رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۳۸۷
خاطراتی از هم‌زیستی با بهایی‌ها در زندان

بهایی‌ها هم از «نجس‌ها» بودند

منیره برادران

در دهه ۶۰ یک نوع همزیستی تنگاتنگ بین ما، زندانیان چپ و بهایی‌ها در زندان اوین برقرار بود. اتاق‌ها و بندهامان مشترک و از اتاق زندانی‌های مسلمان جدا بود.

این همزیستی البته اختیاری نبود، بلکه به اراده مقامات بود که نکته مشترکی بین ما زندانی‌های «کافر» و بهایی یافته بودند: ما هر دو «نجس» محسوب می‌شدیم و مسلمان‌ها باید از ما دوری می کردند. با این کشف بزرگ، ما و زندانیان بهایی در یک طبقه‌بندی قرار می‌گرفتیم.

در کنار ده‌ها مقررات نفس‌گیر، نجس و پاکی هم شده بود قانون مقدس، که طفره رفتن از آن کار ساده‌ای نبود. تواب‌ها با وسواس تمام می‌کوشیدند که پاک بمانند و مقررات جدایی را هر روز تنگ‌تر می‌کردند. این مقررات بی‌شباهت به قوانین آپارتاید نبود که در باره‌اش خوانده بودیم.

مثلاً ما حق نداشتیم به اتاق مسلمان‌ها وارد شویم. اگر اتاق ما «کافرها» با مسلمانان مشترک بود، ما از بعضی کارهای روزمره محروم بودیم. ظرف‌مان را از بقیه جدا می‌کردند. ما حق نداشتیم در ظرفشویی جمعی یا تقسیم غذا شرکت کنیم.

ما مجاز بودیم فقط کارهای «خشک» را انجام دهیم مثل جارو کردن. در روزهایی که آب حمام گرم می شد، ما را نوبت آخر می‌گذاشتند و آب سرد نصیب ما می‌شد. مسلمان‌های دوآتشه هنگام وضو یا بعد از وضو اگر به ما برمی‌خوردند، خودشان را جمع کرده و کنار می کشیدند. حالت آن‌ها گاه آنقدر مضحک می‌شد که مایه خنده ما می‌شد. مثل لاک‌پشتی می‌شدند که خود را در لاکش جمع می‌کند.

مضحک بودن این نمایش‌ها، اما جنبه فاجعه آن را نمی‌پوشاند. هر روز جروبحث بود و دعوا. گاه جوان‌ترها که دلشان لک می‌زد برای دست انداختن این تواب‌های دوآتشه، موقع وضو گرفتن آن‌ها می‌رفتند در روشویی و کنار دست آن‌ها دست و رو می‌شستند.

این کارها البته نوعی مقاومت بود و بهایش هم سنگین. این را هم بگویم که همه زندانیان مسلمان مجاهد، این مرز نجس و پاکی را قبول نداشتند و به آن عمل نمی‌کردند اما صراحت دادن به موضع خود به ویژه در سال‌های زمامداری اسدالله لاجوردی کاری بود پرخطر.

کاپیتان فروزان اهل نافرمانی مدنی بود. یک بار وقتی تواب مسئول اتاق به یک زندانی چپ دستور داد که ظرفش را از بقیه جدا کند، فروزان که در طبقه بالای تخت نشسته بود، پرید پایین و به زندانی تواب گفت: «نجس و پاکی مساله توست و نه مساله همه؛ پس بهتر است تو ظرفت را از بقیه جدا کنی.»

این حادثه مربوط بود به دوره «زنگ تفریح» زندان در سال ۶۴ در زندان قزل حصار. زمانی بود که فروزان دیگر در گوهردشت در انفرادی نبود و هنوز سه سالی مانده بود تا اعدامش. فروزان عبدی کاپیتان تیم ملی والیبال زنان بود قبل‌ترها.

کودکان «‌نجس‌ها»

کودکان مادران کافر و بهایی هم ‌نجس به حساب می‌آمدند. دو خواهر کوچولو، روفیا و رومینا که با مادر بهایی‌شان زندانی بودند، در زمره نجس‌ها بودند. مادر و پدرشان از اهالی سنگسر بودند - اگر اشتباه نکنم منطقه‌ای در نزدیک شاهرود - و اوین باید زندان تبعیدشان بوده باشد.

چند زن دیگر سنگسری هم بودند که با هم قوم و خویش بودند. این‌ها زنان ساده و روستایی بودند و عموماً مسن. یکی شان که ٧٠ ساله می‌نمود، همیشه یک لباس چیت و چین‌دار می پوشید و موهایش را گیس می‌بافت. بی‌سواد بود. مشخص بود که هیچ کدام‌شان وضع مالی خوبی نداشتند و به‌سختی می‌توانستند از فروشگاه زندان خرید کنند.

من با آن‌ها در سال ۱۳۶۳در بند ۴ - بخش بالا - همبندی بودم. در این بند که شش اتاق داشت، دو اتاق ۴ و ۶ به «کافر»‌ها و بهایی‌ها تعلق داشت. من در اتاق ۴ بودم و روفیا و رومینا در اتاق ۶. آن‌ها اجازه نداشتند وارد اتاق‌های مسلمانان شوند.

