رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۸ فروردین ۱۳۸۷
درباره فیلمی که بر اساس جمله نیچه ساخته شد

نیچه مرده است، نه خدا

[email protected]

حسین فاضلی، فیلمساز مستقل ایرانی- کانادایی است که علاوه بر فیلمسازی، نویسنده هم هست. فیلم‌های او در جشنواره‌های مختلف آمریکایی، اروپایی و حتی آمریکای لاتین 30 جایزه متنوع را به‌دست آورده و آثارش ازشبکه‌های آرته و SPS هم نمایش داده شده‌اند.

فیلم‌های "مرد نابینا"، "بوتیک"، "پارک"، " اداره"،" سفر"، "شعر خارجی" و "تی‌شرت" از معروف‌ترین کارهای این فیلمساز هستند.

این اواخر، حسین فیلمی ساخت در مورد نازنین افشین‌جم و فعالیت‌هایش برای نازنین فاتحی که قرار بود اعدام شود. افشین جم که مدل و خواننده ایرانی مقیم کانادا است با راه‌اندازی یک کمپین برای آزادی یک دختر همنام خودش در ایران تلاش می‌کرد.

فیلم "تی‌شرت"، ماجرای بین یک مرد آمریکایی و اسلواک هست که تقابل عقیده و تعصب بین آنها به بهانه نام خدا و وجود پرچم آمریکا شکل می‌گیرد؛ مرد آمریکایی در سفرش به اسلواکی، وارد فروشگاه یک شهروند اسلواک می‌شود که پرچم آمریکا را به دیوار زده و طرفدار بیس بال هم هست ولی تی‌شرتی پوشیده که جمله‌ نیچه روی آن نقش بسته است: «خدا مرده است».

مرد آمریکایی که برادرش را در جنگ افغانستان از دست داده با دیدن این جمله زیر پرچم کشورش به‌شدت عصبانی می‌شود و با پافشاری فروشنده بر اعتقادش، درگیری بین آنها شدت می‌گیرد.

در مورد این فیلم که روی یوتیوب گذاشته شده و استقبال زیادی هم از آن شده با فیلمسازش صحبت کردم.

او معتقد است باید فیلم را باید با قلب ساخت: " برای اینکه فیلم را با قلبت بسازی، نباید به نتیجه فکر کنی. اتفاقا نتیجه خیلی بهتری هم می‌گیری تا اینکه فقط به نتیجه فکر کنی و با قلبت نسازی."

از اینجا بشنوید.


سرصحنه فیلم تی‌شرت

همه فیلمهایت را با قلبت ساختی؟

نه.
پس نتوانستی این تئوری را عملی کنی؟

بعضی از فیلم‌ها را با همین تئوری ساختم.

تی‌شرت را با قلبت ساختی؟

با قلبم نوشتم.

چرا در پروسه ساختش اینطور نبود؟

به‌دلیل اینکه پروسه ساخت بستگی به فیلمبرداری دارد. دو روز و نیم زمان فیلمبرداری داشتیم و هنرپیشه رانندگی بلد نبود ولی یک صحنه کامل را باید در شاهراه، رانندگی می‌کرد. وقتی که با هنرپیشه نمی توانی با زبان مادری حرف بزنی و باید مترجم داشته باشی و مترجم هم گاهی حرف‌ها را خوب منتقل نمی‌کند و خیلی چیزهای دیگر، موجب می‌شود که مقداری تحت فشار قرار بگیری.

به‌هرحال فیلم قبل از طرح شدن روی کاغذ است که شکل می‌گیرد. استادم حرف قشنگی می‌زد. او می‌گفت: با یک فیلمنامه‌ خوب، می‌شود فیلم بدی ساخت اما با یک فیلمنامه بد نمی‌شود فیلم خوبی ساخت.

چطور شد که فیلمنامه فیلم "تی‌شرت" نوشته شد؟

زمانی که دانشگاه می‌رفتم یک مدت فقط نیچه می‌خواندم. همان روزها با چند دوست نشسته بودیم و صحبت از نیچه شد. جمله معروف نیچه ( خدا مرده است ) مطرح شد و این‌را گفتیم که چه جالب می‌شود تی‌شرتی داشته باشیم که رویش نوشته باشد "خدا مرده است" یا یکی که رویش نوشته باشد نیچه مرده است و خندیدیم و این بین ما تمام شد.

