تاریخ انتشار: ۱۲ بهمن ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

روان‌کاوی بحران مفهوم «عشق ایرانی»

داریوش برادری، روان‌شناس/ روان درمان‌گر


هر انسانی دارای یک «مفهوم عشق درونی» است. این مفهوم عشق به‌طور عمده ناآگاهانه و تحت تاثیر روابط دوران کودکی و گفتمان فرهنگی به وجود می‌آید و توسط تجارب عشقی و فردی در دوران جوانی و بزرگسالی تکمیل و یا تا حدودی متحول می‌شود. این مفهوم عشق باعث می‌شود که ما عاشق تیپ‌هایی خاصی شویم و علائم خاصی در ظاهر و یا نگاه و باطن معشوق ما را به حالت «عاشق شدن» گرفتار کند و یا در عشق به‌دنبال این یا آن استعاره مانند «عشق پاک»، «ماجراجویی»، «همزاد یا مکمل» باشیم.

از این ‌رو وقتی که یک فرهنگ دچار بحران درونی می‌شود و مانند فرهنگ ما دچار بحران سنت/مدرنیت می‌گردد، آن‌گاه همه مفاهیم کهن مانند «مفهوم عشق، ایمان» و غیره نیز دچار یک بحران درونی می‌‌شوند و به قول نیچه زمان بازنگری همه ارزش‌ها و الواح کهن و ایجاد مفاهیم نو بر بستر بحران فرا می‌رسد. مفاهیمی نو که در ذات خویش مفاهیمی تلفیقی هستند و در حالت بالغانه به پذیرش سمبولیک مفهوم نوی عشق در درون بستر فرهنگی و مفهوم کهن عشق می‌انجامد و خالق «نوزایی فرهنگی» هستند.

مفهوم «عشق» در فرهنگ ایرانی و فرهنگ مدرن

من در اثر دیگری از خویش به نام «بحران عشقی ایرانیان» این بحران و حالاتش را به شکل نسبتا جامعی تشریح و نقد روانشناختی کرده‌ام و در مقاله دیگری به نام «از عشق تراژیک تا پوچی تراژیک» اشکال عمومی این بحران عشق در جامعه ایرانی را نشان داد‌ه‌‌ام. قصد من در این مقاله طرح مباحثی نو در این زمینه و درک عمیق‌تر این مباحث بر پایه نظریات لکان و یا دیگر نظرات پسامدرنی است. از این ‌رو خوانندگان علاقه‌مند را به خواندن این دو مطلب نیز دعوت می‌کنم. مباحث معنا و حالات عشق، تفاوت عشق ایرانی و مدرن در اینجا بطور مختصر طرح می‌شود.

مفهوم عشق ایرانی بر مبنای اندیشه «وحدت وجود عارفانه» و نفی فردیت و تفاوت استوار است و می‌توان این جستجوی یگانگی عاشقانه و نفی هر عنصر متفاوت را در عشق‌های واقعی و یا هنری ایرانی به خوبی مشاهده کرد. نمادهای این عشق در پی وحدت وجود عاشق/معشوقی را می‌توان از داستان لیلی/مجنون، فرهاد/شیرین تا بوف کور و حتی در پوچ‌گرایی نوستالزیک امروزی ایرانی بازیافت. می‌توان تبلور آن را چون خطی قرمز از اشعاری «نور تویی، شور تویی...» مولانا تا اشعار پاپ نویی دنبال کرد که در معشوق همه چیز و معنای زندگی را می‌جویند. می‌توان دید که چگونه عاشق و معشوق واقعی، هنری یا اینترنتی ایرانی، چون درک عمومی از حافظ، در پی دست‌یابی به یگانگی عاشقانه به وسیله رهایی از «حجاب خود و فردیت» خویش هستند.

از‌ این‌ رو ما در عشق در پی میل یگانگی کامل با معشوق هستیم و برای دست‌یابی به این یگانگی مطلق به نفی علامت فردیت زنانه و مردانه خویش، به نفی تمنای اروتیکی و خویشتن‌دوستانه تن می‌دهیم و در واقع خویش را و سعادت فردی‌مان را در پای این میل وحدت وجود خفه می‌کنیم. حاصل عدم توانایی تحول و دیالوگ در عشق ایرانی و گرفتاری در حالت نارسیستی عشق/نفرتی و ناتوانی از دست‌یابی به عشق چندلایه، ناتمام سمبولیک و قابل تحول است. ما اسیر تصویر ایده‌الی نارسیستی خویش از عشق و عاشق/معشوق می‌مانیم و ناتوان از ایجاد روایات مختلف از عشق و تصاویر مختلف حالات عاشق/معشوقی، یا ناتوان از پیوند عشق و خرد، عشق و فردیت هستیم.

در سمت مقابل فرهنگ مدرن و مفهوم عشق مدرن قرار دارد که بر اساس فرهنگ و نگاه یونانی و مسیحی از عشق خلق شده است و ایجادگر انواع و اشکال مفاهیم مدرن از عشق است. دو شکل مهم آن، «عشق رمانتیک گونه» و دیگر «عشق لیبرتین مارکی دوساد و سرانو دبرژراک» است. مشکل نگاه مدرن به طور خلاصه این است که در طی زمان هر چه بیشتر میل یگانگی و مطلقیت معشوق که بخشی از عشق است، در پای میل به فردیت و سبک‌‌سازی عشق قربانی می‌شود.


حاصل گرفتاری «من مدرن» در یک درک سوژه/ابژه‌ای از عشق و ناتوانی از لمس حالات پارادوکسیکال عشق، مانند پیوند درونی میل یگانگی و قبول تفاوت، ناتوانی از لمس پیوند درد و لذت عشق و ناتوانی از عشق و دیالوگ عمیق است. به قول فوکو در کتب «سکس و حقیقت» نگاه مدرن در پی تبدیل انسان تمناکننده به انسان حاکم بر تمنا است.

انسان مدرن بهای این تلاش برای کوچک کردن و عقلانی کردن احساسات و عشق خویش را با بیمارکردن و سطحی کردن عشق خویش و جستجوی مداوم عشق می‌پردازد. همه تلاش‌‌های مدرن برای ساده‌سازی عشق چون «عشق آزاد» و «کلوب سوینگرها» و غیره در نهایت شکست خورده است..