مقامات زندان مادر رومینا و روفیا را تحت فشار گذاشته بودند که آن‌ها را بیرون بفرستد. پدر هم زندانی بود و ظاهراً خانواده آن‌ها در بیرون امکانات کافی برای نگهداری این دو کودک نداشت.

با این‌همه مادر ناچار شد رومینا را که پنج ساله شده بود، بفرستد پیش خانواده‌اش. روفیا ماند و دردانه ما شد. من و شهین او را می‌پرستیدیم. برایش لباس و اسباب بازی می‌دوختیم و با او بازی می‌کردیم. با میله خودکار و کف صابون حباب درست می‌کردیم و گاه قایم‌موشک بازی هم می‌کردیم. روزی که مرا به زندان قزل حصار منتقل می‌کردند، مادر روفیا سر او را گرم کرده بود تا متوجه رفتن من نشود.

در همان زمان دو نوزاد متولد اوین هم در بند ما بودند. هنوز خیلی مانده بود تا آن‌ها بزرگ شوند و همبازی روفیا. اما مهدى بود، پسرک ٣ ساله‌ ساکن اتاق ۵، اتاق کناردستى روفیا. در روزهای اول که وارد بند شده بودم، هر وقت مرا می‌دید، می‌گفت «جدیدی».

چند روز که گذشت، به من می گفت «اتاق شش‌ی». مهدی همه ما را به اسم اتاق شش‌ی مى‌شناخت. عدد ۶ بیشتر از شماره یک اتاق بار و معنی داشت و اتاق ۵ را هم دربرمی گرفت. شده بود علامتی مثل ستاره داوود. روزهای اول ورودم وقتی خواستم دستی به سروروی مهدی بکشم و باب رابطه را با او باز کنم، دختر جوانی به سرعت دست او را کشید و برد.

به او یاد داده بودند که از ما فرار کند. همبازی نداشت اما ندیده بودم که لحظه‌اى به روفیا و رومینا نزدیک شود. فرانک از اتاق ما که بطور مضاعف «نجس» بود، چون هم وابسته به گروه اقلیت بود و هم زرتشتى، مهدى را خیلى دوست داشت. اما مهدى مرزها را مى‌شناخت و مى‌دانست که اجازه ندارد به فرانک نزدیک شود.

‌شنیده بودم که پدر و مادر مهدى در درگیرى مسلحانه با پاسداران ‌کشته ‌شده ‌بودند. مهدى نجات یافته و به زندان آورده ‌شده ‌بود. ظاهر قضیه این بود که چون مهدى خانواده‌اى نداشت، باید در زندان نگهدارى مى‌شد.

مراقبت مهدى را به سه خواهر تواب سپرده بودند. این سه خواهر با عشق تمام از او مراقبت مى‌کردند. نام مهدى را هم در زندان بر او گذاشته‌بودند. پسرکى بود بی‌نهایت باهوش‏. اما چیزى در رفتار و طرز سخن‌گفتن‌اش‏ بود که هیچ تناسبى با سنش‏ نداشت و آدم را آزار مى‌داد. جدی بود مثل یک آدم بزرگ. بازی و خنده‌اش را ندیده بودم.

خانواده سه خواهر تواب اعلام کرده ‌بودند که با کمال میل حاضرند مهدى را به فرزندى قبول کنند. اما مقامات زندان او را به یک خانواده شهید دادند. روزى که مهدى براى همیشه رفت، روز عزاى سه خواهر بود. گرچه سعى مى‌کردند احساس‏ خود را بروز ندهند و چنین وانمود کنند که جاى مهدى نزد یک خانواده شهید بهتر است و مقامات زندان تصمیمى به صلاح مهدى گرفته‌اند.

ژینوس، اولین بهایی در اتاق ما

ژینوس نعمت محمودی، اولین بهایی بود که در زندان با او آشنا شدم. زمستان ۶۰ بود و ما در بند ٢۴٠ بودیم، طبقه بالای آن، که بعدها بند ۴ نام گرفت. سال ۶۰ شلوغ‌ترین دوره زندان، دوره‌ای که شب‌ها باید «کنسروی» می‌خوابیدیم و روزها با زانوهای بغل گرفته تنگ هم می‌نشستیم.

ژینوس، خوش صحبت و خوش رفتار بود و احترام برانگیز. ۳۵ یا ۴۰ سالی داشت. تحصیلات عالیه داشت و اگر درست به خاطرم مانده باشد، زمانی در رشته ریاضی یا فیزیک استاد دانشگاه بود. نسبت به دانش‌آموزان علاقه خاصی نشان می‌داد. آن‌ها را دختران خود خطاب می‌کرد و می‌گفت: «‌شما جایتان پشت میز مدرسه است نه این‌جا. این‌جا هم نباید فرصت را از دست داد. من به شما درس خواهم داد، مسلماً شما از بااستعدادترین دانش‌آموزان هستید.»