بعد که جریان جنگ عراق اتفاق افتاد، صحبت آن‌روز با دوستم به ذهنم برگشت و تصمیم گرفتم چیزی بنویسم که اصلی‌ترین عنصر آن همین تی‌شرت باشد.

ارتباط آن با جنگ، غیر از اینکه برادر قهرمان فیلم در جنگ افغانستان کشته شده، چیست؟

ربط مستقیمی نداشت اما من مسئله جنگ را به صورت جنگ ندیدم که چه چیزی موجب این جنگ شده. فیلم هم به نظر من در مورد جنگ نیست و در مورد عدم رواداری‌ست.

تاکیدی که به پرچم آمریکا و اعتقاد نداشتن به خدا می‌کنید، نکته‌ ظریفی است که شاید فیلم بر اساس آن ساخته شده باشد. هر کدام از این‌ها هم می‌تواند یک سمبل باشد؛ سمبل مذهب و دین و وطن‌پرستی.

من اسم آن را سمبل نمی‌گذارم به این خاطر که کارکترها همه واقعی‌اند. کسی که پرچم آمریکا را آنجا گذاشته واقعا از آمریکا خوشش می‌آید. فراموش نکنیم که آمریکا برخلاف کشورهای دیگر فقط یک کشور نیست. آمریکا برای یک شهروند اسلواکیایی یا اروپایی، یک" مفهوم" هم است.
اما در تحلیل نهایی فکر می‌کنم که لایه فلسفی فیلم عمیق‌تر از لایه سیاسی آن است. درگیری‌ها، زد و خوردها و جنگ‌هایی که با هم می‌کنیم از اساس برپایه یاوه‌گی و جهل است.

شخصیت اول فیلم، حاضر می‌شود که برای مقابله با این جمله –خدا مرده است- آدم بکشد، در عین حال می‌گوید که برادرش در جنگ به خاطر کشورش و یک سری ایده‌آل کشته شده است.

چون فکر می کند که به او توهین شده است.

به خودش یا به آمریکا به عنوان کشورش؟

همه‌ اینها را یکی می‌بیند، یعنی خودش را در کشور، آیین و پرچمش پیدا می‌کند و با این‌ها همذات پنداری می‌کند. در یک لحظه کنترلش را از دست می‌دهد به این خاطر که فکر می‌کند به همه‌ مقدساتش توهین شده است. یعنی خودش خیلی شدید زیر سئوال رفته است.


هیچوقت این حس را با حس "ایرانی بودن" مقایسه کرده‌اید؟

بله. در مورد ما هم صدق می‌کند. فکر می‌کنم ما هم در واقع 1400 سال است که تحقیر شدیم ولی سیستماتیک تحقیر شدیم.

تنها جنگ تدافعی که ما در آن پیروز شدیم یا حداقل اینکه نباختیم، جنگ عراق بوده درطول 1400 سال. آن‌هم آتش بس شد یعنی به هر حال بیرونشان کردیم. ما بزرگ‌ترین امپراطوری دنیا را ساختیم. بعد از آن اوج به این حضیض افتادیم که 1400 سال به شکل سیستماتیک، تحقیر شدیم. ما آدم‌هایی هستیم که خود را تحقیر شده احساس می‌کنیم، در عین حال نمی توانیم به آن گذشته افتخار آمیز برگردیم.

ایرانی باستان دروغ نمی‌گفت چون نیازی به دروغ گفتن نداشت چون بر پای خودش ایستاده بود. فکر می‌کنم یکی از کارهایی که ما باید انجام دهیم این است که از ایرانی بودن خارج شویم و دوباره به "پرشین" یا پارسی‌ بودن برسیم.

اگر غرب کورش داشت، امروز همه‌ دنیا اسم کورش را می‌دانستند. اما ما چه کردیم؟ آلکس لوی، یک فیلمساز انگلیسی هست که فیلمش چند سال پیش کاندید اسکار شد. او از 5 سال قبل مشغول ساختن فیلمی برای کورش است. در واقع می‌توان گفت گران‌ترین فیلم تاریخ سینمای انگلستان است که در حدود 80 میلیون دلارخرج آن است. اما چون نخواسته سراغ استودیوهای هالیوود برود پول را به صورت شخصی جمع کرده اما در نهایت 5-4 میلیون دلار کم آورده و فیلم را هنوز نساخته است.