در واقع جهان معاصر دوران بحران جهانی عشق نیز هست و درک شرقی و اخلاقی از عشق و سبک‌سازی مدرن در نهایت به بیماری عشق و بحران عشق منتهی شده‌اند. عشق به قول اوکتاویو پاز در مقاله «دیالکتیک تنهایی»، یک پدیده صرفا انسانی است و ما نمی‌توانیم او را تعریف کنیم، اما می‌توانیم حالاتش را بیان کنیم. از حالات مهم عشق حالات تلفیق اضداد و پارادوکس درونی عشق است. ما در عشق یک نفر را مطلق دوست می‌داریم و می‌خواهیم قلب و جان او به ما تعلق داشته باشد. هم‌زمان می‌دانیم که موجودی فانی هستیم و فانتزی‌مان در پی عشق و نگاه دیگران نیز هست. این‌گونه عشق پیوند ابدیت و لحظه، پیوند عشق جاودانه و لمس فانی بودن و متنوع بودن تمنای بشری است. ما در لحظه عشق به پیوند و تلفیق تصادف و سرنوشت دست ‌می‌یابیم و سرنوشت خویش را به یک آشنایی تصادفی پیوند می‌زنیم.

موضوع بلوغ عاشقانه از این ‌رو درک این حالات تناقضی و تلفیق اضداد عشق و قبول آن است. هر عشقی مالامال از حالات متفاوت وابستگی، آزادی، فانتزی‌های نارسیستی، قدرت‌طلبانه و یا اروتیکی مختلف است. یک عشق بالغ قادر است به تلفیق اضداد و ‌آری گویی به حالات پارادوکس خویش دست یابد و مرتب تحول یابد. در حالت بیمارگونه عشق، آن ‌گاه به قول دکتر ویلی روانکاو معروف مباحث عشقی، ما شاهد روابط یک‌طرفه و بحران‌زا هستیم.

چهار نمونه این روابط بیمارگونه از نگاه دکتر ویلی بشرح ذیل است:
یا رابطه به شکل «تصادمات عشقی نارسیستی» مانند رابطه مرید/مرادی و یا میل یگانگی کامل و نفی فردیت و شکست نهایی این توهم است؛ یا به شکل«تصادم عشقی دهانی یا اورالی» است که در آن یک طرف بیشتر پدر یا مادر و معشوق بیشتر یک کودک است و موضوع عشق «مواظبت از یکدیگر» است و حالات دیگر عشق و تعویض جاها در عشق صورت نمی‌گیرد. یا عشق به حالت «آنال سادیستی» و جنگ قدرت بر سر استقلال و اعتماد متقابل است، مانند روابط معروف به «مرغ و خروس جنگی» و ناتوان از تقسیم و تعویض قدرت.

یا رابطه به شکل «تصادم عشقی ادیپالی» است که فرد در این رابطه معمولا معشوقی را ناآگاهانه می‌جوید که بتواند به کمک او زندگی‌‌اش را سامان دهد و با شکست رابطه در واقع شکست درونی خویش را بپوشاند. موضوع عشق بالغانه این است که همه این حالات را در خویش دارد، اما اسیر یک حالت نیست بلکه عاشق و معشوق هم قادر به پرستش یکدیگر و کمک به یکدیگر و هم قادر به دیالوگ و قبول فردیت دیگری و باری عشق و قدرت و بیان تمناهای اروتیکی خویش هستند. (برای توضیحات بیشتر به این مقاله مراجعه کنید)

به قول روان‌کاوی لکان، عشق لحظه و تبلور آرزومندی بشری است. انسان موجودی آرزومند است و در عین حال این آرزو و تمنا هیچ‌گاه کامل به دست نمی‌آید و ما مرتب محکوم به ایجاد روایاتی نو از این داستان و آرزوی قدیمی و کهن هستیم. زییایی عشق بشری در این حالت تراژیک/ کمیک عشق و وصال ممکن/ ناممکن بشری و لمس نیاز به دیگری و ناممکنی لمس مطلق دیگری قرار دارد.

حتی می‌توان در معنای روان‌کاوانه دید که چگونه زن و مرد در عشق چیزی متفاوت می‌بینند و هم‌زمان این تفاوت باعث ایجاد بازی تراژیک/ کمیک و دیالوگ عشق و هنر بشری می‌گردد. مرد در عشق در پی دست‌یابی به تمناست و زن در پی دیدن خویش در چشم معشوق به سان تبلور عشق و تمنا است. اما هیچ‌کدام از این حالات «قدرت مردانه و عشق زنانه» قابل دست‌یابی نهایی نیستند. از این ‌رو به قول طنز لکان «عشق ا‌عطای چیزی است که فرد فاقد آن است، به کسی که هیچ میلی به دریافت آن ندارد.» 1

زیرا مرد نمی‌تواند عشق را کامل داشته و اعطا‌ کند و زن خواهان دیدن خویش به سان تبلور عشق در چشم معشوق است و این را هیچ‌گاه کامل به‌دست نمی‌آورد و یا نمی‌تواند کامل تبلور تمنا باشد. ‌زندگی و عشق بشری و حقایق بشری از این ‌رو همیشه یک‌ جایشان می‌لنگد و ناکامل هستند و یا ما دارای معانی متفاوتی از عشق به علت تفاوت جنسیتی و یا قومی هستیم. اما این ناکاملی و ضرورت دیالوگ اساس قدرت عشق و خلاقیت بشری است و ایجادگر تلفیق و روایات نو از «عشق قدرتمند و اغواگری زنانه» و «قدرت عاشقانه و اغواگری مردانه» و از عشق بشری است.

درگیری جان و روان ایرانی در بحران دو مفهوم و ضرورت تلفیق

در بحران روابط عشقی و زناشویی درون کشور و رشد طلاق، در بحران عشق‌های میان ایرانیان و خارجیان، در معضلات عشق‌های اینترنتی ایرانی و یا بحران عشق‌ها و ازدواج‌های از راه دور ایرانی و بسیاری مباحث دیگر می‌توان نمادهای بحران عشق ایرانی را دید. من این مباحث را در سه مقاله جداگانه و در بینابین مطالب دیگر بررسی می‌کنم و راه‌هایی نو برای عبور از این بحران‌ها و دست‌یابی به سعادت و قدرت عاشقانه نو را ارائه می‌دهم. موضوع این مقاله درک بحران مفهوم عشق ایرانی و ضرورت تلفیق است و به این دلیل اینجا بیشتر از نمادهای هنری این بحران استفاده می‌کنم.

یکایک ما هم این بحران و هم شکست میل بازگشت به خویشتن و کپی کردن مدرنیت را چشیده‌ایم. زیرا ما فرزندان یک پروسه و بحران مشابه هستیم. زیرا مفهوم عشق کهن عارفانه نهفته در زبان و فرهنگ و روان ما را نمی‌توان به دور انداخت. راه مهم ایجاد تلفیق و پذیرش نگاه مدرن در فرهنگ خویش و ایجاد روایتی نو از عشق بر بستر قبول پیوند میل یگانگی عارفانه و قبول فردیت و ایجاد روایات مختلف از این عشق پرشور و متفاوت است.