اما مدت زمانی که ژینوس با ما بود، خیلی کوتاه بود. شاید به هفته هم نکشید که بردند و اعدامش کردند. موقع رفتن کت زیبایش را برای ما به یادگار گذاشت. از آن کت‌های شیک بود که ما فقط در تن دیگران دیده بودیم. کتی بود از پارچه پشمی به رنگ‌های بنفش و صورتی.

مرا از آن بند بردند و بعد از گشت و گذار در زندان‌ها و بندهای مختلف دوباره در سال ۶۳ به آن‌جا برگشتم؛ این‌بار به اتاق ۴. غیر از سنگسری‌ها، که در اتاق ۶ بودند، بهایی‌های دیگری هم در اتاق ما بودند. چند نفرشان را موقع خروج غیرقانونی از مرز بلوچستان گرفته بودند.

زیبا، زن جوانی بود که تازه پزشکی را تمام کرده بود اما اجازه کار نداشت. می‌گفت «پزشک بدون مجوز شغلی چه کار می‌تواند بکند در این مملکت؟» فکر کنم یک سالی در زندان ماند. لی‌لی هم جوان بود. او و همسرش هم خواسته بودند از کشور خارج شوند، که دستگیر شده بودند.

پروین خانم سی و چند‌ساله‌ای بود‌ می‌گفت دار و ندارشان را فروخته و به قاچاقچی داده است. همسرش هم در زندان بود و دختر کوچک‌شان بیرون مانده بود نزد مادربزرگ. همیشه عصبی و افسرده بود. عصرها، گاه می‌زد زیر گریه. زن‌های دیگر بهایی او را سرزنش می‌کردند: «‌بس کن! با این کارها دیگران را ناراحت می‌کنی.» گاه این سرزنش‌ها اثر نمی‌کرد و ما می‌شنیدیم که پروین خانم داد می‌زد: «ولم کنید!»

همبندی‌های بهایی ما، عموماً میان سال بودند. چند تا طاهره خانم داشتیم. لابد به احترام طاهره غرة‌العین است که خیلی از بهایی‌ها نام طاهره را برمی‌گزینند.

پریچهر‌خانم، زنی بود حدود ۵۰ ساله، که همسرش هم در زندان بود و گاه با هم ملاقات می‌کردند. کسانی که در سالن ملاقات همسر پریچهر خانم را دیده بودند، می‌گفتند که کور است. نمی‌دانم از اثر شکنجه بود یا بیماری. پریچهر خانم در زندان بود که خبردار شد شوهرش را اعدام کرده‌اند.

بار دیگر مرا جابجا کردند. چند سالی خانم‌های بهایی را گم کردم تا این‌که دوباره از سال ۶۶ به بعد با آن‌ها در بند چپی‌ها و «سرموضعی‌ها» همبند شدم در سالن ۳ بالا. در بین‌شان چند چهره‌ی جدید بود. بقیه را اما می‌شناختم، همبندی‌های بند ۴ بودند.

این بار جایمان بر بلندی اوین بود، در یکی از بندهایی که در سال ۶۱ با بیگاری از زندانی‌ها ساخته شد. این بار بهایی‌ها اتاق مستقلی داشتند اما بند مشترک بود: بند «سرموضعی‌ها»، که تعدادی از هوادارهای مجاهدین هم در میان‌مان بودند. همه‌شان را تابستان ۶۷ اعدام کردند.

همزیستی بهایی‌ها و چپ‌ها در مورد مردگان‌مان هم صدق می‌کند. بیشتر اعدام‌شدگان چپ، در گورستان خاوران دفن هستند، چسبیده به گورستان بهایی‌ها. قانون نجس و پاکی شامل مردگان هم می‌شود.

نظرهای خوانندگان

با درود و سپاس فراوان. مقاله بسیار خوبی بود. مثل اینکه بلاخره بعد از یک قرن ونیم موقع ان فرا رسیده که این مسئله را هم مانند بسیاری از دردهایمان مطرح کنیم. رفتار ناهنجاری که با بهائیان میشود بیش از همه به تاریخ ایران صدمه میزند و ما همه در مقابل ان مسئولیم که اجازه ندهیم که هیچ حکومتی بهیچ عنوانی انرا الوده کند. بهائیان شهروندان ما هستندو دفاع از حقوق انها دفاع از حقوق همگی ماست.

-- mina zand ، May 24, 2008 در ساعت 01:34 PM

دلم گرفت. ستمی که بر این مردم بی آزار و سخت کوش در میهن ما رفته و می رود واقعا شرم آور است. ممنون که گوشه هایی از آن را ضبط کردید. آیا از ژینوس عکسی یا خاطره دیگری دارید؟ شاید و پیروز باشید، محمد ا.

