تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
در گفت و گوی روزنامه دی‌ولت با نورمن میلر، نویسنده فقید آمریکایی:

هیتلر نازک نارنجی بود

ترجمه: ناصر غیاثی
http://www.naserghiasi.com

به نظر نورمن میلر هیتلر آلت دست شیطان بود، اما قصد ندارد با این حرف گناه آلمانی‌ها را پاک کند. ده سال بود که رمانی منتشر نکرده بود. در هشتاد و چهار سالگی رمان ِ «قصر ِ میان جنگل» را نوشته است. در این رمان یک افسر سابق اِس اِس و خدمت‌کار شیطان داستان ِ تولد و جوانی ِ آدولف هیتلر را راویت می‌کند. نیویورک تایمز نوشته بود: «کم پیش آمده که ابتذال ِ شرارت را این‌چنین ادیبانه نشان بدهند.»

روزنامه‌ی دی‌ولت دو ماه قبل از مرگ ِ نورمن میلر به مناسبت ِ انتشار ترجمه‌ی آخرین رمان‌اش "‌قصر ِ میان جنگل" به آلمانی گفتگویی با او داشت که ترجمه‌اش را می‌خوانید.

روز بخیر. خیلی بانمک هستید.

امممم. خیلی ممنون. شما هم همین‌طور. چه چشمان ِ آبی ِ فوق‌العاده‌ای!
ممنون. مشکل این است که دیگر خیلی خوب نمی‌بینند، این چشم‌ها.

می‌دانم. آخرین باری که وارد انظار عمومی شدید، در ژوئن همراه با گونتر گراس در نیویورک بود که گفتید نور پرژوکتورهای صحنه را کم کنند و اعلام کردید این آخرین بار است که وارد انظار عمومی می‌شوید. گفتید: «من نیمه‌کور و نیمه‌کر هستم و تقریبا نمی‌توانم راه بروم.»
آه! خیلی از این کار پشیمانم. حالم آن روز اصلا خوب نبود. اما هنوز گفتگو شروع نشده، سرحال و بیدار شدم. تجربه‌ی بسیار جالبی بود. اما حالا باید هر برنامه‌ای را با این تذکر شروع کنم که این احتمالا آخرین باری نیست که من وارد انظار عمومی می‌شوم.


نورمن میلر

حضور شما در سریال خانوادگی ِ Gilmore Girls هم غیرعادی بود. جریان‌اش چی بود؟
خُب من دو تا ...امممم چهار پسر دارم که دوتاشان از زن ِ دوم‌ام...نه، از زن چهارم‌ام...ای داد و بی‌داد. لابد حالا گفتگو را قطع می‌کنید: «نورمن میلر حساب زن‌هایش را ندارد.»

دقیقاً. خود میلر، همان پدرسالار همیشگی.
خیال‌تان جمع. می‌توانم اسم همه‌ی زن‌هایم را بگویم. حتا از آخر به اول...به هرحال پسرم استیون که هنرپیشه است، قرار بود در شو شرکت کند و از من پرسید آیا حاضربه همکاری هستم؟ گفتم: معلوم است. برای هر چیزی یک بار اولی وجود دارد. موضوع به همین سادگی بود.

خانواده‌ی شما یهودی است. در رمان تازه‌تان به دوران نازی‌ها می‌پردازید.
من با هیتلر زندگی می‌کنم، از نه سالگی. مادرم از همان سال ۱۹۳۲ در مورد او به من هشدار داده بود.

چطور می‌شود به یک بچه‌ی نُه ساله هشدار داد؟ هیتلر به عنوان مرد سیاهی که اگر آدم سبزی نخورد، می‌بردش؟
دقیقا همین‌طور. هیتلر آن غریبه‌ی بیرون از خانه بود که می‌آمد و مرا می‌کُشت. بعدها در دوازده سیزده سالگی دیگر هیتلر بخش واقعی و مهم ِ زندگی ِ من شده بود. می‌دانستیم دیر یا زود جنگی درمی‌گیرد. به این ترتیب هیلتر در تمام این سال‌ها به شکلی در مرکز اندیشه‌هایم قرار داشت.

پس هیتلر یک شیطان بود.
فکر می‌کنم شیطان در قلب آدولف هیلتر بود. هیتلر آدمی نبود که تاثیر خاصی روی آدم بگذارد. هیستریک بود، یک آدم نازک نارنجی، مرتب دچار جنون می‌شد. اما به مثابه سیاست‌مدار به نوعی نابغه بود. گمانم بر این است که یک قدرت بیگانه پشت‌اش بوده. آدمی مثل استالین را می‌توانیم بفهمیم. در عین هیولا بودن، آدم بود. بی‌رحم، قوی و مصمم بود. اما هیتلر به عنوان انسان خیلی کوچک و ضعیف بود. هیچ توضیحی برای قساوت‌اش وجود ندارد، مگر این‌که فرض کنیم که تنها نبود.


کودکیِ هیتلر

یعنی آلمانی‌ها "فقط" مطیع هیتلر نبودند، بلکه از یک نیروی فرازمینی هم اطاعت می‌کردند. آیا پشت این حرف توجیهی برای "غلام حلقه به گوش بودن ِ" هیتلر نیست؟
چرا؟ کی به آن‌ها گفته بود، مطیع شیطان باشند؟ خدایی هم بالاخره هست. آیا این حرف به این معنی است که مردم خدا را قال گذاشتند تا مطیع شیطان بشوند؟ این بدتر نیست؟ تازه اگر شیطان را متهم کنیم، اوضاع بدتر نمی‌شود؟ هیتلر از بین رفته اما شیطان هنوز وجود دارد. در موردش فکر کنید.