چنین عشقی می‌تواند به دیالوگ و نیاز خویش به معشوق تن دهد و هر اختلاقی را به بستر تحولی و کشف تمنا و لذتی نو در عشق و رابطه و اروتیک تبدیل سازد و به انواع روایات مختلف عشق فانی و پرشور و خندان ایرانی دست یابد. اکنون این ایرانی زن و مرد مدرن، متفاوت و قادر به تلفیق، بنا به توانش، هم خویش و هم رابطه‌اش را به یک «وحدت در کثرت مدرن» و یا «کثرت در وحدت پسامدرن» و چندصدایی تبدیل می‌‌سازد. او می‌تواند حتی به یک «عاشق زمینی» تبدیل شود که هم سرا پا تمنا است و پرشور به معشوق عشق می‌دهد و هم‌زمان عشق‌اش خردمند و خندان است و می‌داند که عشق نیز روایتی است و همیشه روایاتی دیگر ممکن است. پس وقتی عشق‌اش ناتوان از تحول و دیالوگ و تبدیل به باری تراژیک می‌شود، با قبول درد و عزاداری مرگ عشق‌اش و مرگ خویش به تحولی نو و توانایی عشقی نو دست می‌یابد و متحول می‌گردد...

برای دست‌یابی به چنین توانایی و قدرت متناقضی و یک چنین عشق خردمند و خندانی بایستی هم از نگاه سنتی و هم از نگاه مدرن عبور کرد و عشق متفاوت و مدرن یا پسامدرنی خویش را آفرید. از این ‌رو چه جای تعجب که هنوز ناتوان از این تحول نهایی بوده‌ایم و هم هنرمندان و روشنفکران ما و هم یکایک ما در این مسیر و بحران و بن‌بست بارها شکسته‌ایم و می‌شکنیم. به قول نیچه در یکایک ما «گذشته و حال و آینده در جنگ بوده است، پس چه جای تعجب که کوره‌های فراوان شکسته‌اند و می‌شکنند.» 2

نمونه تلاش برای عبور از این بحران و گرفتاری در بن‌بست را ما در تلاش هنرمندان بزرگی چون فروغ و هدایت می‌بینیم. اگر فروغ در اولین آثارش پرشورانه از لذت گناه‌کردن و لمس تمنای عشق و اروتیک سخن می‌گوید، اما با لمس جهان و نگاه مدرن و تلاش برای پذیرش این نگاه مدرن در جهان عاشقانه خویش دچار بن‌بست می‌شود. بن‌بستی که در اشعار نهایی فروغ و افسردگی و بن‌بست نهفته در تمثیل زندگی به سان «کشیدن سیگاری در فاصله رخوتناک دو هم‌آغوشی» خویش را نشان می‌دهد. بن‌بستی که در نهایت به مرگ فروغ می‌انجامد و در اشعارش به آن به شکل پیش‌گویانه اشاره می‌کند. (در این باب به نقد من مراجعه کنید.)

یک علت اساسی بن‌بست این است که ما در حین جذب اندیشه مدرن در ساختار خویش، به ناچار این اندیشه را به شکل ایرانی ترجمان و مسخ می‌کنیم و یا این اندیشه به حالت یک «جسم بیگانه» باقی می‌ماند و جذب نمی‌شود. ابتدا با شناخت اجتناب‌ناپذیری این خطا و ترجمان غلط است که می‌توان از تلفیق شکننده و شترمرغی کم کم به تلفیقی نو و زنده و همیشه ناتمام دست یافت.

راوی بوف کور هدایت در واقع نماد روشنفکر مدرن ایرانی است که هنوز به این فردیت و توانایی نهایی دست نیافته است. از این رو محکوم به مسخ و تکرار تراژیک سنت است. راوی نگاهش به زن اثیری، نگاه یک عارف در پی «وحدت وجود» عارفانه نافی جسم و تفاوت و نافی تمنای اروتیکی و جسمی است. رابطه راوی و لکاته به شکل رابطه نارسیستی عشق/نفرتی است.

شاملو در تصویر «آیدا»، در پی پیوند رمانتیسیسم مدرن با عشق ایرانی و قهرمان‌گرایی ایرانی است و در این تلفیق شکست می‌خورد. از این ‌رو آیدای شامو بیشتر یک زن اثیری/مادر است تا یک زن مدرن. چه برسد به آن‌که شعر و زنی پسامدرن باشد و این شعر به ما نگاه زن و فانتزی‌های او را نسبت به شاعر و چشم‌اندازی دیگر از رابطه را نشان دهد. شعر شاملو یا رابطه سنتی قهرمانه/عاشقانه در «کلیدر» دولت‌آبادی ناتوان از جهانی شدن هستند. زیرا آن‌ها اسیر نگاه نهفته در زبان و فرهنگ خویش و ناتوان از پذیرش بهتر نگاه مدرن و پسامدرن و ایجاد نگاه متفاوت، تلفیقی و چندلایه خویش به سان یک هنرمند مدرن هستند، چون بورخس، ناباکوف، جیمز جویس و دیگران.

راه دست‌یابی به این تلفیق و ایجاد روایتی نو و متفاوت، در لمس بستر و تمنای عارفانه و عاشقانه خویش و پذیرش نگاه مدرن در این بستر و ایجاد تلفیق ایرانی از عشق و فردیت است. تا عشق و هنر ایرانی نیز چند لایه شود و برای مثال هم حالت متفاوت و جذاب و رمزآمیز شرقی و هم نگاه روان‌کاوانه و تحلیل‌گرانه مدرن را در خویش جذب کند و به رئالیسم جادویی، سوررئالیسم ایرانی و پیوند هزار و یکشب و هفت خوان رستم با لحظات عشقی و فردی خویش در خیابان‌های اروپا به سان مهاجر و یا در خیابان‌ها و کوچه‌های ایران به عنوان شهروند ایرانی دست یابد. همان‌طور که جویس در «اولیسیس» به پیوند اسطوره ادیسه و زندگی ایرلندی در جهان چند روایتی قهرمانش و زندگی یک روز او دست می‌یابد.

انسان ایرانی محکوم به این تلفیق است و گرنه در عشق فردی و یا تحول هنری و فرهنگی قادر به رنسانس و تحول نهایی نبست. همین ضرورت فرهنگی و دیسکورسیو است که باعث می‌شود در رمان رضا قاسمی به نام « وردی که بره‌ها می‌خوانند»، ما دیگر بار با فیگور عارف و تلاش برای دست‌یابی به «عشق جاودانه و تار جادویی» و ناتوانی از دست‌یابی به عشق فردی روبرو شویم. با این‌که میان این کتاب و کتاب بوف کور هدایت هفتاد سال فاصله است، اما موضوع یکی است. زیرا دیسکورس و بستر فرهنگی یکی است و هنوز تحولی نو صورت نگرفته است. حتی رمان خوب قاسمی نیز قادر نیست، با وجود طنزی پرشور و نکاتی نو، به عمق این معضل و لزوم تلفیق دست یابد و قهرمانش محکوم به مرگ تدریجی و بریدن اجزای بدنش و کتاب خوب او محکوم به ناتوانی از ژرفایی نو است. (در این باب به نقد جامع من بر این رمان مراجعه کنید.)