-- ME ، May 24, 2008 در ساعت 01:34 PM

خانم برادران
همیشه بعد از خواندن نوشته های شما احساس گناه می کنم. من در زمان حوادث انقلاب کودک بودم ولی این بار گناه انگار که از پدرانمان به ما به ارث رسیده است همه آنانی که حوادث جنون آمیز آن سالها را رقم زدند وحالا در کرانه نشسته اند و دستهایشان را از آنهمه خون شسته و این بار گناه را برای فرزندانشان به میراث نهاده اند

-- مانی ، May 24, 2008 در ساعت 01:34 PM

خانم برادران باز هم ادامه دهید.
دمتان گرم.
مارا مثل همیشه سرافکنده می سازید و شرم را برایمان معنا می کنید.
همیشه سرافراز بمانید

-- ناظر ، May 24, 2008 در ساعت 01:34 PM

ممنون از ضبط ونگارش این رنجها. هر قدر درد آشنا باشیم هنوز چیزهایی هستند که از طاقت و کشش اعصابمان فراتر میروند . این گزارش یکی از آنهاست. دیوانه کننده! چقدر خوبست که زندگی فانی است و مرگ ممکن!

-- بدون نام ، May 24, 2008 در ساعت 01:34 PM

خانم برادران
شاید بد نباشد که برای خواننده‌هاتان شرح دهید که چرا شما به زندان افتادید و کی آزاد شدید دادن شرحی ولو اندک از وضعیت خودتان در آن روزگار خواننده را در بررسی نوشته‌تان یاری خواهد کرد.حال که برخی از خاطره‌هاتان را می‌نویسید بد نیست چه‌گونگی رفتار لاجوردی را با زندانی‌ها بنویسید. انتظار منِ خواننده این است که نوشته‌تان تا می‌تواند مستند باشد. هرچند که برای‌ام درک شرایط آن روزگار سخت یا حتا ناممکن است.
بیشتر بنویسید.

-- کاوه ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

بنويس . بنويس و بنويس
از درد از رنج از ظلم و از بيداد
بنويس اين نوشتنها به هر حال در تاريخ روز هاي سياه اين سرزمين بلا خيز منعكس خواهد شد و دستمايه تاريخنگاران آينده خواهد شد
كه بدانند بي خردي ناداني و جهل اجدادشان چه بلائي به روزگار خود و اولادشان و سرزمينشان آورده اند
بنويس

-- hassan ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

thank you

-- بدون نام ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

نحوه نگرش به حقوق بهائیان میان امت اسلام بهترین ملاک سنجش داعیان سازش اسلام با دموکراسی و حقوق بشر است. نه تنها آیات عظام و حجج اسلام بلکه بویژه روشنفکران دینی و تک تک مسلمانان موظف به اندشیدن و ابراز نظر خود هستند.

-- شاهین ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

يادتان باشد كه ما فريب شما را نمي خوريم ؛ حتي اگر اشكهاي مارا بانوشته ها ورنج نامه هاي خود جاري كنيد حتي اكر با نمايش دردهاي خود قلب هاي ما را جريحه دار كنيد حتي اگرباهزاران زبان از دردهاي خود بگوييد .

-- بدون نام ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

تو این روزای دلتنگی ...... برگشتن به اون روزای درد و دلهوره ..... خوندن این پست مثل اون روزها پهنای صورتم رو خیس کرد! انگار تاریخ داره دوباره تکرار میشه دوست من ... امیدوارم همیشه با هر عقیده ای آزاد باشی و ممنون از پستت

-- تنهاتریا ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

سلام بر شما
به نظر من شروع یک حرکت خوبی است و امیدوارم که همه ما چه چپ و چه راست چه مارکسیست چه سوسیالیت و مذهبی یک بار هم که شده در جهت حق از دست رفته هزاران بهائی هم وطن دست بکار شویم
من معتقد هستم ،خانم برادران همه ماا نیروهای مخالف چه در زمان شاه و چه در این زمان نقش نیروها پشت صحنه سرکوب بهائی را داشته ایم
چون در کتابهای گذشته که روشنفکران نوشته اند همیشه سعی شده است که جامعه بهائی را به بیگانگان وصل نمایند و ما هم در سرکوب آنان سکوت کردیم
موفق باشید
محمدرضا اسکندری، هلند

-- بدون نام ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

خانم برادران
من از بستگان روفیا و رومینا هستم و حتما کپی از این مقاله را بهشون می دم . مطمئنم از دیدن این مقاله خیلی خوشحال و ذوق زده می شوند.
ممنونم

-- ت س ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

به جای مویه برای بهائیان،بهترنیست بگوئید چرا همه چیز را از دید خاصی می نگرید؟
از خود بپرسید کسی که در هزاره چهارم بهائاله را خدای خدایان می شمرد چگونه با آنهائی که شما باهاشان مخالفید می تواند فرق داشته باشد.به سایت "بهائی پژوهی" مراجعه فرمائید

-- آشنا ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

سركار خانم محترم بانو منيره برادران
با درود نجس و پاكي از خزعبلات اسلامي است و اصولا اديان در تمام درازاي تاريخ بجز رنج و محنت و كشت و كشتار چيز ديگزي براي بشريت به ارمغان نيآورده اند. من ميپندارم كه براي درست بودن اين امر احتياجي به آوردن مثال كه فراوانند نيست. چيزي كه هست بايد منصفانه بررسي كرد كه اسلام بجز نكبت و بدبختي و ظلم بيحد هديه ديگري نداشته و بايد اذعان كرد كه خودش چيست و چه تاجي بسر بشريت زده كه منشعبات آن باشد. من ميدانم كه شما منظور بنده را بخوبي درك ميفرماييد.
نهايتا يكزماني بايد تحميق انسانها در زير لواي آزادي عقيده پاياني داشته باشد. سرافراز باشيد.