این در حالی‌ست که سرمایه ایرانی در آلمان حدود 400 میلیارد دلار است. الکس لوی چهار سال است می‌خواهد فیلم را تمام کند و چهارمیلیون هم بیشتر نمی‌خواهد اما کدامیک از این هزاران هزار نفری که سنگ ایران و وطنشان را به سینه می‌زنند، به او کمک کرده که فیلمش را تمام کند؟

ما این همه حس وطن‌پرستی داریم ولی باید خود را به چه چیز یا بخشی از کشورمان ربط دهیم؟ من خودم را به کی ربط بدهم؟ به احمدی نژاد؟ به نادرشاه؟ یا به یکی مثل کوروش؟

حالا که یک غیرایرانی می‌خواهد فیلمی درباره "کوروش" بسازد که در دنیا صدا خواهد کرد، ما به او کمک نکردیم چون کسی را باور نداریم. بدبختی ایرانی این است. حتی زمانی که خودش را زیر تانک می‌اندازد یا روی میدان مین می رود، به خاطر چیزی است که در کله‌اش فرو کرده‌اند. ما به چیزی ایمان نداریم.

حالا که بحث ایمان و باور شد می‌خواهم به فیلمت اشاره کنم و اینکه به‌نظرت این ایمان و باوری که در شخصیت اول فیلم تو یعنی آن آمریکایی هست، در ایرانی‌ها نخواهد بود؟ منظورم وطن پرستی و اعتقادی‌ست که به خدا دارد.

این را من ایمان نمی‌بینم. شاید بتوان اسم آن را عقیده یا اعتقاد گذاشت ولی ایمان نیست. اتفاقا من فکر می کنم که ایمان در پسر اهل اسلواکی خیلی بیشتر است تا آن آمریکایی.

اتفاقا به نظر می‌آید که کاملا بر عکس باشد، ایمان در شخصیت آمریکایی بیشتر است و اعتقاد در شخصیت اسلواک بیشتر. به این خاطرکه به دلیل اعتقادش حاضر نیست پول را بگیرد و می‌گوید که من همینم و می‌توانی هیچ‌وقت از اینجا خرید نکنی.

بله اما فقط مسئله‌ اعتقاد نیست. او به خودش احترام می‌گذارد. "توماس" کاراکتری است که برای خودش احترام و ارزش قائل است و آدم جالبی است چون خودش را دوست دارد. تا زمانی که خودت را دوست نداشته باشی نمی‌توانی برای خودت ارزش قائل باشی و نمی‌توانی صاحب ایمان باشی. مسئله اصلی اینجاست.


مرد آمریکایی چه شرایطی دارد؟ به نظر تو ایمان ندارد؟

من فکر می کنم چیزی را که دارد، ما هم داشتیم. اعتقادی که به تعصب کشیده شده است.

البته توماس به او اشاره می کند که این دیدگاه تو طالبانی است.

بله به این خاطر که آنها هم یک مشت آدم خشک مغز متعصب هستند. بین اعتقاد داشتن و ایمان داشتن تفاوت است.

همانطور که بین امید داشتن و خوشبین بودن تفاوت است. آدمی که نتواند برای خودش احترام قائل شود ( همانطور که ما در 1400 سال گذشته نتوانستیم ) مشکل است که بتواند برای دیگری احترام قائل شود.
من می‌خواستم کاراکتری خلق کنم که هر چند برای آمریکا ارزش قائل است و آن را دوست دارد منتها به خودش هم احترام می‌گذارد و خودش را بیشتر از آمریکا دوست دارد و به هر حال یک ایده‌آلی دارد. آدم‌هایی مثل توماس را به این سادگی پیدا نمی‌کنیم، اما هستند.

یعنی آدم‌هایی که تکلیفشان با خودشان روشن است و خیلی روراست هستند.

دقیقا همینطور است.


دغدغه‌ سینمایی تو چیست. این همه فیلم برای چه می‌سازی؟ فیلم‌هایت همه با هم متفاوت هستند. مرد نابینا، بوتیک و آخرین فیلم مستندت در مورد نازنین، زیاد تم مشخص و مشابهی ندارند. دنبال چه چیزی می‌گردی؟

به دنبال خودم.

نمی شود که دنبال خودت بگردی چون این حس را فیلم‌هایت نمی‌رسانند.