در دوران معاصر و با شکست هر چه بیشتر فرهنگ سنتی و تشدید بحران، با شکست عشق رمانتیک لیلی/مجنونی و رشد پوچ‌گرایی ایرانی، ما از یک ‌سو شاهد رشد فردیت و خلاقیت نو و نگاهی نو به عشق و بیان بحران عشق در آثار هنرمندان و شاعران جوان ایرانی چون جمشید مشکانی، زیبا کرباسی، علی عبدالرضایی، پگاه احمدی و غیره هستیم و هم شاهد نمادهای خطاهای نو و برخورد نارسیستی نافی هر معیار و قانونی و گرفتاری عمیق در بحران عشق و شاهد ناتوانی از ایجاد یک نگاه بالغانه تراژیک/کمیک به عشق و به معشوق و به «غیر» هستیم. (برای اطلاعات بیشتر به فصل نهایی کتاب اینترنت مراجعه کنید.)

سخن نهایی
مشکل شرایط بحرانی و بیمارگونه این است که هر چه بحران بیشتر طول بکشد، حالت دل‌آزردگی و کین‌توزی بیشتر می‌شود. امروزه نیز ایرانیان یا از یکدیگر فراری اند و یا گرفتار سناریوی کهن نارسیستی «همه با هم/همه بر علیه هم» هستند. اما در بطن جامعه نسلی نو و گفتمانی نو در حال رشد است که در واقع اکثریت را تشکیل می‌دهد. این گفتمان نو، گفتمان «تلفیق» و دست‌یابی به وحدت در کثرت مدرن یا کثرت در وحدت پسامدرن به سان عاشقان خردمند ایرانی و ایجاد روایات مختلف از عشق و مباحث دیگر است. ما این نسل نو هستیم که به جای کین‌توزی به خویش و دیگری، از سرنوشت و بحران خویش مغروریم و خالق تلفیق‌های خویش و روایات نوی خویش از عشق و گیتی‌گرایی هستیم.

من این مقاله را با این خواست از خوانندگان خویش پایان می‌دهم که به دو سوال ذیل جواب دهند و در واقع می‌خواهم جواب خوانندگان ادامه این مقاله و بحث باشد. سوال این است که آیا آن‌ها نیز این بحران و بن‌بست و این نیاز به تلفیق را در خویش احساس کرده‌اند و نوع تلفیق آن‌ها چگونه است؟

زیرا باور دارم که پاسخ خوانندگان به این دو سوال، هم به لمس بحران مشترک و نزدیکی جواب‌های مشترک و متفاوت کمک ‌می‌رساند و هم نشان می‌دهد که ما فرزندان بحران و حاملان رنسانس مشترک جسم و عشق و خرد ایرانیم و موضوع ما ایجاد روایات مختلف از این عشق زمینی و خندان مشترک، لمس وحدت در کثرت خویش و جدل خندان عاشقان زمینی، عارفان زمینی و خردمندان شاد ایرانی برای دست‌یابی به بهترین تلفیق‌ها است.

Share/Save/Bookmark

1-روان‌کاوی زن و مرد. دو مقاله از دکتر موللی
2- نیچه. «چنین گفت زرتشت»، ترجمه آشوری.

نظرهای خوانندگان

می دونم این نظر کمی بی مزه و آبکی هست. تنها می خواستم بگم اگر این مقاله فایل صدا می داشت من حتمن گوش می کردم ولی الان واسه خوندن یه کم خسته ام. حدس می زنم بسیاری از بازدید کنندگان دیگر هم همین حس رو داشته باشند. البته شاید فردا برای خوندنش حس پیدا بشه!

-- مرتیا ، Feb 2, 2008

مطلبتان تکراری است

-- ایرانی ، Feb 2, 2008

آقای برادری شارلاتانیسم به چه معنی است؟

-- سارا ، Feb 2, 2008

آره اگه صوتی بود خیلی خوب بود. با این وجود چون مطلبش جالبه می‌خونمش.
ولی خوب سخته می‌دونین که

-- مهیار ، Feb 2, 2008

mesle hameh matalebe Mr. Baradari kam mayeh ast ba moshti ezhare fazl hai sathi wa awam faribaneh. Titre khoob, asami wa harf hai dahan por kon, amma mohtawa Sefr wa hatta gomrah konandeh. man shak daram ke in ostad be rasti rawankawi khandeh bashad. man sitad yek neweshteh ghabli ishan ra az ketabe C. G. Jung donbal kardam wa didam Jung aslan chenin chizi nagofteh ast. I am sorry for Zamaneh for such contributors! Minoo

-- Minoo ، Feb 2, 2008

به یک مورد که فرهنگ سنتی مدرن هست اشاره خوبی شده بود ولی ادامه اون خیلی به درازا کشید به اضافه اینکه احتمالا خود نویسنده هم نفهمیده ایم خرفای قلمبه سلمبه یعنی چی!!!
فقط به حساب بی سوادیم نذارید چون نیستم.

-- عرفان ، Feb 2, 2008

کودکانی که همیشه و در همه چیز از همسالان خود عقب میمانند، ابتدا باغلط اندازی، بوسیله گریه و ابراز درد، بخصوص دلدرد سعی در جلب توجه میکنند. اگر به اینها بی اعتنایی شود، با ایجاد سر و صدا و لجبازی خود را به در و دیوار میزنند، پای به زمین میکوبند و آه و ناله سر میدهند. درهم و برهم و با فریاد و در وضعیتِ اسکیزوفرنیک ای که کودکان دیگر را وحشت زده میکند اتهاماتی مبنی بر بی احساسی و سردی مسئولین وارد میکنند. ما این کودکان را به روانپزشک میسپاریم.
مربی مهد کودک

-- بدون نام ، Feb 2, 2008

khanome sara soaletuno nemifahmam.

