جبهه صلح‌طلبى» خالى است.

از همين گزاره آخر شروع کنيم. راستى چرا جاى جبهه و جنبش صلح‌طلبى در ايران خالى است؟ اين مسئله محدود به‌زمان حال نيست. به‌گذشته‌هاى دور و نزديک هم که نگاه مى‌کنيم، مى‌بينيم جنبشى گسترده براى حفظ صلح و مخالفت با جنگ نداشته‌ايم که سهل است حتى حرکتى در ميان متفکران و منورالفکران و روشنفکرانمان نيز وجود نداشته است که به‌آن بباليم.

نه تنها در تاريخ گذشته که در ادبيات معاصرمان هم جاى صلح و پرداختن به‌صلح‌طلبى خالى است. هنوز تنها سرمايه ما اين سخن ششصدساله حافظ است که:
آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
هنوز آنجا که در اين عرصه درمى‌مانيم و چيزى نداريم تا به‌جهان عرضه کنيم، تنها تکيه کلام ما همين بيت است؛ بى‌آنکه در اين ششصد و اندى سال، بر آن دو شرط که حافظ آسايش دو گيتى را در تحقق آنها مى‌داند تفسيرى نوشته باشيم تا پيشه رفتار خود با دوست و دشمن کنيم.

آرى ما سنت صلح‌طلبى نداشته‌ايم. اميدوارم سخنان من تابو و جزء محرمات نباشد. اما وقتى نگاه می‌کنيم می‌بينيم، بحق اين همه مراسم و آئين و ادبيات حماسى و تفسير‌هاى گوناگون پيرامون قيام امام حسين و جنگ او با کژروان و ناکسان داريم، اما به‌دشوارى می‌توان متن و متونى درباره صلح امام حسن يافت. زبانم لال، اما گويى از صلحى که او به‌منظور حفظ اسلام و مسلمانان انجام داد، شرم داريم و لاجرم سکوت اختيار کرده ايم.

حجاريان در طرح ايده‌هايش در جايى می‌گويد در سوئيس سنت صلح و آرامش چنان ريشه دار است که حتى گنجشک‌ها هم رفتار غذا دهندگان را در رستوران‌هاى روباز پيش‌بينى‌پذير می‌دانند. اما مجال نمی‌يابد از پيشينه دراز اين سنت بگويد. ولى ما می‌دانيم که متفکران و روشنفکران اروپايى در بنياد نهادن انديشه صلح و برپايى جنبش‌هاى صلح‌طلبانه هزينه بسيار داده اند. گنج صلح و آرامش کنونى شان را با رنج بسيار به‌چنگ آورده اند. به‌يک، دو نمونه از اين تلاش‌ها تنها اشاره‌اى می‌کنم.

اراسموس روتردامى پنج قرن پيش از اين، چنان از جنگ‌هاى پى درپى شاهان و شاهزادگان به‌ستوه آمده بود که با اين سخن که «جنگ تنها براى آنانى نعمت است و شيرين که آن را تجربه نکرده اند» نگارش رساله مشهور خود با عنوان «شکايت صلح» را آغاز کرد.

انتشار اين رساله در سال ۱۵۱۷ ميلادى را شايد نخستين مانيفست صلح طلبى بتوان ناميد. اراسموس در اين کتاب، «صلح» را در هيئت زنى به‌تصوير کشيده است که ناباورانه شکايت از مردمى دارد که او براى ايشان سعادت و نعمت و فراوانى به‌ارمغان می‌آورد ولى آنان او را به‌زنجير می‌کشند.

اراسموس و دوست و همفکرش تامس مور - دولتمرد نامدار انگليسى و مولف کتاب «آرمانشهر» - در آثارشان به‌نقد اوضاع سياسى و اجتماعى اروپاى قرن شانزده ميلادى پرداخته اند. اين دو از جمله بنيانگزاران جنبش ادبى فکرى اومانيسم اروپا و از انسان گرايان و بشردوستان بزرگ به‌شمار می‌آيند و از آنجا که هر دو نه تنها از اصحاب انديشه که اهل سياست نيز بودند و در دربار پادشاهان عصر خود مناصبى مهم داشتند، مسئله مخالفت با جنگ و دفاع از صلح برايشان امرى جدى و پرمخاطره بود. چنانکه تامس مور سرانجام در اين راه جان باخت. با اين همه کوشيدند با نگارش اين گونه آثار بيش از هر چيز بر سياست‌هاى جنگ طلبانه کليسا که در آن دوران قدرتى بزرگ به‌شمار می‌رفت و به‌ويژه با راه و روش «پاپ يوليوس دوم»، رهبر مسيحيان تاثير گذارند.