-- پويا ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

آدم گریه‌اش می‌گیرد این‌ها را می‌خواند... چه خوب کردید نوشتید خانم برادران.
این مسائل باید مکتوب بشود تا در تاریخ بماند.

-- زیتون ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

چه غم انگیز...گاه فکر میکنم جهنمی که گنهکاران را تا ابد بسوزاند برای مسببین این فاجعه که ایران ما به آن گرفتار آمده چندان هم ظالمانه نیست

-- پرهام ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

man faker mikonam agr bahaeiha ham dar godrat bodan chri kamtar as kari ke in mazhabiha dar morad kominstha anjam dadan anjam midadan. Kolan bahahi va in agan mahdiyon tafavotashan dar ina ke baha modi amam zamoneh va mehdiyon migan na eo hanioz nayomadeh. har do taraf melt ra gosh ba farman magasedh syahashon mikhohand. be omid rozi keh melt as khab khoraft bidar besh va agahaneh be masael door va barash barkhod koneh be omid anroz

-- Ashkan ، May 25, 2008 در ساعت 01:34 PM

من دهه شصت ام هستم و تازه دارم میفهمم این حکومت به چه قیمتی داره می تازه؛ به قیمت خون هزاران هزار بی دفاع فقط به جرم عقیده ای مخالف

-- حمیده ، May 26, 2008 در ساعت 01:34 PM

آدم را یاد فیلم فهرست شیندلر میندازه

-- محمد ، May 26, 2008 در ساعت 01:34 PM

عجب عالی نوشتی، صبح ام را با اشک قاطی کردی، ولی ازت بسیار متشکرم.
با کمال میل نوشته های بعدی شما را در این رابطه و سایر زندانیان آن سالها خواهم خواند.

-- فرنگی ، May 26, 2008 در ساعت 01:34 PM

خانم برادران! میشه جرمتون رو هم ذکر کنید؟!

-- بدون نام ، May 26, 2008 در ساعت 01:34 PM

آشنای عزیز:
شما با خواندن سیاتهای دروغگوی بهایی ستیز فقط وقت خود را تلف میکنید. هیچ بهایی حضرت بهاءالله را "خدای خدایان" نمیداند. احتمالا نویسنده این سایت بیش از حد فیلمهای قدیمی تماشا میکند! من که بهایی هستم و در یک خانواده بهایی بزرگ شدم تا به حال این اصطلاح را نشنیده ام. برای بهاییان حضرت بهاءالله پیامبر خدا هستند.

-- بشیر ، May 26, 2008 در ساعت 01:34 PM

I knew Ms Mahmoudi. She was our nextdoor neighborand the way you described her is exactly the way remember her. Her humanity and kindness extended beyond anyone's religion or political ideology. Despite what IRI did to her and her husband( Houshang), her children have become successful in serving humanity. )

-- [email protected] ، May 26, 2008 در ساعت 01:34 PM

باسپاس از شما خانم برادران خاطره تان بسیار گرانقدر است و به ما اجازه می دهد زندگی مصیبت بار هموطنان مظلوم و ستمدیده مان را بشناسیم. باشد که شناخت ظلم ما را مدد کند که نسبت به دگر اندیشان شکیبایی بیآموزیم، خودکامگی را فراموش کرده، تفاوت افکار و باورها را سبب اختلاف و دشمنی بین انشانها نسازیم. اگر خاطرات دیگری نیز دارید لطف کرده و بنویسید.

-- بدون نام ، May 26, 2008 در ساعت 01:34 PM

فريدون آدميت «بساط ميرزا حسينعلي» (بهاء) را از روز نخست مبتني بر «دستگاه ميرغضبي و آدمکشي» مي‌داند. درواقع، از نخستين روزهاي فعاليت فرقه بهائي مجموعه‌اي از قتل‌ها آغاز شد که اسرار برخي از آن‌ها تاکنون روشن نشده و در برخي موارد نقش بهائيان در آن کاملاً به اثبات رسيده است. اين قتل‌ها را به پنج گروه مي‌توان تقسيم کرد: اوّل، قتل‌هاي سياسي؛ دوّم، قتل برخي شخصيت‌هاي مسلمان که تداوم حيات ايشان براي بهائيت مضر بود؛‌ سوم، قتل بابيان مخالف دستگاه ميرزا حسينعلي نوري (به‌طور عمده ازلي‌ها)؛ چهارم،‌ قتل بهائياني که از برخي اسرار مطلع بودند يا به دلايلي تداوم حيات ايشان مصلحت نبود؛ پنجم، قتل بنا به اغراض شخصي سران فرقه بهائي.