-- dariush baradari ، Feb 2, 2008

خانم مينو فکر مي کنم يکي از کارهاي خوب نوشته هاي من اين است که افراد را وادار مي کند، عکس العمل نشان دهند و بنا به سطح سوادشان برخورد يا نقد بکنند. مثلا شما و فردي ديگر در مقاله قبلي به نام خانم صداقتي جالب است که با مقاله هاي من چنان به خشم امديد که حتي متوجه نيستيد به چه زيبايي درستي نظرات منو تاييد مي کنيد. زيرا هم شما و هم ايشان يکدفعه استاد روانکاوي نيز شده و نظر در باب مباحث روانشناختي و تحصيلات من ميدهيد. بعد کم کم اين خودبزرگ بيني بيمارگونه نارسيستي به جايي مي رسد که حتي ايشان يا شما امر به معروف و نهي از منکر نيز ميکنند. يا شما شرلوک هولمز ميشويد و پي برده ايد که کارل يونگ چنين حرفي نزده. خواهش مي کنم بيشتر مرا به خنده نيندازيد. لااقل برويد درست مراجعه کنيد. اگر يکم نظرات يونگ را مي شناختيد و نگاه او به اسطورهها را مي شناختيد حتي نيازي به مراجعه نبود. ثالثا مشکل مطلب نيست. مشکل اين است که به قول نيچه آدمکها هميشه ستارههاي بالاي سرشان را کوچک مي پندارند. حال نيز شما تا مي بينيد يک مطلب برايتان سخت است و مطالبي نو مطرح مي کند که بايستي براي فهميدنشان کمي زحمت کشيد تا به قدرت نوي ان پي برد و بتوان از اين قدرت خندان براي بهتر کردن زندگي خويش استفاده کرد و به جاي اينکه مثل برخي دوستان ديگر لااقل صادقانه به اين موضوع اعتراف کنيد که مطلب برايتان کمي سخت است، قاضي القضات شده و حکم گمراه کننده بودن مطالب منو صادر مي کنيد. مي بينيد وقتي به قول اين نقد تلفيق اصيل صورت نگرفته باشد، به چه راحتي با يک نقد لايه مدرن شما کنار مي رود و ذات بنيادگرا، خشمگين و نارسيستي خويش را نشان مي دهد. راستي شما و خانم صداقتي اشناي نزديک نيستيد چون حرفتان که يکي است.

-- داريوش برادري ، Feb 2, 2008

نه برادر! اشتباهِ کودکِ مبتلا به اسکیزوفرنی همین است که خود را باهوش میانگارد. من هیج ارتباطی با مینو نمیتوانم داشته باشم. گر چه شما دائم خودتان دارید ثابت میکنید که روانشناس نیستید. راستی در این درازگوییِ جدید دیگر اثری از کاهن نیست. ازدواج بامحارم ضد قانون اسلامی را بالاخره از بر کردید؟
مربی مهد کودک

-- بدون نام ، Feb 3, 2008

به راستی که کودک جویای شهرت ما نیاز به روانپزشکی حاذق دارد که به او حالی کند درست است در زبان فارسی خلاء کارهای خوب روانشناسی وجود دارد، ولی هنوز افرادی هستند که قدرت تمیز دوغ را ازدوشاب داشته باشند.
یک نارسیست

-- سارا ، Feb 3, 2008

من هم گاهی مطالب این آقای برادری را خوانده و چیزی دستگیرم نشده. این مهم نیست، مطلب بی مایه و نامفهوم در این دنیا فراوان است. مهم و البته ناپسند این است که ایشان به جای برخورد درست و اصولی با انتقاد، عصبی می شود و این بار حتی فحش و بد و بیراه هم گفته است. (البته که یک روان شناس باید فحش های روانی هم بدهد!) بهرحال برای ایشان متأسفم و برای زمانه! موفق باشید

-- مهران ، Feb 3, 2008

Aghaye baradari:
manoun az ein maghaleye sakht vali khoubetan. Be onvane kashi ke chandin sal hast ke kharej az keshvar hastam, ein adame sazgarie beyne eshgh e Irani va khareji ro be khoubi hes karde va mikonam va be nazar mirese ke antor ke shoma goftid tanha rahe nejat talfighe beyne eindo hastesh, vali motassefaane hich rahi baraye talfighe eindo peyda nakardam.

-- Shahram ، Feb 3, 2008

خوب بود که این رادیو یک هیئت داوری متشکل از افراد متخصص در زمینه های مختلف علوم انسانی بوجود می آورد تا قبل از انتشار مقاله ها در مورد آنها قضاوت می شد. این بی مسئولیتی رادیو باعث می شود که هر مطلبی به عنوان مطلبی علمی به خورد مخاطب علاقمند و جویای دانش برود و سوئ تفاهم ها در این زمینه بیشتر شوند. این نوشته ی داریوش آشوری را درباره ی یکی از روشنفکران وطنی بخوانید. به جای نام اسدیان می توانید نام های دیگری هم بگذارید:
http://ashouri.malakut.org/archives/2008/01/post_52.shtml

فرشته

-- یک نارسیست دیگر ، Feb 3, 2008

ببينيد مدرنيت به معناي اين نيست که هر چي مي خواهد دل تنگت بگوي. اين مسخ مدرنيت است. زيرا مدرنيت به اين دليل قوي است که مرتب ديسکورس مدرن به شيوه خودرهبري و بدون نياز به سانسور، خود را از نگاههاي غلط و توهين اميز پاک مي کند. زيرا هر نظري توسط ديگري نقد مي شود. جواب من به دوستان نيز به اين دليل بود که متوجه شوند که چقدر خنده دار است که با نداشتن سواد روانشناختي و يا تا حد يک مربي مهدکودک اينقدر سريع همه چيزهايي را که نمي فهمند رد کنند. حتي بدون آنکه براي مثال در باب این نوشته بگوييد که نقطه ضعف اين نوشته کجاست و با نشان دادن نقاط ضعف اثر، هم قدرت نگاه خویش و هم توانایی نقد مدرن خویش را نشان دهند و به دیگران اجازه مقایسه نظرات و دیالوگ نقادانه را بدهند. این رفتار دقیقا رفتار کسی است که توهین می کند و وقتی در جواب توهینش نه با توهین بلکه با نقد خندان دیگری روبرو می شود، تازه طلبکار نیز می شود و حال مظلوم نمایی می کند. این رفتارهای سنتی نافی دیالوگ و چالش مدرن است و من در چنین شرایطی یا جواب نمی دهم و فقط با کسانی که نقد یا سوال می کنند دیالوگ می کنم، یا وقتی تعدادشون زیاد شد، جواب چند تا را یکجا با خنده و طنز و نقد می دهم و آینه ای جلویشان می گذارم.