فکر می‌کنم قلمداد کردن هیتلر به عنوان آلت دست شیطان، بی‌آزار جلوه دادن ِ آلمان ِ نازی است.
این‌طور نیست که همه‌ چیز تقصیر شیطان باشد. تسخیر یک روح برای شیطان کار سختی است. گاهی یک بخش را تصرف می‌کند، بعد دوباره از دست‌اش می‌دهد، بعد دوباره یک تکه‌ی بزرگ‌تر می‌افتد دست‌اش. جنگی است سه جانبه: شیطان و خدا و انسان.

یعنی آن‌طور که در رمان آمده "سه قلمرو". شما ساختاری در رمان طراحی می‌کنید که در آن خدا خالق و شیطان شیاد است.
دقیقاً. او باید با چیزی که به دست‌اش می‌رسد، بسازد.

آیا شیطان زرنگ‌تر از خداست؟
ممکن است. مبارزه‌ای عادلانه است بین دو اصل برابر، پس باید هرکدام‌شان در حوزه‌های مختلف صاحب قدرت باشند. احتمالا شیطان روشن‌فکرتر از خداست.

در واقع شما داستان پدر هیتلر، آلویس را روایت می‌کنید و بعد از تولد آدولف، مرکز ثقل را سال‌های اول زندگی‌اش قرار می‌دهید.
درست است. حالا دیگر چیزی نمانده تا یک نوجوان ِ شرور بشود. اما به نظرم رسید که باید زمینه را برای آینده آماده کنم. به همین خاطر امیدوارم آن‌قدر زنده باشم که بتوانم ادامه‌اش را بنویسم.


نورمن میلر در کنار گونتر گراس

شروع کردید؟
نه، این تابستان، برای من تابستان سختی بود. بالاخره ۸۴ سال دارم و احساس می‌کنم پیری دارد نزدیک می‌شود! هر روز صبح با هم گپ می‌زنیم، ما دو تا، من و پیری.

راجع به چی حرف می‌زنید؟
هر روز صبح باید به حرف‌هایش گوش کنم: بنویس، اما اگر می‌خواهی تمام‌اش کنی، تند بنویس. اگر پنجاه سال داشتم، بیست سال آینده را سر این پروژه می‌گذاشتم و پنج جلد منتشر می‌کردم. و برای این کار آلمانی سلیس یاد می‌گرفتم. اما این جور که از اوضاع برمی‌آید ، شاید فقط بتوانم جلد ِ دوم را بنویسم.

چرا زودتر شروع نکردید به نوشتن این کتاب؟
چون زندگی همین است که هست. آدم نگرانی‌هایی دارد، روابطی دارد و پنج بار هم ازدواج کرده. خود ِ این جواب سئوال شماست. اجازه بدهید... الان دیگر ششمین بار است که ازدواج کرده‌ام... هوم، یواش یواش دارم از خودم می‌پرسم، نکند امروز همان روزی است که در آن، بعد از توانایی دیدن و راه رفتن، حالادیگر کم کم حافظه‌ی عددی ِ من هم دارد از من خداحافظی می‌کند... به هرحال هر ازدواج خودش یک کتاب تازه است که باید رویش کار کرد.

"قصر ِ میان جنگل" را به یازده نوه‌تان پیشکش کردید.
بله، تا بهانه‌ای باشد برای این‌که بخواننداش. یعنی به دلایلی کاملا خودخواهانه. مردم دیگر مثل سابق به حرف آدم گوش نمی‌دهند. به هرحال به حرف من یکی گوش نمی‌دهند. خیلی از جوان‌ها که دیگر اصلا مرا نمی‌شناسند. شانس بیاروم در مدرسه به اسم‌ام بربخورند. دوران اوج من دیگر گذشته.

دارید ناز می‌کنید یا تواضع ِ دوران ِ پیری است؟
ای بابا، می‌دانید، امروزه سرحال‌تر از همیشه هستم. آرام. ملایم... معلوم است، از نظر جسمی مثل سابق نیستم. یک موقعی من هم خواهم رفت. اما عجیب بی‌خیالم. و کنجکاو.

کنجکاو مرگ؟
بله، قدری شبیه به این است که مثلا در مه از کوهی بالا بروی.

یعنی کمی ترسناک.نه، نمی‌ترسم. من توی زندگی‌ام ملقمه‌ی درست و حسابی بوده‌ام از خوب و بد. اگر من بروم جهنم، خدا می‌داند تکلیف ِ نصفه‌ی بد دنیا چه می‌شود...

به نظر می‌رسد، فروید نقش مهمی بازی می‌کند. کتاب گاهی به‌گونه‌ای خودش را نشان می‌دهد که انگار یک مُرید ِ فروید نشسته آن‌جا تا نشان بدهد، چه چیزهایی را می‌شود با توسل به اودیپوس و زنای محارم و مرحله‌ی مقعدی توضیح داد.
اگر منظورتان اشاره به صحنه‌ای که مادر هیتلر با دقت بسیار ماتحت ِ ‌او را می‌شورد: من نُه تا بچه دارم. نیازی به فروید نیست تا آدم بفهمد که این کار برای بچه امر مهمی است و این‌که این کار روی شخصیت‌ ِ بچه تاثیر می‌گذارد. همه این صحنه را می‌خوانند و داد می‌زنند: "آها، فروید!". نخیر، فروید نه، نُه تا بچه.

هیچ‌وقت ماتحت ِ بچه‌های‌تان را تمیز کردید؟
چندان مطمئن نیستم. من مال دورانی هستم که مادرها این کار را می‌کردند. اما خاطرتان جمع: کار ِ چندانی برای من نداشت.

منبع:

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)