جالب آنکه اراسموس در کتاب «شکايت صلح»، در دفاع از صلح و مخالفت با جنگ بيش از همه از احتجاجات دينى استفاده کرده است و از همان صفحات نخست و در جاى جاى کتابش که بيشتر به‌خطابه اى اخلاقى می‌ماند، به‌متن کتاب مقدس مسيحيان و سنت و سيرت عيسى مسيح استناد می‌کند.

در کتاب مقدس آيات بسيارى را می‌توان يافت که پيروان را به‌صلح و دوستى بشارت می‌دهد؛ براى مثال در عهد عتيق، در کتاب ميکاه نبى، از جمله آمده است: «خداوند ميان قوم‌هاى بسيارى داورى خواهد کرد و تا سرزمين‌هاى دور به‌اختلافات بين اقوام قدرتمند پايان خواهد داد. پس آنان از شمشيرهاى خود تيغه خيش و از نيزه‌هاى خود داس خواهند ساخت. و آنگاه امتى بر امتى شمشير نخواهد کشيد و ديگر قومى جنگ نخواهد آموخت».

اين متن دوبار در کتاب عهد عتيق تکرار شده است؛ يک بار در باب چهارم کتاب ميکاه نبى و يک بار در باب دوم کتاب اشعياء نبى. به‌هر حال، در آن دوران ظاهراً بهترين راه و روش براى مقابله با خشونت گرايى و جنگ طلبى‌هاى متوليان دين، استفاده از همان حربه اى بوده که آنان با آن پيروان خود را به ميدان‌هاى جنگ می‌کشاندند.

من به‌ياد دارم که يکى از شعار‌هاى اصلى جنبش صلح در دهه هشتاد سده بيستم ميلادى در اروپا نيز از همين آيات کتاب مقدس اقتباس شده بود: «از شمشيرهاى خود تيغه خيش و از نيزه‌هاى خود داس بسازيم!». فراموش نکنيم که بخش قابل توجهى از فعالان و سازمان دهندگان جنبش صلح در اروپاى دوران معاصر را افراد غيرمذهبى و گروه‌هاى سکولار تشکيل می‌دهند، اما آنان با اين شعار مذهبى هيچ مشکلى ندارند.

جالب آنکه بسيار پيشتر از شکل گيرى جنبش صلح در اروپاى غربى و آمريکاى شمالى، پيکرتراش سرشناس روس، «يوگنى ووچت» با الهام از اين سخن کتاب مقدس، در سال ۱۹۵۷ ميلادى پيکره اى ساخت که آهنگرى را نشان می‌دهد با پتکى در دست، شمشيرى را به‌تيغ خيش بدل می‌سازد.

اصل اين پيکره در موزه تراياکوف مسکو نگهدارى می‌شود و دولت روسيه شوروى نمونه‌سازى اين پيکره را در دوران زمامدارى نيکيتا خروشچف به‌سازمان ملل متحد هديه کرد و اکنون در پارک مجاور ساختمان ملل متحد در نيويورک قرار دارد. پس می‌بينيد که از دل متون دينى چه انديشه‌هاى صلح‌طلبانه‌اى می‌توان بيرون کشيد. کارى که متفکران و متکلمان ما متاسفانه کمتر به‌آن پرداخته‌اند.

لازم نيست که به‌گذشته‌هاى دور برگرديم تا ريشه‌هاى سنت صلح‌طلبى را نشان دهيم. در سال‌هاى ميان دو جنگ جهانى، يعنى در زمانى که فاشيست‌ها در ايتاليا قدرت را به‌دست گرفته بودند و در آلمان نيز حزب ناسيونال سوسياليست کارگرى آلمان به‌رهبرى آدولف هيتلر با بحران‌آفرينى و ارعاب و ضرب و شتم مخالفان و دگرانديشان، زمينه استقرار نظام‌تماميت خواه نازيسم را فراهم می‌آورد و در شرق اروپا نيز نظام کمونيستى و در راس آن استالين پايه‌هاى حکومت ترس و ترور خود را با «پاکسازى» معترضان و منتقدان و قتل مخالفان استحکام می‌بخشيد، جنبش‌هاى صلح طلبانه به‌گونه اى که امروز در جهان و به‌ويژه در اروپاى غربى و آمريکاى شمالى فعاليت می‌کنند، وجود نداشت. تنها اقليتى از آزادانديشان صلح‌طلب در پى چاره‌جويى بودند تا افکار عمومى جهان را عليه جنگ‌طلبى بسيج کنند.

در ميان صلح‌طلبان آن دوران، از آلبرت اينشتين به‌عنوان يکى از مصمم‌ترين و فعال‌ترين مخالفان جنگ بايد نام برد. اينشتين و دوستانش برتراند راسل، رومان رولان، اشتفان تسويگ، کارل فون اوسيتسکى و ديگران بر اين باور بودند که بين المللى از دانشمندان و نويسندگان و روشنفکران جهان قادر خواهد بود در برابر بى‌مسئوليتى قدرتمندان، افکار عمومى جهان را عليه جنگ طلبى و گسترش تسليحات بسيج کند.