راستش ... در تحلیل نهایی همه آنهایی که می‌نویسند یا می‌سازند، به دنبال چیزی می‌گردند که در نهایت "خودشان" است. البته دچار چنین توهمی نیستم که به یک سری حقایقی رسیدم و بیان می‌کنم. واکنش من باید اصیل باشد و مد نباشد.

فیلمی که به‌تازگی درباره‌ نازنین افشین جم ساختی بر اساس مد نیست؟

نه! فیلم در مورد نازنین افشین جم نیست.

در مورد دو نازنین است که یکی سرنوشتش زندان است و یکی مدل و خواننده‌ای است و می‌خواهد هم‌نامش را نجات دهد و البته درباره کمپینی‌ست که راه افتاده؟ چطور درباره او نیست؟

بله دقیقا. اما یکی از شرط‌هایی که کردم این بود که نمی‌خواهم کار تبلیغی کنم و سوژه‌ اصلی فیلم باید در مورد فاتحی و اتفاقی که برایش افتاده باشد. زمانی که من درباره‌ این مستند شروع به‌کار کردم، حدود پنج هفته مانده بود که دادگاه برگزار شود.
نازنین فاتحی قبلا به اعدام محکوم شده بود و ممکن بود دوباره به اعدام محکوم شود و اگر محکوم می‌شد ممکن بود ظرف 24 تا 48 ساعت اعدامش کنند.

این فیلم را بیشتر به این دلیل ساختم که این موضوع مطرح شود و مردم واکنش نشان دهند. وگرنه کسی ظرف چهار یا پنج هفته مستند نمی‌سازد!

زمانی که بخش‌هایی از فیلم را CNN و صدای آمریکا نشان دادند، فیلم هنوز تمام نشده بود ولی موجب شد که عده‌ زیادی بفهمند در دنیا فردی با این شرایط وجود دارد و حدود 350 هزار تا امضا جمع شد. فکر می‌کنم این تلاش هم یکی از مواردی بود که باعث شد دادگاه جمهوری اسلامی تصمیم بگیرد نازنین را اعدام نکند.

پس بر اساس مد نبود؟

نه. واقعا برای نجات جان یک انسان این کار را کردم.

هنوز که فیلم بیرون نیامده و کسی هم آن را کامل ندیده است.

نه. دو نسخه مختلف بوده که تهیه کننده از مونتاژ من و شخصی دیگر از آمریکا، خوشش نیامده و در واقع کار هنوز در جریان است. با این حال من کارهای حقوق بشری مختلفی انجام می‌دهم.
در اروپای شرقی، کمپینی در مورد کولی‌ها راه انداختم که بزرگ‌ترین اقلیت قومی اروپا محسوب می‌شوند. در اروپای شرقی وضع خیلی خراب است و نژاد پرستی وحشتناک است. این کولی‌ها در اسلواکی در جایی شبیه اردوگاه زندگی می‌کنند که نه آب دارد و نه برق و نه تلویزیون و نه از دکتر خبری هست.

در یکی از این محل‌ها، پنج‌هزار نفر سفلیس گرفتند و هیچ دکتر سفید پوستی حاضر نشد به آنجا برود و آنها را معالجه کند. بعد از اینکه بی‌بی‌سی موضوع را مطرح کرد و بخشی از دنیا به این موضوع اعتراض کرد، دولت اسلواکی تصمیم گرفت که دکترهای سفید پوست را مجبور به رفتن به آن محل کند. من در مورد آنها چند کار تلویزیونی ساختم.

پس واقعا دنبال خودت می‌گردی؟

بله. در تحلیل نهایی به دنبال خودم می‌گردم، منتهی این چیزی هم که می‌گویم در چارچوبهای خودخواهانه نیست که مثلا آدم از دنیا فارغ شود. یکی از راه‌های اصلی خودیابی خدمت کردن به دیگران است. باید ریشه را دید، به عمق که رسیدی می‌بینی شباهت‌ها بیشتر از تفاوتهاست.

حالا که حرف از ریشه شد، به نظر خودت حرف نیچه درست است ؛" خدا مرده است" ؟

نه به نظر من حرف خدا درست است؛ نیچه مرده است. واقعیت این است که نود درصد نوشته‌های نیچه چرند است.


سایت شخصی حسین فاضلی

فیلم تی‌شرت در یوتیوب

نظرهای خوانندگان

کلیپ را دیدم مرد امریکایی برادرش را در افغانستان از دست داده است نه در عراق. جالب بود.