-- ashkan ، May 27, 2008 در ساعت 01:34 PM

چقدر جانگداز است شنیدن حکایت مردمانی که به نام انسان و به بهانه دین همنوعان خود را در گودال ظلم و عناد اندازند، دست در حلق آزادی تا بازو فرو برده و خفقان در اجتماع انسانی ایجاد کنند. حتی حیوانات درّنده هم جنس خود را ندرند. این چه حکایت بربری و توحش است که صفحات تاریخ کنونی ایران عزیز را پر می کند؟ وای بر تو ای ظلم که اینگونه گریبان گیر عالم انسانی شده ای. سرزمین ایران از تو بیزار است، دور شو، محو شو و ایرانیان بزرگمنش را رها کن، رها.

-- پریسا ، May 27, 2008 در ساعت 01:34 PM

اولا سپاس از خانم برادران بابت نوشتن این مطلب؛

کتابهای حقیقت ساده و علیه فراموشی را به دوستانی که کامنت می گذراند توصیه می کنم.

دیگر اینکه به آقای اشکان که اینجا را برای توهین مناسب گیر آورده، می گویم بهتر است با نگاهی انسانی به پدیده های اجتماعی نگاه کند و نه نگاهی اسلامی و دزدی از مقالات دیگران؛ دوست من اگر می خواهی همان مقالات جمهوری اسلامی در مورد مخالفین اعتقادی و سیاسی خود را کپی / پیست کنی، چرا انقدر ناشیانه عمل می کنی؛ مطلبی که آوردی، از نویسندهء توده ای و محقق وزارت اطلاعات (آقای عبد الله شهبازی ) می باشد که در مورد ایشان و دلیل همراهی ایشان با وزارت اطلاعات اگر اطلاعاتی خواستید، به من امیل بزنید.

-- حمیدرضا ظریفی نیا ، May 27, 2008 در ساعت 01:34 PM

با تایید رهیافت خانم برادران که تلاش خود را مدت هاست معطوف این مسیر کرده اندو با تشکر از اهالی ی رادیو زمانه،
بگذارید روضه ای بخوانم از صحرای کربلای بهاییان گرفتار ایران که صدایشان کمتر پژواکی یافته است:
1- راوی خانمی است مومنه، عاشق علی، و اهل دهش:
یکی از همکاران پدرم بهایی بود. ما با خانواده شان رفت و آمد داشتیم تا انقلاب شد. خانه شان در باغی در شمال شهر است. شوهر و باجناق او را در همان اوایل انقلاب با هم اعدام کردند. فرزندان آواره شدند و ماندند فقط 2 خواهر میان سال که تنها در خانه زندگی می کردند. چند سالی گذشت. ما هم باز رفت و آمدی داشتیم با آن ها. حالی از آنان می پرسیدیم. در همین رفت و آمد ها متوجه می شدیم که دو جوان ریشو گهگاهی در خانه اند و راحت در هر جای خانه سرو کله شان پیداست اما این دو خواهر، خیلی به رو نمی آورند. میپرسیدیم این ها کی اند؟ با احتیاط و در خفا می گفتند از بازجو ها و مامورانی اند که شوهر هامان را گرفتند و بردند و حالا دیگر "خانه زاد" شده‌اند. هر وقت بخواهند می آیند، هر وقت بخواهند می روند، هر چیز بخواهند می برند و هر چیز بخواهند درخواست می کنند، چون می دانند هنوز ماترکی هست که ما فلاکت زدگان با آن زندگی ی سگی مان را به سر آوریم.
2- راوی دانشجوی فعال پیش از انقلاب و عضو سابق انجمن حجتیه ( انجمن ضد بهاییت):
سال 1370 است. استاد پیرمان را در اتوبوس "واحد" ی می بینم که همه مان را مثل گوسفند بار زده است. صاحب چندین کتاب است در مورد رشته ی کاری اش، که پیش از انقلاب، همگی کتاب درسی ی دانشگاه های دیگر نیز بحساب می آمدند و او دقیقا یک چهره ی آکادمیک جدی در میان باقی ی استادان بود و می توانم شهادت بدهم که هیچ کار دیگری جز تدریس نه ازو ساخته بود و نه ازو دیده شد. می دانم بهایی است و خودم بار ها (به دستور انجمن) او را درگیر بحث های (مثلن) افشاگرانه کرده ام و رویش را کم کرده ام. تعجب می کنم که چرا او هنوز این جاست. آن هم با این وضع! ( او پژوی 504 داشت). احوالپرسی می کنم. یواش یواش من را می شناسد. می فهمد همان دانشجوی احمقی ام که همیشه قصد خراب کردن اش را داشته ام. خودم ازو عذر می خواهم. می گویم استاد چرا هنوز این جایید؟ می گوید کجا بروم ؟ این جا وطن من است. در همین جا باید چشمم را بندم. هیج جا وطن آدم نمی شود. میگویم الآن چه می کنید؟ می گوید: فقط بصورت قاچاقی در یکی از انتشارات ویراستاری می کنم، به این شرط که اسمم در هیچ جا مطرح نشود. حق نوشتن ندارم. می گویم چرا؟ می گوید خوب ، به جرم بهاییت. زمینی را که در شمال خریده بودم تا آخر عمری را در آن جا طی کنم، مصادره کردند. باقی ی اموالم را به همین شکل. فعلن در آپارتمانی محقر دارم زندگی می کنم و از همین ویراستاری بخور و نمیر می کنم.
مشکلات فعلی ی مردم ایران بسیارند و سخن در مورد صدا های پژواک نیافته در جامعه ی ما بسیارتر است. صدای بهاییان "فقط" یکی از آنان است، اما به صرف این "فقط" ، مجاز نیستیم گوش را بر پژواکش ببندیم یا از پژواکش خودداری کنیم. در عمل گرا ترین حالت و سود گراترین تعبیر، هر جنایتی بر ضد حتی یک بشر، باید بازگو شود تا راه بر تکرار آن در مورد تو و فرزند تو بسته شود و رنج و درد قربانی هم با بازگویی ی چگونگی ی جنایت و نفی نفرت، التیام یابد.