در آن سال‌ها شهرت اينشتين بيشتر به‌خاطر کوشش‌هاى صلح دوستانه اش بود تا نظريه‌هاى علمى اش. شايد او با آگاهى و دانش به‌اين واقعيت تلخ که با پيشرفت علم و فناورى جديد و به‌ويژه با سوءاستفاده مخرب از نظريه‌هاى علمى اش می‌توان جهان را به‌نابودى کشاند، به‌«عذاب وجدان» دچار گشته و سرسختانه عليه وقوع جنگ به‌پاخاسته بود.

به‌هر حال، او در يکى از خطابه‌هايش می‌گويد: «هر جنگ حلقه‌اى است که به‌زنجير بدبختى بشر افزوده می‌شود و مانع رشد انسان می‌شود. از اين رو سرپيچى عده‌اى هر چند کم از شرکت در جنگ، می‌تواند نمايشگر اعتراض عمومى عليه آن باشد. توده‌هاى مردم، اگر که در معرض تبليغات مسموم قرار نگيرند، هرگز هواى جنگ در سر ندارند.

بايد به‌آنها در مقابل اين تبليغات مصونيت داد. بايد فرزندان خود را در مقابل نظامىگرى «واکسينه» کنيم؛ و اين کار زمانى ممکن می‌گردد که آنان را با روح صلح طلبى تربيت کنيم. بدبختانه ملت‌ها با هدف‌هاى نادرست تربيت شده‌اند.

در کتاب‌هاى درسى به‌جنگ ارج می‌نهند و وحشت و خرابى‌هاى آن را ناديده می‌گيرند و از اين طريق کينه‌توزى را به‌کودکان تلقين می‌کنند. سلاح ما خرد ماست، نه توپ و تانک. ما امروز به‌همان اندازه که براى جنگ، ايثار و ازخودگذشتگى نشان داديم، بايد در راه صلح نيز آماده فداکارى باشيم.»

گفتارم به‌درازا کشيد. اما اجازه دهيد در ادامه نداى صلح‌طلبانه اينشتين که در بيش از هفتاد سال پيش از اين بر زبان آورد، سخنان مشابه حجاريان را بشنويم که می‌تواند سرآغازى براى جنبش صلح‌طلبى ما ايرانيان باشد؛ آنجا که می‌گويد: مردم ايران هشت سال جنگ را تحمل کرده اند؛ جنگ اخير عراق را به‌چشم ديده اند ايرانيانى که خاطره جنگ در ذهن شان زنده است و هر روز هم می‌شنوند که کشورشان را محور شرارت می‌نامند، بيم آن دارند که فرجام نيکى به‌همراه نداشته باشد.

با چنين مشاهدات و خاطراتى ملت ايران منطقاً بايد خواهان صلح باشد. چنين نشانه‌هاى موکدى، مويد لزوم گسترده شدن جبهه دموکراسى و حقوق بشر است؛ نشانگر لزوم و نياز به‌«جبهه صلح‌طلبى» است. صلح، براى کيست؟ [...] صلح براى همگان است و همه از مزاياى آن بهره می‌برند.

نظرهای خوانندگان

ناقد به نکته ی خوبی اشاره کرد. قتل های زنجیره ای یا سرکوب دانشجویان در هجدهم تیر از جمله صحنه های غم انگیز رویارویی جامعه ی مدنی با توسعه نیافتگی سران حکومت و تصادم خواسته های مدنی با خواسته های حکومتی آن همان در دوران اصلاحات بود. ما در اینجا و آنجا بهای چنین حرکت های مدنی ای را به شکل های پراکنده داده ایم و این روند هنوز هم ادامه دارد. مشکل اینجاست که اقلیتی در حاکمیت وجود دارد- با جلوه ی بارز احمدی نژاد- که با صلح سر سازگاری ندارد. ما چگونه می توانیم با یک فرآیند صلح آمیز و ضمن پرهیز از خشونت این اقلیت خشک اندیش و نظامی گرا را که پست های حساس را هم در دست دارد، قانع کنیم که با جنبش مدنی یا صلح طلب ایران همراه شود؟