-- علی ، Dec 12, 2007 در ساعت 08:54 PM

به نظرم همین آقای فاضلی در سال 2002 فیلم مستند نیمه بلندی در مورد یک هنرپیشه افغان به نام صحرا کریمی هم ساخته بود. اثری از آن فیلم در سایت ایشان ندیدم.
صحبتی دارم راجع به مسُله ایمان و اغتقاد و این حرف ها. می پذیرم که در ایمان، المانی هست به اسم شک که در اعتقاد غایب است و همان المان است که فرق می گذارد بین فرانسیس قدیس و بایزید بسطامی با روح الله خمینی. ولی چه ایمان و چه اعتقاد، من فکر می کنم که وقت این حرف ها برای ما ایرانی ها گذشته. ما برای ورود به قرن بیست و یکم باید قدری ماتریالیست بشویم. چیزی که ما کم داریم همین ماتریالیسم و رسیدگی به الان و اکنون واقعی مان است. برای غرب (آنهم نه آمریکا که بیشتر اروپای غربی) ممکن است نداشتن ایمان معضل باشد و مسُله- ولی برای ما که 3000 سال است مشکل ایمان داریم و اعتقاد، نه!

-- پرویز دواتچی ، Dec 13, 2007 در ساعت 08:54 PM

"vagheiat in ast ke navad darsade harfhaye nietzsche charand ast"

in vagheiat in aste sh mano koshte

-- khosro ، Dec 13, 2007 در ساعت 08:54 PM

قبول کن که این جمله آخری نه با «قلب» که با شکم نوشته شده.

-- مانی ب. ، Dec 13, 2007 در ساعت 08:54 PM

درورد بر شما.بزرگترین توهم بشر وجود خداست. خدایی وجود نداشته که بخواهد بمیرد.

-- حبیب ، Dec 13, 2007 در ساعت 08:54 PM

اين دوست عزیز ما، صرف پز روشنفکری پیرامون نیچه چرخیده، وگرنه جمله آخر بیانگر عدم شناختش از نيچه و است.

-- طاها بذري ، Dec 13, 2007 در ساعت 08:54 PM

مد مال آدمهایی است که چیزی در چنته ندارند. مد مال فرهنگ شبان رمه گی است و فرهنگ شبان رمه گی هر زمان کسی را مد می کند. یک زمان مارکس را مد کرد، یک زمان هدایت را، یک زمان دریدا را...و حالا نیچه را!
لازمه مد کردن، نفهمیدن است. کسی که نیچه را فهمیده باشد سنگ او را به سینه نمی زند (نیچه نوچه ها و نوکرها را تحقیر می کرد. می گفت " واکنش نشان ندادن است که فرد اندیشمند را از ابله جدا می کند"). حالا واکنش طرفداران وطنی نیچه به حرف های آقای فاضلی هم نشانگر آن است که فقط باد نیچه به ایشان خورده و اگر نه خودش را درنیافته اند! جالب ترین بخش این بحث همین است.


-- پرویز دواتچی ، Dec 13, 2007 در ساعت 08:54 PM

جناب فاضلی ممنونم بابت مصاحبه خوبتان. نیچه و خدا، مرده یا زنده که باشند باز هم این شمایید که فیلمهای بسیار ارزنده ای ساخته اید و کارهای تک و تازه اتان جالب و هوشمندانه اند.

-- بابک ، Dec 14, 2007 در ساعت 08:54 PM

منظورِ نيچه از مرگِ خدا چيزی نيست جز سستی و فروپاشی ايمان مومنان به خدا که در عين اظهار به پرستش خدا و پيروی از دستورات کتاب آسمانی عملا هیچ کدام از دستورات الهی رااجرا نمی کنند و این ارزش های الهی اند که در واقع مرده اند وگرنه نیچه در اثبات یا رد خدای واقعی چیزی نگفته است.
نیچه فقط می گوید خدایانی که پیامبران برای انسان ها به ارمغان آورده اند صرفا موجوداتی دروغین هستند که برای این حرف ها دلایل تاریخی می آورد. و اظهار می کند که حالا که خدا (ارزش های الهی) مرده است. پس باید ارزش های انسانی (ابر انسانی ) جای ارزشهای مرده را بگیرند.