-- بدون نام ، May 27, 2008 در ساعت 01:34 PM

جناب اشکان:
عجیب است که "اثبات" نقش بهائيان در قتلهای تخیلی شما همیشه در حد ادعا باقی مانده و تا بحال نه هیچ بهایی در این رابطه محکوم شده و نه هیچ سند و مدرکی در این رابطه دیده شده است. البته در مملکتی که بهتان و دروغ از نقل و نبات فراوان تر (و شیرین تر) است شنیدن چنین خزعبلاتی چندان عجیب جلوه نمیکند. اگر خبرهای جاسوسی و خیانت شریفترین فرزندان این مرز و بوم و دریافت چمدانهای دلار توسط دانشجویان و اساتید دانشگاه ها صحیح است این ادعاهای شما هم صحیح است. مشکل اینجاست که شما فکر میکنید هنوز سالهای اول انقلاب است که مردم ساده دل هر چه میگفتید باور میکردند. از این توهمات بیدار شوید. هر که سر سوزنی با آیین بهایی آشنایی داشته باشد با خواندن آنچه نوشته اید فقط به حال شما تاسف خواهد خورد. دلتان روشن باد.

-- گشتاسب ، May 27, 2008 در ساعت 01:34 PM

dorud be to azizam. baz ham delam gereft

-- farhad ، May 28, 2008 در ساعت 01:34 PM

اشکان جون فریدون خان آدمیت شکر زیادی میل فرمودند با شما. ایرانیان بهائی هم میهنان ما هستند همین و بس.

-- سمیرا ، May 28, 2008 در ساعت 01:34 PM

اقایی به نام اشکان به تقسیم بندی قتلهایی پرداخته اند که به بهائیان نسبت داده شده و عجیب اینجا است که آن را ثابت شده هم میدانند ولی یک مدرک یا مأخذ نیاورده اند. نمیدانم اگر در یوم قضا، زمانی که در حضور داور آسمانی می ایستند و از ایشان سؤال شد که چرا به نقل اقوال دیگران اکتفا کردی و خودت تحقیق نکردی که مجبور شوی به دیگران افترا بزنی چه خواهند گفت. بهائیان معتقدند که بهاءالله فرمود "قسم به آفتاب فجر توحید که اگر احبّای الهی (یعنی بهائیان) کشته شوند نزد این عبد محبوب تر از آن است که به نفسی تعرّض نمایند. بگوی ای عباد جمال رحمن لاجل احیای عالم و اتّحاد اهل آن ظاهر شده نه از برای تفریق و سفک دما." (امر و خلق، ج3، ص193)

-- مسافر گذرا ، May 28, 2008 در ساعت 01:34 PM

خانم برادران ,پستتان خیلی برایم جالب بود خاطرات دوران کودکی و نوجوانیم را زنده کردید من از اقوام رومینای عزیز هستم به فضل خداوند یگانه و بر خلاف آرزوی آنانی که گرفتن نان از دهان کودکان و بندگان آفریده ی خدای یگانه را ثواب آخرت می دانند،زندگی نیکی دارد و شاکر حضرت پروردگار است.
آقای محمد ا من عکس خانم ژینوس محمودی رو دارم,ایشان فیزیکدان واولین زن مهندس هواشناسی ایرانی بودند و به نظر من از لحاظ شهامت و شخصیت اگر هم پایه ی طاهره قره العین نباشد دنباله روی او بوده. او همچنین منبع آرامش و امید برای دیگران بود.

اقای ashkan آقای ادمیت از رده نویسان علیه دیانت بهایی است. ردیه سبکی از نوشتار است که فاقد هر گونه استدلال وبرهان تاریخی،یا عقلی ،یا نقلی ویا منطقی باشد مانند آنگونه که سلمان رشدی هابر دیانت اسلام می نویسند.
متاسفانه اظهارات بعضی از دوستان بر پایه ی کمترین آگاهی از دیانت بهایی هم نیست چرا که مسئولیت قتل هایی در گذشته ویا در آینده! رابه گردن این دیانت می دانند ولی غافلند از این که آدم کشی به هر نوع در دیانت بهایی وجود ندارد واین از شروط اساس بهای بودن است.
حقیقت را می باید با چشم و گوش وقلب خود که پاک ازغبار آنچه دیده و شنیده است بجوییم.
زنده باشید

-- فرید ، May 28, 2008 در ساعت 01:34 PM

خانم عزیز که یادم نمیآید کدوم یکی از اوناهستی که من میشناسم وهمه اون لحظات رو باهم گذروندیم درکنارهم ودرکنارروفیا ورومینا که حالا خود صاحب فرزند هستند گلی به گوشه جمالت دعاکنیم که خدا به همه گوش شنواوچشم بینابدهد بامید انروز

-- مادر وجیهه ، May 28, 2008 در ساعت 01:34 PM

خانم عزیز منهم لحظه به لحظه آن دوران رودرکنار روفیاورومینای کوچولو ( که حالا خودشون صاحب کوچولوهستند) ومادر ویاران عزیزدیگرتجربه کرده ام وحالا صلح ، دوستی ، دانائی وآرامش برای همه آرزو میکنم.