-- سبکتکین ، Mar 13, 2008 در ساعت 05:02 PM

از آقای ناقد گرامی به سهم خود بسیار سپاسگزارم که بحث صلح را به منزله یک پارادایم اجتماعی و به مثابه کنش اجتماعی هدفمند استمراری به میان کشیده است. فروکاستن صلح به وجه سلبی، یعنی نفی جنگ، امکان کنش را از نیروهای صلح طلب، که عموماً ارتباط مستقیمی با اصلاح طلبی دارد، سلب می کند. ارائه یک مفهوم ایجابی از صلح که کانون مبارزه مدنی و اصلاح طلبی است، آن جا که به حوزه نقد اجتماعی و کنش اجتماعی در هم میآمیزد، راهکار اصلاح طلبی را به مثابه یک پارادایم عرضه می کند؛ پاردایمی که نه چون به موسم بهار جوانه می زند و نه چون به موسم خزان رنگ می بازد، از اعتبار ساقط شود، بلکه درهمتنیدگی آن با صلح است. صلحی که در حوزه اجتماع همان چیزی است که نوربرت الیاس ایجاد فضای عاری از خشونت در حوزه اجتماعی نام نهاده، و از روزن تکوین دولت، مورد بررسی قرار داده است. در همین جا هم می توان پرتوی افکند به صلح چنان سازندگی، که تار و پود سیاست مبتنی بر پاردایم اصلاح طلبی یا پی افکندن صلح اجتماعی است. ازهمین روی است که پاردایم ایجابی صلح به پارادایم سیاسی بدل می گردد، که شاخصه کنش اصلاح طلبانه است. در حقیقت، تلاش برای حکمفرما ساختن این پاردایم به منزله قطب نمای حرکت سیاسی که رو به سوی سامانه اجتماعی عاری از خشونت، یا به طور واقعبینانه تر، مهار و رام کردن خشونت از مجرای نهادینه کردن صلح اجتماعی و تبدیل آن به ملکه ذهن جامعه دارد، افشره همان امر سیاسی است که در اصلاح طلبی به منزله پارادایم تجلی می یابد. ازهمین روی فروکاستن اصلاح طلبی به "اصلاحات" - و دعوی شکست آن- همان قدر ناصواب است که نشاندن مفهوم صلح در پرانتز جنگ یا صلح.

-- کورش برادری ، Mar 13, 2008 در ساعت 05:02 PM

از آن جا که صلح دربست گره خورده است با «بقأ» و «حیات»، و زیستن چگالی ذهنیت عصر جدید است که روی سکه دیگر آن همان «دنیوی گرایی» یا «گیتی گرایی« است، سیاست مبتنی بر صلح درهمتنیده است با تدبیر و دوراندیشی که این نیز سر سازگاری با حرکت های دفعی و حذفی و انقلابی ندارد. تعریف دقیق از صلح به منزله حق زیستن در زمان، و این زمان زمان معاصر است، نفی کشتار و قتل و شکنجه و خشونت از فرهنگ و کنش سیاسی است. تعریف صلح به مثابه رکن رکین سیاست اجتماعی اصلاح طلبانه در حقیقت بیانگر جابه جایی در مفاهیم و چشم اندازها است و حاکی از مرکزثقلي ترغیب و غلبه چشم انداز زندگی بر چشم انداز مرگ است. صلح چون امر ایجابی تلقی شود، چرخش در نگرش و جهش در کنش را سبب می گردد. صلح به مثابه سازندگی و ترجیح زیستن بر نزیستن در لحظه، که همان غلبه و حکمفرمائی دهرگرائی است، سیاستی را اقتضا می کند که با سیاست های انقلابی، که بنابه تاریخ با مرگ و نیستی عجین بوده اند، از ریشه فرق دارد. نیاز ما امروز، بالاخص در کشور خود و با توجه به تغییر و تحولات سیاسی که در آن روی داده است، بیش از پیش صلح است به منزله پارادایم تفکر و کنش معطوف به زیستن.
ازاین روی است که وجه ایجابی صلح را بر وجه سلبی آن نشاندن و پر رنگ کردن آن، حاکی از درایت و تجربه ای است که چکیده جنبش اصلاحات در تاریخ معاصر ما است. ای کاش این سخنان به گوش جان شنیده شود! ایدون باد!

-- کورش برادری ، Mar 14, 2008 در ساعت 05:02 PM

عالی بود عالی! بخصوص اين جا رو يه بار دقيق بخونيد! (آقای خاتمی دقيقتر بخونن)
"آغاز اصلاحات واقعى زمانى است که ما به‌نقطه پايان تفکر انقلابى رسيده باشيم و ذهنيت عدم به‌کارگيرى خشونت بر ما غالب شده باشد. مادامى که براى توصيف هر پديده اى از صفت «انقلابى» استفاده می‌کنيم، خواسته يا ناخواسته، آگاهانه يا ناآگاهانه، به‌اصلاحات و راهکارهاى اصلاحى اعتقادى نداريم.
نقطه پايان انقلاب و ذهنيت انقلابى، سرآغاز شروع اصلاحات به‌مفهوم واقعى آن است".
ناقد جان دستت درد نکنه مثل بقيه نوشته هات عالی بود. ضمنن عيد همه مبارک!

-- جلال ، Mar 14, 2008 در ساعت 05:02 PM