-- داريوش برادري ، Feb 3, 2008

شهرام جان در مقاله در باب «بحران روابط ميان ايرانيان و همعصران غربي» راههايي براي تلفيق نشان مي دهم. البته اين مقاله در بينابين مقالات ديگر در يک و دوماه آينده منتشر مي شود

-- داريوش برادري ، Feb 3, 2008

من هم در مورد نوشته های آقای برادری نظر مثبتی ندارم. مشخص است که ایشان به زبان آکادمیک فارسی آشنایی ندارند. بعنوان مثال وقتی ایشان از تئوری یا نوشته ای نقل قول می کند می نویسد «به قول» بعنوان مثال روانکاوی!در صورتی که در چنین وضعیتی یک آکادمیک آشنا به زبان فارسی می نویسد «بر اساس» یا «مطابق»...
خوشحال می شوم ایشان از تحصیلات آکادمیک شان سخن بگویند، چون نه تنها زبان نوشته های ایشان ابتدایی و در هم و بر هم است بلکه انسجام منطقی مطالب شان نیز مشکل دار است. من بعید می دانم چنین فردی روش تحقیق خوانده باشد.
همچنین خوشحال می شوم اگر ایشان منظورشان را از «نقد خندان» بیان کنند. این اصطلاح را از چه کسی وام گرفته اند و معادل لاتین آن چه می باشد.
در مورد نحوه ی برخوردشان با خوانندگان منتقد نیز بعید به نظر می رسد که ایشان تجربه ی عملی در زمینه ی روانشناسی و مشاوره داشته باشد. از نظر ایشان دیالوگ تنها زمانی صورت می گیرد که از او سوالی شود و یا مورد تمجید قرار گیرد. اگر کسی به نقد مطالبش بپردازد از نظر وی نارسیستی بیش نیست که ارزش "دیالوگ" ندارد و تنها باید از ارتفاعی بالا به او خندید. «دیالوگ» ایشان و چیزی که وی از آن به عنوان «چالش مدرن و چند لایه» نام می برد در آثار وی، حداقل از دید ناقص من وجود ندارد.
بدون شک این گونه آثار فقط می توانند مصرف جهان سومی داشته باشند. در محافل آکادمیک اروپایی فرد کمتر چنین آثاری می بیند. آقای برادری که به ادعای خودشان در غرب تحصیل کرده اند هیچ وقت جراءت منتشر کردن چنین مطالبی را به یک زبان اروپایی به خود نخواهد داد!
من به خوانندگان کارهای ایشان سفارش می کنم منابعی را که ایشان به آنها اشاره می کنند به زبان اصلی بخوانند تا متوجه این تفاوت بشوند.
امیدوارم این چالش مدرن از سوی آقای برادری برچسب نارسیستی نخورد.
با تشکر
سعید

-- بدون نام ، Feb 4, 2008

وقتی کار علمی در میان ما به "مچ گیری" و "رو کم کنی" فروکاسته می شود، نتیجه اش همین نوع حرف ها میشود که حتا به داشتن مدرک یا نداشتن مدرک مولف گیر میدهیم! خوانندگان عزیز "نقاد"! من تا حالا ندیدم یکی از شما دوستان بگوید در مورد این نظر یا آن نظر با متن ناسازگارید و تلاش کنید با ارائه دلیل و شواهد خط بطلان بر روی متن بکشید. پایه برخورد علمی متن محوری است نه مولف محوری. به باور من، این متن سخنان تازه ای برای گفتن دارد و نگاه جدیدی به معضل عشق در میان ما باز میکند. گیرم در این شیوه یا آن شیوه، در این نقل قول؛ یا «برطبق» یا »براساس» - که نادرست هم هست زیرا یا از علامت گیومه استفاده می شود یا به نقل یا به همین «قول» استفاده میشود- سلیقه دیگری حاکم باشد، اما جانمایه کلام متن هم متین است هم استوار است و هم جهان و انسان را، به قول حافظ، "سراچه ترکیب" می داند. نگاه چندلایه متن زبان چندلایه ایجاب می کند. "بازی زبان"، بازی با کلمات نیست؛ که حاکی از متن و فضایی است که زبان در آن به بازیگوشی مشغول می شود. به همین جهت، به متن بپردازیم و این گفته فوکو را به یاد بیاوریم که "مولف" یا "سوژه" مرده است. زنده باد متن! و این متن، چه بخواهید چه نخواهید، حرف در چنته بسیار دارد. بگوئید از دیدگاه شما نظرگاه تلفیق در عشق کجاش غلط است؟ بگوئید اگر "بلوغ عاشقانه" را در نمی یابید یا به "سمبلیک" یا "واقعی" یا "مجازی" لاکان در بافت این متن پی نمی برید، چرا به "مولف" چسبیدید؟ و سپس هم شکوه می کنید که چرا پاسخ شما به شیوه جدلی طنزآمیز داده می شود؟ کدام ضرب المثل فارسی بود که می گفت: کلوخ انداز را پادش سنگ است!
به نظر من مقالاتی از این دست، در زمانه کم است و افشره این متن نیاز به هضم دارد. آنهم در دنیای مجازی که شتاب، سهل فهمی و روخوانی معادل مقدمات "فهم" تلقی می شود. به هرحال، آن جا که جای تامل نیست، تفکر مرده است. به متن بپردازید دوستان. به متن!!

-- هرمس ، Feb 4, 2008

آقاي سعيد من این شیوه شما را چالش مدرن نمی دانم، چون لااقل من مشخص است که کیستم، شغلم چیست و آثارم چیست. در حالی که شما مشخص نیستید که کیستید، تحصیلتان چیست و تازه از من می خواهید به شما ثابت کنم که روانشناسم. شما به جای اینکه به نقد این مطلب بپردازید و در این مطلب مشخص بگویید که کجایش ابتدایی و یا نامفهوم است وبه عهده خوانندگان دیگر امکان مقایسه و انتخاب را بگذارید، به ناکجاآباد اشاره می کنید. اگر اين را شما چالش مدرن مي ناميد، اما برای من حالت شیوه سنتی ارشادگونه و مونولوگ وار است. مي دانيد موضوع جالب براي من اين است که اين مقاله من و مقالات ديگر من سريع معضلات دروني جامعه را وادار به عکس العمل مي کند و هر خواننده اي بنا به سطح تحول درونيش عکس العملي در نقدش نشان مي دهد. طبيعي است که براي من اين عکس العمل نماد کل شخصيت اين فرد نيست بلکه نماد نوع برخورد او به اين مبحث است. از اين رو نيز برای من از منظر در نقد روانکاوانه جالب است که چرا هيچ کدام از دوستان معترض به نقد اين نوشته نپرداختند و نظر خويش در باب بحران عشقي شخصي و عمومي و راه حل خويش را مطرح نکردند و يا به سوالات در انتها مطرح شده پاسخ ندادند. جواب در واقع ساده است. حرکت اين دوستان به شکل تيپيکال نوع برخورد « توچيه روشنفکرانه و فلسفه بافي» به سان يک شيوه دفاعي ناآگاهانه براي عدم برخورد به معضلات خويش و فرهنگ خويش است و حمله به من به جای نقد نوشته از طرف گروه اندکی، نشانه خشم به مباحث مطرح شده در این نوشته و خشمگین بودن از من به علت آشکارسازی بحرانهای درونی است. آنها خشمگيند که چرا هم معضل را نشان مي دهم و هم راه حل نشان مي دهم بي انکه راه خويش را تنها راه بدانم. این برخوردها نمایانگر خشمی است که در پی شکاندن آینه است به جای اینکه در آینه این نقد معضل خویش را ببیند و به نقد بنشیند و نگاه و تجربه خویش را مطرح کند. زيرا اگر يک فرد اروپايي يا غربي اين مطلب را مي خواند، بنا به توانش، به طور معمول يا نقد مي کرد و يا سوال مي کرد و يا نظرش و تجربه اش را در باب اين موضوعات و بحرانهای فردی و جمعی مطرح مي کرد، اما بجز شهرام در واقع بخش عمده تلاش چند کامنت گذار دوري از بحث در باب بحران عشق و نقد مطلب است و در اين مسير در نهايت چند معضل اين فرهنگ را نشان مي دهند. البته این دوستان خشمگین بخش اندکی از نقادان و خوانندگان را تشکیل می دهند و می دانم دارای قدرتهای مدرن نیز هستند اگر به آن بیشتر تن دهند. به خوانندگانی از جمله سعید که علاقه به شناخت کارهای من و مطالب من دارند، پیشنهاد می کنم به وبسایت جدید من مراجعه کنند و بخشی از کارها و کتابهای در حال انتشار را ببینند. به زودی کارهای آلمانی نیز اضافه میشود.
http://www.sateer.de/