-- مادر وجیهه ، May 29, 2008 در ساعت 01:34 PM

سلام- سالهاي پس از انقلاب سالهاي پر رنج وعذابي است . آزادي فكر و انديشه كاملا از بين رفت و تفكر اسلامي كه تفكر برابري اديان است محو نابود گشت و جايگزين آن تفكرات ملا احمدنراقي گشت كه اعتقاد به اسلام و حكوت فقيه داشت و خميني بدون درك آن به زوز آن را وارد قانون اساسي نمود كه حاصل آن از نظر من شهادت پدر طالقاني و تمام مخالفان و آزاد انديشان بوده و هست.
مطالب شما بسيار تلخ و درد آور است و من بعنوان يك ايراني آزاد از آن شرمسارم و اميدوارم خداوند ما را ببخشد و به توان اصلاح ساختار را بدهد

-- محمد ، May 29, 2008 در ساعت 01:34 PM

با تشکر از در میان گزاردن سرگذشت زمان زندان. حضرت عبدالبهآء بیش از 90 سال قبل به بهآئیان فرمودند که در ایران زمانی میرسد که علماء شیعه به قدرت میرسند، زمام امور را به دست میگیرند، و در کلیه امور دخالت میکنند. بعد اضافه فرمودند که در آن زمان ذلت ایران به نهایت خود خواهد رسید.

-- جمشید ، May 29, 2008 در ساعت 01:34 PM

Thank you for sharing your experiences with us. You are recording a slice of history that a lot of fanatics don't want to see, read or know. They live in denial. I honour your audacity. You are brave and fair minded. I wish I had the opportunity you had to be with these jewels in prison. I searched thr truth for myself and found the Bahai faith when I was at London University. A book by professor Brown and other books by Major Theodore Poole, convinced me that the Bahai Faith was not man made and Bahaullah is a messenger of God after Mohammad and the prophecy is in the Sureh 34.It says that Qaem will arise in year 1260 and that is when the Bab said to his followers that Bahaullah has come to unite the world. I fell in love with the writings of Bahaullah.

-- fere ، May 30, 2008 در ساعت 01:34 PM

ba salam man ye dokhtare bahaye hastamm khili mamnon ke in chizharo neveshtinnn diyanate bahaye salhasttt ke tahte mohasere bazi adamha gharar gerefte bod az khili negarane ham dinhaye khod dar iran hastammmm vaghannn age liyaghatesho dashtam jaye ona bodammm

-- bahaye ، May 30, 2008 در ساعت 01:34 PM

Please Also read the book "Olya's Story" which describes in great detail the Plight of Baha'is in prison.

-- Andre ، May 30, 2008 در ساعت 01:34 PM

مصاحبه رو در رو با منیره برادران را در اینجا ببینید
http://www.voanews.com/persian/face2face.cfm

-- وفا ، May 30, 2008 در ساعت 01:34 PM

خانم برادران عزيز، اين اشخاص انسانيت را به گور کرده‏اند و پس از آن که همه‏ی واژه‏های انسانی را از بين برده‏اند، به آنها به هر وضعی که ممکن است، شکل قانونی و مذهبی داده و می‏دهند. مفهوم «نجس» يکی از بلاهايی است که وقتی گريبانگير يک اجتماع شود، آن اجتماع را از هر گونه پيشرفت و پويايی باز می‏دارد. آنان که با تعصب به قضايا می نگرند، خود را در چهارچوب تنگ احساس شکل نگرفته‏شان محبوس می‏کنند.
خانم عزيز، اين گونه مظالم را شديداً محکوم می‏کنم و به عنوان يک فرد ايرانی از آن چه که به شما و ساير ستمديدگان وارد شده است، احساس شرم می‏نمايم. بهائيان عزيز ما نيز بايد بدانند که همه‏ی ملت ايران مانند خواهران تواب و امثالشان نمی‏انديشند. شما ايرانی هستيد و حق اين آب و خاک بر شما نيز هست. خيلی متأسفم که با اين همه ستمی که بر شما وارد آمده، به شما بهتان هم می‏بندند. خجالت را هم گويی همراه با احساس بشريت دفن کرده‏اند.
خانم برادران از ته قلب برای شما آرزوی آرامش و خوشبختی می‏کنم و مثل ساير خوانندگان عزيز اميدوارم که باز هم بنويسيد.

-- آزاد ، Jun 1, 2008 در ساعت 01:34 PM