-- omid ، Dec 15, 2007 در ساعت 08:54 PM

آقای امید، حرف تان بجاست و با خوانشی، شاید فیلم آقای فاضلی هم همین را بگوید. ولی آیا مشکل از همین جا شروع نمی شود که انسان تلاش کرد ارزش های انسانی را جایگزین ارزش های الهی کند؟ یعنی از جایی که انسان خدا باور، انسان خود-خدا-پندار شد؟ نه اینکه دنیای ارزش های الهی دنیای قشنگ یا عادلانه ای بوده باشد. مسلما نبوده. ولی این همه گند و ادبار هم نداشته. می دانستید که تعداد بردگان در جهان سکولار ما از هر زمان دیگری در تاریخ بیشتر است؟ می دانستید که هر روز 150 نوع موجود زنده در نتیجه ی فعالیت های بشر برای همیشه از بین می رود. به عنوان مشت نمونه خروار گفتم و اگر نه فهرست بلند بالا است.
سوار خری بودیم که چموش بود. خر را فروختیم و سوار آدمی شدیم که هم چموش است و هم خر!
پیشنهادم البته بازخریدن خر پیشین نیست!

و یک نکته آخر: نیچه از دید من یکی از ضدمدرنترین فیلسوفان پسا-رنسانس اروپایی است. او تجسد "ارزش های الهی" را پیش و بیش از هر چیز در خود مدرنیته می دید. برای همین هم با چنین شوری از آن نفرت داشت.

-- بروی ، Dec 16, 2007 در ساعت 08:54 PM

مرگ نيچه از درستي انديشه او چيزي كم نميكند.

-- سام ، Dec 22, 2007 در ساعت 08:54 PM

تحت ِ تعقیب؛
مرده یا زنده.
جایزه: یک عدد رادیوی برق و باطری.

-- محمود ، Dec 22, 2007 در ساعت 08:54 PM

این کلمه ی «قلب» یا «دل» از آن مفاهیم پرمغالطه است. حرف های این هنرمند عزیز مرا به یاد حرف های ابوالفضل جلیلی می اندازد، کسی که در گفتن سخنان نغز و «قلبی» شهره ی کارگردانان ایرانی است.
سخن ایشان هم درباره ی نیچه از «آن» حرف هاست.

-- کیوان ، Dec 22, 2007 در ساعت 08:54 PM

این همه حرف زده اند و راجع به خود فیلم حرفی نزده اند! اصلا فکر نمی کنم کسی نگاه کرده باشد! اینهم از کامیونیتی ما. طرف رفته فیلم ساخته، ما می نشنیم راجع به این حرف می زنیم که باید با قلبش می ساخته یا با جای دیگرش! نیچه هم به نظر من یک بهانه دراماتیک بوده حضرات! فیلمساز استفاده کرده برای اینکه حرفش را بزند. خیلی از کارگردان ها از این کارها می کنند. یعنی، فهمیدن اینکه فیلم ربطی به نیچه ندارد خیلی ساده است. فقط باید دیده باشید! چقدر ما ملت سطحی هستیم. البته از ملتی که نه کتاب درست در اختیار دارد، نه فیلم درست و نه موسیقی درست، نمی شود بیشتر از این ها انتظار داشت. به قول صادق هدایت، مرده شور!

و اما راجع به فیلم...ولی نه! همان بهتر که چیزی نگویم. فقط یک لینک برای آن هایی که انگلیسی می دانند:
http://www.iranian.com/
main/blog/tilman/t-shirt

این هم یکی دیگر در مورد کارگردان دیگری که می پسندم:
http://www.iranian.com/
main/singlepage/2007/ramin-bahrani

عزت زیاد!

-- آذیتا ، Dec 22, 2007 در ساعت 08:54 PM

تو رو خدا چنین گفت زرتشت را خوب بخونید.بعد در مورد نیچه تصمیم بگیرید.

-- بدون نام ، Dec 23, 2007 در ساعت 08:54 PM

این مزخرفترین جمله ای بود که درباره ی نیچه خواندم.متاسفم کسانی دم از ایران باستان می زنند که پندارهای باطل و به دور از مطالعه شان را انقدر نسنجیده ابراز می کنند.بیخود نیست هنوز زیر بیرق اعرابیم .به یاد داشته باش نیچه حصاری بر مزرعه افکارش کشیده ا سطحی خوانان خوک صفت انرا درنیابند که هیچ پشیمان هم شوند

-- vahid .a ، Mar 27, 2008 در ساعت 08:54 PM