-- داريوش برادري ، Feb 4, 2008

نه برادر! خوب هم نقد شدید. وقتی به معلومات شما بی اعتمادند طبیعی است که وقت خود را صرف سر و کله زدن با شما نکنند. بشما نشان داده شد که عارف، (حافظ قرآن که در قرن ششم قمری میزیسته) نمی توانسته مدرن باشد.و اینکه شما اگر اصولا اطلاعی از مدرنیت داشتید، چنین یاوه ای نمیگفتید. کاهن "مدرن" هم. بشما نشان داده شد که این خودتان هستید که فناتیک وار و علی رغم شعار دهی "چند لایه" در جادوی دو بُعدی مذهبی گرفتارید. شما به اینها بر خورد نکردید. من هم با آقای سعید موافقم. شما نه تنها روانشناس نیستید، بلکه بیمارید.
مریم

-- بدون نام ، Feb 5, 2008

هیچ دقت کرده اید که آقای برادارن تنها و تنها کسی در رایو زمانه است که تا همین چندی پیش درجه ی تحصیلات اش را می نوشت و الان فقط به عنوان شغلی اکتفا می کند؟ چرا؟

-- بدون نام ، Feb 12, 2008

فلسفه سكس
«و خداوند زن را آفريد» تا هم توالد و تناسل ادامه يابد و هم زن و مرد را نيازمند به هم آفريد تا به هم عشق بورزند و عشق را افريد تا سكس به صورت يك ديالوگ و ديالكتيك دو سويه در آيد و علاوه بر جسم ، روح هم در گير اين رابطه گردد و بين آدم و حيوان فرقي باشد . و همين عشق است كه مقصد و مقصود آفرينش است .

خداوند مي فرمايد از خودتان جفت هايي برايتان آفريدم تا در كنارشان آرامش يابيد . در اين نگاه سكس بهانه اي است براي پيوند و عشق و سكس بي عشق و سكس بي روح ، انحراف از طبيعت سكس و فلسفه وجودي آن است و بايد آن را انحراف جنسي تلقي كرد .

پس سكس هايي كه با خشونت و آزار و اجبار توامند نه محبت و اختيار و آزادي ، انحرافند .
پوشاندن لباس شبه اخلاق و اخلاقيات كاذب ناموس پرستانه بر عشق هم انحراف است . اين اخلاقيات كاذب صيغة تملك جويانه و يكسويه دارد. غيرت پرستي و ناموس پرستي نوعي اعمال مالكيت خودخواهانه و به لحاظ روانشناسي انحصارطلبي است . دم خروسِ مزورانه ي فرهنگ ناموس پرستانه در آن جا آشكار مي شود كه مدعيان غيرت ، آن را فقط راجع به خانواده خود اعمال مي كنند ولي خود در رابطه با ناموس ديگران، از هيچ بي ناموسي مضايقه نمي كنند و در واقع ناموس پرستي و بي ناموسي دو سوي يك سكه اند و دو روي انسان هاي دورويي هستند كه در بامشان دو هواي متفاوت وجود دارد.
سكس سالم و بيمار:
هر چند فرويد كاشف ناخودآگاه است ولي از منظر او ناخوداگاه مركز نيروهاي شر وجود است و ديد منفي به ناخودآگاه دارد در حالي كه در نگاه دلوز و لكان ، ناخودآگاه منبع عظيم و مخزن نهفته اي از امكانات متنوع و گوناگون انسان بودن و اشكان مختلف انسان شدن است.

فرويد انحراف جنسي را به معني تسلط يك رويه ي جنسي بر كل فعاليت جنسي مي دانست مثل اگر تن نمايي يا چشم چراني يا استمنا يا تمايل به آزار دادن يا آزار ديدن و موارد ديگر... به هدف عمل جنسي تبديل شود اين انحراف است ولي اگر همه اين ها در خدمت خود عمل جنسي باشد انحراف محسوب نمي شود.

بعد از فرويد بر معيار جديدي تاكيد مي شود و آن اين است كه انسان سالم ضمن عمل جنسي وارد يك ديالكتيك و ديالوگ جسمي با طرف مقابل مي شود و چون خود را به او نيازمند مي داني و چون او مي تواند به تو كمك كند تا عطش جنسي ات را رفع كني، پس به او احترام مي گذاري و حتي عشق مي ورزي . ولي اگر با اعمال قدرت و اراده بخواهي يك مونولوگ جنسي را اعمال و به طرف تحميل كني و به او نه به عنوان شريك جنسي كه به عنوان يك وسيله و ابزار بنگري ، انحراف شروع شده است .

به عبارت ديگر مهم شكل عمل جنسي ( مثل مازوخيسم و ساديسم ) نيست مهم نگاهت به شريك جنسي ات است كه به او به چشم انسان مي نگري يا ابزار و اين كه چقدر بتوان رابطه جنسي به صورت يك بازي لذتبخش و پرتنوع در آورد ، نشانه سلامت رواني و ابتكار و خلاقيت روحي انسان است. به عبارت ديگر محتواي رابطه مهم تر از شكل آن است . مهم اين است كه رابطه جنسي بر مبناي عشق آزادانه هر دو طرف به هم باشد.

ارتباط جنسي سالم به طور ناخودآگاه و في البداهه از تكرار مي گريزد و زيبايي و طراوت و تازگي خود را در استخراج امكانات متنوع و لا يتناهي مكنون در ضمير ناخودآگاه مي جويد . در واقع ناخودآگاه مظهر و مخزن بالقوگي و امكانات نامحدود و اشكال و شيوه هاي متنوع زندگي كردن و عمل است و انسان سالم كسي است كه اين بالقوگي را فعليت ببخشد.

در مقابل انحراف يعني مطلق كردن يك گرايش . زهدورزي مطلق يا بي بند وباري يكجانبه در كامجويي جنسي به گونه اي كه به طرف مقابل به عنوان ابزار نگاه شود كه اتفاقاً در سيره و پيشينه فكري اهل زهد و اهل عرفان و اهل ايمان هم فراوان يافت مي شود .

اين كه نيچه اين همه با مسيحيت در مي افتد به دليل تحقير رياكارانه جسم از طرف كشيشان است. در مقابل نيچه مي گويد بايد جسم را دوست داشت نه كه بدان نفرت ورزيد . اين نفرت و تحقير همان نيهيليسم مسيحي است كه نيچه از آن دل پُري دارد و مي گويد به جاي نه گفتن به جسم خود و معده خود آري بگوئيد و آن ها را پاس بداريد.

سكس كامل:
جنبه جسمي سكس در معناي سنتي آن بر جنبه روحي غلبه دارد . در سكس حيوانات ، محبت و عشق وجود ندارد . در سكس انسان هاي اوليه نيز چنين است ولي در انسان هاي متمدن تر، جنبه هاي عشقي و روحي رشد مي كنند .تفاوت ديگر ميان سكس سنتي و مدرن آن است كه سكس سنتي تك روايتي است و تنوع و في البداهگي ندارد.

سكس مدرن تنوع دارد ولي تنوع آن تا حد زيادي افراطي و ساختگي است نه في البداهه . متاثر از دخالت فكر و نقشه و طرح است و حس، به گونه اي آزاد و في البداهه در آن تنوع سازي و نقش آفريني نمي كند . آنچه امروز به نام « عشق آزاد » مطرح مي شود غالباً اين جنبه افراط و يكجانبگي را دارد . چاره كار در تركيب و تلفيق جسم و روح است و ملاط اين تلفيق چيزي جز عشق نيست. عشق بايد همه كاره و ميدان دار عرصه سكس شود تا تنوع و في البداهگي را در آن ايجاد كند .

سكس وقتي به كمال خود مي رسد كه دو عنصر فيزيولوژيكي و عشق همه كارة آن باشند نه فكر و نقشه هاي قبلي . در عالم حيوانات فيزيولوژي همه كاره است و باعث مي شود كه در كميت سكس افراط نشود . هيچ موجودي به اندازة بشر در سكس افراط نمي كند و اين بدان دليل است كه سكس كار كرد و مسئوليت همه نيازهاي ديگر بشري را عهده دار شده و جايگزين و جبران كننده همه ناكامي هاي او شده است . اين ضرب المثل آمريكاي لاتين كه مي گويد فقرا سفره هاي خالي و رختخواب هاي پر بركتي دارند ،گوياي همين مطلب است .

از آن سو در فرقه هايي از مسيحيان- فكر كنم پيوريتان ها- به دليل امساك جنسي ، پرخوري و افراط در خوردن غذا به عنوان مكانيسم جبران كننده پديدار شد. پس اولاً فيزيولوژي بايد عاملي باشد مهار كننده براي تعيين «كميت » سكس و ثانياً عشق بايد عاملي گردد براي «كيفي» كردن آن . كميت و كيفيت سكس دو عنصري هستند كه در تلفيق مناسب با يكديگر مي توانند به رشد و كمال بشر ياري رسانند.

اگر مي بينيد اين حرف هاي خوب و زيبا در عمل محلي از اعراب ندارند ، به خاطر اين است كه سكس به عنوان يك مكانيسم جبراني جايگزين همه لذت هاي ديگر شده و آن هم به علت ناكامي هاي عديده ما به خصوص جوانانمان در عرصه هاي مختلف زندگي است . عقل به ما مي گويد در عرصه سكس بگذاريد فيزيولوژي و عشق كار را به پيش ببرند نه فكر . چرا بايد در اوج خستگي و بي حالي يا براي اطمينان از عدم زوال نيروي جنسي خود به سكس مبادرت كرد . چرا بايد زمان و مكان سكس را عرف و عادت و ساعت تعيين كند .

چه كسي و چه سنتي شما را ملزم به انحصار سكس در شب ـ و در گذشته فقط شب هاي جمعه ـ مي كند. بگذاريد طرح و نقشه قبلي در كار نباشد و حتي الامكان طبيعت (فيزيولوژي ) و عشق زمان و مكان سكس را تعيين كند . اين قيد "حتي الامكان" را بخاطر آن آوردم كه ملاحظات ديگري نظير تربيت و انعكاس و باز خوردهاي اجتماعيِ اين شيوه بعضاً مي تواند به كيفيت آن هم لطمه بزند .

شايد سكس شبانه به دليل سكوت و تمركز و خلوت ، كيفيت بيشتري داشته باشد و شايد علت اوليه و ابتدايي آن اين بوده باشد كه پس از اشتغالات مختلف روزانه ، فراغتي و شرايطي حاصل مي شود كه به طور طبيعي و خودبخودي ميل به سكس را در شب بيشتر كرده است ولي رفته رفته اين به صورت يك عرف در آمده باشد. اما به هر حال سكس نبايد تابع ساعت و عادت عرفي باشد بلكه بايد حسي تر و كيفي تر دنبال شود . بگذاريم كه سكس بيشتر يك هنر باشد تا يك صنعت. يك امر حسي تا يك امر فكري و يك اثر طبيعي تا يك صناعت مصنوعي.

-- رضا رضايي ، Jun 10, 2008

خوب من اصلا نمی فهمم که وقتی عاشق میشم کدام یک از این دو نوع عشقی که گفتید هست، یعنی سنت گرایی ایرانی یا شکل مدرنش، که هنوز آنرا هم نفهمیده ام، خیلی مفاهیم گسترده ای اینجا مطرح شد. چطور می توانیم این تناقض را مشاهده کنیم میشه مثال بزنید یا واضح تر توضیح دهید. دیگر اینکه این تضادها بین سنت و مدرنیست در مرحله اولیه عاشقی هم رخ می دهد، یا منظورتان بعد از ازدواج و در طولانی مدت هست.
کلا خیلی مفاهیم پیچیده بود، نیاز به مثال ملموس دارد.
ممنون

-- حسین ، Jul 15, 2008

خیلی خوب

-- آرش ، Nov 27, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)